شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

خدا ،خدای مهربان


خدا ،خدای مهربان
● ماهیت انسان در قرآن
از جمله اندیشمندانی كه نقش انكار ناپذیری در شناساندن درست اسلام به دنیای غرب داشته و در نهایت در جهت تحكیم مبانی گفت و گو های بنیادین كوشیده است، مرحوم پرفسور عبد الجواد فلاطوری است.مرحوم فلاطوری در همین راستا به تاسیس مركزی در آلمان همت گماشت و هر ازچندی سخنرانی هایی را در جهت معرفی بنیانهای فرهنگ اسلامی و قرآنی برای علاقمندان و پژوهشگران مقیم آلمان تدارك می دید. مطلب حاضر، متن ترجمه شده یكی از سخنرانی های وی در باره انسان شناسی اسلامی از دیدگاه قرآن و مقایسه آن با مسیحیت است كه به زبان آلمانی ایراد شده بود.
در اینجا تلاش می كنم سخنانم را به پنج بخش تقسیم كنم: در بخش اول به ماهیت انسان می پردازم. از منظر قرآن و دیگر منابع اسلامی، این، یك پرسش انسان شناسانه است. این تصویر از ماهیت انسان اساسی نكات دیگر است. رنج مطلب دوم خواهد بود. این امر، تمایزی واقعی برای تقسیم اعضای جامعه است. بخش سوم به هشدار، كیفر و امتحان می پردازد. منظور این است كه آیا رنج را، از منظر اسلام، كه به این صورت همیشه هشدار هم دانسته می شود، به عنوان كیفر یا به عنوان امتحان مدنظر قرار می دهیم یا نه. چهارم: پرسش كلی درباره سرنوشت كه همه ادیان سامی مطرح می كنند. پنجم پرسش از معنای رنج.
سؤالی كه به طور اساسی برای من مطرح شد و موضوع این نشست هم هست، پرسشی است كه بیشتر به این صورت مطرح نشده و پاسخ آن را نمی توان در هیچ كتابی یافت. این سؤال برای من هم تازه است؛ اما انسان به طور عجیبی هنگام پرداختن به پرسشهایی از این دست پاسخهایی می یابد كه او را یك گام جلوتر می برند. در این اثنا برایم روشن شد كه: تفاوت بین كتابهای مقدس فارغ از نظم معمول در آثار بشری اند و به همین دلیل نمی توان به قیاس آثار بشری، برای آنها فهرست مندرجات تهیه كرد.. با این حال می توانیم در این نوشته های غیرنظام مند همواره پاسخ های جدیدی برای پرسشهای تازه ای كه برای انسانها مطرح می شوند، بیابیم.
كتابهای مقدس از این طریق، این همه تغییر را پشت سر گذاشتند وتوانستند دوام آورند. در آینده هم چنین خواهد بود. این كتابها ویژگی خاصی دارند: آنها واقعاً از عمق جان انسانها برخاسته اند و همواره پرسشهای حقیقی انسان موضوع آنها بوده است،ازاین رو گاه هنگام مطالعه داستان یكی از پیامبران در یك كتاب مقدس، در آغاز به نظرم می رسید كه این داستان به موضوع مهمی اشاره نمی كند، اما انسان ناگهان با مسأله ای مواجه می شود و به این نتیجه می رسد كه می شد اینجا پاسخی یافت.
● در باب ماهیت انسان
اساساً قرآن به طور صریح عهد قدیم و عهد جدید را تصدیق می كند. محمد (ص) اعراب را از همان آغاز به عهد قدیم و عهد جدید سفارش كرد. او در آغاز دعوتش می گفت: «آنچه من می گویم همان چیزی است كه ابراهیم، موسی(ع) و عیسی(ع) گفته اند.»
