پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا
تحقیق مفصل درباره نسخ
ما ننسخمن آیهٔ او ننسها نات بخیر منها او مثلها ا لم تعلم ان اللهعلی كل شیء قدیر (۱۰۶)ا لم تعلم ان الله له ملك السماوات و الارض و ما لكم من دون الله من ولی و لا نصیر (۱۰۷)
●ترجمه آیات
ماهیچ آیهای را نسخ نمیكنیم و از یادها نمیبریم مگر آنكه بهتراز آن و یا مثل آنرا میآوریم مگر هنوزندانستهای كه خدا بر هر چیزی قادر است(۱۰۶).
مگر ندانستهای كه ملك آسمانها و زمیناز آن خداست وشما بغیر از خدا هیچ سرپرست و یاوری ندارید(۱۰۷).
●بیان
این دو آیه مربوط بمسئله نسخ است، و معلوم است كهنسخ بان معنائی كه در اصطلاح فقهامعروف است، یعنی بمعنای(كشف از تمام شدن عمر حكمی ازاحكام)، اصطلاحی است كه ازاین آیه گرفته شده، و یكی از مصادیق نسخ در این آیه است.و همین معنا نیز از اطلاق آیه استفادهصفحه : ۳۷۷میشود.
معنینسخو مراد ازنسخ آیهما ننسخ من آیهٔكلمه(نسخ)بمعنای زایل كردن است، وقتی میگویند: (نسخت الشمسالظل)، معنایش اینستكه آفتاب سایه را زایلكرد، و از بین برد، در آیه: (و ما ارسلنا من قبلك منرسول و لا نبی، الا اذا تمنی، القی الشیطان فی امنیته، فینسخ الله مایلقی الشیطان، هیچ رسولی وپیامبری نفرستادیم، مگر آنكه وقتی شیطان چیزی در دل او میافكند، خدا القاء شیطانی را ازدلشزایل میكرد)، بهمین معنا استعمال شده است. (۱) معنای دیگر كلمه نسخ، نقل یك نسخه كتاب به نسخهایدیگر است، و این عمل را از اینجهت نسخ میگویند، كه گوئی كتاب اولیرا از بین برده، و كتابی دیگر بجایش آوردهاند، و بهمینجهتدر آیه: (و اذا بدلنا آیهٔ مكان آیهٔ، و الله اعلم بما ینزل، قالوا: انما انت مفتر، بل اكثرهملا یعلمون)بجایكلمه نسخ كلمه تبدیل آمده، میفرماید: چون آیتی را بجای آیتی دیگر تبدیلمیكنیم، با اینكه خدا داناتر است باینكه چه نازل میكندمیگویند: تو دروغ میبندی، ولیبیشترشان نمیدانند. (۲) و بهر حال منظور ما این است كه بگوئیم: از نظرآیه نامبرده نسخ باعث نمیشود كه خود آیتنسخ شده بكلی از عالم هستی نابود گردد، بلكه حكم در آن عمرشكوتاه است، چون بوضعیوابسته است كه با نسخ، آن صفت از بین میرود.
و آن صفت صفت آیت، و علامت بودن است، پس خود این صفتبضمیمه تعلیل ذیلش كهمیفرماید: (مگر نمیدانی كه خدا بر هر چیز قادر است)، بما میفهماند كهمراد از نسخ از بین بردناثر آیت، از جهت آیت بودنش میباشد، یعنی از بین بردن علامت بودنش، با حفظ اصلش، پس بانسخاثر آن آیت از بین میرود، و اما خود آن باقی است، حال اثر آن یا تكلیف است، و یا چیزیدیگر.
و این معنا از پهلوی هم قرار گرفتن نسخ و نسیان بخوبیاستفاده میشود، چون كلمه(ننسها)از مصدر انساء است، كه بمعنای از یاد دیگران بردن است، همچنانكه نسخبمعنای از بینبردن عین چیزیست، پس معنای آیه چنین میشود كه ما عین یك آیت را بكلی از بین نمیبریم، و یاآنكهیادش را از دلهای شما نمیبریم، مگر آنكه آیتی بهتر از آن و یا مثل آن میآوریم.
و اما اینكه آیت بودن یك آیت بچیست؟در جواب میگوئیم:آیتها مختلف، و حیثیات نیزمختلف، و جهات نیز مختلف است، چون بعضی از قرآن آیتی است برای خدای سبحان، باعتبار اینكه بشر از آوردن مثل آن عاجز است، و بعضی دیگرش كه احكامو تكالیف الهیه را بیان میكند، آیات اویند، بدان جهت كه در انسانها ایجاد تقوی نموده، و آنانرابخدا نزدیك میكند، و نیزموجودات خارجی آیات او هستند، بدان جهت كه با هستی خود، وجود صانع خود راباخصوصیات وجودیشان از خصوصیات صفات و اسماء حسنای صانعشان حكایت میكنند، و نیزانبیاء خدا و اولیائش، آیات اوهستند، بدان جهت كه هم با زبان و هم با عمل خود، بشر را بسویخدا دعوت میكنند، و همچنین چیزهائی دیگر.
مفهومآیتو اقسام آیات الهیو بنا بر این كلمهآیت مفهومی دارد كه دارای شدت و ضعف است، بعضی از آیات در آیتبودن اثر بیشتری دارند، و بعضی اثر كمتری،همچنانكه از آیه: (لقد رای من ایات ربه الكبری، اودر آن جا از آیات بزرگ پروردگارش را بدید) ، نیز بر میآید، كه بعضی آیات از بعضی دیگر درآیت بودن بزرگتر است.
از سوی دیگر بعضی از آیات در آیت بودن تنها یك جهت دارند، یعنیاز یك جهتنمایشگر و یاد آورنده صانع خویشند، و بعضی از آیات دارای جهات بسیارند، وچون چنین استنسخ آیت نیز دو جور است، یكی نسخ آن بهمان یك جهتی كه دارد، و مثل اینكه بكلی آنرا نابودكند، ویكی اینكه آیتی را كه از چند جهت آیت است، از یك جهت نسخ كند، و جهات دیگرش رابایت بودن باقی بگذارد، مانند آیاتقرآنی، كه هم از نظر بلاغت، آیت و معجزه است، و هم از نظرحكم، آنگاه جهتحكمی آنرا نسخ كند، و جهت دیگرش همچنان آیت باشد.
اشاره به دو اعتراض بر مساله نسخ و استنباط پاسخ آنها از آیهكریمهاین عمومیت را كه ما از ظاهر آیه شریفه استفاده كردیم،عمومیت تعلیل نیز آنرا افادهمیكند، تعلیلی كه از جمله،(ا لم تعلم ان الله علی كل شیء قدیر، ا لم تعلم ان الله له ملك السمواتو الارض)الخ بر میآید، چون انكاریكهممكن است در باره نسخ توهم شود، و یا انكاریكه از یهوددر این باره واقع شده، و روایات شان نزول آنرا حكایتكرده، و بالاخره انكاریكه ممكن استنسبت بمعنای نسخ بذهن برسد، از دو جهت است.
جهت اول اینكه كسی اشكال كند كه: آیت اگر از ناحیهخدایتعالی باشد، حتما مشتمل برمصلحتی است كه چیزی بغیر آن آیت آن مصلحت را تامین نمیكند وبا این حال اگر آیت نسخشود، لازمهاش قوت آن مصلحت است، چیزی هم كه كار آیت را بكند، و آن مصلحت را حفظ كند، نیست،چون گفتیم هیچ چیزی در حفظ مصلحت كار آیت را نمیكند، و نمیتواند فائده خلقت را اگر آیت تكوینیباشد - ، و مصلحت بندگان را - اگر آیت تشریعی باشد - ، تدارك و تلافی نماید.
شان خدا هم مانند شان بندگان نیست، علم او نیز مانند علمآنان نیست كه بخاطردگرگونگی عوامل خارجی، دگرگون شود، یك روز علم بمصلحتی پیدا كند، و بر طبقآن حكمیبكند، روز دیگر علمش بمصلحتی دیگر متعلق شود، كه دیروز تعلق نگرفته بود، و در نتیجه بحكمدیگریحكم كند، و حكم سابقش باطل شود، و در نتیجه هر روز حكم نوی براند، و رنگ تازهایبریزد، همانطور كه بندگان او بخاطراینكه احاطه علمی بجهات صلاح اشیاء ندارند، اینچنینهستند، احكام و اوضاعشان با دگرگونگی علمشان بمصالح و مفاسدو كم و زیادی و حدوث و بقاءآن، دگرگون میشود، كه مرجع و خلاصه این وجهاینستكه: نسخ، مستلزم نفی عموم و اطلاق قدرتاست، كه در خدا راه ندارد.
وجه دوم این استكه قدرت هر چند مطلقه باشد، الا اینكه با فرضتحقق ایجاد، و فعلیتوجود، دیگر تغییر و دگرگونگی محال است، چون چیزیكه موجود شد، دیگر ازآنوضعی كه بر آنهستی پذیرفته، دگرگون نمیشود، و این مسئلهایست ضروری.
مانند انسان در فعل اختیاریش، تا مادامی كه از او سر نزده،اختیاری او است، یعنی میتواندآنرا انجام دهد، و میتواند انجام ندهد، اما بعد از انجام دادن،دیگر این اختیار از كف او رفته، ودیگر فعل، ضروری الثبوت شده است.
و برگشت این وجه باین استكه نسخ، مستلزم این استكه ملكیتخدایرامطلق ندانیم، وجواز تصرف او را منحصر در بعضی امور بدانیم، یعنی مانند یهود بگوئیم: او نیزمانند انسانهاوقتی كاری را كرد دیگر زمام اختیارش نسبت بان فعل از دستش میرود، چه یهود گفتند: (ید اللهمغلولهٔ دستخدا بسته است).
لذا در آیه مورد بحث در جواب از شبهه اول پاسخ میگوید، باینكه:(ا لم تعلم ان الله علیكل شیء قدیر)؟یعنی مگر نمیدانی كه خدا بر همه چیز قادر است، و مثلا میتواندبجای هرچیزیكه فوت شده، بهتر از آنرا و یا مثل آن را بیاورد؟و از شبهه دوم بطور اشاره پاسخ گفته باینكه: (ا لم تعلم ان اللهله ملك السموات و الارض؟و ما لكم من دون الله من ولی و لا نصیر؟)یعنی وقتی ملك آسمانها و زمیناز آن خدای سبحان بود، پس او میتواند بهر جور كه بخواهد در ملكش تصرف كند، و غیر خدا هیچ سهمی از مالكیتندارد،تا باعثشود جلو یك قسم از تصرفات خدای سبحان را بگیرد، و سد باب آن كند.
پس هیچكس مالك هیچ چیز نیست، نه ابتداء و نه با تملیك خدایتعالی،برای اینكه آنچه راهم كه خدا بغیر خود تملیك كند، باز مالك است، بخلاف تملیكی كه ما بیكدیگر میكنیم، كه وقتی من خانه خود را بدیگری تملیك میكنم در حقیقتخانهام رااز ملكیتم بیرون كردهام، و دیگرمالك آن نیستم، و اما خدایتعالی هر چه را كه بدیگران تملیك كند،در عین مالكیت دیگران، خودش نیز مالك است، نه اینكه مانند ما الكیتخود را باطل كرده باشد.
پس اگر به حقیقت امر بنگریم، میبینیم كه ملك مطلقو تصرف مطلق تنها از آن او(خدا)است، و اگر بملكی كه بما تملیك كرده بنگریم، و متوجه باشیم كه ما استقلالیدر آن نداریم، میبینیم كه او ولی ما در آن نعمت است، و چون باستقلال ظاهری خود كه او بما تفضل كردهبنگریم- با اینكه در حقیقت استقلال نیست، بلكه عین فقر است بصورت غنی، و عین تبعیتاست بصورت استقلال - مع ذلك میبینیمبا داشتن این استقلال بدون اعانت و یاری او، نمیتوانیمامور خود را تدبیر كنیم، آنوقت درك میكنیم كه او یاور ما است.
