پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


اینجا در امان نیستی


اینجا در امان نیستی
«شبان خوب» داستان مردی است كه در گذر سال ها به یك مرد كاملا متفاوت تبدیل می شود. حرفه او ایجاب می كند در دنیایی به سر ببرد كه آكنده از خیانت و بدگمانی است.
از آنجا كه مضمون «شبان خوب» درباره جاسوسی، ضدجاسوسی و سازمان اطلاعات و جاسوسی است تصادفی نیست همان نخستین واژه هایی كه در فیلم می شنویم دروغ از كار درمی آید. زنی به یك مرد گوید: «اینجا كنار من در امان هستی» اما اینطور نیست. در واقع این فیلم پیچیده و كاملا دراماتیك دنیایی را خلق می كند كه در آن چنین جمله ای هیچ وقت حقیقت ندارد، دنیایی آكنده از خیانت و بدگمانی.
سال ها طول كشید تا فیلمنامه زیركانه، متفكرانه و به لحاظ روانی پیچیده اریك راث با كارگردانی سنجیده و باقاعده رابرت دنیرو به پرده راه یابد و چرای آن را به راحتی می توان درك كرد. هر وقت هالیوود به فكر جاسوس ها می افتد چیزی مانند «آقا و خانم اسمیت» به ذهنش می رسد. هالیوود نمی خواهد با یك فیلم تو در تو كه به شكلی حساب شده دو ساعت و سی و هفت دقیقه است سر و كار داشته باشد فیلمی كه نه تنها به آرامی این دنیای باتلاق مانند را به نمایش می گذارد بلكه ما را وامی دارد حس كنیم بودن در آن به چه معناست.
در بطن این درام ادوارد ویلسن (مت دیمن) قرار دارد كه ما زندگی او را درون و بیرون سازمان سیا در یك مقطع زمانی بیش از ۳۵ سال دنبال می كنیم. او استاد اساتید جاسوسی است كه كار جاسوسی را از روزهای آغازین جنگ جهانی دوم از «اداره خدمات استراتژیك» آغاز كرد همان سازمانی كه سیا از دل آن بیرون آمد. هر چند ویلسن به هیچ عنوان جیمز باند را تداعی نمی كند. او یك مقام اداری عادی است یك كمالگرای وسواسی به نظر فاقد حس شوخ طبعی و بی احساس كه تنها وقتی حرف می زند كه حس كند حرفی ارزشمند برای گفتن دارد.
با این حال در همان ابتدای كار چیزی از او می بینیم كه نشان می دهد این آدم قابلیت آن را دارد كه به یك مرد كاملا متفاوت تبدیل شود. در واقع هدف «شبان خوب» همین است كه به ما نشان دهد چطور یك نفر می تواند به یك آدم دیگر تبدیل شود، چطور اعتقاد ادوارد ویلسن به وظیفه و ماموریت خود بیش از هر چیز دیگر باعث رهایی و خیانت او می شود، چطور نسخه ای از «انجام كاری كه درست است» تمام زندگی او را تحت الشعاع قرار می دهد، چطور یك شغل بی روح می تواند روح آدم ها را نابود كند و اینكه چه قیمتی باید بپردازی تا آن چیزی باشی كه می خواهی باشی.
مت دیمن در دومین نقش مهمش در سال ۲۰۰۶ (بعد از «مردگان») بار دیگر توانایی خود را در انتقال خودداری های احساسی ثابت می كند و با جان بخشیدن به درون یك شخصیت مردی را خلق می كند كه می توانیم حس كنیم چیزی بیش از آنچه می خواهد نشان دهد در وجودش است. می توان اینطور بحث كرد كه رابرت دنیرو این نقش و این فیلم را به خوبی كارگردانی كرده چون در وجود قهرمان خود بخشی از خودش را دیده است.
دنیرو به خاطر احترامی كه نزد همكاران خود دارد توانست گروهی بازیگر تاثیرگذار و پرجاذبه را دور خود جمع كند. غیر از مایكل گامبن در نقش یك استاد دانشگاه ییل، آنجلینا جولی در نقش همسر ویلسن و تیم هاتن در نقش پدر او، شاهد حضور گروهی از بازیگران برجسته هستیم: الك بالدوین، بیلی كراداپ، ویلیام هرت، جان تورتورو و لی پیس.
چارچوب فیلم، حادثه خلیج خوك ها و ناكامی در حمله به كوباست كه یك آبروریزی كامل بود. در همان حال كه ویلسن می كوشد بفهمد كجای كار سازمان اشتباه بوده و خود را در برابر حملات داخلی حفاظت كند مجموعه ای از فلاش بك ها نشان می دهد كه او چطور از یك دانشجوی كمالگرای دانشگاه ییل به مردی تبدیل شد كه خود را به شكلی وسواس گونه نسبت به كار خود در جنگ جهانی دوم متعهد می دانست و بعد به مردی آشوب زده تغییر ماهیت داد كه در دوران جنگ سرد اسیر رقص مرگ با همتایان روسی خود بود. طرح داستانی «شبان خوب» پیچیده تر از آن است كه بتوان به راحتی آن را خلاصه كرد. خوشبختانه بخش زیادی از داستان قابل انتظار نیست. چند سكانس طولانی كه در آن ماموران سیا یك عكس و یك نوار ضبط شده را مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهند واقعا جذاب است.
هر چند در عنوان بندی فیلم از تام منگلد نویسنده كتاب «جنگجوی سرد؛ جیمز جیزز انجلتن، استاد شكار جاسوس سیا» تشكر شده، از گفت وگوهای دست اندركاران فیلم كاملا آشكار است كه بیشترین دغدغه «شبان خوب» وفاداری به روح و حقایق فراتر از بازی های جاسوسی است. وقتی دكتر فردریكز استاد شعر به ویلسن جوان می گوید: «برای درك معنای واژه ها باید پس آنها را نگاه كنی» همان چیزی را به ما می گوید كه باید بدانیم.
منبع : روزنامه جوان


همچنین مشاهده کنید