تا اینجا محمد(ص) تردیدی ندارد كه قرآن پیوستگی كاملاً عمیقی با كتابهای مقدس دارد. حال، این پیوستگی، پیشرفت تاریخی به معنای مصطلح نیست، به این معنا كه محمد(ص) عهد قدیم و عهد جدید را خوانده و به این یا آن شكل تغییر داده باشد، نه! این پیوستگی به این معناست كه وحی یك منبع واحد دارد و آن منبع خداست. این منبع كه خداست همیشه یكی و همان باقی می ماند. این وحی معنا و پیوستگی عمیقی با دیگر وحی ها دارد. اگر به این صورت نگاه كنیم، پیدایش و خلقت انسان خیلی از آنچه كه ما از عهد قدیم می شناسیم دور نیست، اما در بعضی نقاط، كه برای ما خیلی مهم هستند، با آنها متفاوت است: نخست سؤال از خلقت انسان كه من می خواهم مفهوم آن و نه عین عبارت آن در قرآن را برای شما بیان كنم. هنگام خلقت انسان در قرآن، چنین به نظر می رسد كه خدا جهت آماده سازی فرشتگان برای خلقت با آنها سخن می گوید و به آنها اطلاع می دهد كه می خواهد یك «خلیفه»، كه به معنی «جانشین» یا «قائم مقام» است، یا یك نماینده، در زمین خلق كند. منظور انسان است. فرشتگان ابتدا اعتراض می كنند: «آیا می خواهی كسی را در زمین خلق كنی كه خون جاری می كند، باعث ناآرامی شود...؟» خدا به آنها می گوید: «من چیزی را می دانم كه شما نمی دانید.»(بقره، آیه ۳۰) و این گونه خدا انسان را خلق می كند. انسان از همان هنگام خلقتش دو جنبه خواهد داشت: یك بعد، جنبه زمینی است. او از گل رس آفریده می شود، كه در عمل كاملاً فاقد بعد خدایی است. چنین گفته شده كه بعد از آن كه انسان را به این صورت كامل خلق كرد، از روح خود در او می دمد؛ یعنی انسان از دو بعد مهم تشكیل می شود، آن هم دو عنصر متضاد: یكی خاك و دیگری بعد خدایی، كه مراقب روح است. به این ترتیب می توان گفت كه انسان همیشه حامل عنصری خدایی در خودش است. حال، تفاوت بین این دو ضد آنقدر زیاد است كه می توان پرسید، چگونه جنبه خدایی در روی زمین تحقق می یابد؟ آنگاه بعد سوم اضافه می شود و آن عبارت است از روح ، واژه ای كه در عربی برای روح به كار برده می شود «نفس» است كه به معنای دم نیز هست روح نه تنها وظیفه ای نظری، بلكه همچنین وظیفه ای عملی دارد، كه شكل دادن به زندگی است. این «نفس»، نمادی برای همه احساس ها، خواستها و امیال ما و نیز نمادی برای امكان نبرد با این امیال محسوب می شود. در عمل «نفس» لحظه ای است در انسان كه تازه به واسطه آن، زندگی، زندگی می شود.
این روح است كه باید همه چیز را تحمل كند و بر همه چیز غالب شود. انسان یا به عبارت دیگر روح در معرض تأثیرات بیرونی متفاوتی قرار دارد. گاهی تأثیراتی كه هیجانها و امیال را در انسان بیدار می كنند. این حالت خوب است و باید هم در زندگی بشر این احساسات و لحظات این طور باشند، اما آنها نباید بر جنبه روحانی و خدایی در انسان غلبه كنند. بنابراین ما باید بین آنچه كه برای زندگی لازم است و آنچه كه جنبه خدایی مكرراً از ما طلب می كند، تعادل برقرار كنیم. این مسأله مربوط به روح است. روح در قرآن حداقل به سه شیوه توصیف می شود: یكی نیرو یا روحی كه همیشه ما را به طرف آنچه زمینی و مادی است می كشاند؛ به طرف هوی و هوس، در برابر از آنجا كه جنبه خدایی وارد میدان می شود، جنبه ملامت گر آن هم وجود دارد. ملامت گر به این معنی است كه روح تأمل می كند كه آیا آنچه انجام شده خوب بوده است یا بد و در صورتی كه كار بدی انجام شده، ما را سرزنش می كند، این تقریباً همان چیزی است كه در فلسفه یا الهیات غربی آن را وجدان می نامیم.
اگر انسان از عهده توازن بین این دو جنبه زمینی و جنبه خدایی برآید، در پایان نفس متوازن و مطمئن خوانده می شود. چنین نفسی است كه در قرآن مورد این خطاب قرار می گیرد:«به سوی پروردگارت بازگرد، در حالی كه تو راضی هستی و خدا نیز از تو راضی است.» [«ارجعی الی ربك راضیه مرضیه»] اینها عملاً منازلی هستند كه نفس باید آنها را پشت سر بگذارد. می بینید كه همه چیز به صورت یك فرآیند اتفاق می افتد. در مورد شیوه وقوع این فرآیند الهیات اسلامی شباهت زیادی با اخلاق مسیحی، دارد. به این ترتیب مثلاً بین آنچه اسلام در این باره می گوید و دیدگاههای فلسفی كانت در این مورد، اصلاً تناقض یا تفاوتی وجود ندارد، برعكس هر دو یك چیز را می گویند. البته هر یك به شكل نظام خاص خویش كه متفاوت از هم هستند. آیا انسان به این علت و به جهت این قابلیت، شایسته این می گردد كه جانشین خدا در روی زمین خوانده شود؟ نه هر انسانی، بلكه انسان به طور بالقوه جانشین خداست، یعنی [حتی ] انسانی هم كه از خدا روی می گرداند، قادر است جنبه خدایی را در خود داشته باشد.
