پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا


یاغیگری به نام تورفو


یاغیگری به نام تورفو
موج نو٬ ژاکت های چرم مشکی٬ کانون تربیت نوجوانان٬ عکس ها٬ سیگار ها٬ فیلم ها٬ دل مشغولی ها بسیار برای هیچ. دلمشغولی های بسیار ؟ حتما. ولی برای هیچ و پوچ؟ آیا این که فیلمسازان جوان سعی می کنند چیزی جدید بسازند و از یکنواختی سینما فرار کنند اهمیت دارد؟ آیا این که فیلم ها درباره مسائل امروز و نه دیروز صحبت کنند مهم است؟ و در سبکی قدرتمند و جدید به جای زبان کند و منسوخ شده؟ این همه هیاهو چیست؟
این همه عکس های در هم ریخته با آن چه می توانند بکنند؟ این ها برای چیست؟ فیلم. درباره چه کسی است؟ فیلمسازان جوان. به پیانیست شلیک کنید را به یاد دارید؟ اونی و فرانبواز سرنوشت را در آغوش می گیرند. ۴۰۰ ضربه را به یاد دارید؟ les mistons را چطور؟ آیا می دانید چه کسی این فیلم ها را ساخته است؟ امشب درباره او صحبت می کنیم.
در دوران جنگ من همه این فیلم ها را دیدم که مرا عاشق سینما کردند. من از مدرسه فرار می کردم که بعد از ظهر بتوانم به سینما بروم و فیلم ببینم ٬ حتی صبح ٬در سینما های کوچکی که در صبح زود فیلم پخش می کردند. در ابتدا مطمئن نبودم که منتقد بشوم یا فیلمساز ولی همین قدر می دانستم که می خواهم چیزی در این رابطه باشم.
من در مورد نوشتن نیز فکر کردم و سپس اینکه نویسنده خواهم شد. سپس تصمیم گرفتم منتقد فیلم بشوم٬ از آن پس هر چند وقت یک بار به این فکر می کردم که من باید فیلم بسازم. من فکر می کنم دیدن همه این فیلم ها برای من مانند نوعی کارآموزی بود. موج نو همواره برای کمبود تجربه مورد انتقاد قرار می گرفت ٬ آن موج از افرادی با پیشینه های مختلف ساخته شده بود٬ آن ها دستیار و فیلمنامه نویس بودند و افرادی هم مانند من بودند که هیچ کاری جز این که هزاران فیلم ببینند و در کایه دو سینما بنویسند ٬ انجام نداده بودند. من تعدادی از فیلم ها را ۱۴ یا ۱۵ بار می دیدم مانند Rules of the game یا the golden coach. ولی روشی برای دیدن فیلم وجود داشت برای اینکه آن خسته کننده و ملال آور نشود و بتواند خیلی بیشتر از دستیار کارگردان بودن به شما بیاموزد.
اساسا یک کمک کارگردان پسری است که می خواهد بداند که فیلم ها چگونه ساخته می شوند ولی همواره از انجام چنین کاری بازداشته می شود چرا که همیشه زمانی که کار مهمی انجام می شود او به ماموریت فرستاده می شود ٬ او همواره باید کار هایی انجام دهد که او را از گروه فیلم دور می کند ولی در سینما وقتی فیلمی را برای بار دهم می بینید ٬ فیلمی که موزیک و دیالوگ های آن را از ته قلب می دانید ٬ شروع به دیدن این می کنید که فیلم چگونه ساخته شده است و به این ترتیب بسیار زیاد می آموزید.
پس تروفو دستیار نبوده است ولی برای اینکه بیاموزد چگونه فیلم ها ساخته می شوند٬ مشتری متعصب ٬ وفادار و همیشگی سینماتک و کلوپ های فیلم بود. یکی از کسانی که بیشترین توجه را به او داشت ژان رنوار بود٬ شاید به این دلیل که رنوار وقت آزاد بسیار و ثروت زیادی هم در میان فیلمسازان فرانسوی آن دوره داشت. فیلم های او به هیچ سیستمی محدود نیست و به سوی آینده باز شده است. the golden coach ٬ picnic on the grass.
