جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


مکتب فرانکفورت و مطالعات ارتباطی


مکتب فرانکفورت و مطالعات ارتباطی
● اشاره؛
نظریه انتقادی محصول گروهی از نئوماركسیست های آلمانی است كه از حالت نظریه ماركسیستی، به ویژه گرایش آن به جبرگرایی اقتصادی دل خوشی نداشتند. این گروه از دانشمندان در ۲۳ فوریه سال ۱۹۲۳ در فرانكفورت آلمان رسماً مكتب فرانكفورت را پایه گذاری كردند. هرچند كه بسیاری از اعضای آن حتی پیش از این زمان نیز فعال بودند اما پس از به قدرت رسیدن نازی ها در دهه ۱۹۳۰، بسیاری از شخصیت های این مكتب به ایالات متحده آمریكا مهاجرت كردند و در مؤسسه ای وابسته به دانشگاه كلمبیا در شهر نیویورك به فعالیت شان ادامه دادند. چندی پس از پایان گرفتن جنگ جهانی دوم، برخی از نظریه پردازان انتقادی به آلمان بازگشتند و بقیه در آمریكا ماندگار شدند. این مكتب به مثابه دومین جریان ماركسیستی است كه با وجود آنكه در حال حاضر به عنوان یك جریان تاریخی از آن یاد می شود، ولی به دلیل اهمیت اثرات آن بر محافل روشنفكری و دانشگاهی به آسانی نمی توان از آن گذشت، در این مقاله نویسنده برآن است این مكتب انتقادی و مطالعات ارتباطی آن را كه در آثار متفكران این مكتب نمود پیدا كرده است، مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار دهد.
● ماركسیسم انتقادی:
▪ شكل گیری مكتب فرانكفورت و مطالعات انتقادی
شكست جنبش ها و انقلاب های كارگری و پیدایش و پیروزی جنبش های راستگرای فاشیسم در اروپا پس از جنگ جهانی اول، برخی از اندیشمندان ماركسیست را به این فكر انداخت كه احتمالاً تاریخ بر پایه نیروهای عینی به جنبش در نمی آید و از این رو شاید كژی و كاستی بنیادینی در اندیشه ماركسیسم ارتدكس وجود داشته باشد، اندیشمندان مكتب فرانكفورت همانند كرش، گرامشی و لوكاچ، شكست جنبش كارگری و پیروزی فاشیسم در اروپا را نشانه ای از زوال ماركسیسم و نیاز به بازنگری آن از راه بازگشت به فلسفه هگل می دانستند.بدین سان بخش بزرگی از اندیشه ماركسیستی سده بیستم نتیجه بازگشت به سنت فلسفی هگل بوده است. به عبارتی می توان این جنبش را به مثابه پاسخی در برابر احساس نیاز روشنفكران نئوماركسیست به بازخوانی جدیدی از ماركسیسم كلاسیك و بویژه رابطه میان نظریه و عمل در شرایط جدید دانست.
كوشش برای احیای ماركسیسم در چارچوب مفاهیم ایده آلیستی و دیالكتیك فلسفی هگل، در اندیشه های كسانی چون هوركهایمر و ماركوزه به اوج خود رسید. اعضای مكتب فرانكفورت عدم تحقق انقلاب های سوسیالیستی و گسترش جنبش های فاشیستی را معلول دریافت نادرست اندیشه های ماركس بوسیله ماركسیست های ارتدكس و اكونومیست می دانستند.
