پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا

تحقیق مفصل درباره نسخ


تحقیق مفصل درباره نسخ
ما ننسخ‏من آیهٔ او ننسها نات بخیر منها او مثلها ا لم تعلم ان الله‏علی كل شی‏ء قدیر (۱۰۶)ا لم تعلم ان الله له ملك السماوات و الارض و ما لكم من دون الله من ولی و لا نصیر (۱۰۷)
●ترجمه آیات
ماهیچ آیه‏ای را نسخ نمی‏كنیم و از یادها نمی‏بریم مگر آنكه بهتراز آن و یا مثل آنرا می‏آوریم مگر هنوزندانسته‏ای كه خدا بر هر چیزی قادر است(۱۰۶).
مگر ندانسته‏ای كه ملك آسمانها و زمین‏از آن خداست وشما بغیر از خدا هیچ سرپرست و یاوری ندارید(۱۰۷).
●بیان
این دو آیه مربوط بمسئله نسخ است، و معلوم است كه‏نسخ بان معنائی كه در اصطلاح فقهامعروف است، یعنی بمعنای(كشف از تمام شدن عمر حكمی ازاحكام)، اصطلاحی است كه ازاین آیه گرفته شده، و یكی از مصادیق نسخ در این آیه است.و همین معنا نیز از اطلاق آیه استفادهصفحه : ۳۷۷میشود.
معنینسخو مراد ازنسخ آیهما ننسخ من آیهٔ‏كلمه(نسخ)بمعنای زایل كردن است، وقتی میگویند: (نسخت الشمس‏الظل)، معنایش اینستكه آفتاب سایه را زایل‏كرد، و از بین برد، در آیه: (و ما ارسلنا من قبلك من‏رسول و لا نبی، الا اذا تمنی، القی الشیطان فی امنیته، فینسخ الله مایلقی الشیطان، هیچ رسولی وپیامبری نفرستادیم، مگر آنكه وقتی شیطان چیزی در دل او می‏افكند، خدا القاء شیطانی را ازدلش‏زایل می‏كرد)، بهمین معنا استعمال شده است. (۱) معنای دیگر كلمه نسخ، نقل یك نسخه كتاب به نسخه‏ای‏دیگر است، و این عمل را از این‏جهت نسخ میگویند، كه گوئی كتاب اولی‏را از بین برده، و كتابی دیگر بجایش آورده‏اند، و بهمین‏جهت‏در آیه: (و اذا بدلنا آیهٔ مكان آیهٔ، و الله اعلم بما ینزل، قالوا: انما انت مفتر، بل اكثرهم‏لا یعلمون)بجای‏كلمه نسخ كلمه تبدیل آمده، می‏فرماید: چون آیتی را بجای آیتی دیگر تبدیل‏می‏كنیم، با اینكه خدا داناتر است باینكه چه نازل می‏كندمیگویند: تو دروغ می‏بندی، ولی‏بیشترشان نمیدانند. (۲) و بهر حال منظور ما این است كه بگوئیم: از نظرآیه نامبرده نسخ باعث نمیشود كه خود آیت‏نسخ شده بكلی از عالم هستی نابود گردد، بلكه حكم در آن عمرش‏كوتاه است، چون بوضعی‏وابسته است كه با نسخ، آن صفت از بین می‏رود.
و آن صفت صفت آیت، و علامت بودن است، پس خود این صفت‏بضمیمه تعلیل ذیلش كه‏می‏فرماید: (مگر نمیدانی كه خدا بر هر چیز قادر است)، بما می‏فهماند كه‏مراد از نسخ از بین بردن‏اثر آیت، از جهت آیت بودنش میباشد، یعنی از بین بردن علامت بودنش، با حفظ اصلش، پس بانسخ‏اثر آن آیت از بین می‏رود، و اما خود آن باقی است، حال اثر آن یا تكلیف است، و یا چیزی‏دیگر.
و این معنا از پهلوی هم قرار گرفتن نسخ و نسیان بخوبی‏استفاده میشود، چون كلمه(ننسها)از مصدر انساء است، كه بمعنای از یاد دیگران بردن است، همچنانكه نسخ‏بمعنای از بین‏بردن عین چیزیست، پس معنای آیه چنین میشود كه ما عین یك آیت را بكلی از بین نمی‏بریم، و یاآنكه‏یادش را از دلهای شما نمی‏بریم، مگر آنكه آیتی بهتر از آن و یا مثل آن می‏آوریم.
و اما اینكه آیت بودن یك آیت بچیست؟در جواب میگوئیم:آیت‏ها مختلف، و حیثیات نیزمختلف، و جهات نیز مختلف است، چون بعضی از قرآن آیتی است برای خدای سبحان، باعتبار اینكه بشر از آوردن مثل آن عاجز است، و بعضی دیگرش كه احكام‏و تكالیف الهیه را بیان می‏كند، آیات اویند، بدان جهت كه در انسانها ایجاد تقوی نموده، و آنانرابخدا نزدیك می‏كند، و نیزموجودات خارجی آیات او هستند، بدان جهت كه با هستی خود، وجود صانع خود راباخصوصیات وجودیشان از خصوصیات صفات و اسماء حسنای صانعشان حكایت می‏كنند، و نیزانبیاء خدا و اولیائش، آیات اوهستند، بدان جهت كه هم با زبان و هم با عمل خود، بشر را بسوی‏خدا دعوت می‏كنند، و همچنین چیزهائی دیگر.
مفهومآیتو اقسام آیات الهی‏و بنا بر این كلمه‏آیت مفهومی دارد كه دارای شدت و ضعف است، بعضی از آیات در آیت‏بودن اثر بیشتری دارند، و بعضی اثر كمتری،همچنانكه از آیه: (لقد رای من ایات ربه الكبری، اودر آن جا از آیات بزرگ پروردگارش را بدید) ، نیز بر می‏آید، كه بعضی آیات از بعضی دیگر درآیت بودن بزرگتر است.
از سوی دیگر بعضی از آیات در آیت بودن تنها یك جهت دارند، یعنی‏از یك جهت‏نمایشگر و یاد آورنده صانع خویشند، و بعضی از آیات دارای جهات بسیارند، وچون چنین است‏نسخ آیت نیز دو جور است، یكی نسخ آن بهمان یك جهتی كه دارد، و مثل اینكه بكلی آنرا نابودكند، ویكی اینكه آیتی را كه از چند جهت آیت است، از یك جهت نسخ كند، و جهات دیگرش رابایت بودن باقی بگذارد، مانند آیات‏قرآنی، كه هم از نظر بلاغت، آیت و معجزه است، و هم از نظرحكم، آنگاه جهت‏حكمی آنرا نسخ كند، و جهت دیگرش همچنان آیت باشد.
