پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


اثری خشونت بار و مبهم


اثری خشونت بار و مبهم
● درباره «اپوكالیپتو»، فیلم آخر مل گیبسون
فیلم جدید مل گیبسون ماجرای قابل فهمی ندارد و مثل قصه مخدوشی می ماند كه از بی نظمی صرف نشأت بگیرد. «اپوكالیپتو» برخلاف متون تاریخی و مستندات قدیمی مایاها را مردمانی بی رحم و خونخوار معرفی می كند كه فقط به فكر جنایت و كشتار هستند.
مل گیبسون پیشتر هم با فیلم «مصایب مسیح» ثابت كرده بود كه استاد ساخت فیلم های حماسی تند و پرخشونت است و چنان در این زمینه ها پایدار و مصمم است كه بیننده ها نمی توانند حتی مجالی برای نفس كشیدن بیابند و باید هر لحظه در انتظار برخوردی تازه باشند و فیلم اخیر او (اوكالیپتو) تأیید و تأكید تازه ای بر همان طرز باور است.
چه «مصایب مسیح» و چه «شجاع دل» كه جوایز اصلی اسكار ۱۹۹۵ را برد، از فن و امكانات ویژه «تولید عظیم» و شرح دقیق جزئیات بهره می بردند و انواع گونه های تند و بی رحمی در آن آثار و بویژه فیلم «مصایب مسیح» مشاهده می شدند، اما آنچه در «اوكالیپتو» می بینیم به لحاظ برخورد و ستیز و تندی از آن ها هم فراتر می رود و كار به حدی می رسد كه خونریزی و فرار و تعقیب و مرگ به مسأله و اصلی غیرقابل گریز در این فیلم بدل می شود وجز آن هیچ چیز به چشم نمی خورد.
براساس موضوع و اتفاقات این فیلم باید بپذیریم كه جامعه مایا، جایی كه اتفاقات «اوكالیپتو» در آن روی می دهد، جامعه ای بسیار بدوی و خشونتگرا و فاقد عدالت بوده و همه چیز در آن بر پایه و محور سبعیت حركت می كرده است. حتی اگر اینطور بوده باشد، لزوماً نیازی نبود كه گیبسون برای نشان دادن مسأله، صحنه های خشونت بار متعددی را روبه روی بیننده ها قرار بدهد و كار به گونه ای باشد كه هر لحظه یك سر از بدن ها جدا شود و طوری به زمین بیفتد كه انگار فندوق و گردو از روی درختچه ها و بوته ها به زمین درمی غلتند.
شدت این قضیه گاه به حدی می رسد كه بیننده به جای ترس و حیرت، نیشخندی می زند و مجبور می شود فیلم را مسخره كند و آن را جدی نداند. این در حالی است كه موضوع فیلم ظاهراً جدی، آسان و سرراست است و پیچیدگی هم ندارد و ما مردی را می بینیم كه در دل جامعه «مایا»ها از چنگ اسیركنندگان خود می گریزد تا به خانه اش بازگردد و به كمك همسر باردار و پسرش بشتابد. در این فیلم در شرایطی نجات شخصیت اصلی و جان سالم به در بردن او را می بینیم كه قاعدتاً باید در آن وضعیت ناگوار جان می باخت.
هر چه هست رنج ها وجراحاتی كه این شخصیت بر اثر تیرهای شلیك شده از كمان برمی دارد، متفاوت با آلام و دردهای مسیح در فیلم قبلی گیبسون نیست. با این وجود نباید تعجب كنیم، زیرا شخصیت مارتین ریگز پلیس ماجراجوی «اسلحه مرگبار۲» با بازی گیبسون در صحنه های پایانی آن اثر سینمایی نیز شلیك هزار گلوله را به سمت خود دید و با این وجود از پای درنیامد و زنده ماند تا در قسمت های سوم و چهارم آن سری فیلم ها نیز ابراز وجود كند!
