سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا


کاخ سلطنتی شاه شیخ ابو اسحاق اینجو


کاخ سلطنتی شاه شیخ ابو اسحاق اینجو
از آن روز که مردمانی اولین سنگ بنای شهر ما شیراز را نهادند تا امروز چه بسیار بودند بناهائی که با هزاران امید و آرزو بنا شدند و صدها دست هنرمند آنها را با مرارات و مشقت بسیار چنان زیبا آراستند که هوش از سر هر بیننده ای برباید اما دست روزگار همانطور که خانه های فقر را طعمه تندباد حوادث نمود از ساختمانهای بزرگ اغنیا نیز نگذشت. سیل و زلزله، باد و طوفان، هجوم دشمنان که با هدف ویرانی آمده بودند و حتی دست محبت دوستان به منظور آبادانی و خیابان کشی و ساخت بناهای عمومی باعث شده تا امروز ما اثری از ساختمانهای زیبای دیروز پیدا نکنیم، چه کتابخانه و مسحد و امامزاده و بیمارستان و چه آن بناهائی که با خون مردم روزگار بنا شده بودند مانند کاخهای حکومتی . به هر حال امروز رد پای این آثار را فقط در میان کتابهای قدیمی می توان باز جست که جائی به بهانهای نامی از آنها به میان آمده است .
یکی از این بناها که اکنون جز نامی از آن با قی نمانده است کاخی است که شیخ ابواسحاق اینجو دستور بنای آن را داد و بسیاری از مردم شیراز در ساختن آن شرکت جستند شاه شیخ قصد داشت تا بعد از مستحکم کردن پایه حکومتی، درباری همچون پادشاهان ساسانی بر پا سازد . بنابراین دستور داد تا قصری همچون ایوان مداین برای او برپا سازند و بیشتر عایدات فارس را در این راه خرج کرد.
ابن بطوطه سیاح مراکشی که در همان زمان از شیراز دیدن کرده است عملیات ساخت این قصر را چنین توصیف می کند وقتی شاه ابواسحاق تصمیم گرفت کاخی همانند ایوان کسری بنا کند و طی فرمانی کندن شالوده را بر عهده شیرازیان گذاشت آنان در حال به جنبش در آمدند و هر طبقه ای کوشید تا مگر بر دیگران سبقت جوید و کار این هم چشمی تا بدانجا کشانیده شد که برای حمل خاک زنبیل های چرمین ساخته آنها را با پارچه های ابریشمین زربفت بپوشانیدند حتی خورجین الاغهای خویش را نیز چنین کردند گروهی ابزار از نقره کردندو شمعهای بی شمار بر افروختند و آنگاه به حفاری می رفتند بهترین جامه ها را می پوشیدندو فوطه های ابریشمین می بستند و شاه خود از ایوانی کارشان را نظارت می کرد چون حفاری به پایان آمد مردم از خدمت معاف شدند و صنعتگران مزدور جایشان را گرفتند . کتب تاریخی دیگر از بنای این کاخ و سرنوشت آن حرفی به میان نمی آورد . اما کتابی دیگر که می توان نشانه ای از این بنا درآن یافت دیوان عبید زاکانی است .
● عبید که در آن سالها در شیراز می زیسته قصاید فراوانی در مدح ابواسحاق اینجو سروده و اشاراتی فراوانی به شروع ساخت و پایان کار آن کاخ دارد وی در قصیده ای ماده تاریخ آن را چنین می سراید :
ذال با نون و دال ازهجرت ( ۷۵۴) رای خسرو بر آن گرفت قرار
کز پی روز بار و بزم و طرب این عمارت بنا کند معمار
وهم چون دید طرح او از دور گفت از عجز یا اولی الابصار
مرحبا ای بطرح خلدبرین حبذا ای بوضع دار قرار
صحن تو جانفزا چون صحن بهشت شکل تو دلربا چو طلعت یار
شمسه های تو آفتاب را بنا سقفهای تو آسمان کردار
طاق اعلات تا ابد ایمن از زلازل چو گنبد دوار
نقش دیوارهایش را دایم نصرت و فتح بر یمین و یسار
می کند این عمارت عالی همت شاه شمه ای اظهار
اندر این بارگاه با تعظیم اندر این تختگاه با مقدار
سال و مه کام ران و شادی کن روز و شب عیش ساز و باده گسار
تمایلات قلبی عبید با حافظ بسیار نزدیک است چنانکه هر دو به شیخ ابواسحاق محبت می ورزند، با امیر مبارزالدین به ستیز می پردازند و بعد از او نیز از در دوستی با شاه شجاع در می آیند، اما عبید قصاید مدیحه فراوانی در مورد شاه شیخ دارد که مستقیماً وی را ستوده است و در این میان بیشترین موضوعی که وی به آن پرداخته است توصیف قصر شاه است واگر بسیاری از وصف زیبایی های این کاخ را هم به حساب اغراقهای شاعرانه بگذاریم باز هم از خلال این اشعار می توان شکوه و عظمت این بنا را مشاهده کرد.