من فکر می کنم رنوار تنها فیلمسازی است که بدون خطا است و هیچ وقت خطایی نکرده است. من گمان می کنم که اگر او هیچ خطایی نکرده است به این دلیل است که او همیشه راه حل ها را به سادگی پیدا می کرده است. راه حل های انسان . او تنها فیلمسازی است که هیچ گاه وانمود نکرده است . او هیچ گاه سعی نکرده که سبکی داشته باشد و زمانی که کار های او را می بینید ٬ از آنجایی که مربوط به هر موضوعی هستند٬ بسیار گسترده اند . من فکر می کنم وقتی که شما مخصوصا به عنوان یک فیلمساز جوان گیر می افتید می توانید به این فکر کنید که رنوار چگونه در این موقعیت ها عمل می کرده است و اکثرا به راه حل می رسید.
روسلینی بسیار متفاوت است. قدرت او به طور کامل جنبه های مکانیکی و تکنینکی فیم را می پوشاند و این ها برای روسلینی وجود خارجی ندارند. وقتی که او در مورد فیلمنامه ای صحبت می کند او همه این چیز های غیر ممکن را بیان می کند. the English army enters Orleans بنابراین شما گمان می کنید او چیز های اضافی زیادی لازم خواهد داشت و سپس شما Joan at the Stake را می بینید. ده سرباز روی ست کوچکی غوقا می کنند.
زمانی که او آرامش و موارد غیر مهم یک فیلم را بدست می آورد مانند فیلمی که در مورد هند ساخت ٬ آن شگفت آور است و در عین حال غیر قابل باور. مردمی که هند را دوست ندارند به طور کامل در اشتباه نیستند. شما می توانید توضیح دهید که چرا این فوق العاده است. مینیمالیسم و فروتنی آن ٬ همان چیزی است که فیلم را این چنین با شکوه می کند. آن همان بلندی سطح مینیمالیسم این فیلم است که آن را تبدیل به اثری فوق العاده می کند. فیلم مورد علاقه من از روسلینی آلمان سال صفر است شاید به این دلیل که من هم نقطه مشترکی در مورد موضوعات مربوط به دوران کودکی دارم٬ همچنین به این دلیل که روسلینی اولین کسی بود که بچه ها را به خوبی در فیلم هایش به نمایش در آورد. او آن ها را بسیار جدی و گرفتار نمایش می دهد و نه مانند پیکری خوش منظر و یا حیوانی کوچک. بچه فیلم آلمان سال صفر برای مدرنیسم و سادگی تقریبا بی نظیر است.
من از کسانی که در سمتی حرکت می کردند که خودشان را هرگونه پیچیدگی در سینما رها کنند و کسانی که برای آن ها کارکتر ٬ داستان و تم از هر چیز دیگر مهم تر است٬ بسیار تاثیر گرفتم.
فرانسوا تروفو به ما گفت که از افرادی که سعی در آزاد کردن خود از هرگونه پیچیدگی در سینما دارند بسیار تاثیر پذیرفته است. در سینمای تروفوی منتقد٬ هیچ جایی برای استفاده از چنین پیچیدگی ها وجود نداشت و تروفو بدون تردید آن انتقاد ها را به سوی کسانی که مانند زغال روی آتش داغ کرده بود با مقاله های خشن و تیتر های شرورانه می فرستاد. کارهای فرانسوا تروفو به عنوان یک منتقد که در weekly art و کایه دو سینما منتشر شد از بارزترین نمونه های نقد به صورت اصولی است که در نشریات فیلم به چاپ رسیده است.
