پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا

بررسی کامل مسئله محکم و متشابه


بررسی کامل مسئله محکم و متشابه
هو الذی انزل علیك الكتاب منه آیات محكمات هن ام الكتاب واخر متشابهات فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه‏منه ابتغاء الفتنهٔ و ابتغاء تاویله و ما یعلم تاویله الا الله‏و الراسخون فی العلم یقولون آمنا به كل من عند ربنا و ما یذكر الا اولوا الالباب ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هدیتناو هب لنا من لدنك رحمهٔ انك انت الوهاب ربنا انك جامع الناس لیوم لا ریب فیه ان الله لا یخلف المیعاد
● ترجمه آیات
و او كسی است كه كتاب را بر تو نازل كرد، بعضی ازآیات آن، آیات محكم است كه اصل‏كتابند، و بعضی دیگر آیات متشابهند، اما آن كسانی كه در دلهایشان انحراف است تنهاآیات متشابه راپیروی می‏كنند تا به این وسیله فتنه به پا كنند و به همین منظور آن آیات را به دلخواه خود تاویل‏می‏كنند، درحالی كه تاویل آن را نمی‏دانند مگر خدا و راسخین در علم، می‏گویند به همه قرآن ایمان داریم كه همه‏اش‏ازناحیه پروردگار ما است و به جز خردمندان از آن آیات پند نمی‏گیرند.
پروردگارا، دلهای ما را بعد از آنكه هدایت كردی منحرف‏مساز و از ناحیه خود رحمتی به ما عطاكن كه تنها تو بخشنده‏ای.
پروردگارا، تو در روزی كه شكی در آمدنش نیست مردم‏را یكجا جمع خواهی كرد، آری خدا خلف‏وعده نمی‏كند..
● بیان آیات
هو الذی انزل علیك الكتابخدای تعالی در این آیه فرستادن‏كتاب بر خاتم الانبیا(ص)را انزال‏خوانده، نه تنزیل و با در نظر داشتن اینكه بارها گفته‏ایم: انزال به معنای‏فرو فرستادن یكپارچه‏است، و تنزیل فرو فرستادن تدریجی، می‏گوییم: علت این تعبیر این بوده كه مقصود، بیان‏پاره‏ای‏از اوصاف و خواص مجموع كتاب نازل است نه اوصاف اجزای آن، و یكی از اوصاف‏مجموع كتاب این است كه‏این كتاب مشتمل است بر آیات محكم و آیات متشابه، كه برگشت‏قسمت دوم(متشابهات)به قسمت اول(محكمات)است،و به وسیله آنها، آیات متشابه شرح وتبیین می‏شود، پس كتاب از این نظر چیز واحدی تصور شده، نه چیزی كه دارای‏اجزایی متعدد وبسیار است، و در چنین مقامی مناسب آن است كه از فرو فرستادن آن باانزالتعبیر شود نهتنزیل.
منه آیات محكمات هن ام الكتاب و اخر متشابهات
● منظوراز محكم بودن بعضی آیات قرآن و متشابه بودن بعض دیگر
مادهحا - كاف - میمماده‏ای است كه در همه مشتقاتش این‏معنا خوابیده كه مثلافلان چیز كه محكم است، بدین جهت محكم است كه فساد در آن رخنه نمی‏كند، و چیزی‏آنراپاره پاره نساخته و كار آن را مختل نمی‏سازد، و همچنین احكام، و تحكیم، و حكم - به معنای‏داوری - و نیز حكمت،- به معنای معرفت تام و علم جازم و نافع - و همچنین حكمت بضم حا به معنای افسار اسب - كه در همه این مشتقات‏معنایی از نفوذناپذیری و محكم بودن ساختمان، خوابیده، بعضی از دانشمندان گفته‏اند كه: ماده موردبحث، دلالت دارد بر دو چیز: نفوذناپذیری‏و منعی كه توام با اصلاح باشد.
و در آیه مورد بحث، منظور از احكام محكمات، صراحت واتقان این آیات است، ومی‏خواهد بفرماید آیات محكم مانند آیات متشابه هیچ تشابهی در آنها نیست، و خواننده بدون‏تردیدو اشتباه به معنایش پی می‏برد، نه اینكهالعیاذ بالله معنایش این باشد كه بعضی ازآیات قرآن‏معنادار است، و بعضی دیگر سست و بی‏معنا است چون خدای عزوجل در سوره هودآیه اول تمامی آیات قرآن را محكم و متقن خوانده،و فرموده: كتاب احكمت آیاته ثم‏فصلت من لدن حكیم خبیر.
چیزی كه هست از آنجائی‏كه دنبال جملهاحكمت آیاتهفرموده: ثم‏فصلت،می‏فهمیم كه مراد از احكام، حالی است از حالات تمامی آیات كتاب، می‏خواهدبفرمایدقرآن كریم قبل از نزول، امری واحد بوده، و هنوز دستخوش تجزی و تبعض نشده بود، درآن موقع آیاتش متعدد نبود(و وقتی‏قرار شد نازل شود یعنی در خور فهم بشر گردد دارای آیات واجزا شد مترجم)، پس كلمه احكام در آیه سوره‏هود وصف تمامی كتاب است، و در آیه‏مورد بحث وصف بعضی از آیات نسبت به بعضی دیگر است چون معنای بعضی ازآیات قرآن‏روشن است، و تشابهی در آنها نیست و بعضی دیگر اینطور نیست.
به عبارت ساده‏تر، از آنجایی كه در آیه مورد بحث، آیات قرآن‏را به دو قسمت محكم ومتشابه تقسیم كرده می‏فهمیم منظور از احكام در این آیه، غیر از احكام در آیه‏سوره هود است، وهمچنین منظور از تشابه در آیه مورد بحث غیر از آن تشابهی است كه در سوره زمر تمامی قرآن‏را متصف‏به آن دانسته، و فرموده: كتابا متشابها مثانی.
● معنای اینكه آیات محكمهام الكتابهستند
حال ببینیم معنایام الكتابچیست؟وچرا آیات محكم راام الكتابخوانده؟كلمهامبه‏حسب اصل لغت به معنای مرجعی است كه چیزی و یا چیزهایی بدان‏رجوع می‏كنند،و آیات محكم را نیز از همین جهتام الكتابخوانده كه مرجع آیات‏متشابه است، پس معلوم می‏شود بعضی‏از آیات قرآن، یعنی متشابهات آن، به بعضی دیگر، یعنی آیات محكم، رجوع دارند، و از همینجاروشن می‏شود كه اضافه كلمهامبر كلمهالكتاب،اضافه لامیه، نظیر اضافهامبر كلمهالاطفال -مادر كودكاننیست، بلكه به‏معنایمن ازاست، نظیر اضافه‏درنساء القوموقدماء الفقهاءو امثال آن است.
وبنا بر این قرآن كریم مشتمل بر آیاتی است كه مادر و مرجع آیات دیگراست، و اگركلمهامرا مفرد آورده، با اینكه آیات محكم متعدد است‏و جا داشت كلمه نامبرده را به‏صیغه جمع یعنیامهاتبیاورد،و بفرماید: هن امهات الكتاب، برای این بود كه‏بفرماید: آیات‏محكم در بین خود هیچ اختلافی ندارند بطوری كه گوئی یكی هستند.
آیات متشابهه نیز،پس از آنكه با آیات محكمه تبیین شدند، محكمه می‏شوند نكته دیگر این كه: درآیه شریفه، متشابهات قرارگرفته، پس معلوم می‏شود، همان طور كه گفتیم آیات قرآن دو قسمند، آن دسته كه محكم‏است‏متشابه نیست، و آنكه متشابه است محكم نیست و تشابه به معنای توافق چند چیز مختلف‏و اتحاد آنها در پاره‏ای‏از اوصاف و كیفیات است، و از سوی دیگر قرآن را چنین توصیف كرده كه كتابی متشابه و مثانی است، بطوری كه پوست بدن مردم‏خدا ترس، از شنیدن آن جمع‏می‏شود، و فرموده: كتابا متشابها مثانی تقشعر منه جلود الذین یخشون ربهم...ومسلما منظور از این تشابه غیر از آن تشابه است، منظور از این آنست كه آیات این كتاب(چه‏محكمش و چه‏متشابهش)از این نظر كه یك اسلوب بی‏نظیر دارند، و همه آنها در بیان حقایق‏و حكمت‏ها و هدایت به سوی حق صریح و اسلوبی‏متقن دارند، متشابه و نظیر هم هستند، ومنظور از تشابه در آیه مورد بحث، (بدلیل این كه، در مقابل محكم قرار گرفته،و نیز به قرینه این‏كه، فرموده بیماردلان تنها آیات متشابه را گرفته، جار و جنجال بپا می‏كنند، و می‏خواهند آنهارابه دلخواه خود تاویل نمایندمترجم)این است كه آیات متشابه طوری است كه مقصود ازآن برای فهم شنونده‏روشن نیست، و چنان نیست كه شنونده به مجرد شنیدن آن، مراد از آنرادرك كند، بلكه در این كه منظور، فلان‏معنا است‏یا آن معنای دیگر تردید می‏كند، و تردیدش‏بر طرف نمی‏شود تا آن كه به آیات محكم رجوع نموده و به كمك آنهامعنای آیات متشابه‏را مشخص كند، و در نتیجه همان آیات متشابه نیز محكم شود، پس آیات محكم به‏خودی خودمحكم است، و آیات متشابه به وسیله آیات محكم، محكم می‏شود.
مثلا آیه‏شریفه: الرحمن علی العرش استویآیه متشابه‏است، چون معلوم نیست‏منظور از برقرار شدن خدا بر عرش چیست؟شنونده‏در اولین لحظه كه آنرا می‏شنود در معنایش‏تردید می‏كند،ولی وقتی مراجعه به آیه: لیس كمثله شی‏ می‏كند می‏فهمد كه قرارگرفتن خدا مانند قرار گرفتن‏سایر موجودات نیست و منظور از كلمهاستوا برقرار شدنتسلط بر ملك و احاطه بر خلق است، نه روی‏تخت نشستن، و بر مكانی تكیه دادن، كه كارموجودات جسمانی است، و چنین چیزی از خدای سبحان محال است.
و باز نظیر آیه‏شریفه: الی ربها ناظرهٔ كه وقتی شنونده آن‏را می‏شنود، بلافاصله‏به ذهنش خطور می‏كند كه خدا هم، مانند اجسام دیدنی است، و وقتی به آیه: لا تدركه‏الابصار و هویدرك الابصارمراجعه می‏كند آن وقت می‏فهمد كه منظور ازنظر كردنتماشا كردن با چشم مادی نیست.
و همچنین وقتی آیه نسخ شده را با آیه ناسخ مقایسه می‏كند آنوقت‏می‏فهمد كه عمراولی در اصل كوتاه بوده، و حكمش محدود به حدی از زمان بوده و بعد از آن زمان،كه همان‏زمان نزول آیه ناسخ باشد، حكمش از اعتبار می‏افتد، و همچنین مثالهائی نظیر این سه مثل.
پس این بودآن معنایی كه از دو كلمهمحكمومتشابهبه‏ذهن می‏رسد، و فهم‏ساده، آنرا از مجموع آیه مورد بحث می‏فهمد، چون اگر فرض كنیم كه حتی تمامی‏آیات قرآنی‏متشابه است، آیه مورد بحث، بطور قطع آیه‏ایست محكم كه حتی ساده‏ترین فهم‏ها هم آنرامی‏فهمد.
و اگر فرض كنیم كه این آیه از آیات متشابه است آنوقت تمامی‏آیات قرآن متشابه‏می‏شود، دیگر جا ندارد كه آیات را به دو قسم، محكم و متشابه تقسیم كند، و بفرماید: هن‏ام الكتاب‏و اخر متشابهاتو دیگر جمله: هن ام الكتابدردی را دوا نخواهد كرد، برای این كه فرض كردیم خودش هم متشابه است.
و نیز،دیگر آیه شریفه: كتاب فصلت آیاته قرآنا عربیا لقوم یعلمون‏بشیرا ونذیرا معنای صحیحی نخواهد داشت.
، علیه آنهایی كه در آیات قرآن تدبر نمی‏كنند احتجاجی‏صحیح نمی‏بود.
و همچنین آیات دیگر كه قرآن راهدایت،نور، تبیان، بیان، مبین،ذكرو امثال آن توصیف كرده، معنای صحیحی نخواهد داشت.
علاوه بر اینكه هر كس آیات قرآن را از اول تا آخر مورد دقت‏قرار دهد، هیچ شكی‏نمی‏كند در اینكه حتی یك آیه از آن، بدون مدلول و معنا(بطوری كه خواننده هیچ معنایی‏از آن‏نفهمد)وجود ندارد، بلكه تمامی آیات آن، ناطق به مدلول خود هست، حال یا مانند آیات‏محكم ناطق به یك مدلول‏و معنا است، بطوری كه هیچ عارف به كلامی در آن شك نمی‏كندو یا مانند آیات متشابه كه بین‏چند معنا مشتبه است و با صراحت می‏دانیم كه یكی از آن‏معانی مراد است.
چیزی كه هست این است‏كه خواننده در اینكه كدامیك از آن معانی مقصود است شك و تردید می‏كند، و می‏دانیم آن معنای واحدی كه مقصودخدای تعالی است، لابد بیگانه‏از اصول مسلمه در قرآن، از قبیل: وجود صانعویگانگی‏او، بعثت انبیاتشریع‏احكام،معادو...نیست، بلكه موافق با آن اصول است، و آن اصول هم همان معنا را نتیجه‏می‏دهد، و در فرض مساله، مرجع‏ما همان اصول است، كه باید به وسیله آنها آن معنای حق رااز میان سایر معانی معین كنیم.
پس قرآن خودش مفسر خویش‏است و بعضی از آیاتش اصل و مرجع برای بعضی دیگراست.
محكماتآیات متضمن اصول مسلمه‏قرآنی است ومتشابهاتآیات متضمن فروع است و آنگاه اگر اهل نظر بعد از توجه به این مطالب به آیه مورد بحث‏كه می‏فرماید: منه‏آیات محكمات هن ام الكتاب و اخر متشابهاتبرخورد كند، دیگر هیچ شكی‏نمی‏كند در اینكه‏مراد از كلمهمحكماتآیاتی است كه متضمن اصول مسلمه‏ای از قرآن‏است و مراد از كلمهمتشابهاتآیاتی‏است كه معانی آنها به وسیله آیات دسته قبل روشن‏می‏گردد.
خواهی گفت: كسی در رجوع فروع به اصول، حرفی ندارد، البته‏همه می‏دانیم وقتی‏اصول متفرقه‏ای در قرآن هست، و در مقابل فروعی هم در قرآن متفرق است، این فروع بایدبه آن‏اصول برگردد، لیكن این باعث نمی‏شود كه فروعمتشابه نامیده‏شود، و شما باید توضیح‏دهید كه چرا قرآن آنها را متشابه خوانده است؟.
در پاسخ می‏گوئیم به یكی از دو جهت،چون معارفی كه قرآن كریم بر بشر عرضه كرده‏دو قسم است.
بعضی از آنها در باره ماورای طبیعت است كه خارج از حس‏مادی است، و فهم مردم‏عادی وقتی به آنها بر می‏خورد دچار و آیهو جاء ربك(۲) كه در برخورد با آنها به‏خاطر انسی كه فهم او با مادیات‏دارد، از كمین كردن خدا و آمدنش همان معنایی را درك‏می‏كند كه از آمدن و كمین كردن یك جاندار می‏فهمد، ولی‏وقتی به آیاتی كه در باره اصول‏معارف اسلام است، مراجعه می‏كند از این اشتباه در می‏آید.
و این جریان در تمامی‏معارف و ابحاث غیر مادی و غایب از حس هست و اختصاصی به معارف قرآن ندارد.
معارف سایر كتب آسمانی، البته آن معارف عالیه‏ای كه‏دستخوش تحریف نشده، وهمچنین مباحث الهی كه در فلسفه عنوان می‏شود همینطور است، و قرآن كریم به همین‏جریان‏اشاره نموده می‏فرماید: انزل من السماء ماء فسالت اودیهٔ بقدرها .
و نیز می‏فرماید: انا جعلناه قرآنا عربیا لعلكم تعقلون، وانه فی ام الكتاب‏لدینا لعلی حكیم .
ثابت نبودن و احیانامتغیر بودن احكام اجتماعی و فرعی، موجب تشابه می‏گردد قسم دوم، آیاتی است مربوط به قوانین اجتماعی و احكام‏فرعی، و چون مصالح‏اجتماعی كه احكام دینی بر اساس آن تشریع می‏شود وضع ثابتی ندارد، و احیانا متغیرمی‏شود، و از سوی دیگر قرآن هم به تدریج نازل شده قهرا آیات مربوط به قوانین اجتماعی و احكام فرعی‏دستخوش‏تشابه و ناسازگاری می‏شوند، وقتی به آیات محكم رجوع شد آن آیات، این آیات راتفسیر نموده، تشابه را از بین می‏برد،آیات محكم تشابه آیات متشابه را، و آیات ناسخ تشابه آیات‏منسوخ را از بین می‏برد.
فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ماتشابه منه ابتغاء الفتنهٔ و ابتغاءتاویلهكلمهزیغبه‏معنای انحراف از استقامت(راست بودن)است، كه لازمه‏اش‏اضطراب قلب و پریشانی‏خاطر است.به قرینه اینكه در مقابلش رسوخ در علم قرار گرفته، كه درباره اثرش می‏فرماید: دارندگان آن اضطراب‏ندارند و با اطمینان خاطر می‏گویند همه آیات‏قرآن، چه محكم و چه متشابه آن، از طرف پروردگار ما است، و اما آنهائی‏كه زیغ و انحراف‏قلب دارند، مضطرب هستند، و دنبال آیات متشابه را می‏گیرند، تا از پیش خود آن را تاویل‏نموده فسادراه بیندازند و كسانی كه دچار چنین زیغ و انحرافی نیستند همواره از خدامی‏خواهند: كه خدایا قلب ما را بعد از هدایت‏منحرف مساز.ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذهدیتنا .از اینجا روشن می‏شود كه مراداز پیروی از آیات متشابه، پیروی عملی است، نه پیروی ایمانی، و پیروی عملی از متشابه هم وقتی مذموم‏است كه بدون رجوع به محكم باشدچون پیروی آن بعد از رجوع به محكم، دیگرپیروی متشابه نیست بلكه پیروی محكم و عملی‏صحیح است نه مذموم.
و مظور ازابتغاءالفتنهٔاین است كه متشابه را دنبال كنند، و بخواهندبه این وسیله‏مردم را گمراه كنند، چون كلمه: فتنهبا كلمهاضلالمعنایی نزدیك بهم دارند.
خدای تعالی نتیجه خطرناكتری برای این عمل شیطانی‏ذكر كرده، و آن دست‏یابی به‏تاویل قرآن، و به اصطلاح امروز فلسفه احكام حلال و حرام است می‏خواهند ازاین راه، خود رااز پیروی محكمات دین بی‏نیاز نموده و در آخر دین خدا را از اصل منسوخ و متروك كنند.
بررسی معنای تاویلدرآیات قرآنی و اقوالی كه در این باره گفته شده است كلمه تاویل ازماده اول است و این ماده به معنای رجوع‏است، كه وقتی به باب‏تفعیل می‏رود معنای برگرداندن را می‏دهد، پس تاویل متشابه به معنای برگرداندن‏آن به یك‏مرجع و ماخذ است، و تاویل قرآن به معنای ماخذی است كه معارف قرآن از آنجا گرفته‏می‏شود.
خدای‏تعالی كلمه تاویل را در چند مورد در كلام مجیدش آورده، از آن‏جمله‏فرموده: و لقد جئناهم بكتاب فصلناه علی علم، هدی و رحمهٔ لقوم یؤمنون، هل ینظرون‏الا تاویله‏یوم یاتی تاویله یقول الذین نسوه من قبل قد جاءت رسل ربنا بالحق یعنی‏در آنچه خیر می‏دادندو می‏گفتند: مولای حقیقی ما خدا است، بر حق بودند، و آنچه بغیر خدامی‏پرستیدیم باطل بود، و نیز اعتراف‏خواهند كرد كه نبوت، حق بود و دین خدا حق بود، ومساله بعثت از قبور حق بود.
و خلاصه كلام این است كه در آن روزحقیقت همه آن معارفی كه انبیا آورده‏اند ظاهرمی‏شود.
از این‏بیان فساد این گفتار روشن می‏شود كه بعضی گفته‏اند: تاویل‏در آیه موردبحث به معنای حقایق خارجیه است كه خبر صحیح با آن مطابق باشد، مانند اموری‏كه در روزقیامت رخ می‏دهد، كه اخبار انبیا و رسل و كتب آسمانی مطابق با آنها و آنها مطابق(به فتح‏با)با اینها است.
وجه فسادش این است كه اگر معنای تاویل این باشد، تنهاآیاتی تاویل خواهد داشت‏كه در باره صفات خدا و بعضی از افعال او و پاره‏ای از حوادث قیامت باشد، و اما آیات مربوطبه‏احكام و تشریع، اینها از آنجا كه همه از باب انشا یعنی امر و نهی است، دیگر مطابق‏و غیرمطابق ندارد، تا مطابقتش با حوادث قیامت تاویل خوانده شود.
و همچنین است آیات ارشادی كه بشر را به فضایل اخلاقی امر، و ازرذایل اخلاقی‏نهی می‏كند، چون تاویل اینگونه آیات و فلسفه احكامش همراه خودش هست، و نیز آیاتی‏كه‏قصص انبیا و امتهای گذشته را شرح می‏دهند كه تاویل آنها به این معنائی كه برای تاویل‏گفته‏اند، در سابق گذشته و دیگر در قیامت‏تاویل ندارد، علاوه بر این كه در آیه شریفه، كلمهتاویلرا اضافه به همه كتاب كرده، نه به یك قسم خاصی از آیاتش.