اشاره به دو اعتراض بر مساله نسخ و استنباط پاسخ آنها از آیه‏كریمه‏این عمومیت را كه ما از ظاهر آیه شریفه استفاده كردیم،عمومیت تعلیل نیز آنرا افاده‏می‏كند، تعلیلی كه از جمله،(ا لم تعلم ان الله علی كل شی‏ء قدیر، ا لم تعلم ان الله له ملك السموات‏و الارض)الخ بر می‏آید، چون انكاریكه‏ممكن است در باره نسخ توهم شود، و یا انكاریكه از یهوددر این باره واقع شده، و روایات شان نزول آنرا حكایت‏كرده، و بالاخره انكاریكه ممكن است‏نسبت بمعنای نسخ بذهن برسد، از دو جهت است.
جهت اول اینكه كسی اشكال كند كه: آیت اگر از ناحیه‏خدایتعالی باشد، حتما مشتمل برمصلحتی است كه چیزی بغیر آن آیت آن مصلحت را تامین نمی‏كند وبا این حال اگر آیت نسخ‏شود، لازمه‏اش قوت آن مصلحت است، چیزی هم كه كار آیت را بكند، و آن مصلحت را حفظ كند، نیست،چون گفتیم هیچ چیزی در حفظ مصلحت كار آیت را نمی‏كند، و نمیتواند فائده خلقت را اگر آیت تكوینی‏باشد - ، و مصلحت بندگان را - اگر آیت تشریعی باشد - ، تدارك و تلافی نماید.
شان خدا هم مانند شان بندگان نیست، علم او نیز مانند علم‏آنان نیست كه بخاطردگرگونگی عوامل خارجی، دگرگون شود، یك روز علم بمصلحتی پیدا كند، و بر طبق‏آن حكمی‏بكند، روز دیگر علمش بمصلحتی دیگر متعلق شود، كه دیروز تعلق نگرفته بود، و در نتیجه بحكم‏دیگری‏حكم كند، و حكم سابقش باطل شود، و در نتیجه هر روز حكم نوی براند، و رنگ تازه‏ای‏بریزد، همانطور كه بندگان او بخاطراینكه احاطه علمی بجهات صلاح اشیاء ندارند، اینچنین‏هستند، احكام و اوضاعشان با دگرگونگی علمشان بمصالح و مفاسدو كم و زیادی و حدوث و بقاءآن، دگرگون میشود، كه مرجع و خلاصه این وجه‏اینستكه: نسخ، مستلزم نفی عموم و اطلاق قدرت‏است، كه در خدا راه ندارد.
وجه دوم این استكه قدرت هر چند مطلقه باشد، الا اینكه با فرض‏تحقق ایجاد، و فعلیت‏وجود، دیگر تغییر و دگرگونگی محال است، چون چیزیكه موجود شد، دیگر ازآنوضعی كه بر آن‏هستی پذیرفته، دگرگون نمیشود، و این مسئله‏ایست ضروری.
مانند انسان در فعل اختیاریش، تا مادامی كه از او سر نزده،اختیاری او است، یعنی می‏تواندآنرا انجام دهد، و می‏تواند انجام ندهد، اما بعد از انجام دادن،دیگر این اختیار از كف او رفته، ودیگر فعل، ضروری الثبوت شده است.
و برگشت این وجه باین استكه نسخ، مستلزم این استكه ملكیت‏خدایرامطلق ندانیم، وجواز تصرف او را منحصر در بعضی امور بدانیم، یعنی مانند یهود بگوئیم: او نیزمانند انسانهاوقتی كاری را كرد دیگر زمام اختیارش نسبت بان فعل از دستش می‏رود، چه یهود گفتند: (ید الله‏مغلولهٔ دست‏خدا بسته است).
لذا در آیه مورد بحث در جواب از شبهه اول پاسخ می‏گوید، باینكه:(ا لم تعلم ان الله علی‏كل شی‏ء قدیر)؟یعنی مگر نمی‏دانی كه خدا بر همه چیز قادر است، و مثلا می‏تواندبجای هرچیزیكه فوت شده، بهتر از آنرا و یا مثل آن را بیاورد؟و از شبهه دوم بطور اشاره پاسخ گفته باینكه: (ا لم تعلم ان الله‏له ملك السموات و الارض؟و ما لكم من دون الله من ولی و لا نصیر؟)یعنی وقتی ملك آسمانها و زمین‏از آن خدای سبحان بود، پس او می‏تواند بهر جور كه بخواهد در ملكش تصرف كند، و غیر خدا هیچ سهمی از مالكیت‏ندارد،تا باعث‏شود جلو یك قسم از تصرفات خدای سبحان را بگیرد، و سد باب آن كند.
پس هیچكس مالك هیچ چیز نیست، نه ابتداء و نه با تملیك خدایتعالی،برای اینكه آنچه راهم كه خدا بغیر خود تملیك كند، باز مالك است، بخلاف تملیكی كه ما بیكدیگر می‏كنیم، كه وقتی من خانه خود را بدیگری تملیك می‏كنم در حقیقت‏خانه‏ام رااز ملكیتم بیرون كرده‏ام، و دیگرمالك آن نیستم، و اما خدایتعالی هر چه را كه بدیگران تملیك كند،در عین مالكیت دیگران، خودش نیز مالك است، نه اینكه مانند ما الكیت‏خود را باطل كرده باشد.
پس اگر به حقیقت امر بنگریم، می‏بینیم كه ملك مطلق‏و تصرف مطلق تنها از آن او(خدا)است، و اگر بملكی كه بما تملیك كرده بنگریم، و متوجه باشیم كه ما استقلالی‏در آن نداریم، می‏بینیم كه او ولی ما در آن نعمت است، و چون باستقلال ظاهری خود كه او بما تفضل كرده‏بنگریم- با اینكه در حقیقت استقلال نیست، بلكه عین فقر است بصورت غنی، و عین تبعیت‏است بصورت استقلال - مع ذلك می‏بینیم‏با داشتن این استقلال بدون اعانت و یاری او، نمیتوانیم‏امور خود را تدبیر كنیم، آنوقت درك می‏كنیم كه او یاور ما است.
و ان معنا كه در اینجا خاطر نشان شد، نكته‏ایست كه از حصر درآیه استفاده میشودحصریكه از ظاهر، (ان الله له ملك السموات و الارض)بر می‏آید پس میتوان گفت: دو جمله(الم‏تعلم ان الله علی كل شی‏ء قدیر)و(ا لم تعلم ان الله له ملك السموات‏و الارض)دو جمله مرتب‏هستند، مرتب بان ترتیبی كه میانه دو اعتراض هست.
و دلیل بر اینكه اعتراض بر مسئله نسخ دو اعتراض است، و آیه‏شریفه پاسخ از هر دواست، این است كه آیه شریفه بین دو جمله فصل انداخته، و بدون وصل آورده یعنی بین آندو،واوعاطفه نیاورده است، و جمله(و ما لكم من دون الله من ولی و لا نصیر)، هم مشتمل بر پاسخ دیگری‏از هردو اعتراض است، البته پاسخ جداگانه‏ای نیست، بلكه بمنزله متمم پاسخهای گذشته است.
می‏فرماید: و اگر نخواهید ملك مطلق خدا را در نظر بگیرید،بلكه تنها ملك عاریتی خود رادر نظر می‏گیرید، كه خدا بشما رحمت كرده، همین ملك نیز از آنجا كه‏بخشش اوست، و جدا ازاو و مستقل از او نیست، پس باز خدا به تنهائی ولی شما است، و در نتیجه‏میتواند در شما و درما یملك شما هر قسم تصرفی كه بخواهد بكند.
و نیز اگر نخواهید به عدم استقلال خودتان در ملك بنگرید، بلكه‏تنها ملك و استقلال‏ظاهری خود را در نظر گرفته، و در آن جمود بخرج دادید، باز هم خواهید دیدكه همین استقلال‏ظاهری و ملك و قدرت عاریتی شما، خود بخود برای شما تامین نمیشود، و نمیتواند خواسته شمارا بر آورد،و مقاصد شما را رام شما كند، و به تنهائی مقصود و مراد شما را رام و مطیع قصد واراده شما كند، بلكه با داشتن‏آن ملك و قدرت مع ذلك محتاج اعانت و نصرت خدا هستید، پس‏تنها یاور شما خدا است، و در نتیجه او میتواند از این‏طریق، یعنی از طریق یاری، هر رقم تصرفی‏كه خواست بكند، پس خدا در امر شما از هر راهی كه طی كنید، میتواند تصرف كند، دقت فرمائید.
در جمله: (و مالكم من دون الله)بجای‏ضمیر، اسم ظاهر آمده، یعنی بجای اینكه بفرماید: (دونه)فرموده(دون الله)، و این بدان جهت بوده‏كه جمله مورد بحث بمنزله جمله مستقل، و جدا ازما قبل بوده، چون جملات ما قبل در دادن پاسخ از اعتراضات تمام بوده، و احتیاجی بان نداشته‏است.
پنج نكته پیرامون نسخ‏پس از آنچه كه گذشت پنج نكته روشن‏گردید، اول اینكه نسخ تنها مربوط باحكام شرعی‏نیست بلكه در تكوینیات نیز هست، دوم اینكه نسخ‏همواره دو طرف میخواهد، یكی ناسخ، و یكی‏منسوخ، و یا یك طرف فرض ندارد،سوم اینكه ناسخ آنچه را كه منسوخ از كمال و یا مصلحت‏دارد، واجد است.
چهارم اینكه ناسخ از نظر صورت با منسوخ تنافی دارد،نه از نظر مصلحت چون ناسخ نیزمصلحتی دارد، كه جا پر كن مصلحت منسوخ است، پس تنافی و تناقض‏كه در ظاهر آندو است، باهمین مصلحت مشترك كه در آندو است، برطرف میشود، پس اگر پیغمبری از دنیا برود، وپیغمبری‏دیگر مبعوث شود، دو مصداق از آیت‏خدا هستند كه یكی ناسخ دیگری است.
اما از دنیا رفتن پیغمبر اول كه خود بر طبق جریان ناموس‏طبیعت است كه افرادی بدنیاآیند، و در مدتی معین روزی بخورند و سپس هنگام فرا رسیدن اجل از دنیا بروندو اما آمدن‏پیغمبری دیگر و نسخ احكام دینی آن پیغمبر، این نیز بر طبق مقتضای اختلافی است كه دردوره‏های‏بشریت است، چون بشر رو بتكامل است و بنا بر این وقتی یك حكم دینی بوسیله حكمی‏دیگر نسخ میشود، از آنجا كه‏هر دو مشتمل بر مصلحت است و علاوه بر این حكم پیامبر دوم برای‏مردم پیامبر اول صلاحیت ندارد، بلكه برای آنان‏حكم پیغمبر خودشان صالح‏تر است و برای مردم‏دوران دوم حكم پیامبر دوم صالح‏تر است، لذا هیچ تناقضی میان این‏احكام نیست وهمچنین اگر ماناسخ و منسوخ را نسبت باحكام یك پیغمبر بسنجیم، مانند حكم عفو در ابتدای دعوت اسلام‏كه‏مسلمانان عده‏ای داشتند و عده‏ای نداشتند و چاره‏ای جز این نبود كه ظلم و جفای كفار را نادیده‏بگیرند و ایشانراعفو كنند و حكم جهاد بعد از شوكت و قوت یافتن اسلام و پیدایش رعب در دل‏كفار و مشركین كه حكم عفو درآنروز بخاطر آن شرائط مصلحت داشت و در زمان دوم مصلحت‏نداشت و حكم جهاد در زمان دوم مصلحت داشت، ولی در زمان اول نداشت.آیات منسوخه نوعا لحنی دارند كه می‏فهمانند بزودی نسخ خواهندشداز همه اینها كه بگذریم آیات منسوخه نوعا لحنی دارند كه بطور اشاره می‏فهمانند كه‏بزودی‏نسخ خواهند شد و حكم در آن برای ابد دوام ندارد، مانند آیه: (فاعفوا و اصفحوا حتی یاتی‏الله بامره، فعلا عفو كنید و نادیده بگیرید تا خداوند امر خود رابفرستد) ، كه بروشنی‏می‏فهماند: حكم عفو و گذشت‏دائمی نیست و بزودی حكمی دیگر می‏آید، كه بعدها بصورت حكم‏جهاد آمد.