● اولین مقاله فیلم شما درباره چه بود؟
▪ مقاله قدیمی modern times که در کلوپ فیلم دیده بودیم و سپس آن فورا توسط پلیس توقیف شد چرا که یک کپی دزدی بود. سپس با تشکر از آندره بازین در کایه دو سینما شروع به نوشتن کردم و مقاله ای آتشین علیه فیلم های فرانسوی و فیلمنامه نویسان ٬ Aurenche و Bost ٬ فسیل های سینمای فرانسه٬ نوشتم. آن مقالات باعث شد که کاری در هفته نامه Art et Spactcles پیدا کنم و من مدت چهار سال ستون فیلم آن را می نوشتم. من فکر می کنم که منتقد بودن به من کمک کرد٬ چرا که این تنها کافی نیست که عاشق فیلم باشید یا اینکه فیلم های زیادی ببینید. در مورد آن ها نوشتن باعث پیشرفت زیادی برای شما می شود. این شما را مجبور می کند که عقل خود را به کار گیرید ٬ زمانی که شما فیلمی را در ۱۰ خط خلاصه می کنید شما نقاط ضعف و قدرت آن را می بینید. این تمرین خوبی است ولی شما نباید آن را برای مدت طولانی انجام دهید. مقاله های من ممکن است منفی به همان اندازه ای که خودم آن ها را محرک می دانم به نظر برسد. من نقد می نویسم و نه تحسین پس من بهتر است حمله کنم به جای اینکه به دفاع بپردازم. من به این افتخار می کنم.
● شما به مدت چهار سال منتقد فیلم بودید ولی تمام این مدت به دنبال فرصتی بودید که فیلم بسازید.
▪ بله دقیقا. من شروع به ساختن فیلم های ۱۶ میلیمتری کوچک کردم که ارزش پخش شدن ندارند ٬ آن ها همه ضعف های اکثر فیلم های آماتور را داشت. آن ها بسیار پر مدعا بودند. آن ها حتی خط سیر داستانی نیز نداشتند که من گمان می کند همه از غرور بسیار زیاد برای یک آماتور است. آن ها حتی داستان نیز به شما نمی گویند. این ها همان فیلم هایی هستند که جرات پخش آن ها را ندارید. من شاید چیزی آموختم ٬ اینکه چگونه به جای نمایش دادن پیشنهاد بدهم. در اولین فیلم هیچ چیزی نبود جز درهایی که باز و بسته می شدند. توده انبوهی از فیلم های هدر شده.
اولین فیلم واقعی les mistons بود. آن فیلم نکته مثبتی داشت و آن روایت داستان بود که تمرین متداولی برای فیلم های کوتاه آن روز ها نبود و آن فیلم همچنین به من این موقعیت را داد که شروع به هماهنگ کردن بازیگران بکنم و فیلم توسط دیالوگ هایی به صورت رشته پراکنده ای در آمده بود که آن را ساده تر نیز می کرد. من معتقدم آن فیلم کمی نیز با خوش شانسی روبرو شد و آن فیلم توانست جایزه ای از جشنواره ای در بروکسل دریافت کند.
les mistons بر اساس داستان کوتاهی از Maurice Pons ساخته شد و فیلمنامه نوشته من نبود. من آن را به عنوان یک سری از پیشنویس ها مشاهده کردم و در آن دوره همانند امروز بدست آوردن پول برای ساخت ۳ یا ۴ فیلم کوتاه مختلف تا بدست آوردن سرمایه برای ساخت یک فیلم بلند آسان تر بود پس من تصمیم به ساخت یک سری فیلم کوتاه با محوریت موضوع بسیار معمول دوران کودکی کردم ٬ من ۵ یا ۶ داستان داشتم و با les mistons شروع کردم٬ چرا که ساختن آن از بقیه آسان تر بود ٬ آسان ترین به دلیل وجود نور خورشید که قبلا در مورد آن گفته ام. زمانی که ساخت les mistons به پایان رسید من همچنان به طور کامل راضی نبودم چرا که فیلم تا حدی ادبی بود. مثلا این فیلم داستان پنج بچه بود که روی دو جوان عاشق جاسوسی می کردند.من در هنگام راهنمایی کردن این بچه ها متوجه شدم که آن ها هیچ علاقه ای نسبت به دختر که توسط Bernadette Lafond در نقش همسر Gerard Blainبازی می شد٬ ندارند و آن ها همچنین نسبت به خود Gerard Blain نیز کنجکاو نبودند و این سبب می شد که من بعضی چیز ها را مجبور به طرح ریزی شوم و این مرا آزار می داد. من به خودم گفتم که من باز هم فیلم همراه با بچه ها خواهم ساخت ولی این بار آن ها را به کاری مشغول می دارم که نزدیک تر به زندگی واقعی باشد.