او (انسان روی گردان از خدا) از این جنبه خدایی استفاده نابه جا می كند و از آن هیچ سودی نخواهد برد. پیوستگی جنبه خدایی با انسان تا این حد روشن است.
دراینجا مطلبی مطرح می شود كه اسلام را از مسیحیت جدا می كند و ما باید از این اختلاف آگاه شویم، این تفاوت اصلی به تصور اسلام و مسیحیت از انسان برمی گردد. در اسلام ما با انسان شناسی كاملاً متفاوتی سروكار داریم. از آنچه گفته شد، می توان برداشت كرد كه جنبه خدایی- كه نزد همه انسانها یكسان است- با خدا هم به همان شیوه ارتباط دارد. این مطلب در سوره ۳۰ [روم] آیه ۳۰ تأیید می شود، در آنجا كه گفته می شود؛ انسان مجهز به دینی است كه در طبیعت [یا فطرت] او به او داده شده است. انسان در خود حامل دینی نخستین است. این دین نخستین چیزی نیست مگر ارتباط مستقیم با خدا كه من آن را در تعاریفم «روبه سوی خدا داشتن» می نامم. هر انسانی به طور فطری و مادرزاد روبه سوی خدا دارد. معنای لفظی اسلام هم همین است. اسلام تعلیم محمد(ص) به معنای مصطلح آن نیست، اسلام دین نخستین در هر انسانی است، لذا اسلام ابراهیم(ع) را مسلمان می نامد، موسی(ع)، عیسی(ع) و مسیحیان هم مسلمان هستند، زیرا همه كسانی كه دینشان را جدی می گیرند، در خود حامل یك دین نخستین هستند و به این معنا مسلمانند. نتیجه این مطلب، آن است كه انسان در اسلام فطرتاً به هیچ گناهی آلوده نیست. بنابراین گناهكار بودن امری ثانوی است نه اولی. انسان در ابتدا خوب است. او هنگامی كه از عهده تحقق بخشیدن به جنبه خدایی در خود برنیاید، یا در جهت خلاف آن گام بردارد، گناهكار می شود، پس انسان فطرتاً حاصل این دین نخستین است.
اما از جانب خدا به انسان، كه او همواره رابطه مستقیمی با خدا دارد، كمك می شود. به انسان ازطریق نیرویی بیرونی، كه همان پیامها هستند، كمك می شود، پیام خدایی از ازل. این هم نظر اسلام است: آدم هم پیامبر دانسته می شود، یعنی هیچ لحظه ای در روی زمین نبوده كه انسان در آن تنها و به حال خود رها شده باشد. همواره این كمك بیرونی وجود داشته است. در این لحظات بیرونی و درونی در انسان می بینید كه اینها منجر به این می شوند كه انسان كه حامل جنبه خدایی در خود بوده و هست، این امكان را دارد كه به آن تحقق بخشد. این خیلی مهم است. به این جهت خیلی مهم است كه ما در اینجا از انسان شناسی مسیحی جدا می شویم.نتایج این مطلب پیش از هر چیز معلول این است كه در اسلام انسان از اول آلوده نیست و در نتیجه رهایی به شیوه مسیحی وجود ندارد، رهایی به معنای اسلامی آن را باید این طور فهمید كه انسان هیچ گاه نمی تواند [تنها] به واسطه سعی خود، جنبه خدایی را در خود تحقق بخشد، بلكه همواره باید با وجود تلاشهای نامبرده، لطف خدا همراه آن باشد. می خواهم سراغ یك اصل مسلم بروم، اصلی كه به من این امكان را می دهد كه وارد بخش دوم شوم: نزاع موجود در غرب بین انسان و خدا- آن گونه كه در یونان باستان وجود داشت- را نه اسلام می شناسد و نه سنت پیش از اسلام در جهان اسلام. در غرب مسیحی این اختلافات شناخته شده بودند و همان طور كه یك عالم مسیحی می گوید غرب با الحاد مشخصی شروع كرده است كه در آن انسان همه جا حضور داشت و علیرغم كوشش های تعلیم مسیحیت، به طور فزاینده دیده می شود كه در غرب دوباره این احساس وجود دارد كه انسان به جایی رسیده كه دیگر به خدا نیازی ندارد. انسان (Anthropos)دوباره در مركز جامعه قرار