نظریه پردازان نئوماركسیست، چون هوركهایمر، آدرنو و ماكوزه، انقلاب را منوط به اراده انقلابیون دانسته و جبرگرایی تاریخی ماركس را نادرست می پنداشتند.اندیشه مكتب فرانكفورت كه به «ماركسیسم فلسفی» مشهور است، شدیداً در مقابل پوزتیویسم قد علم كرد و آن را به باد انتقاد گرفت، آنها اذعان داشتند كه علوم انسانی و پوزتیویستی صرفاً به مطالعه «هست» و پرهیز از پرداختن به «بایدها» به بهانه حفظ بی طرفی علمی، موجب ایجاد نظام سلطه گشته و عقلانیت ابزاری با سلطه بر تاروپود وجود بشر وی را تا حد یك شی ءبی هویت تنزل داده است. اندیشمندان این مكتب، زمینه های نقد و پژوهش را به حوزه هایی چون، علم، عقلانیت و فرهنگ گسترش دادند و معتقد بودند كه در جهان نوین، كانون سلطه از اقتصاد به فرهنگ انتقال یافته است. در ماركسیسم فلسفی، ویرانسازی فلسفه و فرهنگ بورژوازی هدف اصلی ماركسیسم به شمار آمده است.در این برداشت، همان طور كه در بالا آمده مفهوم حركت تكاملی و تدریجی و قانونمند تاریخ به سوی سوسیالیسم جای خود را به اندیشه توانایی ارادی و انقلابی (پراكسیس) در تاریخ می دهد.
این اندیشمندان همچنین با نظریات جدیدی مانند نظریه روانكاوی فروید و نظریه پوزتیویسم جدید علاقه نشان دادند. به طور كلی ماركسیست های فلسفی فرانكفورت در قرن بیستم به عناصر روبنایی همچون، فلسفه، ایدئولوژی و هنر و فرهنگ از نو اهمیت بخشیدند.
مكتب فرانكفورت تفكیكی را كه وبر میان عقلانیت صوری و عقلانیت ذاتی قائل بوده، آشكارا پذیرفته است.اندیشه بنیادین فلسفه هگل یعنی اینكه باید واقعیت را عقلانی ساخت؛ اساس این بخش از اندیشه های سیاسی قرن بیستم است.
بنیانگذاران مكتب فرانكفورت، نسبت به اندیشه مدرنیته و مفاهیم روشنگری بدبین بودند و همانند «ماكس وبر انسان را محصور در قفس آهنین عقلانیت، تصور می كردند.» این بدبینی از كتاب دیالكتیك روشنگری هوركهایمر بخوبی مشهود است. آشنایی با مفاهیم و نظریات و تفسیر و اندیشه بنیانگذاران مكتب فرانكفورت مستلزم بررسی و نقد این نظریات است.
●ماركسیسم انتقادی و آرای ارتباطی:
الف) نظریات هوركهایمر و آدرنو:
نظریات ارتباطی مكتب فرانكفورت با آرای آدرنو و هوركهایمر آغاز می شود. آنها در مقاله ای كه تحت عنوان «صنایع فرهنگی و فرهنگ توده» منتشر كردند، این گونه به مسأله پرداخته اند كه صنایع فرهنگی بخش جدیدی از صنعت موسسات اطلاع رسانی مانند رادیو، مطبوعات و سینماست كه برای به نتیجه رساندن منافع صاحبان صنایع به كار می افتد. در نتیجه این صنایع فرهنگی باعث تولید تخدیر كننده محصولات فرهنگی، ایجاد بازارهای وسیع تر تجاری و سازگاری سیاسی است.به عبارتی، در حقیقت فرهنگ توده ای حاصل فرهنگ منفعل و اسیر كننده است.
بنابراین بنیانگذاران این نظریه معتقد بودند كه ظهور فرهنگ توده ناشی از تولید انبوه صنایع فرهنگی توسط سرمایه داری انحصارگرا بود و در نتیجه سرمایه داری با توسعه مصرف زدگی، لذات كوتاه مدت و افسانه بی طبقه بودن جامعه، موفق شد فرهنگ خود را بفروشد. به طور كلی از دیدگاه این اندیشمندان، كالا مهمترین ابزار ایدئولوژیك در این فرآیند محسوب می شود.