پس از جنجال های اجتماعی و سیاسی كه درباره فیلم «مصایب مسیح» به راه افتاد، حداقل حسن «اوكالیپتو» برای گیبسون این است كه چنین مشكلی را دربر ندارد و وی را از بحث هایی از این دست تا حدی مبرا نگه می دارد. در عین حال «اوكالیپتو» مثل «مصایب مسیح» همان ویژگی و مشكل زبان را دارد و شخصیت ها این بار با زبانی تكلم می كنند كه یوكاتك خوانده می شود و ویژه مایاها بوده و اینك تنها در منطقه یوكاتان رایج است. در «مصایب مسیح» نیز شخصیت ها به زبان آرامیك و لاتن سخن می گفتند و در هر دو مورد برای تفهیم بینندگان لازم بوده است كه از زیرنویس برای تشریح قصه و ترجمه دیالوگ ها استفاده شود و باز همانند «مصایب مسیح»، «اوكالیپتو» داستانی بصری و بهتر بگوییم واجد روال قصه گویی تصویری و مبتنی بر داستان رسانی بصری است و به حرف صرف متكی نیست. بر این اساس قسمت هایی از قصه نه با حرف و دیالوگ بلكه با تصاویر بسیط و عظیم موجود انتقال می یابند و موسیقی و افكت های صوتی هم در این ارتباط مؤثرند. دیالوگ و صریح تر بگویم زیرنویسی كه بر برخی تصاویر می آیند آسان و سرراست هستند و اگر یكی دوتا از زیر چشم تان در رود باز لطمه ای به اساس و ریشه قصه وارد نمی شود و در فهم آنچه روی داده وتصاویرش از مقابل چشم تان رژه رفته است، معضلی نخواهید داشت.
با روال قصه گویی گیبسون، «مایا»ها مردمانی هستند كه در روستای مورد نظر او زندگی تنظیم شده و راحتی دارند و این لااقل چیزی است كه ما در سكانس نخست فیلم می بینیم. زمان، ۵۰۰ سال پیش است و ما در این بخش از فیلم كه قسمت فوق العاده ای نشان می دهد، «مایا»ها را شكارجویان و ماجراجویانی می یابیم كه به هر شكل و هر وسیله ای راه زندگی و ارتزاق را در جامعه محل زیست خویش می یابند. در كتاب های تاریخ و مستندات قدیمی مكرراً عنوان شده كه مایاها صاحب یكی از برترین تمدن های زمان خود بوده اند. اگر چنین باشد این آدم ها كه در فیلم گیبسون روبه روی خود می بینیم، لابد جزو دسته ای بوده اند كه فقط در جوار مایاها می زیسته اند و تازه عامل تمدن را تجربه می كرده اند و یا از انواع اولیه مایاها بوده اند و تمدن در سال های بعدی به سراغ شان آمده است.
قهرمان فیلم گیبسون كه جگوار پاو نام دارد (با بازی پرشور رودی یانگ بلاد، بازیگر آمریكایی سرخپوست تبار) در میان این آدم ها و در فضایی صلح آمیز و راحت زندگی می كند و اوضاع در ابتدا برای او و همگنانش بسیار مساعد نشان می دهد. شاید هم آنجا چیزی مثل بهشت باشد زیرا مردم منطقه می توانند چیزهای مورد نیاز خود و منجمله غذا و خوراك را از منابع طبیعی و درخت ها بردارند و سایر موارد را بر جای بگذارند تا نسل های بعدی به سراغ شان بروند. زندگی جگوارپاو هم در كنار خانواده اش ایده آل نشان می دهد و او از هر جهت مراقب همسر باردارش (دالیا هرناندز) است و به پسر نوجوانش هم علاقه زیادی را بروز می دهد.
شخصیت های دیگر موجود در قصه و به واقع ساكنان روستا نیز جملگی قطعه های پازل قصه گیبسون را كامل می كنند و یكی از آنها مردی به نام بلانتد (جاناتان بروئر) است كه الطاف و كمك هایش شامل حال همگان می شود. اینها فقط تا زمانی است كه سر و كله مزاحمان و اشرار شهر بزرگ منطقه در آنجا پیدا می شود. سركرده آنها آدمی است به نام زیرو وولف (رائول تروایلو) و در كنار او اسنیك اینك (رودولفو پالاچیوس) را هم مشاهده می كنیم.
هر دو به قدری ظاهر تند و غیرمتعارفی دارند و چنان اشیای مختلف به آنها آویزان است كه دوستداران فیلم های قبلی گیبسون به یاد یكی از كارهای سابق او به نام «مبارز جاده» می افتند. اینجاست كه بسیاری از اقوام جگوارپاو كشته می شوند و خود او و باقی مانده ها به اسارت درمی آیند. آنها را گروه گروه و با پای پیاده به دنبال خود می كشانند اما جگوار می تواند همسر و پسرش را از جمع خارج و راهی یك محل امن و موقتی كند و فقط خودش در جمع افراد محبوس بماند.