می گیرد كه یكی از علل پدیده های منفی زیادی است كه همه شما آنها را می دانید. من به این وسیله تنها می خواستم بگویم كه سنت اسلامی و نیز سنت پیش از اسلام این جنگ میان خدا و انسان را نمی شناخت. مقابل قراردادن «انسان» (Anthropos) و «خدا» (Theos) در قرآن، به علت خصیصه ای كه تاكنون داشته است، چنین حل می شود: انسان به عنوان مخلوق خدا باید توجهش را منحصراً به خالق خویش معطوف كند، او را بپرستد و به او پناه آورد، تنها از او كمك و یاری بطلبد. رابطه مستقیم انسان با خدا، كه من مكرراً بر آن تاكید كرده ام، آن چیزی است كه نظر اسلام را تشكیل می دهد و همان چیزی است كه مسیحیان، هنگامی كه وارد گفت وگو با مسلمانان می شوند، اصلاً در نمی یابند و نمی توانند آن را با احساسشان سازگار كنند، چرا كه مسلمانان می گویند خود مسیح هم نمی تواند نقش واسطه بین انسان و خدا را بازی كند، چه برسد به كلیسا.
اگر انسان تلاش كند معنای تقدیر را دریابد، این سوال مطرح می شود كه آیا در جایی كه به هر حال همه چیز از پیش تعیین شده، عمل ما معنایی دارد؟ در واقع تقدیر باید بیشتر به این معنا گرفته شود كه در نهایت همه چیز به خدا برمی گردد.
● خدا همچون خالق
رابطه انسان با خدا دو سویه دارد: از یك سو انتظار می رود كه انسان به خدا به عنوان خالق خویش روی آورد. از سوی دیگر خدا به عنوان خالق كه به جهت رحمتش متعهد است كه مراقب انسان باشد و همه نیازهای مهم او را تامین كند. خیلی جالب است كه گفته می شود در قرآن صد نام برای خدا وجود دارد و صفات او از این هم بیشتر است. با این حال تنها صفتی كه خدا خود را متعهد به آن می داند، رحمت است. بنابراین او كسی است كه مراقب انسان است، كسی كه به هر كسی چیزی را می دهد كه آن را برای او بهترین می داند. این مطلب نه تنها در مورد زندگی انسان در این دنیا، بلكه، در مورد وجود انسان به طور كلی، صادق است، یعنی از تولد او تا زندگی نامحدود اخرویش. خدا در قرآن اظهار می كند كه او به هیچ كس ظلم نخواهد كرد. این در مورد مصیبت ها هم صادق است. این سوال مطرح می شود كه آیا در اینجا ظلمی صورت نگرفته است؟ چنین نیست. آنچه ما انسانها در مورد خلقت منفی می نامیم، از منظر خدا باید با معیارهای دیگری سنجیده شود. بیماری، معلولیت، پیری، ضعف و غیره از منظر خدا به هیچ وجه منفی یا شر نیستند. این اولین بخشی است كه رابطه انسان با خدا را به روشنی بیان می كند. قرآن بر این مطلب پافشاری نمی كند و واقعیت زندگی انسان را دقیق تر می پذیرد و شق دیگری را توصیف می كند كه آن می تواند علت پیدایش مصیبت باشد: صورت خاصی از تكبر این شق دیگر به ویژه انسانی را توصیف می كند كه نمی خواهد چیزی درباره خدا بداند و معتقد است به خدا نیازی ندارد و هیچ دلیلی برای كمك به انسانهای دیگر وجود ندارد. این منجر به نوعی تكبر نسبت به دیگر انسانها و دیگر موجودات می شود. در این صورت دیگران بیمار، ضعیف و معلول و غیره هستند. اكنون باید معنای واژه «مستضعف» روشن شود. مستضعف كسی است كه ضعیف شده است. این واژه بیان كننده چیزی كه به هر حال ضعیف است، بلكه صورتی از ضعف است كه دیگران در آن تقصیر دارند و مسئول آن هستند. اگر این طوری نگاه كنیم، جامعه روی هم رفته با دو مقوله سر و كار دارد. یكی كسی كه خود را از همه چیز بالاتر می داند و نه به خدا توجه می كند و نه به انسانهای دیگر، گروه دیگر انسانها در برابر