از نظر آدرنو و هوركهایمر، دنیای امروز و دنیای آینده یك دنیای كاملاً كنترل شده است و آزادی حقیقی انسان در پرتو این جهان و در اثر توسعه عقلانیت، لطمه دیده است. در جهان امروز، خرسندی و خوشبختی فرد تحقق نمی یابد، مگر در روندی تاریخی كه با زوال فردیت همراه است. این زوال باعث یكسان سازی آگاهی و شعور انسانی از طریق ارتباطات هدایت شده، نادیده گرفتن خصلت و كیفیت فرد در جریان تحول شكل های تولید و دگرگونی در ساخت روانی انسان به دلیل اجتماعی شدن یكسان انسان ها، می شود.
همان طور دیدیم، آنها معتقدند كه در جهان تحت سلطه بوركراتیك، عقل در خدمت سلطه درآمده و توانایی های رهایی بخش خود را از دست داده است. یعنی برای فرد هیچ هویتی قایل نیست و در جایی دیگر می گویند: تا زمانی كه تاریخ جهان به شیوه عقلانی و منطقی خود تداوم می یابد، نمی تواند سرشت راستین انسان را متحقق سازد. یعنی نظام سلطه در جهان معاصر حتی امید به اتوپیا و اندیشه آزادی را هم از بین برده است. كه در این ارتباط آدرنو می گوید: گریز تنها راه انسان آگاه است تا به آزادی و رهایی از سلطه دست پیدا كند.
آدرنو و هوركهایمر در یكی از نوشته های خود صنعت فرهنگ را به عنوان یكی از مهمترین ویژگی های عصر سلطه عقلانیت ابزاری توصیف كرده و می گویند كه در عصر سرمایه داری متأخر، تلفیق فرهنگ با سرگرمی و بازی، فرهنگ توده ای منحطی را بوجود آورده است. مصرف كنندگان صنعت فرهنگی چاره ای ندارند زیرا در ورای افق واقعیت محسوس، چیزی نمی بینند. كاركرد اصلی صنعت فرهنگی، در عصر سرمایه داری پیشرفته، از میان برداشتن هرگونه امكان مخالفت اساسی با ساخت سلطه موجود است. جامعه ای كه در چنبر صنعت فرهنگی در غلتیده باشد، هرگونه نیروی رهایی بخش را از دست می دهد.
در حقیقت نظریات آدرنو و هوركهایمر بیشتر بر ساختار تكنولوژیك فرهنگ جوامع صنعتی و نقش سلطه گرایانه آن در خلق افكار عمومی مبتنی است. آنها معتقد بودند كه در ارتباطات نوین جهانی، كاركرد پنهان وسایل ارتباط جمعی، فریب انسان در جامعه مدرن است. آنها بر تبلیغات در صنعت فرهنگ تأكید داشته و برآنند كه اوج تبلیغات در صنعت فرهنگ این است كه مصرف كنندگان احساس نمایند كه مجبور به خرید و مصرف فرآورده های این صنعت هستند، حتی اگر این اجبار از جانب خودشان باشد. هوركهایمر و آدرنو در انتقاد از صنایع فرهنگی براین باورند كه ساختارهای بوركراتیك و عقلانی شبكه های ارتباط جمعی فرهنگ نوین، انسان مدرن را كنترل می كنند و فرهنگی را بوجود می آورند كه غیر خودجوش، هدایت شده و مصنوعی است نه یك فرهنگ ذاتی و واقعی. بدین معنا كه آنها نگران دروغین بودن این فرهنگ هستند. مكتب فرانكفورت این فرهنگ را فرهنگ بسته بندی شده توده گیر می داند كه توسط رسانه های جمعی منتشر می شوند و از طرف دیگر از تأثیر سركوبگری و بی حس كنندگی این فرهنگ بر مردم هراسانند.
آدرنو معتقد است كه جامعه به كمك صنایع فرهنگی نمی گذارد، انسانها، جهان دیگری جز آنچه كه هست ،برای خود متصور شوند. در هم ریختگی شعور به مرحله ای رسیده است كه دیگر به زحمت می توان انسانها را نسبت به این وضعیت آگاه كرد. به نظر می رسد كه منظور آدرنو این است كه جهان نوین به آخرین مرحله خود رسیده است و در واقع نظارت بر افراد چندان كامل شده كه دیگر نیازی به عمل رهبران نیست.
این نظارت در همه ابعاد فرهنگی نفوذ كرده است و از آن مهمتر، محور فكری كنشگران گشته است ،یعنی كنشگران به نفع ساختار اجتماعی گسترده تر، خودشان را وسیله تسلط بر خودشان قرار داده اند و از آنجا كه تصور می شود دیگر زیانی به شخص نمی رساند و او را از خود بیگانه نمی سازد، غالباً چنین می نماید كه جهان همان است كه بایستی باشد و دیگر برای كنشگران روشن نیست كه جهان به چه چیزی باید شبیه باشد.
ب) نظریات هربرت ماركوزه:
اندیشه هربرت ماركوزه مفسر ماركسیست هگل و اندیشمند انقلابی آلمانی تبار نیز پاسخی است به ناكامی های جنبش های سوسیالیستی و نهضت های كارگری در اروپا و پیروزی فاشیسم و فقدان هر گونه نیروی كار اجتماعی و رهایی بخش در جامعه سرمایه داری و نیز ناتوانی حزب كمونیست در «نمود» تصویر اتوپیایی كه مدت هاست در تاریكخانه فلسفه ایده آلیستی و ماركسیستی باقی مانده است.نظریات سیاسی ماركوزه وارد حوزه سیاست شد و موجب جنبش های سیاسی دانشجویی گردید. اندیشه های ماركوزه در متن تاریخی فاشیسم و واكنش نسبت به آن قابل فهم است. وی با بازگشت به فلسفه هگل در پی درافكندن بنیادی نو برای انقلاب بود. نقطه عزیمت اندیشه ماركوزه تصویر در دو سطح از حیات اجتماعی به شیوه هگلی است. یكی در سطح خواست های كاذب و دیگری در سطح علایق و آگاهی راستین تاریخی. به نظر ماركوزه سوسیالیسم در واقع نظریه ای درباره خواست های راستین بشری به عنوان نیروی حركت بخش تاریخ است كه در مقابل جهان علایق گذرا و روزمره ایدئولوژی های ناشی از آن قرار می گیرد. به نظر ماركوزه جهان بدون علایق و خواست های راستین، جهانی تك بعدی است كه تنها خواست های پیش پا افتاده و علایق گذرا مورد توجه قرار می گیرد. هربرت ماركوزه با دو مفهوم «انسان تك ساحتی» و «فرهنگ بسته بندی شده»به انتقاد از وضعیت موجود آگاهی بخشی وسایل جدید ارتباط جمعی پرداخت. او معتقد بود كه در شرایط سلطه جهانی، دانش و آگاهی به وسیله نظام اجتماعی جذب می شود و از آغاز به وسیله آن شكل و رنگ می گیرد. بنابراین آنچه نمود پیدا می كند، انطباق و هماهنگی نیست بلكه تقلید و یك نوع یكسان و متحد الشكل شدن فرد با جامعه است كه در نتیجه نه تنها آگاهی فرد بلكه تمامی میراثهای فرهنگی و معنوی گذشته انسان و شیوه های سخن گفتن و اندیشیدن نیز صورت یكسان و یكپارچه می یابد.
ماركوزه در كتاب «انسان تك ساحتی» چنین می گوید: جامعه مصرفی و رفاهی معاصر با برآوردن نیازها و خواست های كاذب و تحمیل شده بر افراد مانع نقد وانتقاد می گردد و محیطی توتالیتر را از لحاظ فكری و ارزشی ایجاد می كند. به این ترتیب اندیشه و رفتار تك ساحتی پدید می آید. یكی از پدیده های مهم كه باعث به وجود آمدن رفتار تك ساحتی می شود، وسایل ارتباط جمعی و صنایع سرگرم كننده و وقت پركن و همچنین آموزش و پرورشی است كه خلاقیت و اندیشه فردی را از میان می برد. پیامد چنین وضعی از نظر ماركوزه، سیاست زدایی جامعه و حذف مسایل سیاسی و اخلاقی از زندگی اجتماعی است.
بنابراین، در چنین جامعه ای، افكار عمومی و رسانه های گروهی ابزارهای ایجاد چنین فضایی هستند كه در این نظام سلطه همه گیر، طبعاً نمی توان باز هم این توهم را در سر پروراند كه طبقه كارگر، طبقه ای انقلابی است. سعادت و رفاه و شادی موجود به هر حال كاذب و آزادی واقعی را به همراه نیاورده است و تنها به عنوان زائده اقتصاد و دولت سرمایه داری تحقق یافته است.
در مفهوم «فرهنگ بسته بندی شده»، ماركوزه بر نقش تشدید كننده رسانه های جمعی و غرق شدن سنت های فرهنگی طبقات پایین جامعه در فرهنگ بسته بندی شده، تأكید می كند. بر پایه این نظر، وسایل ارتباط جمعی نوین، در پاسخ به ضرورت های تبلیغات و افزایش مصرف شكل گرفته اند و نوعی از آگاهی كاذب به وجود می آورند. در این وضعیت مردم، منافع واقعی خود را درك نكرده و به نظم اجتماعی یكپارچه، سركوبگر و نالایق خو می گیرند.همچنان كه قبلاً اشاره شد ماركوزه باتفكیك خواست های راستین بشر از خواستهای كاذب، نقش وسایل ارتباط جمعی را پس زدن خواست های راستین به ضمیر ناخودآگاه و دامن زدن به خواست های كاذب است.
● نظریات یورگن هابرماس:
الف) كنش ارتباطی:
هابرماس با دو مفهوم «عقل ارتباطی» و «حوزه عمومی» به بررسی همه جانبه ارتباطات در عصر جدید می پردازد. براساس این نظریه، وی با تمایز میان «كنش استراتژیك» و «كنش ارتباطی» معتقد است: كنش استراتژیك به عمل دو یا چند نفر مربوط است كه در تعقیب یك هدف، كنش معقولانه و هدفدار خود را هماهنگ می كنند. این كنش، به تعقیب حساب شده منفعت شخصی مربوط می شود. بنابراین در چنین كنشی هدف مشترك به گونه ای براساس محاسبه های اقتصادی و یا مبانی غیرتفاهمی تشكیل و مشخص می شود وزمینه و ساخت عمل آن نظام های اجتماعی مثل سازمان های بزرگ اقتصادی و اداری است. در حالی كه دركنش ارتباطی یا عمل تفاهمی، كنش های افراد درگیر، نه از طریق حسابگری های خودخواهانه رسیدن به موفقیت، بلكه از طریق كنش های تفاهم آمیز هماهنگ می شود. افراد دخیل در كنش ارتباطی به هیچ وجه در فكر موفقیت شخصی شان نیستند بلكه هدفشان را در شرایطی كه همه از موقعیت مشترك برخوردار باشند، هماهنگ می سازند.
همچان كه از نظریات هابرماس برمی آید؛ هدف كنش معقولانه و هدفدار صرفاً دستیابی به یك هدف است ولی، هدف كنش ارتباطی دستیابی به تفاهم ارتباطی است.
عقلانیت در حوزه كنش استراتژیك به معنی رشد نیروهای تولید وگسترش نظارت تكنولوژیك بر طبیعت و سرانجام، شكل هایی از نظارت بر زندگی اجتماعی است. عقلانیت در حوزه كنش ارتباطی، یعنی گسترش ارتباط انسانی كه مناسبات مبتنی به سلطه را پشت سر می گذارد، عقل ارتباطی، براساس منطق، گفتگوی آزاد و تفاهم استوار است.
واضح است یكی از عناصر مهم كنش ارتباطی، عنصر گفتار است، اما یك چنین كنشی گسترده تر از آن است كه تنها اعمال گفتاری یا معادل های غیرشفاهی آن را دربرگیرد.
تأكید بر كنش ارتباطی و نه كنش معقول (كار)، به عنوان بارزترین پدیده بشری نقطه جدایی افكار ماركس و هابرماس است. هابرماس معتقد است كه كنش ارتباطی بنیاد سراسر زندگی اجتماعی و فرهنگی و نیز همه علوم انسانی را تشكیل می دهد. در حالی كه ماركس بر كار تأكید داشت.
از این رو مبنای اندیشه های هابرماس بیشتر در قلمرو كنش ارتباطی است تا كنش معقول و هدفدار. مبنای اندیشه های هابرماس ارتباط تحریف نشده و بدون اجبار است. او بر این مبنا می تواند ارتباط تحریف نشده را مورد تحلیل انتقادی قرار دهد. همچنان كه ماركس ساختارهای اجتماعی تحریف كار را مورد بررسی قرار داده بود.
در بحث عقلانیت، هابرماس نه تنها تحت تأثیر كار ماركس بلكه زیر نفوذ ماكس وبر نیز قرار دارد. او در بیشتر آثار پیشین خود بر عقلانیت، مربوط به كنش معقول و هدفدار تأكید می كرد؛ یعنی همان عقلانیتی كه موجب رشد نیروهای تولیدی و افزایش نظارت فنی بر زندگی شده است، درواقع به نظر هابرماس، راه حل مسأله عقلانیت كنش معقول و هدفدار، در عقلانیت كنش ارتباطی نهفته است. عقلانیت كنش ارتباطی به ارتباط رها از سلطه و ارتباط آزاد و باز می انجامد. عقلانیت در اینجا مستلزم رهاسازی و رفع محدودیت های ارتباط است.
به نظر هابرماس نقطه پایان فرآیند تكامل اجتماعی، یك جامعه عقلانی است. در اینجا عقلانیت به معنای كلی، نظامی ارتباطی است كه در آن افكار آزادانه ارائه می شوند و در برابر انتقاد حق دفاع دارند.
هابرماس در چارچوب تئوری عمل تفاهمی و روی آوردن به یك رهیافت تلفیقی تر برای نظریه پردازی اجتماعی، میان جهان زندگی و نظام اجتماعی تمایز قایل می شود. جهان زندگی، جهان معنا و عمل ارتباطی و اجماع و توافق و رابطه ذهنی است؛ در مقابل عناصر اصلی نظام اجتماعی را قدرت و پول تشكیل می دهند. به عبارتی او، عقلانیت نظام اجتماعی(جامعه) و عقلانیت جهان زندگی را متمایز می داند، در حالی كه عقلانیت اجتماعی مستلزم، نهادمندی یك نظام هنجاربخش است، عقلانیت جهان زندگی مستلزم روا داشتن كنش های متقابلی است كه تحت هدایت توافق های مبتنی بر هنجارها نیستند، بلكه مستقیم یا غیرمستقیم، تحت تأثیر توافق هایی اند كه از رهگذر تفاهم ارتباطی به دست می آیند، به عبارتی دیگر عقلانیت جهان زندگی مستلزم آن است كه انسان ها آزادانه با یكدیگر به توافق برسند، نه آن كه تحت تأثیر نیرومند نیروهای خارجی به توافق دست یابند.
هابرماس پس از تمایز قایل شدن میان این دو سطح، به این استدلال روی می آورد كه در جهان معاصر، عقلانیت به گونه ای برابر در هر دو سطح رشد نكرده است. زیرا نظام اجتماعی سریع تر از جهان زندگی عقلانی شده است. در نتیجه جهان زندگی تحت چیرگی یك نظام اجتماعی عقلانی شده درآمده است. براثر همین وضع، زندگی روزانه، دچار فقر شده است و جهان زندگی بیش از پیش بی مایه گشته است. به نظر هابرماس راه حل این قضیه در رهایی جهان اجتماعی از چنگ استعمار نهفته است، تا از این طریق، جهان اجتماعی بتواند به شیوه های مناسب خود عقلانی گردد.