ای کاخ روح پرور و ای قصر دلگشای چون روضه دلفریبی و چون خلد برین
هم شمسه تو غیرت خورشید نور بخش هم برکه تو خجلت جام جهان نمای
چون گلشن بهشت سرا بوستان تست شادی فزای و خرم و جانش و دیر پای
عبید بارها در حق شاه شیخ دعا می کند که وی به سلامت و کامرانی تا ابد زنده باشد چرا که حکومت وی بر شیراز آرامشی نسبی را حکمفرما کرده بود و شاعر نیز در پناه دربار او به آرامش می زیست.
خدایا تا خم طاق دو رنگی گهی رو می نماید گاه زنگی
خم ایوان شاه کامران را ابواسحاق سلطان جهان را
به رفعت با فلک دمساز گردان به چرخ از جنابش بازگردان
در او قبله اقبال بادا حریمش کعبه آمال بادا
نشستن با نشاط و کامرانی طرب کردن دراین کاخ کیانی
مبارک باد بر شاه جهانبخش سلیمان دوم جمشید ثانی
ابواسحاق سلطان جوانبخت که برخوردار بادا از جوانی
به هر حال از اشعار چنان بر می آید که کاخ در همان ایام جوانی ساخته شده و روزگارانی نیز شاه در آن زیسته است اما همچنان که رسم چرخ روزگار همیشه بر وفق مراد کسی نمی گردد دولت شیخ ابواسحاق اینجو و آرامش شیراز نیز با حمله امیر مبارزالدین به شهر به پایان رسید.
● در تاریخ آل مظفر آمده است :
« امیر مبارزالدین با معدودی به اندرون شهر راندند چون امیر شیخ واقف شد به دفع مشغول بودن نتوانست با جمعی امرا و اقربا به جانب شولستان بیرون رفت »
اما بالاخره در سال ۷۵۷ در اصفهان وی را یافتند و به شیراز آوردند و به قتل رساندند « و بعد از چند روز فرمان شد که او را به شیراز آوردند او را مقید به شیراز فرستاد عوام شیراز داعیه غوغائی داشتند آوازه در انداختند که او را به قلعه فهندژ می برند ناگاه از راهی مجهول او را به میدان شیراز آوردند. امیر مبارزالدین با تمام علما و قضات و اکابر فارس حاضر بودند فرمودند که سید امیر حاج ضراب را تو کشتی ؟
امیر شیخ گفت : به فرمان ما کشتند حکم برقصاص شد .
پسرکوچک امیر سید حاج امیر قطب الدین او را به قصاص رسانید .
با مرگ شاه شیخ کاخ او نیز از رونق افتاد و حوادث روزگار با آن چنان کرد که اثر کوجکی نیز از آن باقی نماند. عبید در قطعه ای به شاه شیخ قصر وی در عاقبت آنها اشاره ای صریح دارد و از ویرانی آن قصر با شکوه خبر می دهد که چگونه جایگاه سکان و جغدان شد. عبید با همه دوستی که با دربار و خاندان شاه شیخ دارد خرابی قصر وی را نتیجه ظلم و ستم آنها به مردم می داند و ناله مردم را باعث در هم پیچیدن دودمان او می شناسد.
سلطان تاجبخش جهاندار امیر شیخ کاوازه سعادت جودش جهان گرفت
شاهی چو کیقباد و چو افراسیاب کرد کشور چو شاه سنجر و شاه اردوان گرفت
پشتی دین به قوت تدبیر پیرکرد روی زمین به بازوی بخت جوان گرفت
در عین ساز و عادت خسرو بنا نهاد در رسم عدل شیوه نو شیروان گرفت
ایوان و قصر جنت و فردوس برفراشت در وی نشست شاد و قدح شادمان گرفت
هر بنده ای که بردر او جایگاه یافت خود را امیر خسرو صاحبقران گرفت
بنگر که روزگار چه بازی پدید کرد نکبت چگونه دولت او را عنان گرفت
جوشی بزد محیط بلائی به ناگهان ملک و خزانه و پسرش درمیان گرفت
تا سوز و گریه که به هم برزد آن بنا یا دود ناله که در آن دودمان گرفت
کان بوستانسرای که آیین و رنگ و بوی خلدبرین ز رونق آن بوستان گرفت
اکنون بدان رسید که بر جای عندلیب زاغ سیه دل آمد و در او مکان گرفت
قصری که بر فرخی از فر او همای سگ بچه کرد و در وی جغد آشیان گرفت
در کار روزگار و ثبات جهان عبید عبرت هزار بار از این می توان گرفت
بیچاره آدمی چو ندارد به هیچ حال نه بر ستاره دارد و نه بر آسمان گرفت
خوشوقت مقبلی که دل اندر جهان نیست و اسوده خاطری که زدنیا کران گرفت
منبع : سایت شیراز


همچنین مشاهده کنید