و مانند حكم زنان بدكاره كه فرموده: (فامسكوهن فی البیوت، حتی‏یتوفیهن الموت او یجعل الله‏لهن سبیلا، ایشان را در خانه‏ها حبس كنید تا مرگشان برسد و یا خدا راهی برایشان‏معین كند) ، كه باز بوضوح می‏فهماند حكم حبس موقتی است و همینطور هم شد و آیه شریفه با آیه تازیانه‏زدن‏بزناكاران نسخ گردید، پس جمله: (حتی یاتی الله بامره)در آیه اول و جمله(او یجعل الله لهن‏سبیلا)در آیه‏دوم خالی از این اشعار نیستند كه حكم آیه موقتی است و بزودی دستخوش نسخ‏خواهند شد.
پنجم اینكه آن نسبت كه میانه ناسخ و منسوخ است، غیر آن نسبتی‏است كه میانه عام وخاص و مطلق و مقید، و مجمل و مبین است، برای اینكه تنافی میانه ناسخ ومنسوخ بعد از انعقادظهور لفظ است، باین معنا كه ظهور دلیل ناسخ در مدلول خودش تمام است و با این حال دلیل‏دیگربر ضد آن می‏رسد كه آنهم ظهورش در ضدیت دلیل منسوخ تمام است آنگاه رافع این تضادوتنافی، همانطور كه گفتیم حكمت و مصلحتی است كه در هر دو هست بخلاف عام و خاص، و مطلق و مقید، و مجمل و مبین، كه‏ظهور دلیل عام و مطلق و مجمل، قبل از جستجو از دلیل مخصص و مقید و مبین ظهوری تمام نیست‏وقتی دلیل مخصص پیدا شد، با قوتی كه در ظهور لفظی آن هست، دلیل عام را تخصیص می‏زند و همچنین وقتی دلیل مقیدپیداشد، با قوت ظهور لفظیش دلیل مطلق را تفسیر می‏كند و نیز وقتی دلیل مبین پیدا شد، با قوت‏ظهورش بیانگردلیل مجمل میشود كه تفصیل آن در فن اصول فقه بیان شده است و همچنین‏است تنافی میانه دو آیه‏ایكه‏یكی محكم است و یكی متشابه كه انشاء الله بحث از آن در ذیل آیه: (منه آیات‏محكمات، و اخر متشابهات) از نظر خواننده عزیز خواهد گذشت.
فراموشاندن(نساء)آیه‏ای از آیات خدا شامل رسول خدا نمیشود(اوننسها)این كلمه بصورت نون مضمومه و سین بصدای كسره قرائت‏شده كه بنا بر این‏مشتق ازانساء خواهد بود كه بمعنای بردن چیزی از خزینه علم و خاطر كسی است و توضیحش‏گذشت كه خدا چگونه یاد چیزی را از دل كسی می‏برد.
و این خود كلامی است مطلق و بدون قید و یا بعنایتی‏دیگر، عام و بدون مخصص كه‏اختصاصی برسولخدا(ص)ندارد و بلكه میتوان گفت اصلا شامل آنجناب نمیشود، برای اینكه آیه: (سنقرئك فلا تنسی، الا ما شاء الله: بزودی بتو قدرت خواندن‏میدهیم، بطوریكه دیگر آنرافراموش نخواهی كرد مگر چیزیرا كه خدا بخواهد).كه از آیات مكی‏است و قبل از آیه نسخ‏مورد بحث كه مدنی است نازل شده، فراموشی را از رسولخدا نفی می‏كند و میفرماید: تو دیگرهیچ آیه‏ای‏را فراموش نمیكنی، با این حال دیگر چگونه انساء آیه‏ای از آیات شامل رسولخدا(ص)میشود؟خواهی گفت:در آخر آیه هفتم از سوره اعلی، جمله: (الا ما شاء الله)آمده و از آن فهمیده‏می‏شود كه اگر خدا بخواهد، رسول خدا(ص)نیزفراموش میكند، در پاسخ می‏گوئیم: این استثناءمانند استثناء در آیه: (خالدین فیها ما دامت السموات و الارض،الا ما شاء ربك، عطاء غیر مجذوذ، در حالی كه همواره و جاودانه در آن بهشت‏ها هستند، مادام كه آسمانها و زمین هستند،الا ما شاءربك و این عطائی است كه قطع شدن برایش نیست)(۱) می‏باشد كه در آیه‏ای قرار گرفته كه سه بارجاودانگی‏بهشتیانرا تكرار كرده، هم با كلمه(خالدین)و هم با جمله: (ما دامت السموات والارض)و هم با جمله: (عطاء غیر مجذوذ).
پس می‏فهمیم كه این استثناء برای این نیست كه بفهماند یك‏روزی اهل بهشت از بهشت‏بیرون میشوند، بلكه تنها باین منظور آمده كه بفهماند خدا مانند شما انسانهانیست كه وقتی كاری‏از شما سر زد دیگر قدرت و اختیار قبل از انجام آن از دستتان بیرون می‏شود، بلكه خدا بعد ازانجام‏هر كار باز قدرت قبل از انجام را دارد، در آیه مورد بحث هم استثناء برای همین معنا آمده، نه‏اینكه بخواهد بگوید: توآیات قرآن را فراموش نمی‏كنی، مگر آن آیاتی را كه خدا بخواهد، چون‏اگر منظور این بود، دیگر جمله: (فلا تنسی، پس دیگرفراموش نمیكنی)معنا نداشت چون از این‏جمله بر می‏آید كه فراموش نكردن یك عنایتی است كه خدا بشخص آنجناب كرده‏و منتی است كه‏بر آنجناب نهاده و اگر مراد این بود كه بفرماید: هر چه را فراموش كنی به مشیت‏خدا فراموش‏كرده‏ای،اختصاصی برای رسول خدا(ص)نمیشد چون هر صاحب حافظه‏ای از انسان و سایرحیوانات،هر چه را بیاد داشته باشند و هر چه را از یاد ببرند، همه‏اش مشیت‏خدا است.
رسول خدا(ص)هم قبل از نزول این آیه و این اقراء امتنانی كه‏آیه: (سنقرئك فلا تنسی)وعده آن را می‏دهد، هر چه بیاد میداشت و یا از یاد می‏برد بمشیت‏خدایتعالی بود،و آیه نامبرده هیچ‏عنایت زائدی برای آن جناب اثبات نمی‏كند، در حالی كه میدانیم در مقام اثبات چنین عنایتی است.
پس استثناء در آن جز اثبات‏اطلاق قدرت، هیچ منظوری ندارد می‏خواهد بفرماید ما قدرت خواندن بتو میدهیم و تو دیگر تا ابد آن را از یاد نمیبری‏و خدا با این حال قدرت آن را دارد كه آن‏را از یادت ببرد، (دقت فرمائید).
همه‏اینها بر اساس قرائنی بود كه گفتیم، البته بعضی از قاریان جمله‏مورد بحث را با فتحه‏نون و با همزه خوانده‏اند كه بنا بر این قرائت كلمه مورد بحث از ماده(ن - سین -ء)گرفته شده، و(نسی‏ء)به معنای تاخیر انداختن است و معنای آیه بنا بر این قرائت چنین می‏شود: كه ما هیچ‏آیتی را بااز بین بردن نسخش نمی‏كنیم و با تاخیر اظهار آن، عقبش نمی‏اندازیم، مگر آنكه آیتی‏بهتر از آن یا مانند آن می‏آوریم‏و تصرف الهی با تقدیم و تاخیر در آیات خود باعث فوت كمال ویا فوت مصلحتی نمی‏شود.
دلیل بر اینكه مراد بیان این نكته است، كه تصرف الهی همواره‏بر طبق كمال و مصلحت‏است، جمله: (بخیر منها، او مثلها) است، چون خیریت همیشه با كمال موجودو یا مصلحت‏حكم‏مجعول ملازم است و در ظرف وجود است، كه موجودی در خیریت مماثل موجودی دیگر و یابهتر از آن میشود، (دقت فرمائید).
● بحث روایتی(شامل‏روایاتی در باره وقوع نسخ در مواردی از كلام الله)
روایات بسیاری از طرق شیعه و سنی از رسول خدا(ص)وصحابه آن جناب و ائمه اهل‏بیت ع در این باره رسیده كه در قرآن ناسخ و منسوخ هست.
و در تفسیر نعمانی از امیر المؤمنین ع روایت آمده كه آنجناب بعداز معرفی‏عده‏ای از آیات منسوخ و آیاتی كه آنها را نسخ كرده، فرموده: و آیه: (و ما خلقت الجن و الانس‏الا لیعبدون، من‏جن و انس را نیافریدم مگر برای اینكه عبادتم كنند. با آیه: (و لا یزالون‏مختلفین، الا من رحم ربك، ولذلك خلقهم، و پیوسته در اختلافند مگر آنهائی كه پروردگارت‏رحمشان كرده باشد و بهمین منظور هم خلقشان كرده نسخ شده، چون در اولی غرض از خلقت‏را عبادت معرفی می‏كرد و در این آیه میفرماید برای اینكه رحمشان كند خلقشان‏كرده. مؤلف: این روایت دلالت دارد بر اینكه امام ع نسخ در آیه را اعم از نسخ قرآنی‏یعنی نسخ حكم شرعی دانسته‏و بنا بفرمایش امام آیه دومی حقیقتی را اثبات می‏كند كه باعث‏می‏شود حقیقت مورداثبات آیه اولی تحدید شود و بعبارتی روشن‏تر اینكه آیه اولی غرض از خلقت را پرستش خدا معرفی می‏كرد، در حالی كه می‏بینیم‏كه بسیاری از مردم از عبادت او سر بازمی‏زنند و از سوی دیگر خدای تعالی هیچگاه در غرضهایش‏مغلوب نمی‏شود، پس چرا در این آیه‏غرض از خلقت همگی را عبادت دانسته است؟.
آیه دوم توضیح می‏دهد: كه خداوند بندگان را بر اساس امكان‏اختلاف آفریده و در نتیجه‏لا یزال در مسئله هدایت‏یافتن و گمراه شدن مختلف خواهند بود و این‏اختلاف دامن‏گیر همه آنان‏می‏شود، مگر آن عده‏ای كه عنایت‏خاصه خدائی دستگیرشان شود و رحمت‏هدایتش شامل‏حالشان گردد و برای همین رحمت هدایت‏خلقشان كرده بود.
پس آیه دوم برای خلقت غایت و غرضی اثبات می‏كند و آن‏عبارتست از رحمت مقارن باعبادت و اهتداء و معلوم است كه این غرض تنها در بعضی از بندگان حاصل‏است، نه در همه، بااینكه آیه اول عبادت را غایت و غرض از خلقت همه می‏دانست در نتیجه جمع بین دو آیه باین‏می‏شودكه غایت‏خلقت همه مردم بدین جهت عبادت است كه خلقت بعضی از بندگان بخاطرخلقت بعضی دیگر است،باز آن بعض هم خلقتش برای بعض دیگر است تا آنكه باهل عبادت‏منتهی شود، یعنی آنهائی كه برای عبادت خلق شده‏اندپس این صحیح است كه بگوئیم عبادت‏غرض از خلقت همه است، همچنانكه یك مؤسسه كشت و صنعت، باین غرض تاسیس می‏شودكه‏از میوه و فائده آن استفاده شود و در این مؤسسه كشت، گیاه هم هست اما برای اینكه آذوقه‏مرغ و گوسفندشود و كود مرغ و گوسفند عاید درخت گردد و رشد درخت هم وسیله بار آوردن‏میوه بیشتر و بهتری شود.
پس همانطور كه صحیح است بگوئیم كشت علوفه برای‏سیب و گلابی است و نگهداری‏دام هم برای سیب و گلابی است، در خلقت عالم نیز صحیح است بگوئیم خلقت همه آن برای‏عبادت است.
و بهمین اعتبار است كه امام ع فرموده: آیه دوم ناسخ آیه اول‏است و نیز در همان‏تفسیر از آنجناب روایت‏شده كه فرمود: آیه: (و ان منكم الا واردها كان علی ربك حتما مقضیا)،بوسیله(ان الذین سبقت لهم منا الحسنی اولئك عنها مبعدون، لا یسمعون حسیسها و هم فیمااشتهت انفسهم‏خالدون، لا یحزنهم الفزع الاكبر)نسخ شده، چون در آیه اول می‏فرماید: احدی ازشما نیست مگر آنكه بدوزخ وارد می‏شود،و در آیه دوم می‏فرماید: (كسانی كه از ما بر ایشان احسان‏تقدیر شده، آنان از دوزخ‏بدورند و حتی صدای آنرا هم نمیشنوند و ایشان در آنچه دوست بدارند جاودانه‏اند و فزع اكبر هم اندوهناكشان نمی‏كند). مؤلف: ممكن است كسی خیال كند كه این دو آیه از باب عام و خاص است، آیه اولی بطورعموم همه را محكوم می‏داند باین كه داخل دوزخ شوند و آیه دوم این عموم را تخصیص می‏زند وحكم آن را مخصوص كسانی میكند كه قلم تقدیر برایشان احسان ننوشته است.
لكن این توهم صحیح نیست برای اینكه آیه اولی حكم خود را قضاء حتمی خدا می‏داند، وقضاء حتمی قابل رفع نیست و نمی‏شود ابطالش كرد، حال چطور با دلیل مخصص نمی‏شودابطالش كرد ولی با دلیل ناسخ می‏شود، انشاء الله در تفسیر آیه: (ان الذین سبقت لهم منا الحسنی‏اولئك عنها مبعدون)توضیحش خواهد آمد.
و در تفسیر عیاشی از امام باقر ع روایت آورده كه فرمود: یك قسم از نسخ بداءاست كه آیه: (یمحو الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الكتاب) مشتمل بر آنست و نیز داستان نجات‏قوم یونس از اینقرار است.
مؤلف: وجه آن واضح است، (چون در سابق هم گفتیم كه نسخ هم در تشریعیات و احكام‏هست و هم در تكوینیات و نسخ در تكوینیات همان بداء است كه امام فرمود: نجات قوم یونس‏یكی از مصادیق آنست).
و در بعضی اخبار از ائمه اهل بیت ع رسیده: كه مرگ امام قبلی و قیام امام‏بعدی در جای او را نسخ خوانده‏اند.
▪ مؤلف: بیان اینگونه اخبار گذشت و اخبار در این باره یكی دو تا نیست، بلكه از كثرت بحداستفاضه رسیده است.
و در تفسیر الدر المنثور است كه: عبد بن حمید و ابو داود در كتاب ناسخ و ابن جریر ازقتاده روایت كرده كه گفت: رسول خدا(ص)آیه و یا سوره و یا هر چه را از سوره كه خدامی‏خواست قرائت می‏كرد، بعدا برداشته می‏شد، و خدا از یاد پیغمبرش می‏برد و خدای تعالی دراین باره به پیامبرش فرمود: (ما ننسخ من آیهٔ او ننسها نات بخیر منها)الخ.قتاده سپس در معنای آیه‏گفته است: خدا میفرماید در این نسخ و انساء، تخفیف، رخصت، امر و نهی است. مؤلف: در تفسیر الدر المنثور در معنای انساء روایات زیاد دیگری نیز آورده كه از نظر ماهمه‏اش دور ریختنی است برای خاطر اینكه مخالف با كتاب خداست، كه بیانش در ذیل كلمه(ننسها)الخ گذشت.● مقدماتی درباره نسخ
نسخ در قرآن یكی از مسایل بحث انگیز به شمار می‏رود،زیرا این سؤال پیش‏می‏آید كه چرا باید در قرآن آیات منسوخه وجود داشته باشد تا احیانا موجب‏گم راهی گردد و برخی آیه منسوخی را محكم بپندارند و به آن استناد كنند؟!اساساوجود آیه منسوخ در قرآن چه فایده‏ای می‏تواند داشته باشد؟!از این قبیل شبهات كه‏در جای خود مورد اشاره قرار خواهد گرفت.
نسخ نزد پیشینیان مفهومی گسترده‏تر از مفهوم كنونی داشته است.در گذشته‏هر گونه تغییر در حكم پیشین را نسخ می‏گفتند،در حالی كه نسخ مصطلح امروزجای گزین كردن حكم جدید به جای حكم قدیم است.بدین ترتیب نسخ در نزدپیشینیان تخصیص عام یا تقیید اطلاق را نیز شامل می‏گردید.ولی امروزه تنها به‏همان جای گزینی حكمی به جای حكمی دیگر گفته می‏شود.به این معنا كه حكم‏سابق به كلی منسوخ و حكم ناسخ جای آن را بگیرد.تمامی شبهات و بحث‏ها درمورد همین معنای اخیر است و سخن ما نیز در این فصل در همین خصوص خواهدبود.
● اهمیت‏بحث از نسخ
اهمیت‏بحث نسخ موقعی روشن می‏گردد كه پذیرفته شود در قرآن آیات‏منسوخه در كنار آیات محكمه(غیر منسوخه)وجود دارد. در این صورت برای یك‏محقق معارف قرآنی ضرورت می‏یابد تا آیات منسوخه را بشناسد و آن‏ها را از آیات محكمه جدا سازد.یك فقیه كه در صدد استنباط احكام فقهی از قرآن‏می‏باشد،یا یك متكلم كه به دنبال دریافت معارف قرآنی می‏باشد،باید توان‏تشخیص آیات محكمه را داشته باشد.یك فقیه در مقام فتوی و یك قاضی به هنگام‏صدور حكم،لازم است هوشیار باشد تا مبادا آیات منسوخه را مورد فتوی یا قضاءقرار داده باشد.
ابو عبد الرحمان سلمی گوید كه مولا امیر مؤمنان علیه السلام با یكی از قاضیان كوفه روبروشد.از او پرسید:«آیا آیات ناسخه را جدا از آیات منسوخه می‏شناسی؟»آن قاضی‏گفت:نه!آن گاه حضرت فرمود:«در این صورت هم خود را نابود كرده و هم دیگران‏را نابود ساخته‏ای‏» .امام صادق علیه السلام به یكی از فقیهان كوفه فرمود:«تو را فقیه مردم‏عراق می‏گویند؟»گفت:آری.فرمود:«در قاهت‏خود از كدام منبع بهره می‏گیری؟»
گفت:از قرآن و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله!فرمود:«آیا از كتاب خدا به درستی شناخت داری‏و آیا ناسخ را كاملا از منسوخ جدا می‏سازی؟» گفت:آری!فرمود:«علم گسترده‏ای‏ادعا كرده‏ای،چیزی را كه خداوند تنها نزد شایستگان قرار داده است‏» .البته‏مقصود از ناسخ و منسوخ در این گونه روایات،مفهوم عام آن می‏باشد كه شامل‏تخصیص عموم و تقیید اطلاق نیز می‏گردد.بدین معنا كه به هر حكم لاحق كه درحكم سابق تغییر دهد،ناسخ می‏گویند.خواه به كلی حكم سابق را بر داشته باشد یادایره شمول آن را كوتاه كرده باشد.پر روشن است كه عمل به عام یا مطلق نیز پیش‏از فحص و یاس از مخصص یا مقید روا نمی‏باشد.همان گونه كه عمل به منسوخ باوجود ناسخ نیز جایز نیست.