ب) (گستره) حوزه عمومی:
حوزه عمومی مجموعه ای از كنش ها و نهادهای فرهنگی است كه كاركرد غیرفرهنگی یعنی نقش های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی نیز پیدا می كنند. این كاركردها، جنبه عمومی و همگانی دارند كه در بهترین حالت از نفوذ نیروها و نهادهای دولتی مستقل و مصون هستند. گستره همگانی، فضای اظهارنظر، گفت وگو، بحث و چاره جویی در مسائل همگانی است. هر كس بالقوه حق و قدرت شركت در این فضا را دارد و باز به گونه ای آرمانی و نظری، هیچ كس را امتیازی نسبت به حقوق دیگران در این فضا نیست. به لحاظ تاریخی مهمترین نقش را در حوزه عمومی، نشریات و روزنامه ها داشتند و نقش مستقل نهادهای حوزه عمومی به معنای دقیق و كامل خود محصول فرهنگ روشنگری سده هجدهم است. یعنی روزگاری كه بحث نقادانه درباره افكار عمومی آغاز شد و همپای این بخش، ایده ای نیز پدید آمد:
- تمایز بین عقیده فردی و افكار عمومی، نباید موجب سركوب عقیده و آزادی بیان گردد.
- درست است كه عقیده همگان فراتر از خواست ها، نیازها، اشتیاق ها و باورهای فردی می رود اما نمی توان به این بهانه عقاید فردی را سركوب كرد. بلكه باید به ارزیابی و ارزشیابی آنها پرداخت. این خواست پرشور آزادی بیان كه روشنگران هر یك به گونه ای طرفدار و منادی اش بودند، موجب شكل گیری منطقی تازه شد: یعنی منطق گفتگو كه در محدوده نهادهای حوزه عمومی بوجود می آید. البته باید خاطرنشان ساخت كه حوزه عمومی تنها مجموعه ای از نهادها نیست، بلكه هر نوع كنش فردی را در ابراز نظرش در محل كار، مدرسه و یا دانشكده یا میان دوستان دربرمی گیرد.
به این ترتیب هابرماس دو مرحله را در شكل گیری وسایل ارتباط جمعی معاصر در نظر می گیرد كه یكی از قرن هفدهم تا اواخر قرن هجدهم را شامل می شود كه میان دولت و جامعه مدنی، حوزه عمومی در اماكنی مثل كافه ها و گالری ها شكل گرفت، كه بر اثر این بحث های آزاد، افكار عمومی و در نهایت روزنامه های آزاد بوجود آمدند و در مرحله دوم كه از اواخر قرن نوزدهم تا حال را دربرمی گیرد. در این مرحله با ظهور اتحادیه ها، سندیكاها و احزاب سیاسی و تشكل هایی كه ماهیتی عمدتاً اقتصادی داشتند، حوزه عمومی به حوزه اعمال نظر گروه های فشار تبدیل شد. به این ترتیب حوزه آزاد افكار عمومی از خلال بحث ها، به ابزارهایی برای اعمال نظر، دستكاری و جهت دهی به آنها توسط رسانه ها و وسایل ارتباط جمعی تبدیل شد.
● خلاصه و نتیجه گیری:
همچنان كه در ابتدای مقاله عنوان شد، مكتب فرانكفورت، به دنبال شكست جنبش های ماركسیست اروپایی، شكل گرفت و با نقد پوزتیویسم و اثبات گرایی، خواهان تفسیر جدیدی از الگوی ماركس بود. لذا بحث تئوریك خود را بیشتر متوجه ساختارهای روبنایی، بویژه رسانه های همگانی كرد كه از نظر آنها نقش مهمی در انحراف فرایند تغییرات اقتصادی از مسیر تاریخی آن ایفا نموده بودند.