کسانی که با بحث ها و مقاله های جنجال برانگیز خشمگین می شدند٬ گاهی به نوشته ها و آثار تروفوی منتقد توهین می کردند. Les Mistons ٬ اولین فیلم تروفوی کارگردان ٬ نوعی درخشش برای حساسیت ٬ شوخی و نگاه تیز بین آن و همچنین جذابیت دائمی آن بود. ولی فیلم دوم او ٬ ۴۰۰ ضربه ٬ بسیار شگفت انگیز تر بود برای ترکیب کردن مالیخولیا و ظلم در آن و مشخصات تیز و جدی این فیلم.
ظهور فیلمسازی فوق العاده و وجدانی آسیب خورده. ۴۰۰ ضربه اساسا طرحی ۲۰ دقیقه ای بود که در آن آنتوان فرار می کند که دقیقا داستان بچه ای بود که بسیار سر به هوا است و هیچ وقت تکالیفش را نمی نویسد و داستانی می سازد که مادرش می میرد. دروغ او لو می رود و او تمام شب را به خانه نمی رود و آن تنها همین قسمت از فیلم بود. من تصمیم گرفتم که آن را به کمک Marcel Moussy ٬ نویسنده تلویزیونی که نمایش های او بسیار واقعی و بسیار موفق بود و اکثرا در مورد مشکلات اجتماعی و خانوادگی بود٬ کمی بسط دهم.
من و موسی به ابتدا و انتهای فیلم بخش هایی اضافه کردیم تا اینکه به داستان پسری سیزده ساله تبدیل شد. بیشتر فیلمی با نگرشی بدبینانه بود. من به سختی می توانم تم فیلم چه بود و اینکه اصلا فیلم تمی نداشت ٬ ایده ای اصلی برای نمایش دوران نوجوانی به عنوان دورانی دشوار و قرار نگرفتن در دام تکرار نوستالژی دوران شیرین جوانی بود چرا که برای من دوران کودکی پر از خاطرات تلخ است٬ به خودم می گفتم من بزرگ شده ام پس هر کاری را که بخواهم انجام می دهم و این فورا مرا بسیار خوشحال می کرد. چرا که دوران کودکی مرحله ای سخت از زندگی است ٬ شما نباید هیچ اشتباهی بکنید چرا که در این دوران اشتباه کردن جرم است ٬ شما بشقابی را غیر عمد می شکنید ولی این قانون شکنی است.
در ۴۰۰ ضربه این بسیار خوب بود که ٬ فیلمنامه ای نسبتا انعطاف پذیر که فضای کافی برای بداهه پردازی هایی که اکثرا به وسیله بازیگران شکل می گرفت را در خود داشت ٬ در اختیار بود. من از انتخاب ژان پیر لود ٬ پسری که توانستم برای آن نقش پیدا کنم خیلی راضی هستم. او بسیار با شخصیتش در فیلم تفاوت داشت. هرچه بداهه پردازی ها بیشتر می شد فیلم از فضای بدبین قوی تری برخوردار می شد و سپس به عنوان عکس العملی مخالف از فضایی خوشبینانه بهره می برد.
۴۰۰ ضربه و به پیانیست شلیک کنید ٬ هر دو از آثار رنوار تاثیر پذیرفته اند ٬ چه اشاراتی ساده و چه راه حل ها برای مشکلات. برای مثال من فکر می کنم راز آثار رنوار سبک ساده او است ولی این سبک هرگز او را از پرداختن موضوعات فراتر از زندگی باز نداشته.