و نظیر آیه موردبحث، آیه شریف هو ما كان هذا القرآن ان یفتری...ام یقولون‏افتراه...بل كذبوا بما لم یحیطوا بعلمه و لما یاتهم‏تاویله كذلك كذب الذین من قبلهم فانظركیف كان عاقبهٔ‏الظالمین .است، بطوری كه ملاحظه می‏فرمایید تمامی قرآن را دارای‏تاویل می‏داند،چون می‏فرماید: با اینكه هنوز تاویل قرآن نیامده.
و به همین جهت است كه بعضی از مفسرین گفته‏اند: تاویل‏عبارت است از امر عینی‏خارجی كه گفتار تاویل دار بر آن امر خارجی اتكا دارد، و معلوم است كه این‏امر خارجی درهر موردی معنای خاص به خود را دارد مثلا تاویل در مورد اخبار عبارت است از همان چیزی‏كه از آن خبر داده شده،و حادثه‏ای كه در خارج واقع شده، مانند قصص انبیا و امتهای گذشته، و یا واقع می‏شود، مانند آیاتی كه ازصفات خدا و اسمای او و عده‏هایش و همه حوادثی كه درقیامت رخ می‏دهد.
و تاویل در مورد انشاء(یعنی امر و نهی و امثال آن)عبارت‏است از مصلحتی كه آمر راواداشته تا برای به دست آوردن آن مصلحت، امر كند، و مفسده‏ای كه برای جلوگیری از آن، نهی‏نماید، مثلا تاویل در آیه: و اوفوا الكیل اذا كلتم و زنوا بالقسطاس المستقیم ذلك خیرو احسن تاویلا(۲) همین است كه با برقراری وزن عادلانه در هر كالای كشیدنی و پیمان‏كردنی، امر اجتماع بشری، استقامت‏یابد.
این بود آن معنائی كه این گروه‏از مفسرین برای تاویل همه قرآن كردند، و لیكن این معنا با ظاهر آیه سازگار نیست، چون اولا، ظاهر آن‏این است كه تاویل امری است‏خارجی واثری است عینی كه مترتب می‏شود بر عمل خارجی مسلمانان كه همان ایفای كیل و اقامه‏وزن‏باشد، نه امر تشریعی، كه جملهو اوفوا الكیل اذا كلتم و زنوا...متضمن آن است.
پس تاویل امری است‏خارجی كه مرجع و مال امر خارجی‏دیگر است، نه مرجع و مال‏كلام خدا، بنا بر این توصیف آیات كتاب خدا به این كه این كلام تاویل دارد، چون‏حكایت‏می‏كند از معانی خارجی، توصیف آیات نیست، بلكه توصیف متعلق آیات است، در انشائیات‏قرآن‏كه عمل مسلمین باشد و در اخباریاتش كه معانی خارجیه است.
و ثانیا، گو این كه تاویل مرجعی است كه صاحب تاویل به‏آن بازگشت دارد امابازگشت در اینجا به معنای خاصی است، و هر بازگشتی تاویل نیست، مثلا كارمند یك‏اداره‏در امور اداری به رئیس مراجعه می‏كند ولی این مراجعه را تاویل نمی‏گویند.
پس تاویل مراجعه خاصی است، نه مطلق مراجعه، به‏دلیل این كه در آیات زیر درمورد مراجعه خاص استعمال شده، خضر به موسی(ع)می‏فرماید:سانبئك‏بتاویل ما لم تستطع علیه صبرا .
و آنچه‏خضر به موسی خبر دادصورت و عنوان كارهایی بود كه در مورد كشتی و دیوار و پسر بچه انجام داد، موسی(ع)ازآن صورتها و عناوین بی‏خبر بود، و به جای آن صورتها و عناوینی دیگر تصور كرده‏بود، عناوینی كه با عقلش‏وفق نمی‏داد، و وادارش می‏كرد با بی طاقتی هر چه بیشتر اعتراض‏كند، كه قرآن كریم اعتراض‏هایش‏را به ترتیب در سوره كهف آیه ۷۱ و آیه ۷۷ و آیه ۷۴حكایت كرده است.
صورتی كه موسی(ع)از سوراخ كردن كشتی تصور كرده بود این‏بود كه خضرمی‏خواهد اهل كشتی را غرق كند، پرسید: اخرقتها لتغرق اهلها لقد جئت‏شیئا امرا .
و صورتی كه از چیدن دیوار تصور كرده بود این بود كه می‏خواهدمزدی بگیرد، و به‏اصطلاح سور و ساتی فراهم كند، و وقتی دید مزد نگرفت پرسید: لو شئت لتخذت علیه و صورتی كه از كشتن آن پسر بچه تصور كرده بود این‏بود كه وی مردی آدم‏كش‏است، و از این عمل لذت می‏برد، لذا پرسید:ا قتلت نفسا زكیهٔ بغیر نفس؟لقد جئت‏شیئانكرا .
و تاویلی كه خضر برای كارهای خود ذكر كرد این بود كه گفت: اماالسفینهٔ‏فكانت لمساكین یعملون فی البحر فاردت ان اعیبها و كان وراءهم ملك یاخذ كل سفینهٔ‏غصبا، و اما الغلام‏فكان ابواه مؤمنین فخشینا ان یرهقهما طغیانا و كفرا، فاردنا ان‏یبدلهما ربهما خیرا منه زكوهٔ و اقرب رحما، و اما الجدارفكان لغلامین یتیمین فی المدینهٔ‏و كان تحته كنز لهما، و كان ابوهما صالحا فارادربك ان یبلغا اشدهما و یستخرجاكنزهما رحمهٔ من ربك .
و منظورش از تاویل در این آیات همانطور كه ملاحظه می‏كنیدبرگشت هر كاری به‏صورت و عنوان واقعی خویش است همانطور كه زدن كودك‏به تادیب بر می‏گردد، و زدن رگ‏و خون گرفتن به غرض معالجه بر می‏گردد.
ولی در جمله: زیدآمدنمی‏توان گفت كه تاویل آن آمدن زید در خارج است.
قریب به همین‏معنا، تاویل‏هایی است كه در چند جای داستان یوسف آمده.
یكجا فرموده:اذ قال یوسف لابیه یا ابت انی رایت احد عشر كوكبا، و الشمس‏والقمر رایتهم لی ساجدی و در جای دیگر فرموده: و رفع ابویه علی العرش و خروا له‏سجدا و قال‏یا ابت هذا تاویل رؤیای من قبل، قد جعلها ربی حقا .
در آغازداستان از یوسف(ع)حكایت می‏كند كه به پدر بزرگوارش گفت: پدر جان در خواب یازده ستاره و خورشید وماه را می‏بینم كه دارند برایم سجده می‏كنندو درآخر داستان حكایت می‏كند كه: پدر و مادرش را برتخت‏سلطنت جای داد، پدر و مادر وبرادران در برابرش سجده كردند، آنوقت به پدرش گفت: پدر جان این بود تاویل آن خوابی‏كه‏من قبلا دیده بودم، پروردگارم آن رؤیا را صادق و محقق ساخت.
كه در این مورد سجده كردن والدین و برادران یوسف برای او تاویل‏رؤیایش خوانده‏شده، و این رجوع از قبیل رجوع مثال به ممثل است.
در جای دیگردر باره رؤیای پادشاه مصر و تعبیر یوسف(ع)می‏فرماید: و قال الملك انی اری سبع بقرات سمان یاكلهن‏سبع عجاف و سبع سنبلات‏خضر و اخر یابسات یا ایها الملا افتونی فی رؤیای ان كنتم للرؤیا تعبرون، قالوااضغاث احلام و ما نحن‏بتاویل الاحلام بعالمین، و قال الذی نجا منهما و ادكر بعد امهٔ‏انا انبئكم بتاویله، فارسلون، یوسف ایها الصدیق‏افتنا فی سبع بقرات سمان یاكلهن‏سبع عجاف، و سبع سنبلات خضر و اخر یابسات لعلی ارجع الی الناس لعلهم یعلمون،قال تزرعون سبع سنین دابا فما حصدتم فذروه فی سنبله الا قلیلا مما تاكلون... .
و در جای دیگرهمین داستان را در نقل رؤیای آن دو زندانی می‏فرماید: و دخل معه السجن فتیان، قال احدهما انی ارینی‏اعصر خمرا، و قال الاخرانی ارینی احمل فوق راسی خبزا، تاكل الطیر منه، نبئنا بتاویله انا نریك من المحسنین
...یا صاحبی السجن اما احدكما فیسقی ربه خمرا، و اماالاخر فیصلب فتاكل الطیرمن راسه، قضی الامر الذی فیه تستفتیان .
و در جای دیگر خطاب به یوسف می‏فرماید:و یعلمك من تاویل الاحادیث.
و نیز می‏فرماید:و لنعلمه من تاویل الاحادیث.
باز در جای دیگر از یوسف نقل فرموده كه در مناجاتش با خدای تعالی‏گفت: وعلمتنی من تاویل الاحادیث .
پس ملاحظه كردیدكه در تمامی این موارد از داستان یوسف كلمهتاویلدرحوادثی‏استعمال شده كه سرانجام رؤیا به آن حوادث منجر می‏شود، و آنچه صاحب رؤیادرخواب می‏بیند صورت و مثالی از آن حوادث است، پس نسبتی كه میان آن حوادث و میان‏رؤیاها هست همان نسبتی است كه‏میان صورت و معنا است، صورتی كه، معنا به آن صورت‏جلوه می‏كند.
و به عبارت دیگر نسبتی است كه میان حقیقت مجسم‏شده با مثال آن حقیقت است‏همچنان كه در آیاتی كه از داستان موسی‏و خضر(ع)نقل كردیم جریان از این قراربود و در آیه شریفه: واوفوا الكیل اذا كلتم...و احسن تاویلا نیز از همین باب است.
از دقت در آیات قیامت به دست می‏آید كه در آن آیات نیز جریان‏بدین منوال است، ولفظ تاویل در آن آیات هم همین معنا را می‏دهد، مثلا در آیه: بل كذبوا بما لم یحیطوابعلمه و لما یاتهم تاویله... .
و نیز در آیه: هل‏ینظرون الا تاویله یوم یاتی تاویله... منظوراز آمدن تاویل‏مجسم شدن حقایق است، چون امثال آیه: لقد كنت فی غفلهٔ من هذا فكشفنا عنك‏غطائك فبصرك الیوم‏حدیدكاملا دلالت می‏كند بر اینكه مشاهده وقوع آنچه انبیا و كتب‏آسمانی از وقوعش در قیامت‏خبرمی‏دادند از سنخ مشاهده با چشم سر و خلاصه مشاهده حسی‏و دنیایی نیست، همچنان كه اصل وقوع قیامت و جزئیات نظام‏آن عالم از سنخ وقوع حوادث‏دنیایی و نظامی كه ما در دنیا با آن آشنا هستیم نیست، هم وقوعش طوری دیگراست، و هم‏نظام حاكم در آن نظامی دیگر، و ان شاء الله بزودی بیان بیشتری در این باره خواهد آمد.
پس رجوع و برگشت‏خبرهای كتاب به حوادثی كه در قیامت‏ظهور می‏كند از قبیل‏رجوع خبرهای معمولی به حوادث آینده دنیائی نیست، رجوع در آنجا هم غیر رجوع در اینجاست.
▪ پس از آنچه گذشت‏سه نكته روشن گردید:
سه نكته كه‏از توضیحات در باره معنایتاویلبه دست آمده است
ـ اول اینكه: تاویل داشتن آیه‏ای از آیات كه معنای آن برگشت كندبه آن تاویل، غیراز این است كه آیه‏ای متشابه باشد و به آیه محكمی برگشت داده شود.
ـ دوم اینكه: تاویل اختصاص به آیات متشابه ندارد بلكه تمامی‏آیات قرآن تاویل دارد، پس همانطور كه آیات متشابه تاویل دارد، آیات محكم نیز تاویل دارد.
ـ سوم‏اینكه: تاویل از مفاهیمی كه معنا و مدلول لفظی دارندنیست، بلكه از امورخارجی و عینی است، و اگر گفته می‏شود كه آیات قرآن تاویل دارد در حقیقت وصف تاویل، صفت‏خودآیات نیست، بلكه صفت متعلق آنها است، كه اعمال انسانها و یا چیز دیگر است.
و اما اینكه گاهی‏كلمهتاویلدر معنایمخالف ظاهر لفظاستعمال‏می‏شود، یك استعمال نوظهور است، كه بعد از نزول قرآن پیدا شده، و هیچ‏دلیلی نداریم بر این كه منظورقرآن مجید هم ازتاویلاین‏باشد، و وقتی می‏فرمایدو ابتغاء تاویله بگوییم منظورش ازتاویل معنای مخالف ظاهر كلمه‏است، همچنان كه هیچ دلیلی نداریم بر این كه آن معنای‏دیگری كه برای تاویل كرده‏اند درست باشد، بلكه بیشتر آن‏معانی كه به زودی آنها را نقل‏می‏كنیم معناهایی بدون دلیل است.علم به تاویل كتاب مختص به خدای تعالی است.
و ما یعلم تاویله الا اللهازظاهر كلام برمی‏آید كه ضمیرتاویله تاویلشتنهابه متشابه برمی‏گردد، برای اینكه نزدیك‏ترین مرجع است، و همیشه ضمیر به نزدیك‏ترین مرجع‏برمی‏گردد(وقتی‏می‏گوییم زید به منزل ما آمد و به دنبالش عمرو هم آمد و گفت...معنایش این است كه عمروگفت، چون عمرو به‏ضمیری كه در كلمهگفتخوابیده نزدیك‏تر استمترجم).
همچنان كه ظاهركلمهتاویلدر جملهابتغاء تاویلهنیز همین است،قبلاتوجه فرمودید كه صرف برگشتن ضمیر به كلمه متشابهمستلزم این نیست كه تاویل هم تنهاازآن متشابه باشد، و آیات محكمات تاویل نداشته باشند، ممكن هم هست كه ضمیرتاویلهرا بكلمهكتاببرگردانیم، همچنان‏كه ضمیر در جمله: ما تشابه منهبه همه‏كتاب برمی‏گردد.
جمله مورد بحث، افاده حصر می‏كند، چون می‏فرماید:تاویل كتاب را به جز خداكسی نمی‏داند، و ظاهر این حصر این است كه علم به تاویل تنها نزد خدا است.و اما جمله:و الراسخون فی العلمعطف به آن نیست، تا معنا چنین شود:تاویلش‏را نمی‏داند مگر خدا و راسخون در علم، بلكه جمله‏ای از نو و در حقیقت فراز دوم جمله: فاماالذین‏فی قلوبهم زیغاست، و معنای دو جمله این است كه مردم نسبت به كتاب خدا دوگروه هستند، گروهی از آنهاكه بیمار دلند آیات متشابه آن را دنبال می‏كنند، و بعضی دیگروقتی به آیات متشابه برمی‏خورند می‏گویند: ما به همه‏قرآن ایمان داریم، چون همه‏اش ازناحیه پروردگار ما آمده، و اینگونه اختلاف كردن مردم به خاطر اختلاف دلهای ایشان است.
دسته اول دلهاشان مبتلابه انحراف است، و دسته دوم، علم در دلهاشان رسوخ كرده.
علاوه بر اینكه اگر واو مذكور عاطفه باشد، و مراد این باشد كه‏تنها خدا و راسخین درعلم تاویل كتاب را می‏دانند در این صورت یكی از راسخین در علم رسول‏خدا(ص)محسوب می‏شود چون آن حضرت افضل همه این طایفه است، و چگونه ممكن است قرآن‏كریم بر قلب مباركش نازل بشود، و اوآیات متشابهش را نفهمد، و بگویدچه بفهمم و چه‏نفهمم به همه ایمان دارم، چون همه‏اش از ناحیه خدا است.
و از سوی دیگر یكی از عادت‏های قرآن این است كه وقتی‏می‏خواهد امت اسلام و یاجماعتی را كه رسول خدا(ص)هم در بین آنها است توصیف كند، نخست به‏صورت‏خاص، آن حضرت را ذكر كرده و سپس سایر افراد را جداگانه بیان می‏كند تا رعایت‏شرافت و عظمت‏او را كرده باشد، و بعد از ذكر آن جناب آنگاه نام امت و یا آن جماعت را می‏برد مانند این آیه كه می‏فرماید: آمن الرسول بما انزل‏الیه من ربه و المؤمنون و آیه: ثم انزل الله سكینته علی رسوله وعلی المؤمنین و آیه: لكن الرسول و الذین‏آمنوامعه و آیه: و هذا النبی و الذین آمنوا معه .
و آیات دیگر از این قبیل‏هست كه قبل از ذكر نام امت، نام آن جناب را ذكر می‏كند.
وبا این حال اگر مراد از جمله: و الراسخون فی العلماین باشدكه راسخون در علم به تاویل‏قرآن دانا هستند - و با در نظر گرفتن اینكه رسول خدا(ص)بطور قطع یكی ازآنان است - جاداشت همانطور كه گفتیم بفرماید: و ما یعلم تاویله الا الله و رسوله‏و الراسخون فی العلمچون گفتیم‏عادت قرآن بر این است كه هر جا بخواهد مطلبی مشترك‏میان امت و رسول خدا(ص)را ذكر كند نام رسول خدا(ص)را جداگانه‏ذكر می‏كند و اینجا ذكر نكرده، اگر چه ممكن است كسی در پاسخ ما بگوید: ازآنجا كه صدر آیه كه می‏فرماید: هو الذی‏انزل علیك الكتاب...دلالت داشت بر اینكه‏آن جناب عالم به كتاب هست، دیگر حاجت نبوده دوباره نام آن حضرت را به خصوص ذكركند.
پس تا اینجا معلوم شد كه رسول خدا(ص)جزء راسخین در علم- كه‏بعضی آیات را می‏فهمند و بعضی را نمی‏فهمند - نیست، در نتیجه ظاهر آیه این می‏شود كه علم‏به‏تاویل منحصرا از آن خدای تعالی است، و این انحصار منافات با استثنای آنجناب ندارد، همچنان كه آیاتی ازقرآن علم غیب را منحصر در خدای تعالی می‏كند، و در عین حال در آیه: عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احدا الامن ارتضی من رسول(۵) بعضی از رسولان را استثنامی‏نماید.
انحصار علم به تاویل كتاب در خدای سبحان‏منافاتی با استثناء شدن رسول(ص)و راسخون در علم ندارد در این‏آیه نیز منافات ندارد كه بفرماید راسخین در علم می‏گویند: چه‏آیه‏ای رابفهمیم و چه نفهمیم به همه قرآن ایمان داریم.
و در آیات دیگر بفرماید: همین راسخین در علم كه چنین سخنی‏دارند به تاویل قرآن‏دانا هستند، برای اینكه آیه مورد بحث‏شانی از شؤون راسخین در علم را بیان می‏كند، و آن این است كه همین دانایان به تاویل با اینكه عالم به حقیقت قرآن‏و تاویل آیاتش هستند، مع ذلك‏اگر احیانا در جایی دچار شبهه شدند توقف می‏كنند، زیرا بر خلاف آنهایی‏كه در دل انحراف‏دارند، اینان در مقابل خدای تعالی تسلیم هستند.
موضعراسخون در علمدر برابرآیات متشابه، ایمان به آنها و توقف در مقام عمل است.
و الراسخون‏فی العلم یقولون آمنا به كل من عند ربنا.
كلمهرسوخبه معنای ثبوت و استحكام است، و این كه راسخین‏در علم را، مقابل‏آنهایی قرار داده كه در دل انحراف و كژی‏دارند، و نیز این كه راسخین در علم را چنین معرفی‏كرده‏كه می‏گویندهمه قرآن از ناحیه پروردگارمان است، دلالت می‏كند بر تمامیت‏تعریف آنان، و می‏فهماندكه راسخین در علم آنچنان علمی به خدا و آیاتش دارند كه آمیخته باذره‏ای شك و شبهه نیست در نتیجه‏علمی كه به محكمات دارند هرگز دستخوش تزلزل‏نمی‏شود، و به آن محكمات ایمان دارند، و عمل هم می‏كنند، و چون به آیه‏ای‏از آیات متشابه برمیخورند، آن تشابه نیز اضطراب و تزلزلی در علم راسخشان پدید نمی‏آورد، بلكه‏به آن نیز ایمان‏دارند، و در عمل كردن به آن توقف و احتیاط می‏كنند.
و در این كه فرمود: می‏گویند همه‏اش از ناحیه پروردگارمان‏است، هم دلیل، ذكرشده و هم نتیجه، چون از ناحیه خدا بودن محكم و متشابه باعث می‏شود كه به‏هر دو قسمت‏ایمان داشته باشند، و روشن بودن آیات محكم باعث می‏شود كه به آن عمل هم بكنند، و روشن‏نبودن متشابه باعث می‏شودكه تنها در مرحله عمل توقف كنند، نه این كه آن را رد كنند، چون‏ایمان دارند كه آن نیز از ناحیه خدااست، چیزی كه هست جایز نیست به آن عمل كنند برای‏اینكه عمل به آن مخالفت با آیات محكم است، و این عینا همان ارجاع متشابه به محكم است.
پس جمله: كل من عند ربنابه منزله دلیل برای هر دو معنااست، هم برای ایمان‏آوردن به تمام قرآن، و هم برای عمل كردن به محكم و توقف نمودن در متشابه، و به‏عبارت‏دیگر، هم دلیل است برای ایمان و عمل در محكم، و هم دلیل است بر ایمان داشتن به تنهایی‏نسبت به متشابه و ارجاع آن به محكم.
و ما یذكر الا اولوا الالباب.
منظور از تذكر این است كه انسان به دلیل چیزی پی‏ببرد، تا هر جاآن دلیل را دید آن‏چیز را نتیجه بگیرد، و چون جمله: كل من عند ربناهمانطور كه گفتیم استدلالی بودازراسخین در علم و انتقالی بود به آن چیزی كه عملشان بر آن دلالت می‏كرد، لذا خدای تعالی آن‏را تذكر نامید، و ایشان را به این تذكر بستود.
كلمهالبابجمع لب(بضمه‏لام و تشدید باء)است، و لب به معنای عقل صاف وخالص از شوائب است.