تا این مقطع از ماجرا، گیبسون قصه را به گونه ای ترسیم كرده است كه برای بیننده ها باورپذیر به نظر برسد. سرانجام دو گروه یعنی فاتحان و اسرا به مركز و مقر اصلی مایاها كه جایی متروپولیس وار است، می رسند و جنگ اصلی شروع می شود و سرهای قطع شده از بدنهاست كه به این سوی و آن سوی پرت می شود و دیگر امنیت معنایی ندارد. به واقع تصویری كه گیبسون از چنین مركزی و ساكنان آن ارائه می دهد، یك محل فاقد منطق و مردمانی است كه جز خونریزی و ظلم هیچ چیز سرشان نمی شود و آدم های موجود، خونخوار و جملگی تشنه كشتار و جنایت هستند. در یكی از سكانس های فیلم زیرو وولف و افرادش جگوار پاو را در جنگل تعقیب می كنند و اینجا هم خشونت ها اوج می گیرد و اگر شما جزو قماشی هستید كه دوست دارید كشتارها وچنگ زدن های بی رحمانه و جانوروار انسان ها نسبت به یكدیگر را ببینید، این سكانس ها از آن قبیل است.
این صحنه ها و نماها كه جملگی در مناظر و مناطق مختلف آمریكای شمالی گرفته شده اند، زندگی ناب و جاری در این منطقه را به معرض نمایش می گذارند و در عین حال زندگی رام نشده و وحشی و فاقد تمدنی را فراروی بیننده می گذارند كه لاجرم پس زننده و هشدار دهنده است. یك حسن این تصاویر و نماها انتخاب افراد و بازیگرانی است كه به دلیل بومی بودن به لحاظ چهره و شرایط ظاهری برابر با نقش مطروحه نشان می دهند و اگر قرار بوده است كه در ابتدا نوعی تهور و شهامت صرف را به نمایش بگذارند و از هر جهت تندخو باشند، در ایفای نقش های مطروحه كاملاً موفق اند.
فهم و درك برخی سكانس ها و محتوا و مفهوم آنها سخت است و منجمله قسمت هایی كه ورود برخی اروپایی های شیك و اتو كشیده را به منطقه نشان می دهد و با طرز قصه گویی گیبسون این سكانس ها تا حدی كمیك شده اند. باز تاریخ به ما می گوید كه مهاجران اروپایی از بدو ورود به كشتار بومی ها پرداخته و سعی در تملك منطقه داشته اند اما اینها كه در مقابل چشم های خود می بینیم تمیزتر و نظیف تر از آن هستند كه از عهده بومی های تند و بی رحمی مثل مایاها برآیند.
ویل دورانت، تاریخ نگار و نویسنده بر این اعتقاد بود كه یك تمدن قدیمی هیچ گاه تسخیر نمی شود مگر از درون فروپاشیده باشد و در آن صورت باید پرسید مل گیبسون در مقام قصه گو و خالق این اثر چه می خواهد بگوید؟ آیا تقابل جگوار پاو با مایاها و ماجرای فرار او فقط بر قصد زنده ماندن به این معناست كه مایاها از درون و بطن در حال اضمحلال بوده اند و اروپایی ها حق داشته اند كه آنجا را به تملك خود درآورند و بومی ها را به عنوان وحشی ها و به بهانه خطرناك بودن از میان بردارند و در قرن های بعدی در آنجا آپارتمان سازی كنند؟! كسی نمی داند اما ماجرای مطرح شده در «اوكالیپتو» حتی در قالب یك قصه مفرد كه قصد تاریخ نگاری و تحلیل وقایع را در عصری خاص نداشته باشد، ماجرایی كامل و قابل فهم نیست و مثل قصه مخدوشی می ماند كه از بی نظمی صرف نشأت بگیرد. این چنین است كه فیلم ۱۳۷ دقیقه ای آخر گیبسون و محصول پرسر و صدای استودیوی تاچ استون پیكچرز (متعلق به والت دیسنی) بیشتر سؤال برمی انگیزد تا موضوع های شفاف و قابل نتیجه گیری را.
ترجمه: وصال روحانی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید