پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا

اسلام اعتدالی، محور وحدت تشیع و تسنن


اسلام اعتدالی، محور وحدت تشیع و تسنن
با گذشت هزار و چهارصد سال از ظهور اسلام، وقتی به گذشته می‌نگریم، جریان‌ها و گرایش‌ها و مذاهب گوناگونی را در تاریخ امت اسلامی ‌می‌بینیم که هر کدام روی تفاوت‌هایشان با دیگر گروه‌ها، انگشت می‌نهند. این اختلاف‌نظرها، هر کدام پایه‌های گوناگونی دارند.
برخی از اختلافات، فقهی است و حاصل آن پدید آمدن ده‌ها گرایش فقهی است که در میان اهل سنت چهار گرایش و در میان شیعه، فقه اهل بیت با یک گرایش و البته تفاوت در جزییات برجای مانده و بسیاری از فرقه‌های دیگر از میان رفته است.
برخی دیگر از این اختلافات، کلامی ‌است و نتیجه‌اش، مذاهب کلامی ‌متفاوتی که با نام‌های‌ گوناگون در شهرها و مناطق ظاهر شدند. برخی برای قرن‌ها ماندند و بسیاری از آنها در گذر زمان از میان رفتند.
شماری از این اختلاف نظرها، مربوط به فهم روح دین، درک پیام دین و روش تحلیل و تبیین مبانی دین می‌شد. این که دین را عقلی بفهمند یا نقلی صرف؛ این که دین را عارفانه بفهمند یا صوری. این که دین را متعصبانه و سختگیرانه بفهمند یا سهل‌گیرانه و کارآمد.
همه می‌دانیم که خوارج به گونه‌ای خاص دین را می‌فهمیدند؛ فهمی‌ سختگیرانه و تکفیری؛ فهمی‌ که بنا بر آن، هر کس که مرتکب گناه کبیره می‌شد، کافر به شمار می‌رفت و حقش کشته شدن بود و تقسیم میراثش. بدون تردید، خلفای اول و دوم هم فهم خاص خود را از دین داشتند که می‌توان با مراجعه به سیره آنان، این ویژگی را درآورد. بعدها مرجئه و معتزله هم روش‌های خاص خود را در فهم دین داشتند.
قرن‌ها گذشت و بسیاری از فرقه‌های کوچک و بزرگ از میان رفتند. اکنون دیگر نامی ‌از مرجئه و معتزله در میان نیست، چنان که بسیاری از مذاهب فقهی هم از میان رفته است.
تقریبا می‌توان گفت که پس از حمله مغول و نابودی بغداد، دنیای اسلام به سمت یک تصفیه اساسی در خود پیش رفت و با پشت سر گذاشتن آن اختلافات و فرقه‌گرایی‌ها، خود را برای تقسیم بر دو شدن میان دنیای تسنن و دنیای تشیع آماده ساخت.
رسیدن به‌ این نقطه، نتیجه جدال‌های فراوانی بود که در میان فرقه‌های داخل تشیع یا تسنن رخ داده بود. آنچه نگه داشتنی بوده، مانده و آنچه دور انداختنی بود، به کناری گذاشته شد.
راستی، چرا میراث فلسفی جهان اسلام، که روزگاری در فرقه‌های متعدد و حتی میان سنیان وجود داشت، از آن دایره رخت بر بست و تنها در شاخه تشیع به راه خود ادامه داد؟
چرا در میراث شیعه، کتابی چونان نهج البلاغه پدید آمد که سرتاسر آن عقل و فهم و استدلال است، اما در میراث اهل تسنن چنین کتابی و اندیشه‌ای که محصول آن باشد، دیده نشد؟ در آنجا تنها کتاب‌های حدیث، آن هم کتاب‌هایی که با فیلتر سنیان اهل حدیث و ضد بدعت؛ یعنی ضد همه فرقه‌های عقل گرا، تصیفه شده بود، باقی ماند و حفظ شد و رسالت مهم یک طلبه، تنها حفظ آن احادیث و تأمل در آنها، آن هم به شکل صوری بود.
هیچ‌گاه ‌این نص تاریخی را فراموش نمی‌کنم که کسی از احمد بن حنبل درباره حدیث غدیر پرسید و او گفت: فقط آن را حفظ کن، اما لزومی ‌ندارد در آن تأمل کنی. سخن احمد در پاسخ احمدبن حمید مشکانی که نظر او را درباره حدیث غدیر پرسید، این بود: «لاتکلم فی هذا و دع الحدیث کما جاء»، (بنگرید، السنه، ابن خلال، ج ۱، ص ۳۴۶-۳۴۷).
چرا در تشیع تفکر مستقل این اندازه ارزشمند است، اما در تسنن رسمی، جز حفظ کردن قرآن و از بر کردن احادیث صحیح بخاری و تکرار عبارات گذشتگان، اندیشه و تفکری دیده نمی‌شود؟
چرا هنوز در دانشگاه اسلامی ‌مدینه و دانشگاه الازهر، چیزی به عنوان فلسفه اسلامی ‌وجود ندارد؟
اینها باید پاسخ روشنی داشته باشد.
در بعد فکری، تشیع، جایگاهی بلند و در عین حال فراخ، برای اندیشیدن و تفکر قایل بوده و همیشه تلاش کرده است تا مخالفان را تحمل کرده و آنان را در کنار خود داشته باشد، در حالی که جریان مقابل، جریانی ضد اندیشه بوده و همیشه به اهل ظاهر بودن و معیار قرار دادن ظاهر حدیث و مخالفت با عقل و فلسفه شهرت داشته و افتخار می‌کرده است.
البته برخی از جریان‌های حاشیه‌ای تسنن، در قرون نخستین اسلامی، ‌اظهار تمایل به تفکر و فلسفه داشته است، اما اساس و ذات آن، فاقد این خصلت بوده و در نهایت هم، فلسفه را به عنوان یک عضو زاید، از خود بیرون انداخت و تا به امروز هم، آموزشگاه‌های سنتی آن، به شدت از این امر پرهیز دارند.
جریان تسنن، همیشه نحله‌های فکری آزادمنش را به عنوان جریان‌های انحرافی و حتی وابسته به تشیع و با عناوینی چون اهل بدعت معرفی کرده و از هر گونه ‌اندیشه عقلی به عنوان تأویل‌گرایی پرهیز می‌کرده است.
این جریان، هیچ گاه تفسیر آیات متشابه را برنمی‌تافته و علاقه‌مند بوده است تا همچنان بر ظاهر آن پایبند مانده و جز آن را انحراف بداند. ظاهربینی و حدیث‌گرایی افراطی، پایه و باطن جریان مخالف است. حدیث‌گرایی آن هم احادیثی که نباید کمترین اثری از آثار تشیع را در خود داشته باشد، مبنای این تفکر است.
تشیع، با داشتن چهره‌های زبده فکری و اندیشگی در تاریخ خود، دامنه‌ای فراخ را برای اندیشیدن ایجاد کرده است. درست به همین دلیل، توانسته است میراث عظیم فلسفه اسلامی‌ قرون نخستین را در خود نگاه دارد و درست زمانی که دیگران به هر شکل، از فلسفیدن گریزان بودند، حوزه‌های علمی‌ شیعه را پایگاهی برای اندیشیدن و بالیدن فلسفه فراهم ساختن. معتزله میراثشان را در شیعه به ودیعت نهادند، چون هیچ ظرف دیگری طاقت و تحمل آن را نداشت.
پدید آمدن نهج البلاغه در فرهنگ شیعه، به اعتبار عقلانیت و تفکری که در این کتاب وجود دارد، یک نقطه اوج به حساب می‌آید. این کتاب البته می‌توانست آثاری بیش از این که دارد در فرهنگ شیعه بر جای بگذارد، اما با این همه، اعتبار این کتاب در میان شیعه، نشانگر حضور روح غدیر در فرهنگ شیعه است.
تفاوت توحید شیعه که در کلمات امام علی (ع) و احادیث اهل بیت تجلی یافته، با توحید و خداشناسی دیگران که بر پایه مشتی روایات تشبیه و تجسیم است، تفاوتی است که میان اسلام علوی با روح غدیر با جریان مخالف خود دارد.