و خدای تعالی در مواردی‏در كلام مجیدش، صاحبان چنین عقلی را ستوده، و فرموده: و الذین اجتنبوا الطاغوت ان یعبدوها و انابوا الی الله‏لهم البشری فبشر عباد، الذین‏یستمعون القول فیتبعون احسنه، اولئك‏الذین هدیهم الله و اولئك هم اولوا الالباب .
و نیزفرموده: ان فی خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهارلایات لاولی‏الالباب، الذین یذكرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم .كه در آیه اول‏ایشان را به‏اجتناب از پرستش طاغوت، و برگشت بسوی خدا و شنیدن هر سخن، و عمل كردن به بهترین‏آن، ستوده و می‏فرمایداینان هستند كه خدا هدایت‏شان كرده، و آنها صاحبان عقل هستند.
و در آیه دوم فرمود: در خلقت آسمانها و زمین و اختلاف‏شب و روز برای صاحبان لب‏نشانه‏هائی است، همان كسانی كه خدا را ایستاده و نشسته و به پهلو یاد می‏كنند، واین یادكردن در هر حال، و لوازم آن كه همان تذلل و خشوع باشد، همان انابه‏ای است كه موجب‏تذكر آنان به آیات خدا و انتقالشان‏به معارف حقه است، همچنان كه می‏بینیم یكجا فرمود: وما یتذكر الا من ینیب .
و جای دیگر می‏فرماید:و ما یذكر الا اولوا الالباب .
دعای راسخون در علم: ربنا لا تزغ قلوبنا...
پس معلوم‏می‏شود اولوا الالباب همان كسانی هستند كه انابه دارند.
ربنا لا تزغ قلوبنا بعداذ هدیتنا و هب لنا من لدنك رحمهٔ انك انت‏الوهاب.
این درخواست‏یكی از آثار رسوخ و ثبات آنان در علم است،كه چون خدا را آنطور كه‏باید شناختند یقین كردند كه از ناحیه خود مالك هیچ چیز نیستند، و مالكیت،منحصر در خدای‏عزوجل است، و چون چنین ایمانی دارند در هر حال این ترس را دارند كه خدا دلهایشان را بعداز رسوخ‏علم منحرف سازد، لذا به پروردگار خود پناه می‏برند و درخواست می‏كنند كه‏پروردگارا دلهای ما را بعد از آنكه هدایتمان‏كردی منحرف مساز، و از ناحیه خود رحمتی به ماببخشای، تا نعمت رسوخ در علم برای ما باقی بماند، و ما را در سیربر صراط مستقیم هدایت، كمك كند، و در سلوك در مراتب قرب، یارمان باشد.
ممكن است بپرسید چرا بعد از این درخواست(پروردگارادلهای ما را منحرف مساز)، درخواست رحمت كردند؟جوابش این است كه منحرف نكردن دلها مستلزم آن‏نیست كه رسوخ‏در علم را همیشه داشته باشند، زیرا ممكن است دلهای‏شان را منحرف نكند، ولی علم را ازدلهای‏شان‏بگیرد، و در نتیجه افرادی باشند پا در هوا، نه علمی داشته باشند تا سعادت یابند، ونه انحرافی تا كه دارای شقاوت گردند، بلكه‏در حال جهل و استضعاف همواره بمانند، درحالی كه احتیاج ضروری و مبرم به علم داشته باشند، (مانند بیشتر ملل‏مستضعف دنیای امروزكه در اثر نفوذ استعمار در فرهنگ و اقتصادشان نمی‏توانند قد علم‏نموده، به استقلال فرهنگی‏حوائج‏خود را برطرف سازندمترجم).
علاوه بر این كه احتیاج این طایفه تنها بقای رسوخ و نفوذدر علم نیست، بلكه آنان درطریقی قدم برمی‏دارند كه به انواعی از رحمت نیازمندند، انواعی كه جز خدا كسی‏نه، از آنهااطلاع دارد و نه می‏تواند بشمارد، خود آنان هم آنطور كه باید اطلاع ندارند، و لیكن بطور اجمال‏می‏دانندكه بقای‏شان در این حالت، یعنی حالت رسوخ در علم شرایط بیشماری دارد، كه‏حصول آنها به دست‏خدای تعالی است و دلیل براین گفتار ما دنباله كلام خود آنان است، كه‏می‏گویند: ربنا انك جامع الناس لیوم لا ریب فیه...چون در گفتارقبلیشان یعنی همین آیه‏مورد بحث نخست به خدا پناه بردند از این كه انحراف و زیغ‏وارد در دلهای‏شان شود، و درنتیجه رسوخ در علم را از دلهای‏شان برباید.
سپس در جملهوهب لنا من لدنك رحمهٔ انك انت الوهاب،درخواست ریزش‏رحمت او را می‏كردند تا حیات قلوب‏شان ادامه‏یابد، و اگر كلمهرحمترا نكرده و بدون‏الف و لام آوردند،و آنگاه آن را به وصفمن لدنكتوصیف نمودند، برای این بود كه‏گفتیم: خود آنان هم بطور مفصل اطلاعی‏از آن شرایط ندارند، و نمی‏دانند كه آن رحمت چه‏طور باید باشد، تنها این را می‏دانند كه اگر رحمتی از پروردگارشان‏شامل حالشان نشود، و اگرآن رحمت از ناحیه خدای عزوجل نباشد، هیچ یك‏از حوائجشان برآورده نگشته، و هیچ امری ازایشان به سامان نمی‏رسد.
و اگر در پناه بردن، تنها به خدا پناه بردند، و در درخواست‏رحمت هم تنها رحمت او رادرخواست كردند، برای این بود كه چنین افرادی ایمان دارند به این كه‏تمامی ملك صرفا از آن‏خدا است، و اسباب ظاهری هیچ چیزشان از خودشان نیست.
ربنا انك‏جامع الناس لیوم لا ریب فیه، ان الله لا یخلف المیعاداین‏سخن از راسخین در علم به منزله تعلیلی است كه علت‏سؤال رحمت‏خود را بیان می‏كنند، چون علم دارند به اینكه اقامه نظام خلقت ودعوتهای دینی و تلاش انسان در مسیروجودش همه مقدمه است برای جمع شدن در روز قیامت، روزی‏كه هیچ چیزی به جز رحمت‏خدا به درد نمی‏خورد، و جز رحمت او یاوری نیست.
چنانكه‏خدای سبحان فرموده: ان یوم الفصل میقاتهم اجمعین، یوم‏لا یغنی مولی‏عن مولی شیئا، و لا هم ینصرون، الا من رحم الله .
و به همین جهت بود كه راسخین در علم، رحمت پروردگارخود را درخواست نموده، تعیین و تشخیص نوع آن را به خود خداواگذار كردند، تا رحمتی را شامل حال آنان كند كه‏برایشان سودمند باشد.
و در كلام خود روز قیامت را به این صفت توصیف كردند كه روزی‏است كه در وقوع‏آن شكی نیست، تا به این وسیله، كمال اهتمام خود و اصرار در سؤال را موجه سازند، و همین‏توصیف‏شان‏را هم با جمله: ان الله لا یخلف المیعادتعلیل كردند، برای این كه گفتیم‏كه: این گفتار سخن راسخین‏در علم است، و علم به چیزی در دلی رسوخ نمی‏كند و ریشه‏دارنمی‏شود، مگر این كه علم به علت آن نیز رسوخ كند، و علت‏شك‏نداشتن آنان در وقوع روزقیامت این است كه خدا به وقوع آن وعده داده، و به همین جهت وقتی گفتند: لیوم لا ریب‏فیهدنبالش‏گفتند: برای این كه خدا خلف وعده نمی‏كند.
نظیر این وجه در كلام‏دیگرشان هم آمده است، و آن این است كه وقتی گفتند: وهب‏لنا من لدنك رحمهٔدنبالش علت آن را ذكر كردند كهانك‏انت الوهاب پس‏وهاب بودن خدا موجب می‏شود كه آنان درخواست‏رحمت كنند و اگر علاوه بر كاف خطابانككلمهانتراهم آوردند، برای این بود كه خبرانرا منحصر كنند، و در نتیجه‏جمله: من لدنكرا تعلیل كنندو بگویند اگر از تو خواستیم كه از ناحیه خودت رحمتی به‏ما ارزانی بداری، برای این بود كه ما به جز تو وهاب و بخشنده‏ای سراغ نداریم.
و باز نظیراین وجه در گفتار دیگرشان جریان می‏یابد كه بعد از آن كه گفتند:ربنا لاتزغ قلوبناچیزی گفتند كه به منزله علت آن درخواست است، و آن این بود كه گفتند: بعد اذ هدیتناكه معنای‏مجموع این دو جمله چنین می‏شود: پروردگارا قلوب ما را مبتلا به زیغ و انحراف مفرما، آخر تو ما را هدایت كرده‏ای.
و همچنین در جمله:آمنا بهكه دنبالش گفتند: كل من عند ربناواین دوجمله نیز از همین قبیل است، و معنای مجموعش این است كهراسخین در علم می‏گویند ما به‏آن‏ایمان داریم برای این كه همه قرآن از ناحیه پروردگار ما است.
پس این طایفه مردمی هستند كه به پروردگار خود ایمان‏آورده، و بر ایمان خود استواری‏به خرج دادند، در نتیجه خدای سبحان هم هدایتشان كرد، و عقول‏شان را تكمیل‏فرمود، و نتیجه‏كمال عقلشان، این شد كه سخنی جز با داشتن علم، نگویند، و عملی جز با علم به صحت آن، انجام ندهند،و به همین جهت‏خدای عزوجل ایشان را راسخین در علم نامید و به كنیهاولوا الالبابیاد كرد.خواننده‏گرامی اگر در تعریفهائی كه خدای تعالی از اولوا الالباب‏نموده دقت فرماید، خواهد دید كه درست همان كسانی هستندكه نشانی‏های آنان در آیات زیر آمده: و الذین‏اجتنبواالطاغوت ان یعبدوها و انابوا الی الله، لهم البشری، فبشر عبادی‏الذین یستمعون‏القول فیتبعون احسنه، اولئك الذین هدیهم الله‏و اولئك هم اولوا الالباب .كه در این‏آیات ایشان را بداشتن چند نشانی تعریف كرده: اول داشتن‏ایمان، دوم پیروی از بهترین‏سخن، سوم انابه و رجوع به خدای سبحان، و اگر به آیه مورد بحث مراجعه كنی خواهی‏دید كه‏در آن راسخین در علم را هم به همین اوصاف توصیف فرموده است.
حال ببینیم التفات از ضمیر خطاب به غایب در آیه،چه نكته‏ای را می‏رساند؟و چراراسخین در علم كه خدا را مخاطب قرار داده و می‏گفتند: پروردگارا تو مردم رادر روزی كه‏شكی در آن نیست جمع خواهی كرددر آخر آیه خدای تعالی را غایب فرض نموده و گفتند: خدا خلف وعده نمی‏كند؟.
جهتش این است كه وعده نامبرده اختصاص به راسخین در علم‏ندارد، بلكه هم برای‏آنان وعده است و هم برای دیگران، و بدین جهت مناسب بود كه به جایربنا(و نسبت‏دادن‏رب بخصوص خود)كلمهاللهرا بیاورند، چون الوهیت‏حكمی عام دارد، كه شامل‏همه چیز می‏شود.
● بحثی تفصیلی پیرامون محكم و متشابه و تاویل
آنچه تاكنون در باره معنایمحكمومتشابهونیز در معنای كلمهتاویلگفتیم‏مطالبی بود كه دقت در كلام خدای سبحان آن را می‏فهماند و نیز روایات وارده از ائمه‏اهل‏بیت(ع)كه بزودیان شاء اللهاز نظر خواننده خواهد گذشت آن رامی‏رساند.حال ببینیم مفسرین در معنای این‏سه عنوان چه گفته‏اند سخنان مفسرین در این باره‏بسیار مختلف است، و شیوع و گسترش این اختلاف به انحرافشان كشانیده است.
اگر سر نخ این اختلافات را جستجو كنیم سر از صدر اسلام ومفسرین از صحابه وتابعین در می‏آوریم، و تا آنجا كه ما اطلاع داریم كمتر تفسیری پیدا می‏شود كه‏حتی با بیانی‏كه ما ذكر كردیم نزدیك باشد، تا چه رسد به این كه كاملا مطابق با آن باشد.
وعلت عمده این انحراف آن است كه بحث درمحكم و متشابهرا بابحث درپیرامون معنایتاویلخلط كرده‏اند، و این باعث‏شده است كه اختلاف عجیبی‏در انعقاداصل مساله و كیفیت بحث و نتیجه‏گیری از آن راه بیفتد.
اینك ما در طی چند فصل در باره هر یك از این دو مساله بطورمفصل بحث می‏كنیم، و اقوال را بعد از آن كه بقدر امكان مشخص كنیم كه مربوط به كدام‏یك از دو مساله است نقل‏نموده و آنچه حق مطلب است اختیار می‏كنیم.
۱ ) گفتار در مساله محكم و متشابه
كلمهمحكماسم‏مفعول از باب افعال(احكام)است.و كلمهمتشابهاسم‏فاعل‏از باب تفاعل(تشابه)است، واحكام و تشابه از الفاظی است كه معنایش در لغت روشن‏است، خدای‏تعالی یكجا همه قرآن را محكم خوانده و فرموده: كتاب احكمت آیاته وجای دیگر همه‏اش رامتشابهخوانده،و فرموده: كتابا متشابها مثانی .
منظور از احكام آن این است‏كه تمامی آن دارای نظمی متقن و بیانی قاطع و محكم است، و منظور از تشابه آن این است كه همه آیاتش از نظر نظم‏و بیان و داشتن نهایت درجه‏اتقان و نداشتن هیچ نقطه ضعف شبیه به هم هستند.
و چون به حكم آن دو آیه همه قرآن محكم و همه‏اش متشابه‏است لذا در آیه مورد بحث‏ما كه آیات را بدو قسم محكم و متشابه تقسیم كرده، و فرموده بعضی از آیاتش محكم‏و بعضی‏متشابه است، می‏فهمیم منظور از این محكم و متشابه غیر آن محكم و متشابه است.
پس جا دارد در معنای محكم و متشابه، در این آیه بحث‏شودتا ببینیم منظور از آن‏چیست؟و كدام دسته از آیات به این معنا محكم و كدام به‏این معنا متشابه است، و در معنای‏آن مفسرین متجاوز از ده قول دارند.
● نقل اقوال مختلفی كه درباره مراد از محكم و متشابه گفته شده و نقد و رد آنها
اول اینكه: منظور از آیات محكم همان چند آیه سوره انعام است، كه‏می‏فرماید: قل‏تعالوا اتل ما حرم ربكم علیكم ان لا تشركوا به شیئا...لعلكم تتقون(۱) و در آن‏عده‏ای‏از واجبات و محرمات الهی را نام می‏برد و منظور از آیات متشابه آیاتی است كه امر آن‏بر یهود مشتبه شده، و آن عبارت است‏از رمزهایی كه در آغاز بعضی از سوره‏های قرآن قرار گرفته‏مانند الف- لام - میمالف - لام - راحا - میمو امثال‏آن، كه یهود آنها را با حساب‏جمل محاسبه كردند تا از این راه مدت عمر و بقای امت‏اسلام را در آورند، و حسابشان درست‏از آب در نیامد، در نتیجه دچار اشتباه شدند.
این معنایی است كه در میان صحابه به ابن عباس نسبت‏داده شده و نادرستی آنهم‏روشن است، برای این كه گفتاری است بدون دلیل و به فرض هم كه دلیل داشته‏باشد آیات‏محكم منحصر در سه آیه سوره انعام نیست، بلكه بغیر از حروف مقطعه اول سوره‏ها شامل همه‏قرآن می‏گردد.
و لیكن حق مطلب این است كه نسبت دادن چنین معنائی‏به ابن عباس صحیح‏نیست، آنچه از ابن عباس نقل شده این است كه گفته این آیات سه‏گانه از محكمات‏است، نه‏این كه آیات محكم قرآن همین سه آیه است، اینكه آن روایت: در الدر المنثور آمده كه سعید بن منصور، و ابن‏ابی حاتم، و حاكم(وی حدیث راصحیح دانسته)و ابن مردویه، از عبد الله بن قیس روایت كرده‏اند كه گفته: من از ابن عباس‏شنیدم‏كه در تفسیر آیه: منه آیات محكمات گفت: سه آیه از آخر سوره انعام كه با جمله: قل تعالواآغاز می‏شود از آیات محكم قرآن است .
مؤیداین حدیث روایت دیگری است كه باز از او نقل شده، كه در تفسیر آیه موردبحث‏گفته: آیه: قل تعالوا...لعلكم تتقون و نیز آیه: و قضی ربك ان لا تعبدوا الا ایاه...
كان‏للاوابین غفورااز این قبیل آیات است .
پس این دو روایت‏شاهدند بر اینكه منظور ابن عباس این بوده‏كه سه آیه آخر انعام رامثل بیاورد برای آیات محكم، نه اینكه آیات محكم را منحصر در آن سه آیه كند: دوم عكس تفسیر اول است، و آن این است كه‏آیات محكم عبارت است از حروف‏مقطعه در اوایل بعضی از سوره‏ها، و آیات متشابه بقیه قرآن است.
این تفسیر را به ابی فاخته نسبت‏داده‏اند، كه در تفسیر آیه: هن ام الكتابگفته: ام الكتاب، عبارت است از فواتح سور، كه قرآن از آنهااستخراج شده، یعنی سوره بقره ازالف، لام، میماستخراج شده، و در سوره آل عمران‏ازالف، لام، میم الله لا اله الا هو الحی‏القیوماستخراج شده.
از سعیدبن جبیر نقل شده كه نظیر این معنا را برایام الكتابكرده،و گفته: اصل‏كتاب این حروف هستند، چون در همه كتابها وجود دارند.
این بود گفتار سعید بن جبیر، و از اینجا می‏فهمیم كه ابن‏عباس و سعید بن جبیرنظرشان در باره رموز اول سوره‏ها این بوده كه خدای تعالی خواسته است بفرماید: قرآن‏از همین‏حروفی تشكیل شده كه خود شما با آن سخن می‏گویید، و اگر نمی‏پذیرید كه كلام خدا است‏آیه‏ای مثل آن بیاورید.
این یكی از وجوهی است كه در معنای حروف مقطعه ذكر كرده‏اندو لیكن علاوه براین كه هیچ دلیلی بر این وجه نیست، این اشكال هم بر آن وارد است، كه با خود آیه‏شریفه‏منطبق نیست، چون بنا بر این وجه، غیر از فواتح سور باید تمامی قرآن متشابه باشد، و خدای‏تعالی هم در آیه موردبحث كسانی را كه از متشابهات قرآن پیروی می‏كنند مذمت نموده، و آن‏را از انحراف قلب دانسته، نتیجه این می‏شود كه‏مردم موظف باشند هیچیك از آیات قرآن راپیروی نكنند، با این كه در تعداد زیادی از آیات، مردم را به پیروی از قرآن واداشته‏و ستوده، وبلكه آن را از واجب‏ترین واجبات شمرده، مانند آیهو اتبعوا النور الذی انزل معه وآیات دیگر.
سوم، اینكه گفته‏اند: متشابهآن‏آیاتی است كه نسبت به معنای خود ابهام داشته باشد، كه اصطلاحا آن را مجمل‏نیز می‏خوانند، و محكم در مقابل آن همان مبین است.
این وجه نیز درست نیست برای این كه خصوصیاتی كه درآیه شریفه برای محكم ومتشابه ذكر شده با مجمل و مبین تطبیق نمی‏كند.
توضیح این كه اجمال عبارت است از این كه لفظ كه معنایش‏چند جهت دارد، طوری‏ادا شود كه شنونده نفهمد مقصود گوینده كدام جهت معنا است، و همین باعث‏سرگردانی‏مخاطب‏و یا شنونده شود، و نتواند مراد گوینده را تشخیص دهد، و بنای اهل زبان در ظرف‏تفهیم و تفهم بر این قرار گرفته‏كه از اینگونه الفاظ پیروی نكنند، و هر لفظی كه چنین وضعی رادارد جزء الفاظ بی معنا بحساب آورند، و بنا رابر این گذاشته‏اند كه گوینده، شنونده و مخاطب‏را مؤاخذه نكند كه چرا گفته مرا هیچ گرفتی؟و به فرض هم كه مؤاخذه‏كند، بگویند لفظ تومجمل بود، و ما هر چه در سایر كلمات تو جستجو كردیم تا شایدقرینه‏ای پیدا كنیم كه لفظنامبرده را برای ما روشن كند نیافتیم.
این وضعی است كه لفظ مجمل با مبین دارد، و اگر منظور از محكم‏و متشابه عینا همین‏مجمل و مبین می‏بود: باید آیات متشابه - البته بعد از رد به آیات محكم - پیروی‏شود، نه خودآیات محكم، همانطور كه در مجمل و مبین سرانجام و بعد ازرفع اجمال به لفظمجملعمل‏می‏شود نهمبین،و پیروی متشابه امری است كه ذوق و قریحه تكلم و تفاهم به آن اجازه‏نمی‏دهد، و هیچ اهل زبانی اقدام به آن‏نمی‏كند، حال چه اهل زیغ باشد و چه راسخ در علم، و باز در چنین فرضی نباید قرآن كریم، پیرو متشابه را بیماردل بخواند، و مذمت كند.
چهارم: اینكه گفته‏اند: متشابه عبارت است از آیاتی كه نسخ‏شده(منسوخ)كه باید به‏آن ایمان داشت، ولی عمل نكرد.و محكمات‏آیاتی است كه ناسخند یعنی هم باید به آنهاایمان داشت و هم عمل كرد.
این تفسیر را به ابن عباس و ابن مسعود و گروهی از صحابه‏نسبت داده‏اند، و به همین‏جهت بوده كه ابن عباس خود را از عالمان به تاویل می‏پنداشته است.