و ان معنا كه در اینجا خاطر نشان شد، نكتهایست كه از حصر درآیه استفاده میشودحصریكه از ظاهر، (ان الله له ملك السموات و الارض)بر میآید پس میتوان گفت: دو جمله(المتعلم ان الله علی كل شیء قدیر)و(ا لم تعلم ان الله له ملك السمواتو الارض)دو جمله مرتبهستند، مرتب بان ترتیبی كه میانه دو اعتراض هست.
و دلیل بر اینكه اعتراض بر مسئله نسخ دو اعتراض است، و آیهشریفه پاسخ از هر دواست، این است كه آیه شریفه بین دو جمله فصل انداخته، و بدون وصل آورده یعنی بین آندو،واوعاطفه نیاورده است، و جمله(و ما لكم من دون الله من ولی و لا نصیر)، هم مشتمل بر پاسخ دیگریاز هردو اعتراض است، البته پاسخ جداگانهای نیست، بلكه بمنزله متمم پاسخهای گذشته است.
میفرماید: و اگر نخواهید ملك مطلق خدا را در نظر بگیرید،بلكه تنها ملك عاریتی خود رادر نظر میگیرید، كه خدا بشما رحمت كرده، همین ملك نیز از آنجا كهبخشش اوست، و جدا ازاو و مستقل از او نیست، پس باز خدا به تنهائی ولی شما است، و در نتیجهمیتواند در شما و درما یملك شما هر قسم تصرفی كه بخواهد بكند.
و نیز اگر نخواهید به عدم استقلال خودتان در ملك بنگرید، بلكهتنها ملك و استقلالظاهری خود را در نظر گرفته، و در آن جمود بخرج دادید، باز هم خواهید دیدكه همین استقلالظاهری و ملك و قدرت عاریتی شما، خود بخود برای شما تامین نمیشود، و نمیتواند خواسته شمارا بر آورد،و مقاصد شما را رام شما كند، و به تنهائی مقصود و مراد شما را رام و مطیع قصد واراده شما كند، بلكه با داشتنآن ملك و قدرت مع ذلك محتاج اعانت و نصرت خدا هستید، پستنها یاور شما خدا است، و در نتیجه او میتواند از اینطریق، یعنی از طریق یاری، هر رقم تصرفیكه خواست بكند، پس خدا در امر شما از هر راهی كه طی كنید، میتواند تصرف كند، دقت فرمائید.
در جمله: (و مالكم من دون الله)بجایضمیر، اسم ظاهر آمده، یعنی بجای اینكه بفرماید: (دونه)فرموده(دون الله)، و این بدان جهت بودهكه جمله مورد بحث بمنزله جمله مستقل، و جدا ازما قبل بوده، چون جملات ما قبل در دادن پاسخ از اعتراضات تمام بوده، و احتیاجی بان نداشتهاست.
پنج نكته پیرامون نسخپس از آنچه كه گذشت پنج نكته روشنگردید، اول اینكه نسخ تنها مربوط باحكام شرعینیست بلكه در تكوینیات نیز هست، دوم اینكه نسخهمواره دو طرف میخواهد، یكی ناسخ، و یكیمنسوخ، و یا یك طرف فرض ندارد،سوم اینكه ناسخ آنچه را كه منسوخ از كمال و یا مصلحتدارد، واجد است.
چهارم اینكه ناسخ از نظر صورت با منسوخ تنافی دارد،نه از نظر مصلحت چون ناسخ نیزمصلحتی دارد، كه جا پر كن مصلحت منسوخ است، پس تنافی و تناقضكه در ظاهر آندو است، باهمین مصلحت مشترك كه در آندو است، برطرف میشود، پس اگر پیغمبری از دنیا برود، وپیغمبریدیگر مبعوث شود، دو مصداق از آیتخدا هستند كه یكی ناسخ دیگری است.
اما از دنیا رفتن پیغمبر اول كه خود بر طبق جریان ناموسطبیعت است كه افرادی بدنیاآیند، و در مدتی معین روزی بخورند و سپس هنگام فرا رسیدن اجل از دنیا بروندو اما آمدنپیغمبری دیگر و نسخ احكام دینی آن پیغمبر، این نیز بر طبق مقتضای اختلافی است كه دردورههایبشریت است، چون بشر رو بتكامل است و بنا بر این وقتی یك حكم دینی بوسیله حكمیدیگر نسخ میشود، از آنجا كههر دو مشتمل بر مصلحت است و علاوه بر این حكم پیامبر دوم برایمردم پیامبر اول صلاحیت ندارد، بلكه برای آنانحكم پیغمبر خودشان صالحتر است و برای مردمدوران دوم حكم پیامبر دوم صالحتر است، لذا هیچ تناقضی میان ایناحكام نیست وهمچنین اگر ماناسخ و منسوخ را نسبت باحكام یك پیغمبر بسنجیم، مانند حكم عفو در ابتدای دعوت اسلامكهمسلمانان عدهای داشتند و عدهای نداشتند و چارهای جز این نبود كه ظلم و جفای كفار را نادیدهبگیرند و ایشانراعفو كنند و حكم جهاد بعد از شوكت و قوت یافتن اسلام و پیدایش رعب در دلكفار و مشركین كه حكم عفو درآنروز بخاطر آن شرائط مصلحت داشت و در زمان دوم مصلحتنداشت و حكم جهاد در زمان دوم مصلحت داشت، ولی در زمان اول نداشت.آیات منسوخه نوعا لحنی دارند كه میفهمانند بزودی نسخ خواهندشداز همه اینها كه بگذریم آیات منسوخه نوعا لحنی دارند كه بطور اشاره میفهمانند كهبزودینسخ خواهند شد و حكم در آن برای ابد دوام ندارد، مانند آیه: (فاعفوا و اصفحوا حتی یاتیالله بامره، فعلا عفو كنید و نادیده بگیرید تا خداوند امر خود رابفرستد) ، كه بروشنیمیفهماند: حكم عفو و گذشتدائمی نیست و بزودی حكمی دیگر میآید، كه بعدها بصورت حكمجهاد آمد.
