جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


‌ دلبستگی یا سوءتفاهم؟


‌ دلبستگی یا سوءتفاهم؟
● نقد «باغ فردوس, پنج بعدازظهر»
سیامک شایقی با ساختن باغ فردوس, پنج بعدازظهر می‌کوشد تا با مقوله عشق و دلبستگی و دلدادگی از زاویه‌ای تازه و تا حدودی دیگرگونه برخورد کند. منظر تازه‌ای که چشم‌انداز توجه شایقی به درونمایی آشنا با نگاهی تازه در این فیلم می‌شود, شرایط خاصی پدید می‌آورد تا کارگردان ــ که فیلمنامه این فیلم را نیز خودش نوشته است ــ خود را در موقعیتی تازه با یک مضمون دیرآشنا به چالش وادارد.
انتخاب بازیگران و نقش‌پردازان شخصیت‌های اصلی فیلم از لادن مستوفی (دریا) گرفته تا آزیتا حاجیان (مادر) و رضا کیانیان (دکتر روان‌شناس), با وسواس و دقت نظر انجام گرفته است. لادن مستوفی برای ایفای نقش دختری با پسزمینه‌های کاملاً آشکاری از آشفتگی‌های ذهنی و آزردگی‌ها و افسردگی‌های شدید, تلاش بسیاری انجام می‌دهد و برخلاف چهره‌هایی سرد و آرام و بامتانتی که در سایر فیلم‌ها از او دیده‌ایم, این‌بار به اقتضای حال و هوای شخصیت دریا چهره‌ای با درونی پرآشوب را به‌خوبی و با مهارت به تصویر می‌کشد.
شاید انتخاب نام دریا هم برای چنین شخصیتی تصادف معنادار باشد, چرا که دل‌آشوبی و اضطراب دائمی چنین چهره‌ای را می‌توان در وجود پرتلاطم دریاگونه او به تماشا نشست. اما فیلمنامه, تصویر چندان آشکاری از گذشته دریا به دست نمی‌دهد. تماشاگر فیلم, تنها با اکنون و در لحظه با دریا آشنایی و ارتباط برقرار می‌کند. شاید لازم باشد برای تجزیه و تحلیل ریشه‌های بروز چنین پریشانی‌هایی, از گذشته چنین شخصیتی تصاویر مکملی ارائه می‌شد.
دکتر روان‌شناس, اگرچه در مقام یک درمانگر و به قصد کمک و بیرون کشیدن دخترک از گرداب پریشان‌حالی‌ها, آستین بالا می‌زند, اما خود به نوعی دیگر به دلیل جاذبه‌های مردانه ــ پدرانه‌ای که از او می‌بینیم, به نقطه اتکایی تازه برای دریا بدل می‌شود که از دست دادن او برای دریا می‌تواند دردانگیز و فاجعه‌ای تازه باشد.
فیلم از کنار ارتباط‌ها و پیوندهای عاطفی مادر و دکتر روان‌شناس و سابقه دوستی و آشنایی آن‌ها به‌سادگی می‌گذرد و به تماشاگر فرصت چندانی نمی‌دهد تا با دل‌سوختگی و ناکامی‌های این شخصیت بیشتر آشنا شود. بسیار شنیده می‌شود که گفته شده است: عشق, حدیثی نامکرر است. یعنی قصه‌ای است که شنیدن آن از هر زبانی, بوی تکرار و کهنگی نمی‌دهد. پذیرش این حقیقت, البته بدین‌معنا نیست که هر قصه عاشقانه‌ای, به خودی خود جذاب, پرکشش و شنیدنی یا تماشایی به نظر رسد. بی‌تردید در یک فیلم سینمایی ــ برخلاف یک رمان یا قصه‌ای بلند ــ که بیش از هر چیز بر جذابیت‌های بصری و جنبه‌های دیداری اثر تکیه و تأکید می‌شود و به‌اصطلاح یک تصویر, گویاتر از هزار کلمه, نقش دارد. طبیعی است که وفادار ماندن به زبان تصویر و زبان سینما بسیار پراهمیت به نظر می‌رسد.
انتخاب غلامرضا آزادی که تجربه‌های ارزنده‌ای در کار فیلمبرداری حرفه‌ای در سینمای ما دارد, یکی از هوشمندی‌های شایقی است که در بسیاری از صحنه‌ها به‌ویژه در فضاهایی که به شیوه دوربین روی دست کار شده است یا در فضاهای بسته‌ای که با لنز زوم به طور معمول به لحاظ صدای دوربین دشواری‌هایی ایجاد می‌کند, نتیجه رضایت‌بخشی ارائه می‌شود.