و این تفسیر درست نیست، زیرا در صورتی كه درست باشدهیچ دلالتی ندارد بر این كه‏متشابهات قرآن، منحصرا آیات نسخ شده است، چون خصوصیاتی كه خدای تعالی دراین آیه‏برای پیروی متشابه آورده كه یكی از آنها فتنه‏جویی و یكی دیگر تاویل یابی است، دربسیاری از آیات غیرمنسوخه نیز هست، مانند آیاتی كه از صفات و افعال خدا سخن می‏گوید، علاوه بر این كه اگر این تفسیر درست باشد لازمه‏اش‏این می‏شود كه آیات قرآن دو قسم محكم‏و متشابه نباشد، بلكه بین آن دو واسطه‏ای هم باشد، كه نه محكم است و نه متشابه، مانند همان آیات صفات و افعال كه نه ناسخند و نه منسوخ.
از این هم كه بگذریم در كلامی كه از ابن عباس نقل شده قرائنی‏هست كه دلالت‏می‏كند بر اینكه نظریه او در باره محكم و متشابه اعم از ناسخ و منسوخ است، و بر غیرآن دو نیزتطبیق می‏كند، و ابن عباس، ناسخ و منسوخ را به عنوان مثال ذكر كرده است، اینك روایت‏ابن عباس.
در كتاب الدر المنثور آمده است كه ابن جریر، و ابن منذر، وابن ابی حاتم، از طریق‏علی، از ابن عباس روایت كرده‏اند كه گفت: محكمات عبارت هستند از ناسخ قرآن،و حلال‏و حرامش، و حدود و فرائضش، و آنچه كه باید بدان ایمان داشت.و متشابه قرآن عبارت است‏از آیات منسوخ قرآن،و مقدم و مؤخر و امثال و اقسامش، و آنچه كه باید بدان ایمان آورد، ولی‏نباید بدان عمل‏نمود. - یعنی آیات منسوخ قرآن(۱) این بود نظریه ابن عباس.
پنجم اینكه محكمات قرآن، آن معارفی است كه دلیلی‏واضح دارد، مانند آیات مربوطبه توحید و قدرت و حكمت‏خدا، و آیات متشابه عبارت‏است از آیاتی كه قبول و فهم معارف آن‏نیازمند به تامل و تدبر است.
این وجه نیز درست نیست، برای این كه اگر مراد از واضح بودن‏دلیل این است كه‏مضمون آیه دلیل عقلی واضحی داشته باشد یا بدیهی باشد و یا نزدیك به بدیهی، و منظورازاحتیاج داشتن دلیل به تدبر و تامل، این است كه مضمون آیه دلیل عقلی بدیهی و یا نزدیك به‏بدیهی نداشته‏باشد، لازمه‏اش این می‏شود كه آیات احكام و واجبات و امثال آن نیز از آیات‏متشابه‏باشد، برای این كه هیچ یك از احكام قرآن دلیل عقلی واضحی ندارد.
در نتیجه باید این گونه آیات پیروی نشود، و پیروی آنها مذموم‏باشد، با این كه پیروی‏همه آیات و مخصوصا آیات احكام واجب است، و اگر مراد از وضوح دلیل،این باشد كه دلیلی‏واضح از خود كتاب داشته باشد، و مراد از احتیاجش به تدبر، این باشد كه دلیلی واضح از خودكتاب‏نداشته باشد.همه آیات قرآن كریم از این جهت‏یكسانند، و چگونه نباشد با اینكه‏كتابی است متشابه مثانی، و نوری است‏مبین، و لازمه آن، این است كه تمامی آیات قرآن‏محكم باشد، و به كلی متشابهی در آن نباشد، و این خلاف فرض و بر خلاف نص قرآن است.
ششم اینكه: محكم، عبارت است از آیاتی كه به خاطر وجود دلیل‏روشن و حتی دلیل‏غیر روشن بتوان به مضمون آن علم پیدا كرد، و متشابه، آن آیاتی است كه راه علم به آن نباشد،مانند آیات مربوط به زمان قیام قیامت و امثال آن.
این وجه نیز درست نیست، برای اینكه محكم و متشابه بودن،دو صفت برای آیات قرآن‏است، بدان جهت كه آیه است، و یا بدان جهت كه دلیل بر یكی از معارف الهیه‏است، و آنچه‏آیه‏ای از آیات كتاب بر آن دلالت دارد چیزی نیست كه مردم از خود آیه و یا بضمیمه آیات دیگرنتوانند و یا نباید بفهمندو چگونه ممكن است‏خدای تعالی از آن آیه معنایی در نظر داشته باشد، ولی لفظ آیه بر آن معنا دلالت نداشته باشد؟.
بااینكه خدای تعالی كتابش را هدایت و نور و مبین خوانده و در آیه:تنزیل من‏الرحمن الرحیم، كتاب فصلت آیاته قرآنا عربیا لقوم یعلمون، بشیرا و نذیرا فاعرض‏اكثرهم فهم لایسمعون فرموده: این كتاب در معرض فهم كفار نیز هست، تا چه‏رسد به‏فهم مؤمنین، و نیز فرموده: ا فلا یتدبرون القرآن و لوكان من عند غیر الله لوجدوا فیه‏اختلافا كثیرا.پس هر مطلبی كه آیه‏ای از آیات قرآن متعرض آن است درخورفهم مردم است، نه‏اینكه فهمیدنش ممتنع و اطلاع به مفهومش محال باشد، و اما آن معارفی كه دركش‏خارج ازفهم بشر است از قبیل زمان وقوع قیامت و سایر حقایقی كه در پس پرده غیب است، هیچ آیه‏ای‏از قرآن متعرض آن نشده،تا آن آیه را متشابه بخوانیم، علاوه بر این كه صاحب این قول ما بین‏معنایمتشابهومعنایتاویلخلط كرده است، همچنان‏كه قبلا هم گفتیم كه بعضی ازاین اقوال میان این دو معنا خلط كرده‏اند.
قول هفتم گفتار بعضی دیگر است كه گفته‏اند: منظوراز آیات محكمات آیات‏احكام، و منظور از متشابهات آیات دیگر است،كه با یكدیگر سازش ندارند این قول را به مجاهدو غیر او نسبت داده‏اند.
این قول نیز درست نیست، برای این كه اگر منظور از ناسازگاری‏آیات متشابه، معنایی‏است كه حتی شامل مواردی چون: تخصیص به وسیله مخصص، و تقیید به وسیله مقید(بكسره‏یاء)وسایر قراین مقالی و مقامی می‏شود پس آیات احكام نیز همین تشابه و ناسازگاری را داردزیرا در آن آیات‏نیز عام و خاص، مطلق و مقید هست، و اگر منظور از آن، ابهام آیه است بطوری‏كه مراد و مدلول آن به‏خاطر كثرت محتملاتش معلوم نباشد، نه خود آیه ناطق به معنایش باشد،و نه بوسیله آیات دیگر بشود معنایش را معین‏كرد، باید بگوییم غیر از آیات احكام هر چه هست‏متشابه است.
و نتیجه آن سخن این می‏شود كه: مسلمانان به هیچ یك از آیات‏مربوط به معارف‏قرآنی علم نیابند، چون فرض كردیم در این دسته از آیات، كه بیانگر معارف قرآنند - نه‏بیانگراحكام شرع - هیچ آیه محكمی وجود ندارد، تا آیات متشابه آن را به محكمش ارجاع دهیم، ومعنای متشابهش را روشن سازیم.
قول هشتم این است كه آیات محكم آیه‏هایی است كه تنهایك تاویل داشته باشد، وآیات متشابه آیاتی است كه چند وجه از تاویل را تحمل بكند.این وجه را به شافعی نسبت‏داده‏اند،و گویا منظور گوینده آن، این باشد كه آیات محكم، آیاتی است كه هر یك از آنهاتنها در یك معنا ظهور داشته‏باشند، مانند آیاتی كه یا صریح و نص در معنای خود هستند، و یاظهور قوی‏ای در آن دارند، و متشابه، آیه‏ای است كه‏نه نص در مدلول و مراد خود باشد، و نه‏ظهور قوی‏ای در آن داشته باشد.
و این‏وجه نیز درست نیست، برای این كه در این وجه، كاری صورت نگرفته،تنهاكلمهمحكمرا با كلمهلفظ دارای یك معنا،و كلمهمتشابهرا با كلمهلفظ دارای‏چند پهلوتبدیل‏كرده، علاوه بر این كه در این وجه، تاویل را به معنای تفسیر گرفته، كه‏عبارت است از معنای مراد به لفظ، وخواننده توجه فرمود كه این خطا است، چرا كه اگر تاویل‏و تفسیر به یك معنا می‏بود، دیگر جهت نداشت كه علم به تاویل‏را مختص به خدا و یا به خداو راسخین در علم كند، برای این كه آیات قرآن یكدیگر را تفسیر می‏كنند، و مؤمن و كافر وراسخین‏در علم و اهل زیغ همه در فهم آیات قرآن به كمك و تفسیر آیات دیگر یكسان هستند.
نهم اینكه گفته‏اند: محكم عبارت از آیاتی در قصص انبیاو امت‏های ایشان است كه‏محكم و مفصل باشد، و متشابه از همین دسته آیات آن آیاتی است كه الفاظی مشتبه‏دارند، چون یك داستان را در چند سوره تكرار كرده، و لازمه این وجه آنست‏كه بگوییم تقسیم آیات‏قرآن به محكم و متشابه مخصوص آیات قصص است.
و این درست نیست، برای این كه هیچ دلیلی بر این اختصاص‏نیست، علاوه بر این كه‏یكی از خاصیت‏هایی كه قرآن برای محكم و متشابه ذكر كرده این بود كه در پیروی‏محكم‏هدایت، و در پیروی متشابه فتنه‏جویی و تاویل خواهی است، و این خاصیت با آیات قصص‏تطبیق ندارد، چون مخصوص‏آنها نیست، بلكه در غیر قصص نیز هست، و نیز مخصوص‏قصه‏هایی نیست كه درقرآن تكرار شده، بلكه در آیاتی هم كه یك بار قصه‏ای را نقل می‏كند،مانند آیات مربوط‏به جعل و قرار دادن خلیفه در زمین نیز جریان دارد.
دهم اینكه گفته‏اند: متشابه آن آیاتی است كه محتاج به بیان‏باشد، و محكم آن است‏كه محتاج به بیان نباشد.این وجه را به امام احمد بن حنبل نسبت داده‏اند.
این نیز اشكال دارد، برای اینكه تمامی آیات احكام احتیاج به‏بیان رسول خدا(ص)دارد، با اینكه قطعا متشابه نیست، كه بیانش مكرر گذشت، و همچنین آیات‏نسخ‏شده بطور مسلم از متشابهات است، كه بیانش گذشت، با این كه احتیاجی به بیان ندارد، چون چیزی نظیر سایر آیات احكام است.
یازدهم این است كه گفته‏اند: محكم آن آیاتی است كه هم بایدبدان ایمان داشته‏باشند، و هم به آن عمل كنند، و متشابه آن آیاتی است كه تنها باید به آن ایمان داشته باشندولی عمل نكنند.
این وجه را به ابن تیمیه نسبت داده‏اند، و شاید منظور او ازدسته اول انشاآت قرآن، واز دومی اخبار قرآن باشد، همچنان كه بعضی دیگر همین احتمال را از گفتار ابن تیمیه‏داده‏اند،و گرنه این صورت، وجه یازدهم نمی‏شود، چون با چند وجه از وجوه گذشته منطبق‏است.
و اگر منظور همان باشد كه احتمال دادیم این اشكال متوجه‏آن است كه لازمه متشابه‏بودن غیر آیات احكام این است كه مردم نتوانند به هیچیك از معارف الهی در غیراحكام، علم‏بهم رسانند، چون در معارف عمل نیست، و نیز در این آیات آیه‏ای محكم نباشد تا آیات متشابه‏را به آن برگردانند،و به وسیله آن رفع تشابه كنند، این از یك سو، و از سوی دیگر آیات نسخ‏شده همه انشاآتند، با اینكه قطعا از محكمات نیستند.
ولی مثل این كه منظور صاحب این قول از ایمان و عمل به محكم،و ایمان بدون عمل‏به متشابه، همان معنایی باشد كه لفظ آیه مورد بحث بر آن دلالت دارد، چنانكه در باره‏متشابهات‏می‏فرماید: فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه.
و نیزمی‏فرماید: و الراسخون فی العلم یقولون آمنا به كل من‏عند ربنا، چیزی‏كه هست از آنجایی كه ایمان و عمل داشتن نسبت به محكمات، و تنها ایمان داشتن‏نسبت به‏متشابهات فرع این است كه ما قبلا تشخیص داده باشیم كدام آیه محكم و كدام متشابه است، پس وجه نامبرده و معرفی‏محكم به آن آیاتی كه باید مسلمانان هم به آن ایمان داشته باشند، وهم عمل كنند، و معرفی متشابه به‏آن آیاتی كه تنها باید به آن ایمان بیاورند، هیچ دردی را دوانمی‏كند.
دوازدهم این است كه گفته‏اند: متشابهات قرآن خصوص‏آیاتی است كه صفات‏خاصه‏ای را بیان می‏كند، چه صفات خاصه خدا مانندعلیم، قدیر،حكیموخبیر، و چه صفات خاصه انبیا مانند آیه:و كلمته القیها الی مریم و روح منه كه در باره‏اوصاف عیسی بن مریم(ع)است، و آیات دیگر كه شبیه این باشد.
این قول را نیز به ابن تیمیه نسبت داده‏اند.
اشكالی كه متوجه این وجه است، این است كه: اولا قبول‏نداریم كه همه آیات‏مربوط به صفات خاصه خدا و انبیا، از متشابهات هستند، و درثانی به فرض هم كه آن را قبول‏كنیم دلیلی بر چنین انحصار نداریم.
و بطوری كه از سخنان طولانی ابن تیمیه برمی‏آید وی دو كلمه‏محكم و متشابه را به‏معنای لغویش معنا كرده، یعنی محكم را به كلمه‏ای كه دلالتی محكم دارد، و متشابه‏را به‏كلمه‏ای كه چند معنا در آن محتمل است تعبیر و تعریف كرده و گفته است، این دو معنا امری‏نسبی‏است، چه بسا می‏شود كه یك آیه از نظر جمعیتی متشابه است، چون مردمی عامی‏هستند، و نمی‏توانند با بحث و گفتگو معنای‏واقعی آنرا بدست آوردند.در نتیجه در باره آن آیه‏احتمالها می‏دهند، ولی همین آیه برای جمعی دیگر محكم‏است، چون قدرت بحث و فحص رادارند، و این معنا در آیات صفات روشن‏تر به چشم می‏خورد، چون غالب مردم در باره این گونه‏صفات‏و این گونه آیات دچار اشتباه می‏شوند، چون فهمشان قاصر از این است كه تا بام عالم‏حس بپرواز در آمده ودر ماورای عالم حس جولان كند، بناچار آنچه از صفات كه خدای تعالی‏برای خود اثبات كرده با صفات مشابه‏آن كه در خودشان سراغ دارند قیاس می‏كنند، و دچارگمراهی می‏شوند.
مثلا خدا برای خود علم و قدرت و سمع و بصر و رضا و غضب و ید وعین و امثال اینهااثبات نموده، گمان می‏كنند كه این صفات در خدای تعالی هم از مقوله صفات‏خودشان اموری‏مادی، و یا مستلزم جسمانیت است، و یا آنها را شوخی و غیر حقیقی فرض می‏كنند، و از همین‏راه‏فتنه‏ها بپا می‏شود، و بدعت‏ها ظهور می‏كند، و مذاهب درست می‏شود!.
پس محكم و متشابه همانطور كه گفتیم دو معنای‏نسبی است، محكم كه برای بعضی‏محكم است برای بعضی دیگر متشابه است، و متشابه كه برای بعضی‏متشابه است، برای‏بعضی دیگر محكم است، آنچه كه علم بدان برای هیچ كس ممكن نیست تاویل متشابهات،یعنی علم بحقیقت معانی آنهاست، كه امثال آیات صفات بر آنهادلالت دارد، درست است كه‏ما از عبارت: ان الله علی كل شی‏ء قدیر و یا عبارتان الله بكل شی‏ء علیم وامثال‏آن معناهائی می‏فهمیم، و لیكن حقیقت علم و قدرت و سایر صفات خدا و كیفیت افعال‏خاصه به خدا را نمی‏فهمیم،و تاویل متشابهات هم همین است كه جز خدا كسی آن رانمی‏داند.
این بود خلاصه گفتار ابن تیمیه و ما ان شاء الله بزودی دربحثی كه پیرامون تاویل‏خواهیم داشت متعرض اشكالات گفته وی خواهیم شد.
سیزدهم این است كه بعضی گفته‏اند: محكم آن آیاتی‏است كه عقل در درك آن راه‏دارد، و متشابه آن است كه چنین نباشد.
این وجه نیز درست نیست، برای این كه سخنی است بدون دلیل،و آیات قرآنی هرچند به این دو قسم تقسیم می‏شوند، ولی صرف این كه بعضی از آیات قرآن آنطور،و بعضی‏دیگر این طور هستند دلیل نمی‏شود بر این كه محكم، آیات قسم اول، و متشابه آیات قسم دوم‏باشد، چون خصوصیاتی‏كه در آیه مورد بحث برای محكم و متشابه ذكر شده، با این وجه آنطوركه باید تطبیق نمی‏شود، علاوه بر این، وجه‏نامبرده بوسیله آیات احكام نقض می‏شود، برای این‏كه این آیات بطور قطع جزء آیات محكم قرآن است، در حالی كه‏عقل هیچ راهی به حقیقت‏مفاد آن ندارد، و بنا بر وجه نامبرده باید جزء متشابهات شمرده شود.
چهاردهم این است كه بعضی گفته‏اند: محكم عبارت‏است از آیاتی كه ظاهرش‏منظور باشد، و متشابه آن است كه ظاهرش منظور نباشد.
این‏وجهی است كه در بین دانشمندان اخیر اسلامی شیوع یافته، و اصطلاحی‏هم كه‏همین دانشمندان در معنایتاویل دارند مبتنی‏بر همین معنایی است كه برایمحكم ومتشابهكرده‏اند،چون در معنایتاویلگفته‏اند: عبارت است از معنایی كه مخالف باظاهر كلام باشد، و گویامراد آن كسی هم كه گفته: محكم آیه‏ای است كه تاویلش تنزیلش‏باشد، و متشابه آیه‏ای است‏كه به جز تاویل معنایی از آن فهمیده نشود، همین وجه چهاردهم‏است.
و این وجه‏هم درست نیست، زیرا صرف اصطلاحی است، و اوصافی كه در آیه برای محكم و متشابه نام برده شده بهیچ وجه با آن تطبیق‏نمی‏كند، برای این كه متشابه بدین‏جهت متشابه است كه مراد و مدلول آن مشخص نیست، و منظور از تاویل‏آن معنای مراداز متشابه نیست، تا متشابه به این نشانی متمیز از محكم شود، كه تاویل دارد، و محكم تاویل‏ندارد.بلكه‏همانطور كه قبلا بیان كردیم مراد از تاویل در آیه شریفه، امری است كه شامل‏تمامی آیات قرآنی می‏شود، چه محكمش و چه متشابهش.
علاوه بر اینكه در قرآن هیچ آیه‏ای نداریم كه معنای ظاهری‏آن منظور نباشد، و خلاف‏ظاهر آن مراد باشد، و اگر هم آیه‏ای باشد كه معنای غیر ظاهری آن‏مراد باشد به خاطر آیات‏محكم دیگری است كه آنرا بر خلاف ظاهرش برگردانده است.
چون آیات قرآن یكدیگر را تفسیر می‏كنند، و معلوم است كه معنایی‏كه قرائن متصل ویا منفصل كلام، به لفظ می‏دهند، معنای خلاف ظاهر نیست، آنهم در كلامی‏كه خود صاحب‏كلام تصریح كرده باشد به این كه رسم من در كلام آن است كه اجزای كلامم را به هم مربوطو متصل كنم، به‏طوری كه یكی مفسر دیگری، و شاهد بر آن باشد، و خواننده با كمی تدبر ودقت بتواند هر اختلاف‏و منافاتی را كه به ظاهر به چشم می‏خورد از بین ببرد، و فرموده باشد: ا فلا یتدبرون القرآن و لوكان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا كثیرا .
پانزدهم وجهی است‏كه ازاصمحكایت‏شده، و آن این است كه: محكمآن‏آیاتی‏است كه همه در تاویلش اجماع و اتفاق داشته باشند، ومتشابهآن است كه تاویلش‏مورد اختلاف باشد.
گویا منظوراصماز اتفاق و اختلاف این است كه مدلول‏آیه طوری باشد كه دراولی(محكم)نظرها مختلف نباشد، و در دومی(متشابه)مختلف باشد.
این وجه نیز درست نیست، برای اینكه لازمه‏اش متشابه بودن‏تمامی قرآن است، چون‏هیچ آیه‏ای در قرآن نیست كه از هر جهت مورد اتفاق مفسرین بوده و از هیچ جهتی‏در آن‏اختلاف نباشد، بلكه یا در لفظ آن اختلاف هست، و یا در معنایش، و یااین كه ظهور دارد یانه، و یا در جهات دیگر حتی بعضی از مفسرین به‏استناد آیهكتابا متشابها گفته‏اند: همه‏قرآن متشابه است، و غفلت‏كرده‏اند از این كه وقتی می‏تواند بگوید همه قرآن متشابه است كه آیهكتابا متشابهامحكم باشد، و جمعی‏دیگر معتقدند كه ظاهر كتاب حجت نیست، یعنی ظهور ندارد.
شانزدهم این است كه گفته‏اند: متشابه از قرآن، آن آیاتی است‏كه تفسیرش به تفسیرآیه‏ای دیگر مشتبه شده باشد، و فهم آن به خاطر همین اشتباه مشكل شده باشد، حال چه این‏كه‏اشكال از جهت لفظ باشد، یا از جهت معنا این وجه را راغب ذكر كرده است.