و مانند حكم زنان بدكاره كه فرموده: (فامسكوهن فی البیوت، حتییتوفیهن الموت او یجعل اللهلهن سبیلا، ایشان را در خانهها حبس كنید تا مرگشان برسد و یا خدا راهی برایشانمعین كند) ، كه باز بوضوح میفهماند حكم حبس موقتی است و همینطور هم شد و آیه شریفه با آیه تازیانهزدنبزناكاران نسخ گردید، پس جمله: (حتی یاتی الله بامره)در آیه اول و جمله(او یجعل الله لهنسبیلا)در آیهدوم خالی از این اشعار نیستند كه حكم آیه موقتی است و بزودی دستخوش نسخخواهند شد.
پنجم اینكه آن نسبت كه میانه ناسخ و منسوخ است، غیر آن نسبتیاست كه میانه عام وخاص و مطلق و مقید، و مجمل و مبین است، برای اینكه تنافی میانه ناسخ ومنسوخ بعد از انعقادظهور لفظ است، باین معنا كه ظهور دلیل ناسخ در مدلول خودش تمام است و با این حال دلیلدیگربر ضد آن میرسد كه آنهم ظهورش در ضدیت دلیل منسوخ تمام است آنگاه رافع این تضادوتنافی، همانطور كه گفتیم حكمت و مصلحتی است كه در هر دو هست بخلاف عام و خاص، و مطلق و مقید، و مجمل و مبین، كهظهور دلیل عام و مطلق و مجمل، قبل از جستجو از دلیل مخصص و مقید و مبین ظهوری تمام نیستوقتی دلیل مخصص پیدا شد، با قوتی كه در ظهور لفظی آن هست، دلیل عام را تخصیص میزند و همچنین وقتی دلیل مقیدپیداشد، با قوت ظهور لفظیش دلیل مطلق را تفسیر میكند و نیز وقتی دلیل مبین پیدا شد، با قوتظهورش بیانگردلیل مجمل میشود كه تفصیل آن در فن اصول فقه بیان شده است و همچنیناست تنافی میانه دو آیهایكهیكی محكم است و یكی متشابه كه انشاء الله بحث از آن در ذیل آیه: (منه آیاتمحكمات، و اخر متشابهات) از نظر خواننده عزیز خواهد گذشت.
فراموشاندن(نساء)آیهای از آیات خدا شامل رسول خدا نمیشود(اوننسها)این كلمه بصورت نون مضمومه و سین بصدای كسره قرائتشده كه بنا بر اینمشتق ازانساء خواهد بود كه بمعنای بردن چیزی از خزینه علم و خاطر كسی است و توضیحشگذشت كه خدا چگونه یاد چیزی را از دل كسی میبرد.
و این خود كلامی است مطلق و بدون قید و یا بعنایتیدیگر، عام و بدون مخصص كهاختصاصی برسولخدا(ص)ندارد و بلكه میتوان گفت اصلا شامل آنجناب نمیشود، برای اینكه آیه: (سنقرئك فلا تنسی، الا ما شاء الله: بزودی بتو قدرت خواندنمیدهیم، بطوریكه دیگر آنرافراموش نخواهی كرد مگر چیزیرا كه خدا بخواهد).كه از آیات مكیاست و قبل از آیه نسخمورد بحث كه مدنی است نازل شده، فراموشی را از رسولخدا نفی میكند و میفرماید: تو دیگرهیچ آیهایرا فراموش نمیكنی، با این حال دیگر چگونه انساء آیهای از آیات شامل رسولخدا(ص)میشود؟خواهی گفت:در آخر آیه هفتم از سوره اعلی، جمله: (الا ما شاء الله)آمده و از آن فهمیدهمیشود كه اگر خدا بخواهد، رسول خدا(ص)نیزفراموش میكند، در پاسخ میگوئیم: این استثناءمانند استثناء در آیه: (خالدین فیها ما دامت السموات و الارض،الا ما شاء ربك، عطاء غیر مجذوذ، در حالی كه همواره و جاودانه در آن بهشتها هستند، مادام كه آسمانها و زمین هستند،الا ما شاءربك و این عطائی است كه قطع شدن برایش نیست)(۱) میباشد كه در آیهای قرار گرفته كه سه بارجاودانگیبهشتیانرا تكرار كرده، هم با كلمه(خالدین)و هم با جمله: (ما دامت السموات والارض)و هم با جمله: (عطاء غیر مجذوذ).
پس میفهمیم كه این استثناء برای این نیست كه بفهماند یكروزی اهل بهشت از بهشتبیرون میشوند، بلكه تنها باین منظور آمده كه بفهماند خدا مانند شما انسانهانیست كه وقتی كاریاز شما سر زد دیگر قدرت و اختیار قبل از انجام آن از دستتان بیرون میشود، بلكه خدا بعد ازانجامهر كار باز قدرت قبل از انجام را دارد، در آیه مورد بحث هم استثناء برای همین معنا آمده، نهاینكه بخواهد بگوید: توآیات قرآن را فراموش نمیكنی، مگر آن آیاتی را كه خدا بخواهد، چوناگر منظور این بود، دیگر جمله: (فلا تنسی، پس دیگرفراموش نمیكنی)معنا نداشت چون از اینجمله بر میآید كه فراموش نكردن یك عنایتی است كه خدا بشخص آنجناب كردهو منتی است كهبر آنجناب نهاده و اگر مراد این بود كه بفرماید: هر چه را فراموش كنی به مشیتخدا فراموشكردهای،اختصاصی برای رسول خدا(ص)نمیشد چون هر صاحب حافظهای از انسان و سایرحیوانات،هر چه را بیاد داشته باشند و هر چه را از یاد ببرند، همهاش مشیتخدا است.
رسول خدا(ص)هم قبل از نزول این آیه و این اقراء امتنانی كهآیه: (سنقرئك فلا تنسی)وعده آن را میدهد، هر چه بیاد میداشت و یا از یاد میبرد بمشیتخدایتعالی بود،و آیه نامبرده هیچعنایت زائدی برای آن جناب اثبات نمیكند، در حالی كه میدانیم در مقام اثبات چنین عنایتی است.