من این گونه مشکل را در ۴۰۰ ضربه داشتم ٬ بچه ای که به معلمش می گوید مادرش مرده است برای اینکه از لازم نباشد گواهی بدهد و دروغ او با آمدن مادرش به مدرسه در عصر همان روز آشکار می شود ٬ تصمیم می گیرد که دیگر به خانه نرود. بعد از مدرسه او با دوستش صحبت می کند ٬ دیالوگ های این بخش برای اجرا شدن بسیار سخت بود چرا که غیر طبیعی بود و چیزی نبود که یک بچه معمولا می گوید. پیدا کردن حالتی که ژان پیر لود برای اجرای این سکانس در آن قرار بگیرد بسیار دشوار بود.
به دلایلی این مرا به یاد سکانسی در فیلم La Bete Humaine می انداخت ٬ جایی که ژان گابن در اواخر فیلم بر می گردد ٬ او بعد از کشتن سیمون سیمون به لوکوموتیوش بر می گردد و او باید به لوکوموتیو ران دیگر ٬ کارت ٬ توضیح دهد که سیمون سیمون را کشته است. رنوار ٬ گابن را به طرز حیرت آوری با استفاده از سبک ساده مطلق خود ٬ کارگردانی می کند. این گونه بدهه پردازی ها زمانی که می گوید : &#۰۳۹;&#۰۳۹; این وحشتناکه ٬ من اونو کشتم ٬ من عاشقش بودم ٬ من دیگه هیچ وقت نمی بینمش ٬ من دیگه هیچ وقت نمی تونم پهلوی او باشم &#۰۳۹;&#۰۳۹; او همه این ها را با نرمی می گوید. من از حافظه ام از گابن استفاده کردم تا بتوانم ژان پیر لود را هدایت کنم که این سکانس را دقیقا مثل گابن اجرا کرد.
ما در لوکیشن واقعی فیلمبرداری کردیم. ما آپارتمان کوچکی در Rue Caulaincourt پیدا کردیم و من خیلی می ترسیدم که فیلمبردار دوست نداشته باشد در آن جا فیلمبرداری کند. من آن جا را به او نشان دادم و او نیز قبول کرد با این که می دانست با مشکلات زیادی باید روبرو شود ٬ مثلا وقتی که می خواست پدر ٬ مادر و فرزند را سر میز غذا نشان دهد ٬ فیلمبردار باید لبه پنجره طبقه ششم می نشست در حالی که بقیه گروه بیرون روی پله ها باید می بودند و این چنین مشکلاتی بار ها اتفاق افتاد برای مثال فیلم تماما بدون صدا ضبط شد و بعد از آن فیلم تماما جز یک سکانس که روانشناس از پسر سوالاتی می پرسد ٬ دوبله شد.
اگر این سکانس این همه توجه را به خودش جلب کرد فقط به این دلیل نبود که بازی پسر بسیار واقعی است بلکه ٬ تنها سکانسی هم بود که با صدای زنده ضبط شده است. سکانسی مانند این که پسر مورد سوال قرار می گیرد بسیار زیاد تحت تاثیر تلویزیون قرار گرفته بود. من معتقدم با این که تلویزیون را نمی توان با سینما مقایسه کرد در مورد ارائه دادن یک فانتزی یا اثر ادبی یا با دستکاری کردن تصاویر با جلوه های ویژه ولی این یکی از اجزای تلویزیون است که کسی را هدف سوال قرار می دهد و به او اجازه می دهد خودش پاسخ دهد.
گویا دارم خودم را تبرعه می کنم ولی این مرا در شو های تلویزیون به خودش جلب کرد. این سکانس با این زمینه قبلی در ذهن من ساخته شد و ژان پیر لود فیلمنامه برای این سکانس نداشت و من به او ایده اصلی سوال ها و همچنین احساس اصلی در پاسخ ها را دادم و به این صورت است که آن بخش با خط سیر داستان در یک خط قرار گرفته است ولی او از لغات خودش و از زبان خود استفاده می کند و این حتما بسیار جذاب تر است.
منبع : وب سایت سینمائی هنر هفتم


همچنین مشاهده کنید