همین روح را در فرهنگ دعا در شیعه، می‌توان سراغ گرفت؛ دعای عرفه، جوشن، کمیل، ابوحمزه و بسیاری از دعاهای دیگر. نوعی عرفان مثبت شیعی و بی‌مانند است. نقشی که‌ این ادعیه به لحاظ معرفتی و عبادی در شیعه دارد، و باید از آن به عنوان حضور روح غدیر در شیعه یاد کرد، از آن مذهبی نه تنها در حد یک مذهب اصطلاحی، بلکه در حد یک فلسفه زندگی ساخته است.
این امر ریشه در فرهنگ شیعه داشت که متمایل به سازش و مدارا با مخالفان بود. ائمه (ع) از شیعیان خواسته بودند که به اصل تقیه مداراتی عمل کنند؛ تقیه مداراتی، جز تقیه خوفیه است که کسی از ترس تقیه می‌کند. اینجا مقصود تقیه برای رعایت حرمت و از روی مداراست، در حالی که روایات بی‌شماری در کتب حدیثی شیعه درباره نماز خواندن با اهل سنت وجود دارد، حتی روایت یا فتوا به سنیان اجازه نمی‌دهد که پشت سر یک شیعه نماز بخوانند.
پدید آمدن متفکرانی مانند شیخ بهایی در شیعه، که معتقد بود از ادیان دیگر، افرادی که جاهل قاصرند، لزوما به جهنم نمی‌روند، تنها می‌تواند ناشی از اندیشه تحمل پذیری باشد که برای عقل انسانی هم اعتبار و ارزشی قایل است و همه چیز را به دست جبر زمانه نمی‌دهد.
اما از دید تاریخی باید گفت: دوران تسلط شیعه در ایران و عراق، یکی از بارورترین دوره‌های فکری در تاریخ تمدن اسلامی ‌است. یک صد سال حکومت آل بویه در بغداد و ایران، دورانی است که نامش را عصر رنسانس اسلامی‌ گذارند. آمدن ترکان سلجوقی و غزنوی، دوران ضربه زدن به ‌این فرهنگ است. هرچند در همین ادوار هم شیعیان با نفوذ در مراکز اداری، خدمات شایان فرهنگی کردند.
به نظر من، نکته‌ای مهم درباره دولت‌های شیعه، آن است که به لحاظ مذهبی، متعصب نبوده‌اند. این مطلب را درباره دولت‌های آل بویه، حمدانیان، فاطمیان و زیدیان یمن به خوبی می‌توانیم تجربه کنیم. صاحب بن عباد شیعه، آن قدر وسعت مشرب داشت که قاضی عبدالجبار را که کتاب علیه شیعه می‌نوشت، به عنوان قاضی‌القضات منصوب کرده بود. چه کسی این تحمل را دارد؟ این قاضی حتی در تشییع جنازه صاحب بن عباد حاضر نشد!
به نظرم حتی دولت صفوی هم منهای درگیری‌های عصر نخست خود که بانی و باعث آن هم عثمانی‌ها و حمله سلطان سلیم بود که بیش از هزار کیلومتر راه برای حمله به ‌این دولت آمده بود، دولتی است که با شهروندان سنی خود، برخوردی متعادل دارد. این دولت، دویست سال، سنیان ایران را تحمل کرده و هیچ نوع فشار و حمله‌ای برای وادار کردن آنان به پذیرش مذهب شیعه نداشت.این سلطان سلیم سنی و مدافع تسنن، بیش از دویست هزار نفر سنی را در شامات و مصر کشت تا دولت ممالیک را سرنگون کند و افتخار خادم الحرمینی یافت. چه کسی جنایات سلیم را در کتشار مسلمانان سنی فراموش می‌کند؟ این علاوه بر قتل‌عام شیعیان در آناتولی بود و علاوه بر آن که همه مردان فامیل را کشت تا مبادا کسی برابرش سبز شود.
اگر کسی در تاریخ دوره صفوی ـ باز تأکید می‌کنم منهای عصر اول که شیعه‌کشی در آن سوی هم رواجی کامل داشت ـ و قاجار، فشاری از ناحیه دولت مرکزی روی سنیان سراغ دارد، می‌تواند ما را هم به آن ارجاع دهد.
فاطمیان مصر نزدیک دویست و پنجاه سال حکومت کردند، اما هیچ کس نمی‌تواند نشان دهد که آنان کسی را به اجبار به مذهب خود درآورده باشند. این در حالی بود که آنان برای تبلیغ مذهب خود در تمام نقاط جهان اسلام تلاش می‌کردند.