پس استثناء در آن جز اثباتاطلاق قدرت، هیچ منظوری ندارد میخواهد بفرماید ما قدرت خواندن بتو میدهیم و تو دیگر تا ابد آن را از یاد نمیبریو خدا با این حال قدرت آن را دارد كه آنرا از یادت ببرد، (دقت فرمائید).
همهاینها بر اساس قرائنی بود كه گفتیم، البته بعضی از قاریان جملهمورد بحث را با فتحهنون و با همزه خواندهاند كه بنا بر این قرائت كلمه مورد بحث از ماده(ن - سین -ء)گرفته شده، و(نسیء)به معنای تاخیر انداختن است و معنای آیه بنا بر این قرائت چنین میشود: كه ما هیچآیتی را بااز بین بردن نسخش نمیكنیم و با تاخیر اظهار آن، عقبش نمیاندازیم، مگر آنكه آیتیبهتر از آن یا مانند آن میآوریمو تصرف الهی با تقدیم و تاخیر در آیات خود باعث فوت كمال ویا فوت مصلحتی نمیشود.
دلیل بر اینكه مراد بیان این نكته است، كه تصرف الهی هموارهبر طبق كمال و مصلحتاست، جمله: (بخیر منها، او مثلها) است، چون خیریت همیشه با كمال موجودو یا مصلحتحكممجعول ملازم است و در ظرف وجود است، كه موجودی در خیریت مماثل موجودی دیگر و یابهتر از آن میشود، (دقت فرمائید).
● بحث روایتی(شاملروایاتی در باره وقوع نسخ در مواردی از كلام الله)
روایات بسیاری از طرق شیعه و سنی از رسول خدا(ص)وصحابه آن جناب و ائمه اهلبیت ع در این باره رسیده كه در قرآن ناسخ و منسوخ هست.
و در تفسیر نعمانی از امیر المؤمنین ع روایت آمده كه آنجناب بعداز معرفیعدهای از آیات منسوخ و آیاتی كه آنها را نسخ كرده، فرموده: و آیه: (و ما خلقت الجن و الانسالا لیعبدون، منجن و انس را نیافریدم مگر برای اینكه عبادتم كنند. با آیه: (و لا یزالونمختلفین، الا من رحم ربك، ولذلك خلقهم، و پیوسته در اختلافند مگر آنهائی كه پروردگارترحمشان كرده باشد و بهمین منظور هم خلقشان كرده نسخ شده، چون در اولی غرض از خلقترا عبادت معرفی میكرد و در این آیه میفرماید برای اینكه رحمشان كند خلقشانكرده. مؤلف: این روایت دلالت دارد بر اینكه امام ع نسخ در آیه را اعم از نسخ قرآنییعنی نسخ حكم شرعی دانستهو بنا بفرمایش امام آیه دومی حقیقتی را اثبات میكند كه باعثمیشود حقیقت مورداثبات آیه اولی تحدید شود و بعبارتی روشنتر اینكه آیه اولی غرض از خلقت را پرستش خدا معرفی میكرد، در حالی كه میبینیمكه بسیاری از مردم از عبادت او سر بازمیزنند و از سوی دیگر خدای تعالی هیچگاه در غرضهایشمغلوب نمیشود، پس چرا در این آیهغرض از خلقت همگی را عبادت دانسته است؟.
آیه دوم توضیح میدهد: كه خداوند بندگان را بر اساس امكاناختلاف آفریده و در نتیجهلا یزال در مسئله هدایتیافتن و گمراه شدن مختلف خواهند بود و ایناختلاف دامنگیر همه آنانمیشود، مگر آن عدهای كه عنایتخاصه خدائی دستگیرشان شود و رحمتهدایتش شاملحالشان گردد و برای همین رحمت هدایتخلقشان كرده بود.
پس آیه دوم برای خلقت غایت و غرضی اثبات میكند و آنعبارتست از رحمت مقارن باعبادت و اهتداء و معلوم است كه این غرض تنها در بعضی از بندگان حاصلاست، نه در همه، بااینكه آیه اول عبادت را غایت و غرض از خلقت همه میدانست در نتیجه جمع بین دو آیه باینمیشودكه غایتخلقت همه مردم بدین جهت عبادت است كه خلقت بعضی از بندگان بخاطرخلقت بعضی دیگر است،باز آن بعض هم خلقتش برای بعض دیگر است تا آنكه باهل عبادتمنتهی شود، یعنی آنهائی كه برای عبادت خلق شدهاندپس این صحیح است كه بگوئیم عبادتغرض از خلقت همه است، همچنانكه یك مؤسسه كشت و صنعت، باین غرض تاسیس میشودكهاز میوه و فائده آن استفاده شود و در این مؤسسه كشت، گیاه هم هست اما برای اینكه آذوقهمرغ و گوسفندشود و كود مرغ و گوسفند عاید درخت گردد و رشد درخت هم وسیله بار آوردنمیوه بیشتر و بهتری شود.
پس همانطور كه صحیح است بگوئیم كشت علوفه برایسیب و گلابی است و نگهداریدام هم برای سیب و گلابی است، در خلقت عالم نیز صحیح است بگوئیم خلقت همه آن برایعبادت است.
و بهمین اعتبار است كه امام ع فرموده: آیه دوم ناسخ آیه اولاست و نیز در همانتفسیر از آنجناب روایتشده كه فرمود: آیه: (و ان منكم الا واردها كان علی ربك حتما مقضیا)،بوسیله(ان الذین سبقت لهم منا الحسنی اولئك عنها مبعدون، لا یسمعون حسیسها و هم فیمااشتهت انفسهمخالدون، لا یحزنهم الفزع الاكبر)نسخ شده، چون در آیه اول میفرماید: احدی ازشما نیست مگر آنكه بدوزخ وارد میشود،و در آیه دوم میفرماید: (كسانی كه از ما بر ایشان احسانتقدیر شده، آنان از دوزخبدورند و حتی صدای آنرا هم نمیشنوند و ایشان در آنچه دوست بدارند جاودانهاند و فزع اكبر هم اندوهناكشان نمیكند). مؤلف: ممكن است كسی خیال كند كه این دو آیه از باب عام و خاص است، آیه اولی بطورعموم همه را محكوم میداند باین كه داخل دوزخ شوند و آیه دوم این عموم را تخصیص میزند وحكم آن را مخصوص كسانی میكند كه قلم تقدیر برایشان احسان ننوشته است.