كلام راغب اصفهانی در بیان مراد از محكم‏و متشابه و اقسامی كه برای محكم و متشابه قائل است
راغب اصفهانی در مفردات خود گفته: آیات متشابه ازقرآن كریم، آن آیاتی است كه‏تفسیرش به خاطر شباهت به تفسیر آیه‏ای دیگر، مشكل شده باشد، حال یا از جهت لفظ،و یا ازحیث معنا، و بدین جهت است كه فقها گفته‏اند: آیه متشابه آن آیه‏ای است كه ظاهرش از مرادو معنایش حكایت نكند.
و حقیقت این سخن این است كه آیات قرآن از نظر اعتبار بعضی‏از آنها بوسیله بعضی‏دیگر سه قسم هستند: یكی محكم علی الاطلاق است، و دوم متشابه علی‏الاطلاق، و سوم‏آیاتی است كه از جهتی محكم و از جهتی دیگر متشابه است.●پس متشابه فی الجمله سه قسم است:
اول متشابه از جهت لفظ‏فقط دوم متشابه ازجهت معنا فقط، سوم متشابه از هر دو جهت، و آن كه تنها از جهت لفظ، متشابه‏است، دوقسم است :
۱ - آنكه مفردات آن متشابه است، یا به خاطر این كه لفظی است ناآشناو غیر مانوس‏مانند كلمهابو كلمهیزفون،و یا به خاطر این كه لفظی است دارای چند معنا، مانندلفظیدو لفظعین
۲ - آن متشابهی است كه جملات و تركیبات آن تشابه دارد.
▪ قسم دوم نیز سه نوع است.
۱ - آنكه تشابهش از این جهت ناشی شده باشد كه كلامی است مختصرو بدون‏توضیح، مانند آیه: و ان خفتم الا تقسطوا فی الیتامی فانكحوا ما طاب لكم من‏النساء .
۲ - آنكه تشابهش به خاطر بسط و گستردگی كلام باشد، مانند آیهلیس‏كمثله‏شی‏ء ، كه اگر فرموده بود: لیس مثله شی‏ء، معنا برای شنونده‏روشن‏تر می‏شد، چون یك‏حرف اضافه شده، جمله برای شنونده متشابه شده.
۳ - آنكه تشابهش از ناحیه‏نظم كلام باشد، مانند آیه: انزل علی عبده الكتاب ولم یجعل‏له عوجا قیما كه تقدیر آن انزل علی عبده الكتاب قیما، و لم یجعل له‏عوجااست.
و نیز آیه: و لو لا رجال مؤمنون...لوتزیلوا كه نظم آن طوری است كه مایه‏تشابه آن شده.
و متشابه از جهت معنا، آیاتی است كه متعرض صفات خداو صفات روز قیامت‏است، زیرا تصور اینگونه صفات برای ما میسور و ممكن نیست، چون در نفوس ما تنهاصورت‏چیزهایی نقش می‏بندد كه به وسیله یكی از حواس ظاهری برای ما محسوس باشد، و یا حداقل‏از جنس‏محسوسات باشد، و صفات خدا و خصوصیات قیامت هیچیك از این دو قسم نیست.
و متشابه از جهت لفظ و معنا، پنج قسم است:
۱ - آنكه تشابهش از جهت مقدار و كمیت باشد.مانندجملاتی كه عموم و خصوصش‏معلوم نباشد، مثلا فرموده: اقتلوا المشركین، و نمی‏دانیم منظور عموم مشركین است، ویا مشركین مخصوص؟.
۲ - آنكه تشابه‏آن به خاطر نا معلوم بودن كیفیتش باشد، مثلا فرموده: فانكحواماطاب لكم و ما نمی‏دانیم این نكاح واجب است‏یا مستحب.
۳ - آنكه تشابهش از جهت زمان باشد به این معناكه احتمال دهیم آیه نسخ شده باشد، و عمر حكمی كه در آن ست‏سرآمده باشد، و احتمال دهیم كه نسخ نشده باشد، مانند آیه: اتقوا الله حق‏تقاته كه تقوای كامل را واجب می‏كند با اینكه آیهواتقوا الله مااستطعتم تقوا را بقدر توانایی واجب كرده است.
۴ - آنكه تشابهش از جهت مكان و یا اموری باشد كه آیه در شان آن‏امور نازل شده‏باشد، مانند آیه: و لیس البر بان تاتوا البیوت من‏ظهورها ، كه در آیه معین نشده مقصوداز پشت‏خانه كجا است،و مانند آیهانما النسی‏ء زیادهٔ فی الكفر كه تشخیص معناینسی‏ء،برای كسی كه عادت عرب جاهلیت را نمی‏داند، مشكل است.
۵ - آنكه تشابهش از جهت‏شروطی باشد كه‏در صحت و فساد عمل دخالت دارند، مانند شروط نماز و نكاح.
با در نظر گرفتن این مطالب معلوم می‏شود هیچ یك از وجوهی‏كه مفسرین در معنای‏متشابه ذكر كرده‏اند خالی از این وجوه و تقسیم‏ها نیست، حتی آنكه گفته متشابه‏عبارت است‏از حروف مقطعه، و یا قتاده كه گفته استمتشابهعبارت است از منسوخ، ومحكمعبارت است، از ناسخ، و یا اصم‏كه گفته: محكمآیاتی است كه در تفسیرش اتفاق نظرباشد، و متشابهآیات مورد اختلاف است.
و از سوی دیگر می‏توان تمامی انحا و اقسام متشابه را درسه قسمت‏خلاصه كرد: اول، متشابهی است كه اطلاع بر تاویلش برای كسی جز خدا ممكن نیست، مانندوقت قیامت، وروزی كه ظهور می‏كند، و كیفیت آن و امثال اینها...
دوم، متشابهی است كه پی‏بردن به تاویل و معرفت آن برای انسانهاممكن است، مانند الفاظ غریب و نامانوس، و احكام مغلق و دقیق.
سوم، متشابهی است مردد بین دو قسم قبلی، هم احتمال دهیم همه‏انسانها می‏توانندبه حقیقت معنای آن آگاه شوند، و هم‏احتمال دهیم مختص به راسخین در علم است، ودیگران دسترسی به آن ندارند.
واین قسم سوم همان است كه رسول خدا(ص)در دعای خود در باره‏علی(ع)به‏آن اشاره نموده و عرضه می‏دارد: اللهم فقهه‏فی الدین و علمه‏التاویل (بار الها او را در دین‏فقیه ساز و تاویلش بیاموز)، و نظیر آنرا در باره ابن عباس‏فرموده است، این بود گفتار راغب در معنای محكم‏و متشابه، و گفتار وی عمومی‏ترین گفتاردر این بحث است، كه در آن بین عده‏ای از اقوال گذشته را جمع كرده است .
●دو اشكال بر قول راغب
ولی دو اشكال بگفته وی وارد است: اول اینكه: وسعت و عمومیتی كه وی به دامنه‏معنای متشابه داده تا شامل شبهات‏لفظی از قبیل غرابت لفظ و اغلاق تركیب و عموم و خصوص و امثال آن بشود با ظاهرآیه شریفه‏نمی‏سازد، برای اینكه آیه شریفه آیات محكمه را مرجعی دانسته برای بیانگری آیات متشابه، ومعلوم است‏كه غرابت لفظ و امثال آن با مراجعه به آیات محكمه از بین نمی‏رود و روشنی‏دلالت محكمات ربطی به غرابت الفاظ متشابه‏ندارد، بلكه برای گره‏گشایی اینگونه الفاظمرجع دیگری هست، كه باید به آنجا مراجعه بشود و آن عبارت است از علم لغت.
و نیز آیه مورد بحث‏یكی از نشانه‏های متشابهات را این دانسته كه‏اگر كسی آنراپیروی كند فقط به منظور فتنه‏انگیزی پیروی كرده، و جز این هیچ انگیزه دیگری نمی‏تواندداشته‏باشد، و ما می‏دانیم كه پیروی عام بدون مراجعه به خاص، و پیروی مطلق بدون مراجعه به‏مقید، و همچنین‏پیروی لفظ غریب بدون مراجعه به كتابهای لغت، عملی است مخالف باطریقه اهل هر زبان، و قریحه هیچ اهل زبانی‏اجازه چنین كاری را نمی‏دهد، و اگر كسی‏چنین كند همه اهل زبان او را تخطئه می‏كنند، پس او نمی‏تواند منشافتنه در بین آنان بشودزیرا اهل لسان با او همكاری نخواهند كرد.
پس از همینجا می‏فهمیم كه منظور از متشابه،الفاظ غریب، و آن مثالهایی كه وی‏آورده، نیست.
اشكال دوم این است كه وی متشابه را سه قسم كرد، اول آنكه‏فهمش برای عموم‏ممكن است، و دوم آنكه فهم آن برای احدی ممكن نیست، و سوم آنكه فهمش برای بعضی‏ممكن‏و برای بعضی غیر ممكن است، و از این تقسیم چنین برمی‏آید كه وی تاویل را مختص‏به متشابه می‏داند،در حالی كه خواننده بیاد دارد كه گفتیم همه قرآن تاویل دارد.
این بود اقوال مفسرین و نظریه‏هایی كه از ایشان در معنای‏محكم و متشابه و تشخیص‏موارد آن دو از نظر خواننده گذشت و خواننده به اشكالاتی كه بر این اقوال واردبود توجه فرمود ونیز متوجه شد كه آنچه از آیه شریفه به روشنی ظاهر می‏شود.خلاف همه این اقوال است، چون‏آیه در معنای‏متشابه این ظهور را دارد كه متشابه، آن آیه‏ای است كه اولا دلالت بر معنا داشته‏باشد، و ثانیا معنایی را كه می‏رساندمحل شك و تردید باشد، نه لفظ آیه، تا از راه قواعد و طرق‏معمول در نزد اهل زبان تردیدی كه از ناحیه لفظ‏ایجاد شده برطرف شود، مثلا اگر لفظ عام‏است به مخصصش ارجاع دهد، یا اگر مطلق است به مقیدش برگرداند، و یا به نحوی دیگرلفظرا روشن و بدون تردید سازد بلكه همانطور كه گفتیم آیه شریفه مورد بحث آن را متشابه می‏داند
كه معنایش مردد و ناسازگار با آیات دیگر باشد.و آیاتی كه محكم‏و بدون تردید است، معنای‏آیات متشابه را بیان می‏كند.
و معلوم است كه هیچ آیه‏ای چنین وضعی ندارد، مگر وقتی كه‏برای فهم مردم عامی وساده معنایی مالوف و مانوس داشته باشد، معنایی كه اینگونه ذهن‏های ساده فوراتصدیقش‏كند، و یا تاویلی كه برایش می‏كنند در نظر مردم كم اطلاع و ضعیف الادراك نزدیك‏تر به‏ذهن باشد.
پیروی آیات متشابه منشا بدعت‏ها و انحراف‏های‏بعد از رسول الله(ص)و مبدا فتنه‏ها و محنت‏ها بوده است
و شما خواننده محترم اگر از بدعت‏ها و مذاهب و اهوای باطل‏و فاسدی كه فرقه‏هایی ازمسلمانان را منحرف نموده آمارگیری كنی، و مذاهبی را كه بعداز رحلت رسول خدا(ص)در اسلام - چه در باره معارف اصولی اسلام باشد و چه در باره فروع احكام آن - پدیدآمده، مورد دقت قراردهی خواهی دید كه اكثر این انحرافها به خاطر پیروی آیات متشابه قرآن وتاویل‏هایی بوده كه از پیش خود و بدون‏مدرك برای اینگونه آیات كرده‏اند، تاویل‏هایی كه‏خدا از آن بیزار است.
یك فرقه به خاطر تمسك به آیات متشابه قائل شدند كه‏خدای تعالی جسم دارد، دسته‏دیگر قائل به جبر شدند، گروهی به‏تفویض گراییدند، جمعی قائل شدند كه انبیا معصوم‏نیستند،و از آنان نیز گناه سر می‏زند، طایفه‏ای بمنظور منزه داشتن خدا گفتند او اصلا صفت‏ندارد، ودسته ششمی معتقد شدند صفاتی كه در قرآن برای خدا آمده عین صفاتی است كه درانسان است، حتی در زاید بر ذات بودن، و گروههایی‏دیگر به انحرافهایی دیگر مبتلا گشتند، كه همه اینها بخاطر آن بود كه آیات متشابه‏را به آیات محكم برنگرداندند، تا این محكمات برآیات متشابه حاكم باشد.
و همچنین در باره احكام دین طایفه‏ای گفتند: این احكام تشریع‏شده تا طریقه‏ای‏باشد برای اینكه بندگان به خدا واصل شوند پس اگر برای وصول به خدا راهی نزدیك‏تر پیداشدباید آن راه را پیمود، برای اینكه مقصود تنها و تنها وصول به حق است، حال از هر راهی كه‏باشد، دسته‏ای دیگرگفتند: اصلا تكلیف به واجبات و ترك محرمات، برای رسیدن به كمال‏است، و معنا ندارد با رسیدن انسان به حق و كمال باز هم تكلیف باقی بماند.
با اینكه ما می‏دانیم در عهد رسول خدا(ص)احكام و فرائض‏و حدود وسایر سیاست‏های اسلامی به اعتبار خود باقی بود، و كسی از مسلمانان به این بهانه كه به حق‏واصل شده‏و یا به كمال رسیده از آن مستثنا نبوده است، و این شانه خالی كردنها كه بعد ازرحلت آن حضرت‏آغاز شده، دوره به دوره احكام اسلام را از درجه اعتبار ساقط و روز بروز به
دست‏حكومتهای باصطلاح اسلامی ناقص گردانیده،و هیچ حكمی باطل و هیچ حدی ساقطنشد مگر آنكه باطل كنندگان و ساقط كنندگان آن، همین را بهانه‏كردند كه: دین تشریع نشده‏مگر برای صلاح دنیا و اصلاح حال بشر، و این حكمی كه مادر مقابل حكم شرع، تشریع‏كرده‏ایم برای اصلاح بشر امروز بیشتر مؤثر است.
در آخر، كار این دست اندازی‏ها به جایی رسید كه بعضی گفتند:تنها غرض از شرایع‏دین، اصلاح دنیا به وسیله اجرای آن است، و چون دنیای امروز سیاست دینی را نمی‏پذیردونمی‏تواند هضم كند، نیازمند وضع قوانین دیگری است، كه تمدن امروز آنرا بپسندد، و اجرایش‏كند.
ازاین بالاتر كار به جایی رسید كه بگویند اصولا منظور از برنامه‏های‏دینی و عمل به‏آن، این است كه دلها پاك شود، و بسوی فكر و اراده صالح هدایت گردد، و امروزكه دلها به‏وسیله تربیت اجتماعی بسوی خدمت به خلق هدایت‏شده دیگر احتیاجی به پاك شدن بوسیله‏امثال وضو و غسل و نماز و روزه ندارد.
حال اگر خواننده عزیز در این سخنان و امثال آن - كه از حد شمارش‏بیرون است دقت نموده، آنگاه در جملهفاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاءالفتنهٔ وابتغاء تاویله...تامل كند، هیچ شكی در درستی گفتار ما برایش باقی نمی‏ماند، وبطور قطع حكم می‏كند به اینكه تمامی‏فتنه‏ها و محنت‏ها كه گریبان اسلام و مسلمین راگرفته، منشای بجز پیروی متشابه و تاویل كردن قرآن ندارد.
و همین(البته خدا داناتر است)سبب شده است كه خدای‏تعالی این چنین در این‏باب سخت‏گیری را تشدید نموده در نهی از پیروی متشابه بمنظور فتنه‏جویی وتاویل و الحاد درآیات خدا و بدون علم در آیات خدا سخن گفتن و راه شیطان را پیروی نمودن، مبالغه نماید، چون رسم قرآن‏چنین است.كه در مورد گناهانی مبالغه كند كه ارتكاب آن گناهان اثر فوری‏در هدم و از بین بردن اركان دین دارد، وبنیه دین و نیروی آن را تحلیل می‏برد، همچنان كه‏می‏بینیم در مورد دوستی با كفار و نیز امر به دوستی اهل بیت پیامبر، و درخانه نشستن زنان‏پیامبر، و نهی از معامله ربا، و امر به اتحاد كلمه در دین، و امثال این تشدید فرموده است.
حال باید دید علاج دلهائی كه منحرف‏هستند و همواره دوست می‏دارند فتنه‏جویی‏كنند چیست؟.
باید دانست منشا این بیماری میل به دنیا و اعتماد كردن به‏آن و دلدادگی به زندگی‏آن است و این آلودگی را از دلها نمی‏شوید مگر یاد روز حساب، همچنان كه خدای تعالی این و باز به همین جهت است كه می‏بینم راسخین در علم‏از تاویل كردن آیات خدا به‏صورتی كه مخالف رضای او باشد خودداری می‏كنند و در خاتمه گفتار خود به این معنااشاره‏نموده و عرضه می‏دارند: ربنا انك جامع الناس لیوم لا ریب فیه ان الله لا یخلف‏المیعاد.
۲ - ام الكتاب بودن آیات محكم چه معنا دارد؟
جمعی ازمفسرین گفته‏اندام الكتاببودنمحكماتبه این معنااست كهمحكماتاصل در كتاب است، و قواعد دین و اركان آن مبتنی بر آن اصل است، كه باید به‏آن‏ایمان آورد، و عمل كرد، و دین هم عبارت است از همین دو اصل اعتقاد و عمل، بخلاف‏آیات متشابه كه چون مقصود از آنها معلوم‏نیست، و مدلول آنها متشابه و متزلزل است، نمی‏شودبه آنها عمل كرد، بلكه تنها باید نسبت به آنها ایمان آورد.
و خواننده عزیز توجه نمود كه این توجیه، لازمه بعضی از اقوال‏گذشته است، یكی ازآنها قولی بود كه متشابه را از این جهت‏متشابه می‏دانست كه مشتمل بر تاویلی است كه‏دسترسی به فهم آن نیست.
یكی دیگر، آن قولی بود كه متشابه را از این جهت متشابه‏می‏دانست كه در ابتدا مشتبه‏است، و الفاظش چند پهلو است، ولی‏چنان نیست كه معنایش تا حدودی و یا كاملا فهمیده‏نشود،بلكه با رجوع به عقل یا لغت‏یا طریقه عقلایی به فهم آن دسترسی هست، وموقعی كه‏بررسی نشده باید بدان ایمان داشت، و عجولانه انكارش نكرد.بعضی دیگر گفته‏اند: ام الكتاببودن محكمات این است كه‏متشابهات را باید به‏آنها ارجاع داد، آنگاه در معنای این ارجاع اختلاف كرده‏اند.
ظاهر كلام بعضی از آنان این است كه مرادش از این رجوع‏این است كه در موردمتشابهات تنها باید به محكمات عمل نموده، و نسبت به متشابهات اكتفا به ایمان كرد، همانطور كه نسبت به آیاتی كه نسخ شده تنها ایمان‏داریم كه كلام خدا است، و حكم موقتش‏حكم خدا است، ولی در مرحله عمل به آیات ناسخ عمل می‏كنیم.
این قول هم چندان با قول قبلی مغایرت ندارد، و ظاهر كلام بعضی‏از صاحبان این قول‏این است كه خواسته‏اند بگویند: آیات محكم بیانگر آیات متشابه و برطرف كننده تشابه آنهااست.
و حق هم همین است چون در معنای جملههن ام الكتاب - آنها مادركتابندعنایتی زائد بر معنای اصل هست، و اگر بنا به قول اول معنای‏كلمهامهمان معنای كلمهاصلبود ممكن‏بود بفرماید: هن اصول الكتاب، آری كلمهامكه در فارسی به معنای‏مادر است هم، این معنا را می‏فهماند،كه مادر اصل فرزند است، و هم این كه فرزند به مادررجوع می‏كند، چون نشو و نما و اشتقاق فرزند از مادرش بوده ودر حقیقت فرزند بعضی از مادراست.پس كلمهام الكتابخالی از این دلالت نیست.كه آیات متشابه هم برای خودمدلول‏و معنا دارند.اما مدلول آنها زائیده و فرع مدلول آیات محكمات است، و لازمه این، آنست كه محكمات بیانگر متشابهات باشد.
علاوه بر اینكه متشابه بدین جهت متشابه است كه مراد و مدلولی‏نامعین و متشابه دارد، برای اینكه دارای تاویل است، چون تاویل همانطور كه گفتیم در آیات محكم‏نیز هست، اختصاصی به متشابه ندارد، و قرآن كریم بعضی آیاتش مفسر بعضی دیگر است،پس متشابه هم‏قطعا مفسر دارد، و مفسر آن جز آیات محكم نمی‏تواند باشد.
مثال این تفسیر،آیه شریفه: الی ربها ناظرهٔ است، كه آیه‏ای‏است متشابه، زیرامعلوم نیست منظور از نظر كردن مردم به پروردگار خود چیست، ولی وقتی ارجاع داده شود به‏آیه: لیس‏كمثله شی‏ء كه می‏فرماید: خدای را از هیچ جهت نمی‏توان به چیزی‏مقایسه‏كرد، و آیه: لا تدركه الابصارمعلوم‏می‏شود كه مراد ازنظر كردنودیدن خداازسنخ دیدن محسوسات به وسیله چشم نیست.
چون خدای تعالی در سوره نجم برای دل هم اثبات دیدن كرده و فرموده:ما كذب‏الفؤاد ما رای ا فتمارونه علی ما یری... لقد رای من آیات ربه الكبری ، كه از این آیات فرموده قلب رسول خدا(ص)در آنچه كه دید دروغ‏نگفت، معلوم‏می‏شود قلب هم دیدنی خاص به خود دارد، نه اینكه منظور فكر باشد، چون فكر مربوط‏به‏تصدیق و تركیبات ذهنی است، و رؤیت مربوط به تك تك اشیای خارجی و عینی‏است، معنا ندارد كلمه: رؤیترا در مورد فكر استعمال كنند.
پس با این بیان روشن شد كه این رؤیت عبارت است ازیك نحوه توجه خاص قلبی، توجهی غیر حسی و مادی، و غیر عقلی و ذهنی.
این یك مثال بود برای متشابه،و ارجاع آن به محكم، و بر همین قیاس است، سایرمتشابهات.