این دسته هستند. آنها كسانی اند كه مثلا به این جهت كه مورد بی توجهی قرار گرفته اند متحمل این مصائب شده اند. قرآن این گروه دوم را كه زیان دیده اند می شناساند، به همین علت ارزش انسان را در قدرت، ثروت و تمتعش نمی داند. ثروتمندان و انسانهای بی ملاحظه اگر به وظایفی كه در اثر ثروت، تندرستی یا قدرت بر دوش انسان می افتند، عمل نكنند، باعث دردسر انسانهای دیگر می شوند. بنابراین قبل از هر چیز باید تصویری از این دو گروه برای خود داشته باشیم. اكنون خود خدا وارد بازی می شود. خدا خود را نماینده ضعفا و مصیبت دیدگان معرفی می كند. از نظر حقوقی هم چنین است و این فقط اخلاقی نیست. تنها حقوق خدا، حقوق انسانها و غیره وجود ندارد، بلكه جامعه هم حقوقی دارد. در نظام حقوقی اسلام حقوق اجتماع همیشه حقوق خدا خوانده می شوند. یعنی خدا نماینده جامعه است، او نماینده ضعیف ترها در برابر آنهایی است كه به جامعه آسیب می رسانند. همه انسانها نزد خدا برابرند. برابری انسانها در جای دیگری در قرآن هم با صراحت بیان می شود. تفاوت در نزدیكی به خدا تنها به واسطه تقوی است: آنكه با تقوی تر است از كسی كه تقوای كمتری دارد به خدا نزدیكتر است. این تنها فرقی است كه بین انسانها وجود دارد؛ اما این تفاوت در میان خود انسانها وجود ندارد. انسانها بین خودشان با هم برابرند، نزد خدا هم ما برابر هستیم. حال از قرآن خارج می شوم و چند جمله از سنت برایتان نقل می كنم. اگر خدا ملتی را دوست داشته باشد، آنها را با مصیبت، آزمایش توأم با خیر و بركت می كند. مصیبت نشانه ای از دوستی خداست. وظیفه دیگران در قبال مصیبت دیده این است كه به او عاشقانه كمك كنند، همت گمارند تا مصیبتی به وجود نیاید و سپاسگزار باشند كه از مصیبت در امان مانده اند. اگر اینطور درك كنیم كسانی كه به شدت معلول، بیمار و ضعیف اند نشانه های خدا برای جامعه هستند. در واقع از طریق این مصیبت دیدگان انسان به یاد خدا می افتد. به واسطه این مصائب كمی از تكبر زیان آور آدمی كاسته می شود. انسانها آگاه می شوند كه امكان دارد برای هر كسی و در هر زمانی همین اتفاق بیفتد. همه از وابستگی به خدا آگاه می شوند. از جانب خدا- در زبان قرآن یا سنت- مكرراً مصیبت دیدگان به صبر توصیه می شوند. صبر همراه با این تذكر كه زندگی این جهانی تنها زندگی موجود نیست. هر چه صبر بیشتر باشد امكان اینكه مصیبت پایان یابد بیشتر و امكان آماده شدن برای حیات ابدی بیشتر می شود. كسی كه خدا زندگی ای توأم با مصیبت به او می دهد و او با این حال از خدا سپاسگزار است، می تواند خیلی از او انتظار داشته باشد. اكنون به سراغ نكته سوم می رویم سوال این است كه آیا مصیبت به عنوان كیفر و هشدار ملاحظه می شود یا به عنوان امتحان؟
● مصیبت به عنوان كیفر
در قرآن هم دقیقا مثل عهد قدیم ملت های گذشته ای توصیف می شوند كه مجبور بودند فجایع معینی را به عنوان كیفر متحمل شوند. اما این مستند به داستانهای قدیمی تر است. در هیچ جای قرآن یا سنت گفته نمی شود كه كسی كه باید مصیبتی را تحمل كند سزاوار آن بوده است یا اینكه این مصیبت كیفر چیزی است. در قرآن بیش از هر چیز امتحان به واسطه مصیبت مورد تاكید قرار می گیرد. آیاتی از قرآن نقل می كنم: «ما آنچه را كه بر روی زمین موجود است برای انسانها زینت داده ایم، تا آنها را با آن امتحان كنیم كه كدام یك از ایشان به بهترین صورت عمل می كند»، منظور از