● حكمت نسخ
در هر حركت اصلاحی و رو به پیش،لازمه تكامل،نسخ برخی آیین نامه‏ها ودستور العمل‏ها می‏باشد.زیرا در یك حركت تدریجی وجود مراحل پی در پی و تغییرشرایط،لزوم بازنگری در برنامه‏ها را ضروری می‏سازد.البته این تا موقعی است كه حركت‏به رشد نهایی و كمال مقصود نرسیده باشد.هرگاه برنامه‏ها تكامل یافت‏مساله نسخ نیز منتفی می‏گردد.لذا نسخ در یك شریعت تا موقعی است كه پیامبرحیات داشته باشد و فوت وی دیگر جایی برای نسخ در شریعت‏باقی نمی‏گذارد.
نسخ پیاپی در یك شریعت نو بنیاد همانند نسخه‏های طبیب است كه با شرایط واحوال مریض تغییر پیدا می‏كند.نسخه دیروز در جای خود مفید و نسخه امروز نیزدر جای خود مفید است.لذا خداوند می‏فرماید: ما ننسخ من آیهٔ او ننسها نات بخیرمنها او مثلها هر گونه نسخ كه صورت می‏گیرد هر یك در جای خود درست‏بوده‏و نسبت‏به شرایط رعایت اصلح شده است.
مقصود از«خیر منها او مثلها»لحاظ دو حالت است:اگر حكم دیروز را نسبت‏به‏شرایط امروز بنگری حكم امروز اصلح(خیر)است و اگر هر یك را در جای خودبنگری هر دو حكم همانندند،زیرا هر یك با شرایط متناسب خود توافق كامل دارد.
فرق میان نسخ و انساء در آن است كه اگر حكم سابق هنوز زنده است ولی‏شرایط تغییر یافته و حكم جدیدی را مقتضی ساخته است،آن را نسخ مستقیم‏می‏گوییم.اما اگر حكم سابق بر اثر گذشت زمان به دست فراموشی سپرده شده و ازیادها رفته یا تحریف شده است،آن را«انساء»می‏نامیم،به این معنا كه این حكم ازیادها برده شده است.
خلاصه در آیه كریمه می‏فرماید:چه نسخ مستقیم صورت گیرد یا حكم سابق‏فراموش شده باشد و از نو حكم تازه آورده شود،در هر دو صورت رعایت اصلح‏شده است و آن چه به صلاح مردم است‏بر آنان عرضه می‏شود.این آیه می‏خواهداین شبهه را بزداید كه در نسخ احكام یا شرایع هیچ گونه اشتباه یا تغییر در رای كه‏حاكی از پی بردن به ناروایی حكم سابق باشد رخ نداده است،بلكه هر یك در جای‏خود روا می‏باشد.در این باره در بخش شبهات پیرامون مساله نسخ روشن‏تر سخن‏خواهیم گفت.
● تعریف، شرائط و حقیقت نسخ
نسخ-در اصطلاح كنونی-عبارت است از«رفع حكم سابق،كه بر حسب ظاهراقتضای دوام داشته،به تشریع حكم لاحق،به گونه‏ای كه جای گزین آن گردد و امكان‏جمع میان هر دو نباشد».در این تعریف نكته‏هایی رعایت‏شده كه باید مورد توجه‏قرار گیرد:
۱) مقصود از حكم-چه منسوخ و چه ناسخ-حكم شرعی اعم از تكلیفی ووضعی است لذا هر گونه تغییر و تبدیلی كه در امور خارج از محدوده احكام شرعی‏انجام گیرد،از موضوع بحث‏خارج است.
۲) مقصود از اقتضای دوام كه بر حسب ظاهر حكم سابق است،همان اطلاق‏ازمانی است كه بر حسب تفاهم عرفی استفاده می‏شود، زیرا هر گونه تكلیف یادستوری سه گونه گسترش و شمول دارد:شمول افرادی،شمول احوالی و شمول‏ازمانی،یعنی فرمان صادر شامل همه افراد مورد خطاب یا مورد تكلیف می‏شود،ونیز شامل همه احوال هر فرد می‏گردد تا هر فرد در هر شرایطی كه باشد باید امتثال‏تكلیف نماید،به علاوه شامل همه زمان‏ها می‏گردد و در طول زمان باید این فرمان‏انجام گیرد.پس همه مكلفین،در هر شرایطی و در طول زمان باید تكلیف صادر راامتثال كنند.البته شمول افرادی را اصطلاحا عموم وضعی می‏نامیم .ولی شمول‏احوالی و ازمانی را اطلاق می‏گوییم كه بر پایه دلیل عقلی (مقدمات حكمت) استوار است.در نتیجه هر تكلیفی بر حسب دلالت ظاهر كلام،اقتضای تداوم دارد.
۳) مقصود از عدم امكان جمع،وجود تضاد و تنافی میان حكم سابق و لاحق‏است،كه اصطلاحا«تباین كلی‏»گفته می‏شود.ولی اگر دو حكم به گونه‏ای باشند كه‏امكان وجود هم زمان داشته باشند،در این صورت پدیده نسخ صورت‏نگرفته است،مانند آن كه حكم سابق عام یا مطلق باشد و حكم لاحق خاص یا مقید،كه در این صورت حكم لاحق مخصص یا مقید حكم سابق است نه ناسخ.یعنی شعاع حكم سابق را كوتاه می‏كند ولی به كلی آن را بر نمی‏دارد.این خود یك گونه‏جمع عرفی است كه متداول و متعارف است و از دایره نسخ بیرون می‏باشد.لذافرق میان نسخ و تخصیص در آن است كه نسخ،رفع حكم سابق از تمامی افرادموضوع است و تخصیص، رفع حكم از بعض افراد است در حالی كه حكم سابق‏درباره بعض دیگر هم چنان جاری است.
● شرایط نسخ
از تعریف یاد شده برخی از شرایط نسخ روشن گردید.این شرایط عبارتند از:
وجود تنافی میان ناسخ و منسوخ و عدم امكان جمع آن‏ها،اختصاص نسخ به‏احكام شرعی اعم از تكلیفی و وضعی و نیز عدم تبدل موضوع مانند تبدل حالت‏اختیار به حالت اضطرار یا حاضر به مسافر و غیره،كه هر گونه تغییر حكم در این گونه‏موارد از حیطه مساله نسخ بیرون است،زیرا هر موضوعی حكم خود را دارد و باتبدل موضوع،حكم آن تغییر می‏كند و این گونه تبدل حكم را نبایستی نسخ نامید،چنان چه برخی به این اشتباه رفته و بسیاری از موارد تخصیص یا تبدل موضوع را درزمره منسوخات آورده‏اند.