۳ - تاویل چه معنا دارد؟
جمعی از مفسرین تاویل را به تفسیر معنا كرده و گفته‏اند: هر دوكلمه به یك معنااست و آن عبارت است از آن معنایی كه گوینده از كلام خود در نظر دارد، و چون منظورومقصود از بعضی آیات، به روشنی معلوم است، قهرا مراد از تاویل در جمله: و ابتغاء تاویله، و ما یعلم تاویله الا الله‏و الراسخون فی العلممعنا و مراد از آیه متشابه است.یعنی: معنایی را كه از آیات متشابه‏مراد است غیر از خدای سبحان و یا خدا و راسخین در علم كسی‏نمی‏داند.
گروهی دیگر گفته‏اند: مراد از تاویل معنایی است كه مخالف با ظاهرلفظ باشد، واین معنا از سایر معانی كه برای كلمه تاویل كرده‏اند شایع‏تر است، بطوری كه گویی‏اصلالفظ مذكور، حقیقت در همین معنا است، اگر چه در اصل لغت، به معنای ارجاع یا مرجع بوده‏است.
و بهر حال در میان متاخرین همین معنا شایع شده، همچنانكه‏معنای اول در بین‏مفسرین قدما معروف بود، چه آنهائی كه می‏گفتند: غیر از خدا كسی تاویل قرآن را نمی‏داند،و چه آنهایی كه می‏گفتند: راسخین در علم هم آن را می‏دانند، همچنانكه از ابن عباس نقل‏شده‏كه می‏گفته: من از راسخین در علمم، و تاویل قرآن را می‏دانم.
بعضی دیگر گفته‏اند: تاویل آیه متشابه یكی از معانی همان آیه‏است، كه غیر از خداو یا غیر از خدا و راسخین در علم كسی از آن آگاه نیست، البته این معنا با ظاهر لفظ مخالفت‏ندارد.
در نتیجه برگشت امر به این است كه آیه متشابه آیه‏ای است كه‏چند معنا داشته باشد، بعضی از آن معانی پوشیده‏تر بوده و دیرتر به ذهن می‏آید، آنچه از همه، زودتر به‏ذهن می‏آیدهمان است كه ظاهر لفظ، آن را می‏رساند، و همه مردم آن را می‏فهمند، و معانی دیگر كه‏بعیدتر است معنایی‏است كه غیر از خدا، و یا خدا و راسخین در علم آن را درك نمی‏كنند.
آنگاه مفسرین اختلاف دیگری كرده‏اند در اینكه ارتباط آن معانی‏بعید و باطنی، با لفظچگونه است، چون بطور مسلم می‏دانیم كه همه آن معانی در عرض واحد نمی‏تواندمراد از لفظباشد، و گرنه لازم می‏آید كه یك لفظ در چند معنا استعمال‏شده باشد، و این به دلیلی كه درجای خودش ذكر كرده‏اند جایز نیست.
پس ناگزیر باید این چند معنا در طول هم قرار داشته باشند، ودر طول یكدیگر منظور ومقصود باشند، ناگزیر گفته‏اند: اولین معنای باطنی از لوازم، معنای ظاهر است، ودومی از لوازم‏اولی و سومی از لوازم دومی، و همچنین بعضی دیگر گفته‏اند: معانی باطنی مترتب‏بر یكدیگرند، به این معناكه اراده كردن معنای ظاهری و معمولی لفظ، هم اراده معنای لفظ‏است، و هم اراده معنای باطن آن است.
مثلا وقتی به پیشخدمتت می‏گوئی برایم آب بیاور، معنای ظاهركلامتآب بیاوراست و معنای باطنی آن این است كه تشنه‏ای و می‏خواهی عطشت را فرو نشانده،و این‏حاجت طبیعی تو را برآورد، و هم كمالی از كمالات وجودیت را تامین كند، و تو در گفتنآب بیاورهمه این معانی رااراده كرده‏ای، بدون این كه لفظ را در چهار معنا استعمال كرده‏باشی، و چهار چیز خواسته باشی، و چهار فرمان صادر كرده باشی.
در اینجا قول چهارمی نیز هست، و آن این است كه تاویل ازجنس معانی الفاظنیست، بلكه امری عینی است، كه الفاظ گوینده بر آن اعتماد دارد، حال اگر كلام، حكمی‏انشائی‏باشد، مثلا امر و یا نهی باشد، تاویلش عبارت از مصلحتی است كه باعث انشای حكم‏و تشریع آن شده، پس تاویل آیه: اقیمواالصلوهٔ مثلا آن حالت نورانی خارجی است كه درروح نمازگزار در خارج پیدا می‏گردد، و او را از فحشا و منكر دور می‏كند.
و اگر كلام خبر باشد و خبر از حوادث گذشته بدهد، تاویلش‏خود آن حوادث واقعه درزمان گذشته است، نظیر آیاتی كه سرگذشت انبیای گذشته و امتهای آنان را بیان‏می‏كند، واگر از حوادث زمان نزول و یا بعد از آن خبر دهد آن خبری كه می‏دهد سه جور است:
یا راجع به اموری است كه با حواس ظاهری درك می‏شود و یااز اموری است كه باعقل درك می‏گردد كه تاویل اینگونه آیات نیزهمان حوادثی است كه در خارج واقع شده، ویا واقع می‏شود، نظیر آیه:و فیكم سماعون لهم ، و آیه شریفه: غلبت الروم فی ادنی‏الارض‏و هم من بعد غلبهم سیغلبون فی بضع سنین .
و یا راجع به امور غیبی و آینده است كه آن امور را در دنیاو با حواس دنیائی نمی‏توان‏درك كرد، و حتی حقیقت آن را با عقل هم نمی‏توان شناخت، نظیر امور مربوط به روزقیامت، یعنی تاریخ وقوع آن، و كیفیت زنده شدن اموات، و سؤال و حساب و پخش نامه‏های عمل وامثال آن.
و یا راجع به اموری است كه اصلا از سنخ زمان نبوده و ازحد ادراك عقول خارج‏است، مانند صفات و افعال خدای تعالی، كه تاویل آن خود حقایق خارجیه است، و فرق‏میان‏این قسم از آیات(كه حال صفات و افعال خدا، و ملحقات آن یعنی احوال قیامت و امثال آن رابیان می‏كند)با سایر اقسام،این است كه اقسام دیگر اموری بودند كه علم به تاویل آنها برای‏ما انسانها ممكن بود ولی قسم اخیر چنین نیست،یعنی هیچكس بجز خدا حقیقت تاویل آنها رانمی‏داند، بله مگر راسخین در علم كه اگر خدا ایشان را به آن امور آگاه بسازدمی‏توانند عالم‏بدانها بشوند، آنهم بقدر وسع عقل و توانائی‏شان.
و اما حقیقت آن امور كه تاویل حقیقی هم همان‏است، اموری است كه خدا علم بدان‏را به خود اختصاص داده است.
این چهار وجهی كه از نظر شما گذشت، آراء و مذاهبی بود كه مفسرین‏در معنای‏تاویل ذكر كرده‏اند، البته اقوال دیگری نیز در این میان وجود دارد كه در حقیقت از شاخه‏های‏همان‏قول اول است، هر چند كه قائلین به آن از قبول وجه اول وحشت داشته‏اند.
از آن جمله هفت قول زیر است: اول اینكه: تفسیر،عمومی‏تر ازتاویلاست و استعمال كلمهتفسیربیشتردرالفاظ و مفردات آن، و كلمهتاویلبیشتر در معانی‏و جمله‏ها بكار می‏رود و نیز كلمهتاویلبیشتر درمورد كتابهای آسمانی استعمال می‏شود، ولی كلمهتفسیرهم در آن موردو هم در سایر موارد استعمال می‏شود.
دوم اینكه:گفته‏اندتفسیر، به معنای بیان معنای لفظی است كه‏بیشتر از یك وجه‏در آن محتمل نباشد، وتاویلبه معنای تشخیص یك معنا از چند معنایی‏است كه در لفظ باهمه آنها می‏سازد و استنباط آن به وسیله دلیل است.
سوم اینكه:گفته‏اندتفسیر، عبارت است از بیان معنای قطعی یك‏عبارت و یا یك‏لفظ، وتاویلترجیح یكی از چند معنایی است كه در آن محتمل است، البته‏ترجیحی كه‏یقین‏آور نباشد، این وجه قریب به همان وجه قبلی است.
چهارم اینكه: تفسیر،بیان دلیل مراد، وتاویلبیان حقیقت مراد است، مثلا درآیه:ان ربك لبالمرصاد (۱) ، تفسیرش این است كه بگوئیم كلمهمرصاداز ماده(را - صاد- دال)است، و به معنای پاییدن و مراقب بودن است، و تاویلش این است كه بگوئیم‏آیه شریفه‏می‏خواهد مردم را از سهل‏انگاری و غفلت از امر خدا برحذر بدارد.
پنجم اینكه: تفسیر، بیان معنای‏ظاهر از لفظ است، وتاویلبیان معنای مشكل‏است.
ششم‏اینكه: تفسیر، به دست آوردن معنای آیه است به وسیله روایت،وتاویلبه دست آوردن آن است از راه تدبر و درایت.
هفتم اینكه:تفسیر، جنبه عمل و پیروی دارد، وتاویلتنهابه درد استنباط ونظر می‏خورد، این اقوال هفتگانه در حقیقت از شعب قول اول از چهار قولی است كه قبلا نقل‏كردیم،و اشكالی كه متوجه آن بود متوجه همه اینها نیز هست، و بهر حال به دو دلیل، نه به آن‏چهار قول می‏توان‏تكیه كرد و نه به این هفت قولی كه از آنها منشعب می‏شود.
دو دلیل(اجمالی و تفصیلی)برسستی اقوالی كه در باره مراد از تاویل گفته شده است یكی دلیل اجمالی است،كه اشكالی است متوجه همه آن وجوه، و دومی تفصیلی.
اما اجمالی كه خواننده عزیز توجه نمود: مراد از تاویل آیات قرآن‏مفهومی نیست كه آیه‏بر آن دلالت دارد، چه اینكه آن مفهوم مطابق ظاهر باشد، و چه مخالف آن، بلكه‏تاویل از قبیل‏امور خارجی است، البته نه هر امر خارجی تا توهم شود كه مصداق خارجی یك آیه هم تاویل‏آن آیه‏است، بلكه امر خارجی مخصوصی كه نسبت آن به كلام نسبت ممثل به مثل و نسبت‏باطن به ظاهر باشد.
و اما تفصیلا یعنی اشكالاتی‏كه متوجه یك یك آن وجوه می‏شود این است كه وجه اول لوازم غلطی دارد، كه كمترین آن این است كه باید ملتزم شویم‏كه بعضی از آیات قرآنی‏آیاتی باشد كه فهم عامه مردم به درك تاویل یعنی تفسیر آن نرسد، و نتواند مدلول‏و معنای‏لفظی آنها را بفهمد.و نمی‏توانیم به چنین چیزی ملتزم شویم، چون خود قرآن گویای این‏مطلب است كه‏به منظور فهم همه مردم نازل شده، و صاحب این قول هیچ چاره‏ای جز این نداردكه‏بگوید در قرآن تنها حروف مقطعه اول بعضی سوره‏ها متشابه است.
چون تنها آنها است كه عموم مردم معنایش را نمی‏فهمند، تازه‏اگر به همین معنا هم‏ملتزم شود باز اشكال دیگری بر او وارداست، و آن این است كه دلیلی بر چنین توجیه ندارد، وصرف اینكه‏كلمهتاویلمانند كلمهتفسیرمشتمل بر معنای رجوع است، دلیل نمی‏شودبر این كه این دو كلمه به یك‏معنا است، ما می‏دانیم كه كلمهامنیز مشتمل بر معنای رجوع‏هست و مادر، مرجع فرزندان هست ولی‏تاویل فرزندان نیست، كلمهرئیسمشتمل برمعنای رجوع هست و مرئوس به رئیس مراجعه می‏كند، ولی رئیس تاویل مرئوس نیست.
علاوه بر این گفتار، فتنه‏جوئی‏ای كه در آیه شریفه صفت‏مخصوص متشابه ذكر شده درغیر حروف مقطعه هست، نه در آنها، بیشتر فتنه‏هایی كه در اسلام پدید آمده از ناحیه‏پیروی‏آیات متشابه یعنی از ناحیه پیروی علل احكام و آیات مربوط به صفات خدا و امثال آن پدیدآمده است.
اشكال قول دوم: این است كه لازمه آن وجود آیاتی‏است در قرآن كه خلاف معنای‏ظاهری آن اراده شده باشد، و باعث معارضه آنها با آیات محكمات و در نتیجه،پدید آمدن فتنه‏در دین باشد، و برگشت این سخن به این است كه در بین آیات قرآن اختلافی هست، كه‏برطرف نمی‏شودمگر آنكه از ظاهر بعضی از آنها چشم پوشید، و آنها را بر خلاف ظاهرشان برمعنایی حمل كرد كه فهم عامه مردم از درك آن عاجز باشد.
و این سخن احتجاجی‏را كه در آیه: ا فلا یتدبرون القرآن و لو كان من عند غیرالله‏لوجدوا فیه اختلافا كثیرا است، باطل می‏كنند، زیرا این آیه دلالت دارد بر اینكه‏درقرآن هیچ اختلافی نیست، و اگر معنای اختلاف نداشتن این باشد كه هر جا به ظاهر اختلافی‏دیدید آن را بر خلاف‏آنچه ظاهر كلام دلالت دارد حمل كنید، به معنایی كه غیر از خدای‏سبحان، كسی آنرا از ظاهر كلام نفهمد، حجیت آیه ازبین می‏رود چون اختلاف نداشتن به این‏معنا اختصاص به قرآن ندارد، بلكه هر كتابی را هر چند هم صفحه به صفحه‏اش با هم نسازد و حتی سراپا دروغ باشد می‏شود با حمل بر خلاف ظاهر، رفع‏اختلاف از آن كرد، و دیگراختلاف نداشتن قرآن به این معنا هیچ دلالتی ندارد بر اینكه این كتاب ازناحیه خداست و هیچ‏بشری نمی‏تواند چنین كتابی درست كند.بلكه درست كردن چنین كتابی برای هر كسی‏ممكن است.پس اختلاف نداشتن به این معنا، یعنی رفع اختلاف از كتابی‏به وسیله حمل بر خلاف‏ظاهر، نمی‏تواند دلیل باشد كه این كتاب از ناحیه كسی است كه مانند انسانهاهر دم بر سریك مزاج نیست، و دچار تناقض در آراء و سهو و نسیان و خطا و تكامل تدریجی در مرور زمان‏نمی‏شود، در حالی‏كه آیه نامبرده می‏خواست همین را بگوید، و بفرماید نبودن اختلاف در قرآن‏دلیل است بر اینكه خدای عزوجل فرستنده آن است.
پس آیه شریفه با لسان استدلال و احتجاجی كه دارد صریح‏است در اینكه قرآن درمعرض فهم عامه مردم است، و عموم می‏توانند پیرامون آیاتش بحث و تامل و تدبر كنند،و هیچ‏آیه‏ای در آن نیست كه معنایی از آن منظور باشد كه بر خلاف ظاهر یك كلام عربی است و یاجنبه معما گویی و لغزسرایی داشته باشد.
و اما قول سوم: كه نادرستی آن برای این است كه هر چندآیات قرآن دارای معانی‏مترتب بر یكدیگر است، معانیی كه بعضی ما فوق بعض دیگر است، و بجز كسی كه ازنعمت‏تدبر محروم است نمی‏تواند آنرا انكار كند، و لیكن باید دانست كه همه آن معانی - و مخصوصاآن معانی كه‏از لوازم معنای تحت اللفظی است معانی الفاظ قرآن هستند، چیزی كه هست‏مراتب مختلفی كه در فهم و ذكاء و هوش‏و كم هوشی شنونده است، باعث می‏شود كه همه‏مردم، همه آن معانی را نفهمند، و این چه ربطی به معنای تاویل دارد؟تاویلی‏كه قرآن چنین‏معرفیش كرده كه به جز خدا و راسخین در علم كسی آن را نمی‏فهمد، رسوخ در علم كه از آثارطهارت‏و تقوای نفس است، ربطی و تاثیری در تیز فهمی و كند فهمی در مسائل عالیه و معارف‏دقیقه ندارد گرچه در فهم معارف طاهره‏الهیه تاثیر دارد، اما بطور دوران و علیت، یعنی هر جا ودر هر كس طهارت نفس بود، آن معارف دقیقه نیزدر آنجا باشد، و هر دلی كه چنین طهارت رانداشت محال باشد آن معارف را بفهمد، و ظاهر آیه نامبرده درباره تاویل همین است، كه جزنفوس طاهره كسی راهی بفهمیدن آن ندارد.
و اما قول چهارم: این اشكال بر آن وارد است هر چندصاحب این وجه در بعضی ازسخنانش راه صحیحی رفته، ولی در قسمت دیگر آن خطا رفته است، او هر چند درست گفته‏كه‏تاویل اختصاصی به آیات متشابه ندارد، بلكه تمامی قرآن تاویل دارد، و تاویل هم از سنخ مدلول لفظی نیست، بلكه امر خارجی است، كه مبنای كلام‏قرار می‏گیرد لیكن در این نظریه‏خطا رفته كه هر امر خارجی را مرتبط به مضمون كلام دانسته،حتی مصادیق و تك تك‏اخباری را كه از حوادث گذشته و آینده خبر می‏دهد مصداق تاویل شمرده، و نیز خطا رفته كه‏متشابه‏را منحصر در آیات مربوط به صفات خدای تعالی، و در آیات مربوط به قیامت دانسته‏است.
توضیح اینكه بنابه گفته وی مراد از تاویل در جمله: و ابتغاء تاویله...یاتاویل‏قرآن است، و ضمیرهادر آن به كتاب برمی‏گردد، كه در این صورت جمله: و ما یعلم‏تاویله‏الا اللهبا آن نمی‏سازد، برای این كه بسیاری از تاویل‏های قرآن از قبیل تاویلات‏قصص و بلكه احكام و نیز تاویل‏آیات اخلاق، تاویل‏هایی است كه ممكن است غیر خدای‏تعالی و هم غیر راسخین در علم، و حتی بیماردلان نیز از آن‏آگاه بشوند، چون حوادثی كه‏آیات قصص از آن خبر می‏دهد چیزی نیست كه دركش مختص به خدا و راسخین در علم‏باشد،بلكه همه مردم در درك آن شریك هستند، و همچنین حقایق خلقی و مصالحی كه ازعمل‏به احكام عبادات و معاملات و سایر امور تشریع شده، ناشی می‏گردد.
و اگر مراد از تاویل در آیه شریفه، تاویل خصوص متشابه باشد، در این‏صورت حصرمستفاد از جمله: و ما یعلم تاویله الا اللهدرست می‏شود، و می‏فهماند كه غیراز خدای‏تعالی و راسخین در علم مثلا كسی را نمی‏رسد كه دنبال تاویل متشابهات قرآن را بگیرد، برای‏اینكه منجر به‏فتنه و گمراهی مردم می‏شود، ولی منحصر كردن صاحب این قول، آیات متشابه رادر آیات مربوطه به صفات خداو اوصاف قیامت درست نیست، چون همانطور كه پی‏گیری این‏آیات منجر به فتنه و ضلالت می‏شود، پی‏گیری سایر آیات متشابه نیز چنین است.
گفتن اینكه بطور كلی آیات متشابه باید از زندگی مسلمین‏حذف شود مثل این می‏ماندكه كسی بگوید(همچنانكه گفته‏اند)منظور از اصل دین و تشریع احكام این‏است كه اجتماع‏انسانی صالح گردد، و در نتیجه، اجتماعی زنده، تشكیل شود و چون غرض این است، اگرفرض كنیم‏كه صلاح حال مجتمع با پیروی از احكامی دیگر غیر احكام دینی تامین می‏شود، باید احكام دینی لغو گردد، چون دراین فرض و در این زمان دیگر احكام دینی به درد اصلاح ‏جامعه نمی‏خورد، بلكه صلاح مجتمع در پیروی احكام دیگر است.
و یامثل این می‏ماند كه كسی بگوید(همچنانكه گفته‏اند)مراد از كراماتی‏كه درقرآن از انبیا نقل شده - از قبیل ید بیضاء، و نفس عیسی، و امثال آن امور عادی است -كه باعباراتی تعبیر شده كه ظاهرش معجزه و كرامت را می‏رساند، و منظور آن این بوده كه دلهای عوام را به دست آورد، و از این راه دلهای آنان را مجذوب، و قلوبشان‏را در برابر قرآن شیفته كند، وخلاصه امور عادی را به زبانی تعبیر كند كه عوام خیال‏كنند انبیا كارهایی خارق العاده وشكننده قوانین طبیعت داشته‏اند.
و از اینگونه سخنان در مذاهبی نوظهور كه در اسلام پیدا شده،بسیار دیده می‏شود، وهمه آنها بدون شك یكی از انحای تاویل در قرآن به منظور فتنه بپا كردن‏است، پس دیگرصاحب قول سوم نباید متشابه را منحصر در آیات صفات و آیات قیامت كند.
خواننده عزیز بعد از توجه به اشكالاتی كه در اقوال سابق‏الذكر بود، متوجه می‏شود كه‏حق مطلب در تفسیر تاویل این است كه بگوئیم: تاویل حقیقتی است واقعی‏كه بیانات قرآنی‏چه احكامش، و چه مواعظش، و چه حكمتهایش مستند به آن است، چنین‏حقیقتی در باطن‏تمامی آیات قرآنی هست، چه محكمش و چه متشابهش.
و نیز بگوئیم كه این حقیقت از قبیل مفاهیمی كه از الفاظ به‏ذهن می‏رسد نیست، بلكه‏امور عینی است كه از بلندی مقام ممكن نیست در چار دیواری شبكه الفاظ قرارگیرد، و اگرخدای تعالی آنها را در قالب الفاظ و آیات كلامش در آورده در حقیقت از بابچونكه باكودك سر و كارت فتاداست،خواسته است ذهن بشر را بگوشه‏ای و روزنه‏ای از آن حقایق‏نزدیك سازد.