امتحان كردن این است كه هم آنهایی را كه توانگرانند امتحان می كنیم و هم دیگران را، بنابراین امتحان با معنای خلقت مرتبط است. مطالب دیگری نیز وجود دارد كه از لحاظ اجتماعی مهم است.» «خداست كه شما را نسلهای متوالی بر روی زمین گردانیده است و در آنجا بعضی از شما را بر برخی دیگر برتری داده است. او به شما توانایی های خاصی داده تا شما را امتحان كند. خدای تو در مجازات سریع است و كاملا بخشاینده و مهربان است.» این در مورد انسانها كاملا عمومیت دارد. نعمت هم مانند مصیبت امتحان است برای این كه آیا انسان در این امتحان موفق می شود و یا چگونه موفق می شود؟ هنگامی كه خدا او را می آزماید و كریمانه با او رفتار می كند و زندگی مطلوبی به او می دهد، می گوید پروردگارم مرا اكرام می كند، اما هنگامی كه او را امتحان می كند و روزی او را محدود می كند، می گوید پروردگارم مرا مورد اهانت قرار می دهد. اما نه، او با دانایان كریمانه تر از مصیبت دیدگان برخورد نمی كند. او اینجا چانه زنی می كند كه «شما به نیازمندان طعام نمی دهید. ارث را بی وجه می خورید و به مال علاقه خیلی شدیدی دارید. این امتحانی برای هر گروهی است.» و حالا آخرین نقل قول: «و ما شما را با كمی ترس و گرسنگی، از دست دادن مال، اولاد و ثمرات خواهیم آزمود و به صابران بشارت نیكو بده. آنهایی كه اگر مصیبتی به آنها برسد می گویند، ما از آن خدا هستیم و به سوی او باز می گردیم. سلام و صلوات بر دلهای آنها وارد می شود. آنها كسانی اند كه از راه راست پیروی می كنند.»
[ولنبلونك بشیء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال والانفس و الثمرات و بشرالصابرین *الذین اذآ اصابتهم مصیبه قالو انالله و اناالیه راجعون* اولئك علیهم صلوات من ربهم و رحمه و اولئك هم المهتدون» (بقره ۱۵۷ - ۱۵۵)]
تا این حد امتحان در قرآن همچون یكی از مهمترین علل وجود مصیبت و مصیبت دیده دانسته می شود.
● تقدیر
باید از قضا و قدر هم سخن گفت. انسان مجبور است این مسئله را بررسی كند. یك چیز مسلم است، اینكه در اسلام هم نظیر مسیحیت، به این مسئله به عنوان مسئله ای فلسفی پرداخته می شود. اگر انسان تلاش كند معنای تقدیر را دریابد، این سوال مطرح می شود كه آیا در جایی كه به هر حال همه چیز از پیش تعیین شده عمل ما معنایی دارد؟ در واقع تقدیر باید بیشتر به این معنا گرفته شود كه در نهایت همه چیز به خدا برمی گردد. به كدام خدا؟ از نظر مسیحیت به خدای عاشق، از نظر اسلام به خدایی مهربان.
● معنای مصیبت
این آخرین بخش جستجوی معنای مصیبت است. سوال می شود چرا انسان ها باید از مصیبت رنج ببرند؟ نمونه هایی از سنت می آوریم- «ما به كسی كه مصیبتی به او برسد پاداش بیشتری خواهیم داد»؛ یعنی اینكه - همینطور كه گفتم- مصیبت دیده قرب الهی بیشتری را تجربه می كند تا كه كسی كه مصیبتی به او نرسیده و از آن بی بهره است. اگر شخص مصیبت دیده فرصت را مغتنم بشمارد، هم در این دنیا و هم در آخرت، این قرب الهی نصیب او خواهد شد. در این خصوص روایات زیادی وجود دارد مثل: «هر گاه كسی دچار بیماری و گرفتاری شود، گناهانش جبران می شود و او پاك می شود.» در پایان حیات محمد (ص) از او سوال می شود كه چه كسی بیش از همه رنج كشیده است؟ پاسخ او این بود: پیامبران. در اینجا اشاره می شود كه رنج و مصیبت نباید تنها بدنی باشد.
منبع : مرکز اطلاع‌ رسانی خانواده شمیم


همچنین مشاهده کنید