لكن این توهم صحیح نیست برای اینكه آیه اولی حكم خود را قضاء حتمی خدا میداند، وقضاء حتمی قابل رفع نیست و نمیشود ابطالش كرد، حال چطور با دلیل مخصص نمیشودابطالش كرد ولی با دلیل ناسخ میشود، انشاء الله در تفسیر آیه: (ان الذین سبقت لهم منا الحسنیاولئك عنها مبعدون)توضیحش خواهد آمد.
و در تفسیر عیاشی از امام باقر ع روایت آورده كه فرمود: یك قسم از نسخ بداءاست كه آیه: (یمحو الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الكتاب) مشتمل بر آنست و نیز داستان نجاتقوم یونس از اینقرار است.
مؤلف: وجه آن واضح است، (چون در سابق هم گفتیم كه نسخ هم در تشریعیات و احكامهست و هم در تكوینیات و نسخ در تكوینیات همان بداء است كه امام فرمود: نجات قوم یونسیكی از مصادیق آنست).
و در بعضی اخبار از ائمه اهل بیت ع رسیده: كه مرگ امام قبلی و قیام امامبعدی در جای او را نسخ خواندهاند.
▪ مؤلف: بیان اینگونه اخبار گذشت و اخبار در این باره یكی دو تا نیست، بلكه از كثرت بحداستفاضه رسیده است.
و در تفسیر الدر المنثور است كه: عبد بن حمید و ابو داود در كتاب ناسخ و ابن جریر ازقتاده روایت كرده كه گفت: رسول خدا(ص)آیه و یا سوره و یا هر چه را از سوره كه خدامیخواست قرائت میكرد، بعدا برداشته میشد، و خدا از یاد پیغمبرش میبرد و خدای تعالی دراین باره به پیامبرش فرمود: (ما ننسخ من آیهٔ او ننسها نات بخیر منها)الخ.قتاده سپس در معنای آیهگفته است: خدا میفرماید در این نسخ و انساء، تخفیف، رخصت، امر و نهی است. مؤلف: در تفسیر الدر المنثور در معنای انساء روایات زیاد دیگری نیز آورده كه از نظر ماهمهاش دور ریختنی است برای خاطر اینكه مخالف با كتاب خداست، كه بیانش در ذیل كلمه(ننسها)الخ گذشت.● مقدماتی درباره نسخ
نسخ در قرآن یكی از مسایل بحث انگیز به شمار میرود،زیرا این سؤال پیشمیآید كه چرا باید در قرآن آیات منسوخه وجود داشته باشد تا احیانا موجبگم راهی گردد و برخی آیه منسوخی را محكم بپندارند و به آن استناد كنند؟!اساساوجود آیه منسوخ در قرآن چه فایدهای میتواند داشته باشد؟!از این قبیل شبهات كهدر جای خود مورد اشاره قرار خواهد گرفت.
نسخ نزد پیشینیان مفهومی گستردهتر از مفهوم كنونی داشته است.در گذشتههر گونه تغییر در حكم پیشین را نسخ میگفتند،در حالی كه نسخ مصطلح امروزجای گزین كردن حكم جدید به جای حكم قدیم است.بدین ترتیب نسخ در نزدپیشینیان تخصیص عام یا تقیید اطلاق را نیز شامل میگردید.ولی امروزه تنها بههمان جای گزینی حكمی به جای حكمی دیگر گفته میشود.به این معنا كه حكمسابق به كلی منسوخ و حكم ناسخ جای آن را بگیرد.تمامی شبهات و بحثها درمورد همین معنای اخیر است و سخن ما نیز در این فصل در همین خصوص خواهدبود.
● اهمیتبحث از نسخ
اهمیتبحث نسخ موقعی روشن میگردد كه پذیرفته شود در قرآن آیاتمنسوخه در كنار آیات محكمه(غیر منسوخه)وجود دارد. در این صورت برای یكمحقق معارف قرآنی ضرورت مییابد تا آیات منسوخه را بشناسد و آنها را از آیات محكمه جدا سازد.یك فقیه كه در صدد استنباط احكام فقهی از قرآنمیباشد،یا یك متكلم كه به دنبال دریافت معارف قرآنی میباشد،باید توانتشخیص آیات محكمه را داشته باشد.یك فقیه در مقام فتوی و یك قاضی به هنگامصدور حكم،لازم است هوشیار باشد تا مبادا آیات منسوخه را مورد فتوی یا قضاءقرار داده باشد.
ابو عبد الرحمان سلمی گوید كه مولا امیر مؤمنان علیه السلام با یكی از قاضیان كوفه روبروشد.از او پرسید:«آیا آیات ناسخه را جدا از آیات منسوخه میشناسی؟»آن قاضیگفت:نه!آن گاه حضرت فرمود:«در این صورت هم خود را نابود كرده و هم دیگرانرا نابود ساختهای» .امام صادق علیه السلام به یكی از فقیهان كوفه فرمود:«تو را فقیه مردمعراق میگویند؟»گفت:آری.فرمود:«در قاهتخود از كدام منبع بهره میگیری؟»
گفت:از قرآن و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله!فرمود:«آیا از كتاب خدا به درستی شناخت داریو آیا ناسخ را كاملا از منسوخ جدا میسازی؟» گفت:آری!فرمود:«علم گستردهایادعا كردهای،چیزی را كه خداوند تنها نزد شایستگان قرار داده است» .البتهمقصود از ناسخ و منسوخ در این گونه روایات،مفهوم عام آن میباشد كه شاملتخصیص عموم و تقیید اطلاق نیز میگردد.بدین معنا كه به هر حكم لاحق كه درحكم سابق تغییر دهد،ناسخ میگویند.خواه به كلی حكم سابق را بر داشته باشد یادایره شمول آن را كوتاه كرده باشد.پر روشن است كه عمل به عام یا مطلق نیز پیشاز فحص و یاس از مخصص یا مقید روا نمیباشد.همان گونه كه عمل به منسوخ باوجود ناسخ نیز جایز نیست.