گذشته از این, وجود حرکت‌های به هم پیوسته‌ای در نماهای طولانی ــ به‌ویژه با استفاده از حرکت دوربین بر روی ریل, در فاصله‌ای به‌نسبت طولانی ــ با نماهایی بدون قطع, ویژگی خاصی به کیفیت تصاویر فیلم می‌بخشد که بی‌تردید در نحوه تدوین و پیوند نماهای مختلف فیلم نیز تأثیرگذار است. به لحاظ مضمون‌شناسی و درک درونمایه چنین اثری, نباید فراموش کرد که با کم‌ترین سهل‌انگاری, ممکن است یک فیلمنامه‌نویس و به‌ویژه یک کارگردان که قصد تبدیل نوشته‌ها به تصاویر را دارد به بیراهه بیفتد و به جای ارائه تصویری درست از یک عاشق چهره‌ای دیوانه‌وار و جنون‌زده را به تماشاگر خود معرفی کند. شایقی کوشیده است تا به این نکته ظریف نیز توجه نشان دهد و در مرز ظریف و باریک میان عشق و جنون یا عشق و روان‌پریشی, حرکتی دقیق و هوشمندانه داشته باشد.
رضا کیانیان در نقش دکتر روان‌شناس با بازی خوبی که ارائه می‌دهد, اگرچه به‌ظاهر, حال و هوای روحی همه پزشکان معمول را ــ که در مقایسه با آدم‌های دیگر به طور خود به خود, در سطح بالاتری جای می‌گیرند ــ نیز دارد و از این لحاظ به پزشک فیلم خانه‌ای روی آب (بهمن فرمان‌آرا) شبیه می‌نماید, با این‌همه به دلیل ارتباط عاطفی پنهان او با دریا و به‌ویژه بازی درونی و نقش درونگرایانه‌ای که دارد, در قیاس با پزشکان معمول و نقش گفته‌شده, بسیار متفاوت جلوه می‌کند. اگرچه پذیرش این‌نوع ارتباط بسیار نزدیک میان یک روان‌شناس با بیمار خود, یا با کسی که او را به عنوان مشاور مسائل روان‌شناسی خود به کمک طلبیده است, در کشور ما تا حدودی دور از ذهن به نظر می‌رسد, اما در این فیلم با توجه به شخصیت دریا, دختر درس‌خوانده و زرنگ و باهوشی که از خارج به ایران برگشته است, طراحی چنین ارتباطی چندان غیرمنطقی و دور از ذهن نیست. حامد بهداد برای ایفای نقش یک جوان ساده‌دل تلاش درخور اعتنایی از خود نشان می‌دهد, اما تفاوت آشکار دنیای دریا و این جوان دل‌شیفته, به تماشاگر باغ فردوس... چنین القا می‌کند که این دو از یک جنس نیستند. به همین روی, پذیرش این نکته که دکتر ــ با وجود اختلاف سن و نقش پدرانه‌ای که دارد ــ به حال و هوای روحی دریا بسیار نزدیک‌تر است, کار چندان دشواری نیست.
اِشکال عمده طراحی چنین درونمایه‌هایی, دست‌کم برای تماشاگرانی که پیوسته در فیلم‌های مختلف, به شیوه‌ای مستقیم و با نگاهی کلیشه‌ای و سنتی‌شده به مقوله عشق نگریسته‌اند, در این است که برای همذات‌پنداری با شخصیت‌های اصلی چنین آثاری دچار مشکل می‌شوند. شاید به این دلیل روشن که میان خود و قهرمان اصلی چنین فیلمی, فاصله و تفاوت آشکاری حس می‌کنند. به همین دلیل, باورپذیری این چهره‌ها برایشان کمی دشوار می‌شود و به جای همراه شدن و احساس همدلی با شخصیت‌های محوری فیلم, تنها به تماشای حال و روز آن‌ها می‌نشینند, اما به هر تقدیر نباید فراموش کرد که بخش عمده‌ای از تماشاگران این‌گونه فیلم‌ها به مقوله‌های عاطفی, احساسی و عاشقانه علاقه وافری نشان می‌دهند و از قضا در چنین موضوع‌هایی بیشتر از سایر مقوله‌ها, همذات‌پنداری دارند.
در فیلمنامه باغ فردوس... با توجه به مشاوره‌هایی که نویسنده فیلمنامه با یکی دو روان‌شناس داشته است, کوشیده می‌شود تا فراز و فرودهای قصه محوری و اصلی فیلم به گونه‌ای شکل بگیرد که تماشاگر چنین اثری بتواند بی‌واسطه به شخصیت‌های محوری فیلم (دریا و دکتر روان‌شناس) بسیار نزدیک شود و در کل اثر در جست‌وجوی ریشه‌های سوءتفاهم‌ها و برداشت‌های نادرست آدم‌ها از گفتارها و رفتارهای یکدیگر باشد. نتیجه کار حتی اگر به درمانگری و علاج دردی دیرینه نیز منجر نشود, به نوعی, هشداری آگاهانه برای پیشگری از غلتیدن به دامن چنین سوءتفاهم‌هایی به حساب می‌آید.
عزیزالله حاجی‌مشهدی
منبع : ماهنامه صنعت سینما


همچنین مشاهده کنید