اضافه بر موارد مذكور،در این جا یك شرط قابل توجه است و آن عدم تقییدحكم سابق به قید زمانی صریح است.چه اگر حكم سابق از اول مقید به قید زمانی‏باشد،با سر آمدن زمان،حكم سابق پایان می‏یابد و نیازی به نسخ مجدد نیست.ولی‏این نكته نباید فراموش شود كه قید زمانی باید صریح باشد و اگر ابهام گونه به پایان‏زمانی حكم اشاره شود،از مورد بحث‏بیرون است،زیرا حكم سابق به جهت ابهام‏در پایان زمانی هم چنان اقتضای دوام را خواهد داشت تا حكم مجدد(ناسخ)صادرگردد و تعریف یاد شده بر آن صادق است،زیرا ابهام در قید زمانی موجب می‏گرددتا اصل حكم هم چنان استوار بماند تا از جانب شرع،تبیینی صادر گردد و آن ابهام‏به صورت مشخص در آید و تا این تبیینی از جانب شارع نیامده،حكم سابق كما كان‏استوار خواهد بود.مثلا آیه و اللاتی یاتین الفاحشهٔ من نسائكم فاستشهدوا علیهن اربعهٔ منكم فان شهدوا فامسكوهن فی البیوت حی یتوفاهن الموت او یجعل الله لهن سبیلا را ازاین موارد می‏توان شمرد.در ارتباط با این آیه باید توجه داشت كه در ابتدای اسلام،درباره زنانی كه مرتكب فحشا می‏گردیدند، دستور آمد تا آنان را در خانه نگاه دارند واز بیرون آمدن آنان تا موقع فرا رسیدن مرگ جلوگیری كنند یا آن كه خداوند راه‏دیگری نشان دهد.عبارت او یجعل الله لهن سبیلا گر چه اشارت دارد به آن كه حكم‏یاد شده برای همیشه نیست و دیر یا زود حكم دیگری جای گزین آن می‏گردد.ولی‏این اشارت،حالت ابهام دارد و مشخص نگردیده آن حكم دیگر چه موقع صادرخواهد شد.لذا تا حكم جدید نیامده حكم سابق قابل تداوم بوده و باید مورد عمل‏قرار می‏گرفت.تنها با آمدن حكم جدید(جلد یا رجم)حكم سابق مرتفع گردید.این‏همان ویژگی نسخ است كه در این جا وجود دارد.
● حقیقت نسخ
آن چه گفته شد تعریف ظاهری نسخ است.بر حسب این تعریف نسخ تبدیل‏حكم سابق است‏به حكم لاحق كه این تبدیل بر حسب متعارف حاكی از تجدید نظراست،زیرا مشرع حكم سابق را به گونه مطلق صادر كرده است‏به گونه‏ای كه ظهور درتداوم داشته است.ولی اكنون و با ملاحظه شرایط پیش آمده،در اطلاق حكم سابق‏تجدید نظر نموده جلوی آن را گرفته و حكم تازه‏ای كه موافق شرایط موجود باشدصادر می‏كند و گرنه در صورتی كه شارع قصد تجدید نظر داشت می‏بایست از اول‏پیش بینی كرده،حكم سابق را مقیدا صادر می‏نمود،نه به طور مطلق،و صدور حكم‏سابق به صورت مطلق،مبین یك گونه جهل به پیش آمدها است كه شایسته علم ازلی‏الهی نیست،علمی كه فراگیر همه چیز است!
آری نسخ بدین معنا،در تشریعات وضعی(كه بر دست انسان‏ها صورت‏می‏گیرد)امری طبیعی است.انسان نمی‏تواند تمامی پیش آمدهای آینده راپیش بینی كند.از این رو،نسخ به معنای حقیقی‏اش-كه تجدید نظر است-درباره‏تشریعات آسمانی،صورت معقولی ندارد.
پس نسخ در شرایع الهی،نسخ ظاهری است.یعنی بر حسب ظاهر مردم گمان‏می‏برند كه نسخی صورت گرفته در حالی كه واقعا چنین نیست و خداوند از اول وهمان موقع كه حكم سابق را تشریع نمود می‏دانست كه آن حكم تداوم ندارد ومدت دوام آن محدود است و سرآمد اجل آن نزد خداوند مشخص بوده،صرفا وفق‏مصالحی از بیان مدت آن خود داری شده كه به موقع و هنگام سر رسید اجل آن بیان‏می‏گردد.این-اصطلاحا-تاخیر بیان تا وقت‏حاجت است كه از نظر اصولیون خالی‏از اشكال است آن چه مورد اشكال می‏باشد تنها تاخیر بیان از وقت‏حاجت است.بااین بیان می‏توان گفت كه در واقع،نسخی در كار نیست‏بلكه خداوند از مان‏نخست‏حكم سابق را به صورت محدود تشریع نموده ولی حد و نهایت آن را بیان‏نداشته كه در موقع خود بیان می‏دارد.
● تشابه نسخ و بدا
همین گونه است مساله‏«بدا»در تكوینیات،كه مردم بر حسب ظاهر بر ثبوت‏چیزی گمان داشته و از واقع بی‏خبرند كه تبدل می‏یابد و در موقع خود بر آن آگاه‏می‏شوند و گمان می‏برند«بدا»حاصل گشته است.لذا دو مساله نسخ و بدا در این‏جهت‏با هم یكسانند،جز آن كه نسخ در تشریعیات است و بدا در تكوینیات.آیه‏مربوط به نسخ را یاد آور شدیم.آیه مربوط به بدا در سوره رعد آمده: یمحو الله مایشاء و یثبت و عنده ام الكتاب .یعنی خداوند بر می‏دارد آن چه را كه بر حسب ظاهرحالت ثبات دارد و ثبات می‏بخشد آن چه را كه بر حسب ظاهر حالت زوال دارد.
علم به ثبات و زوال واقعی هر چیز نزد خدا مضبوط است.تفصیل این اجمال را در جای خود آورده‏ایم.
محمد هادی معرفت
منبع : حوزه


همچنین مشاهده کنید