برخی از صاحب نظران مكتب فرانكفورت مانند هوركهایمر و آدرنو با مطرح كردن صنایع فرهنگی وفرهنگ توده، بر نقش مخرب اقتصاد حاكم سرمایه داری تأكید كردند و معتقد بودند كه نظام سرمایه داری با توسل به تولید انبوه، ارائه خدمات كوتاه مدت و با استفاده از مكانیسم عقلانی كردن تكنولوژی و... موفق شد كه خود را بفروشد. اندیشمندان مكتب فرانكفورت، نقش رسانه ها را در جوامع معاصر، حفظ وضع موجود و تثبیت آن می دانستند و اظهار داشتند كه نظام سلطه در جامعه باعث انفعال و یكپارچگی افكار می شود و سرمایه داری سعی دارد با عقلانی كردن نظام سلطه خود هر جه بیشتر توده ها را در چنگال خود بفشارد و به قول هابرماس: «جهان اجتماعی، در چنگال استعمار نظام اجتماعی گرفتار است و باید برای رهایی آن، جهان اجتماعی را شیوه های مناسب عقلانی كرد.» كه البته منظور از عقلانی شدن، نتیجه ای است كه در نتیجه تفاهم و كنش ارتباطی پدید می آید.
ماركوزه با طرح موضوع «انسان تك ساحتی»، هوركهایمر و آدرنو با مفاهیم «فرهنگ بسته بندی شده و صنعت فرهنگی»، هابرماس با نظریه «كنش ارتباطی و حوزه عمومی سعی داشتند تا ضمن انتقاد از جامعه نوین و رسانه های جمعی، راه چاره برون رفت از این وضعیت را بیابند. بنابر این نظریه انتقادی مكتب فرانكفورت در مرحله بلوغ و شكوفایی خود متضمن سه عنصر مرتبط به هم بود: نخست نقد معرفت شناسی روش، شناختی از پوزتیویسم، دوم نگرش انتقادی نسبت به تأثیر ایدئولوژیك علم و تكنولوژی (به ویژه تكنولوژی های فرهنگی و رسانه ای سرمایه داری) به عنوان عامل اصلی در ایجاد شكل جدیدی از سلطه بوروكراتیك و سوم نوعی دلمشغولی نسبت به صنعت فرهنگ و به طور عام تر نسبت به جنبه های فرهنگی سلطه كه عمدتاً ازجانب سرمایه داری انحصارگرا و به وسیله تبلیغات بوجود می آید.
در انتهای بحث لازم است گفته شود كه اكثر جامعه شناسان معتقدند كه مكتب فرانفكورت در شكل اصلی خود به عنوان نحله ای از مكتب ماركسیسم یا جامعه شناسی مرده است. طی چند دهه گذشته رشد اندیشه ماركس در علوم اجتماعی و به ویژه در مردم شناسی، اقتصاد و جامعه شناسی راهی را در پیش گرفته كه آن را به نكات اصلی مورد توجه نظریه ماركس نزدیكتر می سازد. در حالی كه دلمشغولی نسبت به پدیده صنعت فرهنگ كه ویژگی بارز آثار آدرنو و هوركهایمر به شمار می رفت، تقلیل یافته است. به طور كلی در جمع بندی دستاوردهای هابرماس نیز این نكته مشهود است كه وی از آراء و عقاید مكتب فرانكفورت فاصله گرفت، به یك معنا وی مسیر پیموده شده آدرنو و هوركهایمر را با اهمیت قایل شدن بسیار زیاد برای نظریه مشخصاً ماركسیستی درباره جامعه، طی كرده است. لذا به تحلیل ساختارهای سیاسی و اقتصادی توجه بیشتری نشان داده و در همان حال، برخلاف آنان، در آثار وی اشارات ناچیزی به صنعت فرهنگ دیده می شود.
منصور ساعی
منبع : راه ارتباطات


همچنین مشاهده کنید