در دوران آل بویه هم همین رویه را سراغ داریم. هیچ کس در قدرت آنان در زمان تسلط بر بغداد تردید ندارد. هیچ کس نمی‌تواند منکر قدرت بی‌چون و چرای عضدالدوله در بغداد باشد. آنان در شهرهای ایران مانند شیراز و اصفهان و ری هم تسلط داشتند، اما منهای آن که علاقه‌مند بودند فضا را برای شیعیان تحت فشار هموار کنند تا بتوانند شعایر خود را بر پای دارند، نه خلیفه عباسی را برداشتند، نه برای سنیان، قاضی شیعه منصوب کردند و نه فکر خویش را به دیگران تحمیل کردند.
این در حالی است که تعصبات مذهبی دوره غزنوی علیه شیعیان ری و نابود کردن آنان و کتابخانه‌هایشان در همه تواریخ انباشته است. تحمل صاحب چنین بود و تحمل سلطان غزنوی با شیعیان و معتزلیان ری که به دستور خلیفه سنی همه را قتل عام کرد و با افتخار به خلیفه نامه نوشت و فرمان سلطنت گرفت.
دولت حمدانیان که مانند سد سکندر برابر صلیبیان ایستاده بود و قدرتی بسیار بزرگ به شمار می‌رفت، دولتی شیعه بود که مشکلات فقهی‌اش را با شیخ مفید در میان می‌گذاشت، اما همین دولت، هیچ سیاست متعصبانه مذهبی نداشت.
اکنون بگذارید و بنگرید که دولت ایوبیان و ممالیک با شیعیان شام چه کردند. روزگاری که بخش عمده شام که قبایل عرب بودند، مذهب شیعه داشتند و شهر حلب یکپارچه در اختیارشان بود و روزگاری که دولت فاطمیان رو به ضعف نهاده بود، همین دولت ایوبی به جنگ شیعیان رفت و هیچ کس را در آن دیار باقی نگذاشت. امروزه تنها چند روستا در حاشیه حلب بر مذهب شیعه باقی مانده‌اند. دست آنان به لبنان و بعلبک نرسید، والا امروزه یک شیعه در آن دیار هم نبود.
اگر از فقیهان آن روزگار که حرف اول را در حلب می‌زدند، کسی فتوای تندی ضد سنیان یافته، نمونه‌ای نشان دهد، اما برابر آن، صدها برگ فتوا و مطلب از ابن تیمیه که امروز سمبل تسنن در مصر و عربستان و بسیاری از نقاط در تکفیر دیگر فرقه‌ها در دست است. نه تنها فلسفه از نظر او محکوم است که کتاب علیه منطق هم می‌نویسد. امروز، همه گروه‌های تکفیری و وهابی افتخارشان انتساب به افکار ابن تیمیه است.
و اکنون سال‌هاست که جمهوری اسلامی ‌به رغم همه قدرت و توانی که دارد، نه تنها روی شعار وحدت مسلمانان تکیه کرده و نه تنها رهبر این نظام، در نخستین روزهای حکومتش، جواز اقامه نماز را پشت سر امام جماعت مسجدالحرام و مسجدالنبی داده و نه تنها در برابر افراط‌گری‌های مخالفان با دوستی و محبت برخورده کرده، در داخل، نهایت تلاش خود را برای رعایت حقوق سنیان به کار گرفته است. شگفت آن که دوستی که امسال (۱۳۸۵) به دیدن مسئول امر به معروف و نهی از منکر در مکه رفته بود، تعریف کرد که او گفت: چرا زایران ایرانی در نماز جماعت مسجدالحرام شرکت نمی‌کنند. ایشان گفت: به او گفتم، اکنون بیست و هشت سال است که امام خمینی اقامه جماعت را در هتل‌ها ممنوع کرده و زایران ایرانی در مسجدالحرام نماز را به جماعت می‌خوانند. تو چه مسئولی هستی که در این سال‌ها این حقیقت را درنیافته‌ای و بر چنین مسندی نشسته‌ای؟
مقایسه فشارهایی که در صد سال گذشته از سوی سعودی بر شیعیان عربستان وجود داشته و یا در عراق با رفتار وحشتناک عثمانی‌ها و دوره پادشاهی و بعثی ضد شیعیان اعمال شده، با رفتاری که جمهوری اسلامی ‌و حتی در دوران پهلوی و قاجار و صفوی با سنیان داشته، می‌تواند نشان دهد که دولت‌های شیعه تا چه‌ اندازه معتدل بوده‌اند.