در حقیقت، كلام او به منزله مثلهایی است كه برای نزدیك كردن‏ذهن شنونده به‏مقصد گوینده زده می‏شود، تا مطلب بر حسب فهم شنونده روشن گردد.
همچنانكه خود قرآن فرموده:و الكتاب المبین، انا جعلناه قرآنا عربیا لعلكم‏تعقلون، وانه فی ام الكتاب لدینا لعلی حكیم (۱) ، و در آیات دیگر قرآن كریم‏تصریحات و اشاراتی در این معنا هست.
علاوه بر این كه خواننده در بیان قبلی توجه فرموده، كه قرآن‏كریم لفظ تاویل را به‏طوری كه شمرده‏اند در شانزده مورد استعمال كرده و همه موارد در همین معنایی است كه ما گفتیم.
۴ - آیا كسی جز خدا تاویل قرآن را می‏داند؟
این مساله هم مانند مساله‏قبلی از موارد اختلاف شدید بین مفسرین است، و منشا اختلاف تفسیرهای مختلفی است كه در باره جمله: و الراسخون فی‏العلم یقولون آمنا به‏كل من عند ربناكرده‏اند.
بعضی گفته‏اندواودر اول جمله، عاطفه است، كه نتیجه‏اش‏چنین می‏شود كه‏تاویل متشابهات را، هم خدا می‏داند و هم راسخین در علم.
این رای بعضی از قدماو همه مفسرین شافعی مذهب و بیشتر مفسرین شیعه است.
عده‏ای‏دیگر گفته‏اند: واومذكور، استینافی است، كه جمله را ازنو شروع می‏كند، و مربوط بما قبل نیست، و نتیجه این نظریه آن است كه تاویل متشابهات را تنها خدا بداند،وراسخین در علم با اینكه آن را نمی‏دانند به همه قرآن ایمان دارند، و این نظریه بیشتر قدما و همه‏حنفی مذهبان از اهل سنت است.
طایفه اول به چند وجه بر مسلك خوداستدلال كرده‏اند، و روایاتی را بر گفتار خودشاهد آورده‏اند.
طایفه دوم نیز به وجوهی و روایاتی استدلال كرده‏اند، آن روایاتی‏كه می‏گوید علم‏تاویل متشابهات از علومی است كه خدا به خودش اختصاص داده، و این دو طایفه قرنهااختلاف‏خود را ادامه داده‏اند، و ادله یكدیگر را با دلیل مخالفش باطل ساخته‏اند.
اختلاف در این مساله از ابتدا توام با خلط واشتباه بوده و ادله طرفین قاصر از اثبات مدعای آنها است آنچه لازم است كه یك دانشمند اهل تحقیق در این مقام موردتوجه قرار دهد اینست‏كه این مساله از همان ابتدا كه مورد اختلاف قرار گرفته، خالی از خلط و اشتباه نبوده،یعنی‏بین مساله رجوع متشابه به محكم(و یا به عبارت دیگر، بین مراد از متشابه، )و مساله تاویل، خلط شده است.همان‏طور كه این مطلب از ملاحظه موضوع بحثی كه عنوان كردیم و محل نزاع‏و مورد اختلاف را ذكر نمودیم، نیز، روشن‏می‏شود.(آنچه طایفه اول برای راسخین در علم‏اثبات می‏كنند غیر آن چیزی است كه طایفه دوم انكارش می‏كنند،طایفه اول می‏گویندراسخین در علم با ارجاع متشابهات به محكمات می‏توانند معنای متشابهات را بفهمند، وطایفه‏دوم می‏گویند علم به متشابهات از علومی است كه خدا به خودش اختصاص داده،نه آن، منكرگفته این است، و نه این منكر گفته اومترجم).
و به همین جهت ما متعرض نقل ادله طرفین نشدیم‏زیرا فایده‏ای در نقل آنها و اثبات‏و نفی‏شان نبود.
و اما روایات طرفین بدان جهت كه مخالف ظاهر كتاب است‏دردی را برای هیچیك‏دوا نمی‏كند، برای اینكه روایاتی كه علم به تاویل را برای راسخین در علم اثبات می‏كندمنظورش‏از تاویل، معنایی است مرادف با لفظ متشابه، و ما، در قرآن هیچ جایی تاویل به این معنا نداریم، مانند روایتی كه از طرق اهل سنت نقل‏شده از یكسو می‏گوید رسول خدا(ص)دعا كرد به ابن عباس، و عرضه داشت پروردگارا او را فقیه در دین كن، و علم‏تاویلش‏بیاموز .و نیز می‏گوید ابن عباس خودش در حدیثی دیگر گفته:من از راسخین درعلمم، و من تاویل قرآن را می‏دانم .
و از سوی دیگر روایتی دیگر می‏گوید ابن عباس گفت:محكمات عبارتند از آیات‏ناسخه، و متشابهات عبارتند از آیات منسوخه، كه از مجموع آن دو دسته روایات برمی‏آیدكه‏ابن عباس معنای آیات محكمه را تاویل آیات متشابهه می‏دانسته، و این همان است كه گفتیم‏تاویل به این‏معنا در قرآن نداریم، و منظور قرآن از تاویل چنین معنایی نیست.
اما روایاتی كه طایفه دوم به آن استدلال كرده‏اند(یعنی روایاتی‏كه دلالت دارد براینكه غیر خدا كسی تاویل متشابهات را نمی‏داند)مانند روایاتی كه می‏گوید ابی بن كعب وابن‏عباس آیه مورد بحث را به این صورت قرائت می‏كرده‏اند: و ما یعلم تاویله الا الله ویقول‏الراسخون فی العلم آمنا به ، و نیز روایاتی‏كه می‏گوید: ابن مسعود آیه را به صورتو ان تاویله الا عند الله و الراسخون فی العلم یقولون آمنا بهقرائت‏كرده، هیچ یك ازاین روایات چیزی را اثبات نمی‏كند، بدین دلیل كه.
اولا: این دو قرائت‏حجیت ندارد.
ثانیا: نهایت درجه دلالت آنها همین است كه آیه دلالت ندارد كه‏راسخین در علم نیزعالم به تاویل باشند، و دلالت نداشتن، غیر از دلالت داشتن بر عدم علم است، كه‏طایفه دوم‏ادعایش را می‏كنند، زیرا ممكن است دلیل دیگری پیدا شود و دلالت بر آن بكند.
و بازنظیر روایتی كه در كتاب الدر المنثور از طبرانی نقل‏شده آن هم از ابی مالك‏اشعری نقل كرده كه: از رسول خدا(ص)شنیده، كه فرمود: من بر امتم‏نمی‏ترسم مگر از سه خطر: اول اینكه:مالشان زیاد شود، در نتیجه به یكدیگر حسد ورزند، و به جان هم بیفتند.
دوم اینكه: دست به كار علم قرآن‏شوند، آنوقت همانها كه ایمان به قرآن دارند در صدد برآیند كه تاویل آن را بفهمند در حالی كه تاویل آنرا كسی جزخدا نمی‏داند، و راسخین درعلم می‏گویند: ما به قرآن ایمان داریم، همه‏اش‏از ناحیه پروردگار ما است، و كسی به جزخردمندان متذكر نمی‏شود.
سوم اینكه: علمشان زیاد شود، وبكلی از علم قرآن دست بردارند، و اعتنائی به آن‏نكنند.
و این حدیث به فرضی كه دلالت داشته باشد كه غیر خدا كسی علم‏به تاویل ندارد، دلالت دارد بر نفی آن از مطلق مؤمن، نه تنها ازخصوص راسخین در علم، و این مقدار دلالت، به درد طایفه دوم نمی‏خورد.
و باز نظیر روایاتی كه دلالت دارد بر وجوب پیروی آیات‏محكم و ایمان به آیات‏متشابه، و دلالت نداشتن این دسته از روایات بر مدعای نامبردگان، جای تردید نیست.
و نیزمانند روایتی كه تفسیر آلوسی از ابن جریر از ابن عباس(وبدون ذكر آخر سند)نقل كرده، كه او گفته آیات قرآن كریم چهار دسته است.
اول آنچه مربوط است به حلالها.
دوم آیات مربوط به آنچه حرام‏است، كه هیچ مسلمانی در ندانستن این آیات معذورنیست.
سوم آیاتی‏كه راجع به معارف است، و علما آن را تفسیر می‏كنند.
چهارم آیات متشابه كه كسی به جز خدا معنای‏آنرا نمی‏فهمد، و هر كس علم آن راادعا كند دروغگو است.
واین حدیث علاوه بر اینكه نام راویان آخر سندش ذكر نشده،معارض با روایاتی است‏كه از خود ابن عباس نقل شده كه رسول خدا(ص)در باره‏اشدعا كرد، وخود او ادعای‏علم به تاویل نمود، و مخالف با ظاهر قرآن كریم است، چون ظاهر قرآن این‏است‏كه تاویل غیر از معنایی است كه از متشابه منظور است(و بیانش گذشت).
پس آنچه باید گفته شود همان است كه گفتیم، قرآن كریم علم‏به تاویل را برای غیرخدا ممكن می‏داند، اما خصوص آیه مورد بحث دلالتی بر آن ندارد، و ما بایددر این دو جهت‏بحث كنیم، اما جهت دوم كه گفتیم خصوص آیه مورد بحث دلالتی ندارد بر اینكه غیر خدا هم می‏تواند از تاویل قرآن آگاه شود، بیانش این است كه آیه شریفه‏به قرینه صدر و ذیلش و به‏قرینه آیات بعدش تنها در صدد تقسیم آیات قرآن‏به دو قسم محكم و متشابه است، و نیز در صددتقسیم مردم است به دو قسم: یكی آنهائی كه ایمان به قرآن دارند، و قرآن را برنامه‏زندگی خود می‏دانند، هر چه ازآیاتش را فهمیدند عمل می‏كنند، و علم آنچه را نفهمیدند به خدا واگذار می‏كنند.بعضی دیگر گفته‏اند: ام الكتاببودن محكمات این است كه‏متشابهات را باید به‏آنها ارجاع داد، آنگاه در معنای این ارجاع اختلاف كرده‏اند.
ظاهر كلام بعضی از آنان این است كه مرادش از این رجوع‏این است كه در موردمتشابهات تنها باید به محكمات عمل نموده، و نسبت به متشابهات اكتفا به ایمان كرد، همانطور كه نسبت به آیاتی كه نسخ شده تنها ایمان‏داریم كه كلام خدا است، و حكم موقتش‏حكم خدا است، ولی در مرحله عمل به آیات ناسخ عمل می‏كنیم.
این قول هم چندان با قول قبلی مغایرت ندارد، و ظاهر كلام بعضی‏از صاحبان این قول‏این است كه خواسته‏اند بگویند: آیات محكم بیانگر آیات متشابه و برطرف كننده تشابه آنهااست.
و حق هم همین است چون در معنای جملههن ام الكتاب - آنها مادركتابندعنایتی زائد بر معنای اصل هست، و اگر بنا به قول اول معنای‏كلمهامهمان معنای كلمهاصلبود ممكن‏بود بفرماید: هن اصول الكتاب، آری كلمهامكه در فارسی به معنای‏مادر است هم، این معنا را می‏فهماند،كه مادر اصل فرزند است، و هم این كه فرزند به مادررجوع می‏كند، چون نشو و نما و اشتقاق فرزند از مادرش بوده ودر حقیقت فرزند بعضی از مادراست.پس كلمهام الكتابخالی از این دلالت نیست.كه آیات متشابه هم برای خودمدلول‏و معنا دارند.اما مدلول آنها زائیده و فرع مدلول آیات محكمات است، و لازمه این، آنست كه محكمات بیانگر متشابهات باشد.
علاوه بر اینكه متشابه بدین جهت متشابه است كه مراد و مدلولی‏نامعین و متشابه دارد، برای اینكه دارای تاویل است، چون تاویل همانطور كه گفتیم در آیات محكم‏نیز هست، اختصاصی به متشابه ندارد، و قرآن كریم بعضی آیاتش مفسر بعضی دیگر است،پس متشابه هم‏قطعا مفسر دارد، و مفسر آن جز آیات محكم نمی‏تواند باشد.
مثال این تفسیر،آیه شریفه: الی ربها ناظرهٔ است، كه آیه‏ای‏است متشابه، زیرامعلوم نیست منظور از نظر كردن مردم به پروردگار خود چیست، ولی وقتی ارجاع داده شود به‏آیه: لیس‏كمثله شی‏ء كه می‏فرماید: خدای را از هیچ جهت نمی‏توان به چیزی‏مقایسه‏كرد، و آیه: لا تدركه الابصارمعلوم‏می‏شود كه مراد ازنظر كردنودیدن خداازسنخ دیدن محسوسات به وسیله چشم نیست.
چون خدای تعالی در سوره نجم برای دل هم اثبات دیدن كرده و فرموده:ما كذب‏الفؤاد ما رای ا فتمارونه علی ما یری... لقد رای من آیات ربه الكبری ، كه از این آیات فرموده قلب رسول خدا(ص)در آنچه كه دید دروغ‏نگفت، معلوم‏می‏شود قلب هم دیدنی خاص به خود دارد، نه اینكه منظور فكر باشد، چون فكر مربوط‏به‏تصدیق و تركیبات ذهنی است، و رؤیت مربوط به تك تك اشیای خارجی و عینی‏است، معنا ندارد كلمه: رؤیترا در مورد فكر استعمال كنند.
پس با این بیان روشن شد كه این رؤیت عبارت است ازیك نحوه توجه خاص قلبی، توجهی غیر حسی و مادی، و غیر عقلی و ذهنی.
این یك مثال بود برای متشابه،و ارجاع آن به محكم، و بر همین قیاس است، سایرمتشابهات.
۳ - تاویل چه معنا دارد؟
جمعی از مفسرین تاویل را به تفسیر معنا كرده و گفته‏اند: هر دوكلمه به یك معنااست و آن عبارت است از آن معنایی كه گوینده از كلام خود در نظر دارد، و چون منظورومقصود از بعضی آیات، به روشنی معلوم است، قهرا مراد از تاویل در جمله: و ابتغاء تاویله، و ما یعلم تاویله الا الله‏و الراسخون فی العلممعنا و مراد از آیه متشابه است.یعنی: معنایی را كه از آیات متشابه‏مراد است غیر از خدای سبحان و یا خدا و راسخین در علم كسی‏نمی‏داند.
گروهی دیگر گفته‏اند: مراد از تاویل معنایی است كه مخالف با ظاهرلفظ باشد، واین معنا از سایر معانی كه برای كلمه تاویل كرده‏اند شایع‏تر است، بطوری كه گویی‏اصلالفظ مذكور، حقیقت در همین معنا است، اگر چه در اصل لغت، به معنای ارجاع یا مرجع بوده‏است.
و بهر حال در میان متاخرین همین معنا شایع شده، همچنانكه‏معنای اول در بین‏مفسرین قدما معروف بود، چه آنهائی كه می‏گفتند: غیر از خدا كسی تاویل قرآن را نمی‏داند،و چه آنهایی كه می‏گفتند: راسخین در علم هم آن را می‏دانند، همچنانكه از ابن عباس نقل‏شده‏كه می‏گفته: من از راسخین در علمم، و تاویل قرآن را می‏دانم.
بعضی دیگر گفته‏اند: تاویل آیه متشابه یكی از معانی همان آیه‏است، كه غیر از خداو یا غیر از خدا و راسخین در علم كسی از آن آگاه نیست، البته این معنا با ظاهر لفظ مخالفت‏ندارد.
در نتیجه برگشت امر به این است كه آیه متشابه آیه‏ای است كه‏چند معنا داشته باشد، بعضی از آن معانی پوشیده‏تر بوده و دیرتر به ذهن می‏آید، آنچه از همه، زودتر به‏ذهن می‏آیدهمان است كه ظاهر لفظ، آن را می‏رساند، و همه مردم آن را می‏فهمند، و معانی دیگر كه‏بعیدتر است معنایی‏است كه غیر از خدا، و یا خدا و راسخین در علم آن را درك نمی‏كنند.
آنگاه مفسرین اختلاف دیگری كرده‏اند در اینكه ارتباط آن معانی‏بعید و باطنی، با لفظچگونه است، چون بطور مسلم می‏دانیم كه همه آن معانی در عرض واحد نمی‏تواندمراد از لفظباشد، و گرنه لازم می‏آید كه یك لفظ در چند معنا استعمال‏شده باشد، و این به دلیلی كه درجای خودش ذكر كرده‏اند جایز نیست.
پس ناگزیر باید این چند معنا در طول هم قرار داشته باشند، ودر طول یكدیگر منظور ومقصود باشند، ناگزیر گفته‏اند: اولین معنای باطنی از لوازم، معنای ظاهر است، ودومی از لوازم‏اولی و سومی از لوازم دومی، و همچنین بعضی دیگر گفته‏اند: معانی باطنی مترتب‏بر یكدیگرند، به این معناكه اراده كردن معنای ظاهری و معمولی لفظ، هم اراده معنای لفظ‏است، و هم اراده معنای باطن آن است.
مثلا وقتی به پیشخدمتت می‏گوئی برایم آب بیاور، معنای ظاهركلامتآب بیاوراست و معنای باطنی آن این است كه تشنه‏ای و می‏خواهی عطشت را فرو نشانده،و این‏حاجت طبیعی تو را برآورد، و هم كمالی از كمالات وجودیت را تامین كند، و تو در گفتنآب بیاورهمه این معانی رااراده كرده‏ای، بدون این كه لفظ را در چهار معنا استعمال كرده‏باشی، و چهار چیز خواسته باشی، و چهار فرمان صادر كرده باشی.
در اینجا قول چهارمی نیز هست، و آن این است كه تاویل ازجنس معانی الفاظنیست، بلكه امری عینی است، كه الفاظ گوینده بر آن اعتماد دارد، حال اگر كلام، حكمی‏انشائی‏باشد، مثلا امر و یا نهی باشد، تاویلش عبارت از مصلحتی است كه باعث انشای حكم‏و تشریع آن شده، پس تاویل آیه: اقیمواالصلوهٔ مثلا آن حالت نورانی خارجی است كه درروح نمازگزار در خارج پیدا می‏گردد، و او را از فحشا و منكر دور می‏كند.
و اگر كلام خبر باشد و خبر از حوادث گذشته بدهد، تاویلش‏خود آن حوادث واقعه درزمان گذشته است، نظیر آیاتی كه سرگذشت انبیای گذشته و امتهای آنان را بیان‏می‏كند، واگر از حوادث زمان نزول و یا بعد از آن خبر دهد آن خبری كه می‏دهد سه جور است:
یا راجع به اموری است كه با حواس ظاهری درك می‏شود و یااز اموری است كه باعقل درك می‏گردد كه تاویل اینگونه آیات نیزهمان حوادثی است كه در خارج واقع شده، ویا واقع می‏شود، نظیر آیه:و فیكم سماعون لهم ، و آیه شریفه: غلبت الروم فی ادنی‏الارض‏و هم من بعد غلبهم سیغلبون فی بضع سنین .
و یا راجع به امور غیبی و آینده است كه آن امور را در دنیاو با حواس دنیائی نمی‏توان‏درك كرد، و حتی حقیقت آن را با عقل هم نمی‏توان شناخت، نظیر امور مربوط به روزقیامت، یعنی تاریخ وقوع آن، و كیفیت زنده شدن اموات، و سؤال و حساب و پخش نامه‏های عمل وامثال آن.
و یا راجع به اموری است كه اصلا از سنخ زمان نبوده و ازحد ادراك عقول خارج‏است، مانند صفات و افعال خدای تعالی، كه تاویل آن خود حقایق خارجیه است، و فرق‏میان‏این قسم از آیات(كه حال صفات و افعال خدا، و ملحقات آن یعنی احوال قیامت و امثال آن رابیان می‏كند)با سایر اقسام،این است كه اقسام دیگر اموری بودند كه علم به تاویل آنها برای‏ما انسانها ممكن بود ولی قسم اخیر چنین نیست،یعنی هیچكس بجز خدا حقیقت تاویل آنها رانمی‏داند، بله مگر راسخین در علم كه اگر خدا ایشان را به آن امور آگاه بسازدمی‏توانند عالم‏بدانها بشوند، آنهم بقدر وسع عقل و توانائی‏شان.
و اما حقیقت آن امور كه تاویل حقیقی هم همان‏است، اموری است كه خدا علم بدان‏را به خود اختصاص داده است.
این چهار وجهی كه از نظر شما گذشت، آراء و مذاهبی بود كه مفسرین‏در معنای‏تاویل ذكر كرده‏اند، البته اقوال دیگری نیز در این میان وجود دارد كه در حقیقت از شاخه‏های‏همان‏قول اول است، هر چند كه قائلین به آن از قبول وجه اول وحشت داشته‏اند.
از آن جمله هفت قول زیر است: اول اینكه: تفسیر،عمومی‏تر ازتاویلاست و استعمال كلمهتفسیربیشتردرالفاظ و مفردات آن، و كلمهتاویلبیشتر در معانی‏و جمله‏ها بكار می‏رود و نیز كلمهتاویلبیشتر درمورد كتابهای آسمانی استعمال می‏شود، ولی كلمهتفسیرهم در آن موردو هم در سایر موارد استعمال می‏شود.
دوم اینكه:گفته‏اندتفسیر، به معنای بیان معنای لفظی است كه‏بیشتر از یك وجه‏در آن محتمل نباشد، وتاویلبه معنای تشخیص یك معنا از چند معنایی‏است كه در لفظ باهمه آنها می‏سازد و استنباط آن به وسیله دلیل است.
سوم اینكه:گفته‏اندتفسیر، عبارت است از بیان معنای قطعی یك‏عبارت و یا یك‏لفظ، وتاویلترجیح یكی از چند معنایی است كه در آن محتمل است، البته‏ترجیحی كه‏یقین‏آور نباشد، این وجه قریب به همان وجه قبلی است.
چهارم اینكه: تفسیر،بیان دلیل مراد، وتاویلبیان حقیقت مراد است، مثلا درآیه:ان ربك لبالمرصاد (۱) ، تفسیرش این است كه بگوئیم كلمهمرصاداز ماده(را - صاد- دال)است، و به معنای پاییدن و مراقب بودن است، و تاویلش این است كه بگوئیم‏آیه شریفه‏می‏خواهد مردم را از سهل‏انگاری و غفلت از امر خدا برحذر بدارد.