● حكمت نسخ
در هر حركت اصلاحی و رو به پیش،لازمه تكامل،نسخ برخی آیین نامهها ودستور العملها میباشد.زیرا در یك حركت تدریجی وجود مراحل پی در پی و تغییرشرایط،لزوم بازنگری در برنامهها را ضروری میسازد.البته این تا موقعی است كه حركتبه رشد نهایی و كمال مقصود نرسیده باشد.هرگاه برنامهها تكامل یافتمساله نسخ نیز منتفی میگردد.لذا نسخ در یك شریعت تا موقعی است كه پیامبرحیات داشته باشد و فوت وی دیگر جایی برای نسخ در شریعتباقی نمیگذارد.
نسخ پیاپی در یك شریعت نو بنیاد همانند نسخههای طبیب است كه با شرایط واحوال مریض تغییر پیدا میكند.نسخه دیروز در جای خود مفید و نسخه امروز نیزدر جای خود مفید است.لذا خداوند میفرماید: ما ننسخ من آیهٔ او ننسها نات بخیرمنها او مثلها هر گونه نسخ كه صورت میگیرد هر یك در جای خود درستبودهو نسبتبه شرایط رعایت اصلح شده است.
مقصود از«خیر منها او مثلها»لحاظ دو حالت است:اگر حكم دیروز را نسبتبهشرایط امروز بنگری حكم امروز اصلح(خیر)است و اگر هر یك را در جای خودبنگری هر دو حكم همانندند،زیرا هر یك با شرایط متناسب خود توافق كامل دارد.
فرق میان نسخ و انساء در آن است كه اگر حكم سابق هنوز زنده است ولیشرایط تغییر یافته و حكم جدیدی را مقتضی ساخته است،آن را نسخ مستقیممیگوییم.اما اگر حكم سابق بر اثر گذشت زمان به دست فراموشی سپرده شده و ازیادها رفته یا تحریف شده است،آن را«انساء»مینامیم،به این معنا كه این حكم ازیادها برده شده است.
خلاصه در آیه كریمه میفرماید:چه نسخ مستقیم صورت گیرد یا حكم سابقفراموش شده باشد و از نو حكم تازه آورده شود،در هر دو صورت رعایت اصلحشده است و آن چه به صلاح مردم استبر آنان عرضه میشود.این آیه میخواهداین شبهه را بزداید كه در نسخ احكام یا شرایع هیچ گونه اشتباه یا تغییر در رای كهحاكی از پی بردن به ناروایی حكم سابق باشد رخ نداده است،بلكه هر یك در جایخود روا میباشد.در این باره در بخش شبهات پیرامون مساله نسخ روشنتر سخنخواهیم گفت.
● تعریف، شرائط و حقیقت نسخ
نسخ-در اصطلاح كنونی-عبارت است از«رفع حكم سابق،كه بر حسب ظاهراقتضای دوام داشته،به تشریع حكم لاحق،به گونهای كه جای گزین آن گردد و امكانجمع میان هر دو نباشد».در این تعریف نكتههایی رعایتشده كه باید مورد توجهقرار گیرد:
۱) مقصود از حكم-چه منسوخ و چه ناسخ-حكم شرعی اعم از تكلیفی ووضعی است لذا هر گونه تغییر و تبدیلی كه در امور خارج از محدوده احكام شرعیانجام گیرد،از موضوع بحثخارج است.
۲) مقصود از اقتضای دوام كه بر حسب ظاهر حكم سابق است،همان اطلاقازمانی است كه بر حسب تفاهم عرفی استفاده میشود، زیرا هر گونه تكلیف یادستوری سه گونه گسترش و شمول دارد:شمول افرادی،شمول احوالی و شمولازمانی،یعنی فرمان صادر شامل همه افراد مورد خطاب یا مورد تكلیف میشود،ونیز شامل همه احوال هر فرد میگردد تا هر فرد در هر شرایطی كه باشد باید امتثالتكلیف نماید،به علاوه شامل همه زمانها میگردد و در طول زمان باید این فرمانانجام گیرد.پس همه مكلفین،در هر شرایطی و در طول زمان باید تكلیف صادر راامتثال كنند.البته شمول افرادی را اصطلاحا عموم وضعی مینامیم .ولی شمولاحوالی و ازمانی را اطلاق میگوییم كه بر پایه دلیل عقلی (مقدمات حكمت) استوار است.در نتیجه هر تكلیفی بر حسب دلالت ظاهر كلام،اقتضای تداوم دارد.
۳) مقصود از عدم امكان جمع،وجود تضاد و تنافی میان حكم سابق و لاحقاست،كه اصطلاحا«تباین كلی»گفته میشود.ولی اگر دو حكم به گونهای باشند كهامكان وجود هم زمان داشته باشند،در این صورت پدیده نسخ صورتنگرفته است،مانند آن كه حكم سابق عام یا مطلق باشد و حكم لاحق خاص یا مقید،كه در این صورت حكم لاحق مخصص یا مقید حكم سابق است نه ناسخ.یعنی شعاع حكم سابق را كوتاه میكند ولی به كلی آن را بر نمیدارد.این خود یك گونهجمع عرفی است كه متداول و متعارف است و از دایره نسخ بیرون میباشد.لذافرق میان نسخ و تخصیص در آن است كه نسخ،رفع حكم سابق از تمامی افرادموضوع است و تخصیص، رفع حكم از بعض افراد است در حالی كه حكم سابقدرباره بعض دیگر هم چنان جاری است.
● شرایط نسخ
از تعریف یاد شده برخی از شرایط نسخ روشن گردید.این شرایط عبارتند از:
وجود تنافی میان ناسخ و منسوخ و عدم امكان جمع آنها،اختصاص نسخ بهاحكام شرعی اعم از تكلیفی و وضعی و نیز عدم تبدل موضوع مانند تبدل حالتاختیار به حالت اضطرار یا حاضر به مسافر و غیره،كه هر گونه تغییر حكم در این گونهموارد از حیطه مساله نسخ بیرون است،زیرا هر موضوعی حكم خود را دارد و باتبدل موضوع،حكم آن تغییر میكند و این گونه تبدل حكم را نبایستی نسخ نامید،چنان چه برخی به این اشتباه رفته و بسیاری از موارد تخصیص یا تبدل موضوع را درزمره منسوخات آوردهاند.