حتی رهبران شیعه در اوج فشار عثمانی علیه شیعه، باز هم در وقت فشار انگلیسی‌ها علیه آن دولت، شعار اتحاد اسلام را پذیرفتند و بیانیه در دفاع از دولت عثمانی دادند.
در قرن دوازدهم ، نادرشاه همه تلاش خود را کرد تا به رغم همه کارهایی که در محدود کردن مذهب شیعه انجام می‌دهد، اجازه بگیرد که امام جماعت مذهب جعفری هم در کنار مذاهب دیگر در مسجدالحرام نماز بخواند و تشیع در حد یک فرقه فقهی کنار مذاهب دیگر باشد، اما کوچک‌ترین امتیازی به دست نیاورد.
امروزه می‌توان ظاهربینی دولت سعودی را در قالب یک نظام سنی وابسته به آمریکا و القاعده را به عنوان یک سازمان سنی مخالف قدرت‌ها محک زد و معیاری برای سنجش اسلام، منهای روح غدیر و سنت محمدی(ص) مورد بررسی قرار داد. اگر کسانی خود را مفتخر می‌کنند که دولت بعثی عراق هم به ریاست صدام یک دولت سنی بوده است، باید آن را هم بر آن تجربه گذشته در سختگیری بر مخالفان از نوع حجاجی آن بیفزایند. در این نگاه از امویان هم دفاع می‌شود، همان گونه كه ابن تیمیه از آنان هم دفاع می‌کرد.
البته سنیان معتدلی که در مصر و شمال آفریقا هستند، به ویژه سنیانی که متأثر از عقاید عارفانه هستند، به هیچ روی نباید مورد غفلت قرار گیرند. سنیان معتدل فراوانی هم در هند و پاکستان و نقاط دیگر هستند. بسیاری از کسانی هم که نان خور وهابی ها بوده‌اند، امروز از رفتارهای تند آنان سرخورده شده و دگم بودن و قشری بودن آنان را مطرح کرده و به صراحت معتقدند که القاعده زاییده رفتارهای قشری گری تند وهابی ها و سعودی هاست. این سنیان از قضا اکثریت سنیان هستند، اما برخی از آنها مستضعفانی هستند که تحت تأثیر پولهای وهابی‌ها هستند و می‌توانند صورتی از اسلام علوی را که در خود داشته باشند. باید به اتحاد با آنان برای نجات اسلام دل بست و تلاش کرد والا اسلام وهابی آبرویی برای اسلام باقی نخواهد گذاشت، چنان که القاعده به عنوان سمبل این اسلام افراطی طی این چند سال آبروی اسلام را در معرض خطر قرار داده است. این روزها کار به جایی رسیده که در این اسلام، صدام هم اسباب افتخار شده است.
امروز تشیع امام خمینی را می‌پرورد که باور عمیق به وحدت اسلامی‌ دارد و تمام آرزویش اتحاد عالم اسلام برابر اسرائیل و برای نجات فلسطین است؛ کسی که دادن پول را به هر نحو به فلسطینان سنی روا می‌شمرد و مهم‌ترین هدفش پس از درآوردن ایران از دست پهلوی، نجات فلسطین بود. به نظرم او این مطلب را از متن تشیع استخراج کرده بود. او دست پرورده ‌این تفکر بود. این همان راهی است که اکنون هم ایران دنبال می‌کند.
امروز تشیع آیت‌الله سیستانی را می‌پرورد که با تمام وجود برای حفظ حقوق همه طوایف در عراق تلاش کرده و تا به امروز حاضر نشده است نیم سطر فتوا ضد سنیان بدهد، اما حتی معتدل‌ترین رهبر سنیان مثل قرضاوی، از پس از واقعه سامرا، یک‌سره علیه شیعیان سخنرانی کرده و در خطبه نماز جمعه‌اش در دومین جمعه پس از اعدام صدام از او دفاع کرده است.
رسول جعفریان


همچنین مشاهده کنید