اضافه بر موارد مذكور،در این جا یك شرط قابل توجه است و آن عدم تقییدحكم سابق به قید زمانی صریح است.چه اگر حكم سابق از اول مقید به قید زمانیباشد،با سر آمدن زمان،حكم سابق پایان مییابد و نیازی به نسخ مجدد نیست.ولیاین نكته نباید فراموش شود كه قید زمانی باید صریح باشد و اگر ابهام گونه به پایانزمانی حكم اشاره شود،از مورد بحثبیرون است،زیرا حكم سابق به جهت ابهامدر پایان زمانی هم چنان اقتضای دوام را خواهد داشت تا حكم مجدد(ناسخ)صادرگردد و تعریف یاد شده بر آن صادق است،زیرا ابهام در قید زمانی موجب میگرددتا اصل حكم هم چنان استوار بماند تا از جانب شرع،تبیینی صادر گردد و آن ابهامبه صورت مشخص در آید و تا این تبیینی از جانب شارع نیامده،حكم سابق كما كاناستوار خواهد بود.مثلا آیه و اللاتی یاتین الفاحشهٔ من نسائكم فاستشهدوا علیهن اربعهٔ منكم فان شهدوا فامسكوهن فی البیوت حی یتوفاهن الموت او یجعل الله لهن سبیلا را ازاین موارد میتوان شمرد.در ارتباط با این آیه باید توجه داشت كه در ابتدای اسلام،درباره زنانی كه مرتكب فحشا میگردیدند، دستور آمد تا آنان را در خانه نگاه دارند واز بیرون آمدن آنان تا موقع فرا رسیدن مرگ جلوگیری كنند یا آن كه خداوند راهدیگری نشان دهد.عبارت او یجعل الله لهن سبیلا گر چه اشارت دارد به آن كه حكمیاد شده برای همیشه نیست و دیر یا زود حكم دیگری جای گزین آن میگردد.ولیاین اشارت،حالت ابهام دارد و مشخص نگردیده آن حكم دیگر چه موقع صادرخواهد شد.لذا تا حكم جدید نیامده حكم سابق قابل تداوم بوده و باید مورد عملقرار میگرفت.تنها با آمدن حكم جدید(جلد یا رجم)حكم سابق مرتفع گردید.اینهمان ویژگی نسخ است كه در این جا وجود دارد.
● حقیقت نسخ
آن چه گفته شد تعریف ظاهری نسخ است.بر حسب این تعریف نسخ تبدیلحكم سابق استبه حكم لاحق كه این تبدیل بر حسب متعارف حاكی از تجدید نظراست،زیرا مشرع حكم سابق را به گونه مطلق صادر كرده استبه گونهای كه ظهور درتداوم داشته است.ولی اكنون و با ملاحظه شرایط پیش آمده،در اطلاق حكم سابقتجدید نظر نموده جلوی آن را گرفته و حكم تازهای كه موافق شرایط موجود باشدصادر میكند و گرنه در صورتی كه شارع قصد تجدید نظر داشت میبایست از اولپیش بینی كرده،حكم سابق را مقیدا صادر مینمود،نه به طور مطلق،و صدور حكمسابق به صورت مطلق،مبین یك گونه جهل به پیش آمدها است كه شایسته علم ازلیالهی نیست،علمی كه فراگیر همه چیز است!
آری نسخ بدین معنا،در تشریعات وضعی(كه بر دست انسانها صورتمیگیرد)امری طبیعی است.انسان نمیتواند تمامی پیش آمدهای آینده راپیش بینی كند.از این رو،نسخ به معنای حقیقیاش-كه تجدید نظر است-دربارهتشریعات آسمانی،صورت معقولی ندارد.
پس نسخ در شرایع الهی،نسخ ظاهری است.یعنی بر حسب ظاهر مردم گمانمیبرند كه نسخی صورت گرفته در حالی كه واقعا چنین نیست و خداوند از اول وهمان موقع كه حكم سابق را تشریع نمود میدانست كه آن حكم تداوم ندارد ومدت دوام آن محدود است و سرآمد اجل آن نزد خداوند مشخص بوده،صرفا وفقمصالحی از بیان مدت آن خود داری شده كه به موقع و هنگام سر رسید اجل آن بیانمیگردد.این-اصطلاحا-تاخیر بیان تا وقتحاجت است كه از نظر اصولیون خالیاز اشكال است آن چه مورد اشكال میباشد تنها تاخیر بیان از وقتحاجت است.بااین بیان میتوان گفت كه در واقع،نسخی در كار نیستبلكه خداوند از ماننخستحكم سابق را به صورت محدود تشریع نموده ولی حد و نهایت آن را بیاننداشته كه در موقع خود بیان میدارد.
● تشابه نسخ و بدا
همین گونه است مساله«بدا»در تكوینیات،كه مردم بر حسب ظاهر بر ثبوتچیزی گمان داشته و از واقع بیخبرند كه تبدل مییابد و در موقع خود بر آن آگاهمیشوند و گمان میبرند«بدا»حاصل گشته است.لذا دو مساله نسخ و بدا در اینجهتبا هم یكسانند،جز آن كه نسخ در تشریعیات است و بدا در تكوینیات.آیهمربوط به نسخ را یاد آور شدیم.آیه مربوط به بدا در سوره رعد آمده: یمحو الله مایشاء و یثبت و عنده ام الكتاب .یعنی خداوند بر میدارد آن چه را كه بر حسب ظاهرحالت ثبات دارد و ثبات میبخشد آن چه را كه بر حسب ظاهر حالت زوال دارد.
علم به ثبات و زوال واقعی هر چیز نزد خدا مضبوط است.تفصیل این اجمال را در جای خود آوردهایم.
محمد هادی معرفت
منبع : حوزه
همچنین مشاهده کنید