پنجم اینكه: تفسیر، بیان معنای‏ظاهر از لفظ است، وتاویلبیان معنای مشكل‏است.
ششم‏اینكه: تفسیر، به دست آوردن معنای آیه است به وسیله روایت،وتاویلبه دست آوردن آن است از راه تدبر و درایت.
هفتم اینكه:تفسیر، جنبه عمل و پیروی دارد، وتاویلتنهابه درد استنباط ونظر می‏خورد، این اقوال هفتگانه در حقیقت از شعب قول اول از چهار قولی است كه قبلا نقل‏كردیم،و اشكالی كه متوجه آن بود متوجه همه اینها نیز هست، و بهر حال به دو دلیل، نه به آن‏چهار قول می‏توان‏تكیه كرد و نه به این هفت قولی كه از آنها منشعب می‏شود.
دو دلیل(اجمالی و تفصیلی)برسستی اقوالی كه در باره مراد از تاویل گفته شده است یكی دلیل اجمالی است،كه اشكالی است متوجه همه آن وجوه، و دومی تفصیلی.
اما اجمالی كه خواننده عزیز توجه نمود: مراد از تاویل آیات قرآن‏مفهومی نیست كه آیه‏بر آن دلالت دارد، چه اینكه آن مفهوم مطابق ظاهر باشد، و چه مخالف آن، بلكه‏تاویل از قبیل‏امور خارجی است، البته نه هر امر خارجی تا توهم شود كه مصداق خارجی یك آیه هم تاویل‏آن آیه‏است، بلكه امر خارجی مخصوصی كه نسبت آن به كلام نسبت ممثل به مثل و نسبت‏باطن به ظاهر باشد.
و اما تفصیلا یعنی اشكالاتی‏كه متوجه یك یك آن وجوه می‏شود این است كه وجه اول لوازم غلطی دارد، كه كمترین آن این است كه باید ملتزم شویم‏كه بعضی از آیات قرآنی‏آیاتی باشد كه فهم عامه مردم به درك تاویل یعنی تفسیر آن نرسد، و نتواند مدلول‏و معنای‏لفظی آنها را بفهمد.و نمی‏توانیم به چنین چیزی ملتزم شویم، چون خود قرآن گویای این‏مطلب است كه‏به منظور فهم همه مردم نازل شده، و صاحب این قول هیچ چاره‏ای جز این نداردكه‏بگوید در قرآن تنها حروف مقطعه اول بعضی سوره‏ها متشابه است.
چون تنها آنها است كه عموم مردم معنایش را نمی‏فهمند، تازه‏اگر به همین معنا هم‏ملتزم شود باز اشكال دیگری بر او وارداست، و آن این است كه دلیلی بر چنین توجیه ندارد، وصرف اینكه‏كلمهتاویلمانند كلمهتفسیرمشتمل بر معنای رجوع است، دلیل نمی‏شودبر این كه این دو كلمه به یك‏معنا است، ما می‏دانیم كه كلمهامنیز مشتمل بر معنای رجوع‏هست و مادر، مرجع فرزندان هست ولی‏تاویل فرزندان نیست، كلمهرئیسمشتمل برمعنای رجوع هست و مرئوس به رئیس مراجعه می‏كند، ولی رئیس تاویل مرئوس نیست.
علاوه بر این گفتار، فتنه‏جوئی‏ای كه در آیه شریفه صفت‏مخصوص متشابه ذكر شده درغیر حروف مقطعه هست، نه در آنها، بیشتر فتنه‏هایی كه در اسلام پدید آمده از ناحیه‏پیروی‏آیات متشابه یعنی از ناحیه پیروی علل احكام و آیات مربوط به صفات خدا و امثال آن پدیدآمده است.
اشكال قول دوم: این است كه لازمه آن وجود آیاتی‏است در قرآن كه خلاف معنای‏ظاهری آن اراده شده باشد، و باعث معارضه آنها با آیات محكمات و در نتیجه،پدید آمدن فتنه‏در دین باشد، و برگشت این سخن به این است كه در بین آیات قرآن اختلافی هست، كه‏برطرف نمی‏شودمگر آنكه از ظاهر بعضی از آنها چشم پوشید، و آنها را بر خلاف ظاهرشان برمعنایی حمل كرد كه فهم عامه مردم از درك آن عاجز باشد.
و این سخن احتجاجی‏را كه در آیه: ا فلا یتدبرون القرآن و لو كان من عند غیرالله‏لوجدوا فیه اختلافا كثیرا است، باطل می‏كنند، زیرا این آیه دلالت دارد بر اینكه‏درقرآن هیچ اختلافی نیست، و اگر معنای اختلاف نداشتن این باشد كه هر جا به ظاهر اختلافی‏دیدید آن را بر خلاف‏آنچه ظاهر كلام دلالت دارد حمل كنید، به معنایی كه غیر از خدای‏سبحان، كسی آنرا از ظاهر كلام نفهمد، حجیت آیه ازبین می‏رود چون اختلاف نداشتن به این‏معنا اختصاص به قرآن ندارد، بلكه هر كتابی را هر چند هم صفحه به صفحه‏اش با هم نسازد و حتی سراپا دروغ باشد می‏شود با حمل بر خلاف ظاهر، رفع‏اختلاف از آن كرد، و دیگراختلاف نداشتن قرآن به این معنا هیچ دلالتی ندارد بر اینكه این كتاب ازناحیه خداست و هیچ‏بشری نمی‏تواند چنین كتابی درست كند.بلكه درست كردن چنین كتابی برای هر كسی‏ممكن است.طایفه دوم بیماردلان و منحرفینی هستند كه كاری به هدایت قرآن‏ندارند، فقط آن راوسیله قال و قیل و فتنه‏انگیزی قرار می‏دهند،كه قهرا بیشتر به آیات متشابه آن دست انداخته‏جنجال بپا می‏كنند.
پس منظور آیه شریفه در ذكرراسخین در علم، این است‏كه حال آنان و طریقه‏ایشان را بیان نموده و در ازای آن مدحشان كند، و در مقابل، بیماردلان را مذمت نماید،زائد براین مقدار، خارج از مقصود اولیه آیه است، و هر وجهی كه ذكر كرده‏اند تا اینكه به گردن آیه‏بگذارند كه می‏خواهدراسخین در علم را هم شریك خدا كند، و بگوید آنان نیز می‏توانند علم‏به تاویل داشته باشند، وجوهی است ناتمام كه بیانش‏گذشت، پس باقی می‏ماند انحصاری‏كه از جمله: و ما یعلم استفاده‏می‏شود، كه هیچ چیزی نمی‏تواند ناقض آن شود، نه اینكه‏واو را عاطفه بگیریم، و نه كلمهالاو نه هیچ چیز دیگر، پس آنچه این آیه برآن دلالت دارداین است كه علم به تاویل منحصر در خدا و مختص به او است.
انحصار علم به تاویل در خدای‏سبحان، منافاتی با اعطاء آن علم به بعضی افراد ندارد لیكن این انحصار منافات ندارد با این كه دلیل دیگری جدای ازآیه مورد بحث، دلالت‏كند بر اینكه خدای تعالی این علم را كه مختص به خودش است به بعضی از افراد داده، همچنان‏كه در نظایر این علم هم آیاتی داریم كه دلالت دارد بر اینكه مختص به خداست و درعین حال آیاتی داریم كه می‏گویدخدا این علم را به غیر خودش نیز داده، مانند علم به غیب‏كه از یكسو می‏فرماید: قل‏لا یعلم من فی السموات و الارض الغیب الا الله .
و نیز می‏فرماید: انما الغیب‏لله و می‏فرماید: و عنده مفاتح الغیب لایعلمها الاهو كه همه اینها دلالت دارند بر اینكه تنها خدای تعالی علم غیب می‏داند، و ازسوی دیگر می‏فرماید:عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احدا الا من ارتضی من رسول ، و در این كلام خود، علم غیب را برای غیر خودنیز اثبات كرده، و آن غیر، عبارت‏است از رسولی كه صلاحیت علم غیب را داشته باشد، و برای این معنانظایر دیگری در قرآن‏هست(مثلا گرفتن جان مردگان را، از یكسو منحصر در خدا می‏كند، و از سوی دیگر به ملائكه‏نسبت می‏دهدمترجم).
و اما جهت اول - كه گفتیم قرآن كریم علم تاویل راتا حدودی برای غیر خدا هم‏اثبات كرده است، بیانش این است كه آیات مربوط به تاویل همانطور كه خاطرنشان‏كردیم‏دلالت دارد بر اینكه تاویل عبارت است از امر خارجی، كه نسبتش به مدلول آیه نسبت ممثل به‏مثل است.
پس امور خارجی نامبرده هر چند مدلول آیه نیستند، به این معناكه لفظ آیه دلالت بر آن‏امر خارجی ندارد، و لیكن از آن حكایت می‏كند و آن امور محفوظ در الفاظ هستند،و آیات به‏نوعی از آن امور حكایت می‏كند، نظیر مثل معروف كه گفته‏اند: در تابستان شیر را فاسدكردیو این‏را به كسی می‏گویند كه اسباب و مقدمات امری را قبل از رسیدن وقت آن ازدست داده باشد، چیزی كه از لفظ این‏مثل استفاده می‏شود این است كه زنی در تابستان كاری‏كرده كه خودش یا حیوانش در زمستان شیر ندهد، و این مضمون بامواردی كه برای آن مثال‏می‏زنیم تطبیق نمی‏كند، و در این موارد هر چند شیری و تابستانی در كارنیست ولی در عین‏حال وضع شنونده را در ذهن او ممثل و مجسم می‏كند.
مساله تاویل هم از همین باب است، حقیقت‏خارجیه كه منشاتشریع حكمی ازاحكام و یا بیان معرفتی از معارف الهیه است، و یا منشا وقوع حوادثی است كه قصص‏قرآنی‏آنرا حكایت می‏كند، هر چند امری نیست كه لفظ آن تشریع، و آن بیان و آن قصص بطورمطابقه بر آن دلالت كند، لیكن‏همین كه آن حكم و بیان و حادثه از آن حقیقت‏خارجیه منشاگرفته، و در واقع اثر آن حقیقت را به نوعی حكایت می‏كندمی‏گوییم: فلان حقیقت‏خارجیه‏تاویل فلان آیه است، همچنان كه وقتی كارفرمایی به كارگرش می‏گوید: (آب بیار)،معنای‏تحت اللفظی این كلمه این نیست كه من برای حفظ و بقای وجودم ناگزیر بودم بدل ما یتحلل رابه جهاز هاضمه‏خود برسانم، و بعد از خوردن آن تشنه شدم، اما همه این معانی در باطن جمله‏مذكور خوابیده، و تاویل آن بشمار می‏رود.
پس تاویل جمله: آب بیاور، یا آبم بدهحقیقتی است‏خارجی‏در طبیعت انسانی‏كه منشاش كمال آدمی در هستی و در بقا است، و در نتیجه اگر این حقیقت‏خارجیه به‏حقیقتی‏دیگر تبدیل شود، مثلا كارفرما به خاطر این كه غذا نخورده، احساس عطش در خودنكند، و در عوض احساس گرسنگی بكند،قهرا حكمآبم بدهمبدل می‏شود به حكمغذابرایم بیاور.
و همچنین فعلی كه در جامعه‏ای از جوامع، پسندیده بشمارمی‏رود، و فعل دیگری كه‏فاحش و زشت‏شمرده می‏شود مردم را به اولی وادار، و از دومی نهی می‏كنند،این امر و نهی‏ناشی از این است كه اولی را بحسب آداب و رسوم خود - كه در جوامع مختلف اختلاف دارد خوب، و دومی‏را بد می‏دانند، كه این تشخیص خوب و بد هم مستند به مجموعه‏ای دست به‏دست هم داده از علل زمانی و عوامل مكانی‏و سوابق عادات و رسومی است كه به وراثت‏از نیاكان در ذهن آنان نقش بسته و اهل هر منطقه‏از تكرار مشاهده عملی از اعمال، آن عمل درنظرش عملی عادی شده است.
پس همین علت كه مؤتلف و مركب از اجزایی است‏و دست به دست هم داده است، عبارت است از تاویل انجام آن عمل پسندیده و ترك آن عمل ناپسند، و معلوم است‏كه این علت‏عین خود آن عمل نیست، لیكن به وسیله عمل و یا ترك نامبرده حكایت می‏شود، و فعل یا ترك‏متضمن آن و حافظ آن است.
پس هر چیزی كه تاویل دارد چه حكم باشد و چه قصه و یاحادثه، وقتی تاویلش(و یاعلت بوجود آمدنش، و یا منشاش) تغییر كرد، خود آن چیز هم قهرا تغییر می‏كند.
بهمین‏جهت است كه می‏بینید خدای تعالی در آیه شریفه: فاما الذین فی‏قلوبهم‏زیغ فیتبعون ما تشابه منه، ابتغاء الفتنهٔ وابتغاء تاویله، و ما یعلم تاویله الا اللهبعد از آنكه‏مساله بیماردلان منحرف را ذكر می‏كند، كه به منظور فتنه‏انگیزی از آیات متشابه‏معنایی را مورد استناد خود قرارمی‏دهند كه مراد آن آیات نیست، این معنا را خاطر نشان‏می‏سازد كه این طایفه جستجوی تاویلی می‏كنند كه تاویل آیه متشابه‏نیست، چون اگر آن‏تاویلی كه مورد استناد خود قرار می‏دهند تاویل حقیقی آیه متشابه باشد، پیروی آن تاویل هم‏پیروی‏حق و غیر مذموم خواهد بود، و در این صورت معنایی هم كه محكم بر آن دلالت می‏كند وبا این دلالت مراد متشابه‏را معین می‏نماید مبدل می‏شود به معنایی كه مراد متشابه نیست، ولی‏اینان از متشابه، آنرا فهمیده و پیروی نموده‏اند.
تاویل قرآن عبارتست‏از حقائق خارجی كه آیات قرآنی مستند به آن حقائق است پس تا اینجا روشن شد كه‏تاویل قرآن عبارتست ازحقایقی خارجی، كه آیات قرآن در معارفش و شرایعش و سایر بیاناتش مستند به آن حقایق‏است، بطوری كه اگر آن حقایق‏دگرگون شود، آن معارف هم كه در مضامین آیات است دگرگون می‏شود.
بیان اینكه در ما ورای قرآنی كه در دست مااست امری هست كه به منزله روح از جسد و ممثل از مثل است
وخواننده گرامی اگر دقت كافی به عمل آورد خواهد دید كه آیه شریفه‏مورد بحث‏كمال انطباق را با آیه شریفهو الكتاب المبین، اناجعلناه قرآنا عربیا لعلكم تعقلون، و انه فی ام الكتاب لدینالعلی حكیمدارد، برای اینكه این آیه نیز می‏فهماند كه قرآن‏نازل شده بر ما، (پیش از نزول)وانسان فهم شدنش نزد خدا، امری اعلی و بلند مرتبه‏تر از آن بوده‏كه عقول بشر قدرت فهم آنرا داشته باشد، و یادچار تجزی و جزء جزء شدن باشد، لیكن خدای‏تعالی به خاطر عنایتی كه به بندگانش داشته آنرا كتاب خواندنی كرده، و به‏لباس عربیتش درآورده تا بشر آنچه را كه تاكنون در ام الكتاب بود و بدان دسترسی نداشت درك كند، و آنچه راكه باز هم‏در ام الكتاب است و باز هم نمی‏تواند بفهمد علمش را به خدا رد كند، و این ام‏الكتاب همان است كه آیه شریفه: یمحوا الله‏ما یشاء و یثبت و عنده ام الكتاب متذكر گردیده است.
و همچنین آیه شریفهبل هو قرآن مجیدفی لوح محفوظ ، آنرا خاطرنشان‏می‏سازد.
و نیز آیه شریفه: كتاب احكمت آیاته ثم فصلت من لدن حكیم‏خبیر بطوراجمال بر مضمون مفصل آیه مورد بحث دلالت می‏كند، و به حكم هر دو آیه، منظوراز احكام(بكسره همزه)كتاب خدا، این است كه این كتاب كه در عالم ما انسانها كتابی مشتمل برسوره‏ها و آیه‏ها والفاظ و حروف است، نزد خدا امری یك پارچه است نه سوره‏ای و فصلی‏دارد، و نه آیه‏ای، و در مقابل كلمهاحكامكلمه تفصیل‏است، كه معنایش همان سوره سوره‏شدن، و آیه آیه گشتن، و بر پیامبر اسلام نازل شدن است.
باز دلیل دیگری كه بر مرتبه دوم قرآن یعنی مرتبه تفصیل‏آن دلالت می‏كند و می‏رساندكه مرتبه اولش هم مستند به مرتبه دوم آن است آیه شریفهو قرآنا فرقناه لتقراه علی الناس علی مكث،و نزلناه تنزیلا است، كه می‏فهماند قرآن كریم نزدخدا متجزی به آیات‏نبوده، بلكه یكپارچه بوده، بعدا آیه آیه شده، و بتدریج نازل گردیده است.
و منظور این نیست كه قرآن نزد خدای تعالی قبلا به همین صورتی‏كه فعلا بین دو جلدقرار دارد نوشته شده بود، و آیات و سوره‏هایش مرتب شده بود، بعدا بتدریج‏بر رسول خدا(ص)نازل شد، تا بتدریج بر مردمش بخواند، همانطور كه یك معلم روزی یك صفحه‏ویك فصل از یك كتابرا با رعایت استعداد دانش‏آموز برای او می‏خواند.
چون فرق است بین این كه یك آموزگار كتابی را قسمت قسمت‏به دانش‏آموز القاكند، و بین این كه قرآن قسمت قسمت بر رسول اكرم(ص)نازل شده باشد زیرانازل‏شدن هر قسمت از آیات، منوط بر وقوع حادثه‏ای مناسب با آن قسمت است.و در مساله‏دانش‏آموز و آموزگار چنین‏چیزی نیست، اسباب خارجی دخالتی در درس روز بروز آنان ندارد، و به همین جهت ممكن است همه قسمت‏ها را كه در زمانهای‏مختلف باید تدریس شود یكجاجمع نموده، و در یك زمان همه را به یك دانش‏آموزپر استعداد درس داد، ولی ممكن نیست‏امثال آیه: فاعف عنهم‏و اصفح را با آیهقاتلوا الذین یلونكم من الكفار ، كه یكی‏دستور عفو می‏دهد، و دیگری‏دستور جنگ، یك مرتبه بر آن جناب نازل شود و همچنین آیات‏مربوط به وقایع، مانند آیه: قدسمع الله قول التی تجادلك فی زوجها .و آیه:خذ من‏اموالهم صدقهٔ و از این قبیل آیات یكمرتبه نازل شود.
پس ما نمی‏توانیم نزول قرآن را از قبیل یكجا درس دادن همه‏كتاب به یك شاگرد نابغه‏قیاس نموده، دخالت اسباب نزول و زمان آنرا ندیده گرفته، بگوئیم: قرآن یكباردر اول بعثت، ویا آخر عمر رسول خدا(ص)یكپارچه نازل شده، و یك بار هم قسمت قسمت، پس كلمه(قرآن)در آیه: (و قرآنافرقناه)غیر قرآن معهود ما است، كه به معنای آیاتی تالیف شده‏است.
و سخن كوتاه این‏كه از آیات شریفه‏ای كه گذشت چنین فهمیده می‏شود كه در ماورای این قرآن كه آنرا می‏خوانیم و مطالعه می‏كنیم وتفسیرش را می‏فهمیم امری دیگرهست، كه به منزله روح از جسد، و ممثل از مثل است، و آن امر همان است‏كه خدای تعالی‏كتاب حكیمش نامیده، و تمام معارف قرآن، و مضامین آن متكی بر آن است، امری است كه ازسنخ الفاظ نیست.
و مانند الفاظ، جمله جمله و قسمت قسمت نیست، و حتی از سنخ‏معانی الفاظ هم‏نیست، و همین امر بعینه آن تاویلی است كه اوصافش در آیات متعرض تاویل آمده، و با این‏بیان‏حقیقت معنای تاویل روشن گشته، معلوم می‏شود علت اینكه فهم‏های عادی و نفوس غیرمطهره دسترسی به آن ندارد چیست.
مطهریناز بندگان خدا با قرآنی كه در كتاب مكنون‏و لوح محفوظ است تماس دارند(لا یمسه الا المطهرون)
خدای‏تعالی همین معنا را در كتاب مجیدش خاطر نشان نموده، می‏فرماید:انه‏لقرآن كریم فی كتاب مكنون، لا یمسه الا المطهرون .
هیچ شبهه‏ای در این نیست كه آیه شریفه ظهور روشنی‏دارد در اینكه مطهرین‏از بندگان خدا با قرآنی كه در كتاب مكنون و لوح محفوظ است تماس دارند، لوحی‏كه محفوظ‏از تغییر است، و یكی از انحاء تغییر این است كه دستخوش دخل و تصرفهای اذهان بشرگردد، وارد در ذهن‏ها شده، از آن صادر شود، و منظور از مس هم همین است.
و این نیز معلوم‏است كه این كتاب مكنون همان ام الكتاب است، كه آیه: یمحواالله ما یشاء و یثبت و عنده ام الكتاب بدان اشاره‏می‏كند، و باز همان كتابی‏است كه آیه شریفه: و انه فی ام الكتاب لدینا لعلی حكیم نام آنرا می‏برد.
و این مطهرین مردمی هستند كه طهارت بر دلهای آنان‏وارد شده و كسی جز خدا این‏طهارت را به آنان نداده است چون خدا هر جا سخن از این دلها كرده طهارتش را بخودش نسبت‏داده است.
و جایی دیگر فرموده:و لكن یرید لیطهركم و در قرآن كریم‏هیچ موردی سخن‏از طهارت معنوی نرفته مگر آنكه به خدا و یا به اذن خدایش نسبت داده، و طهارت‏نامبرده جززوال پلیدی از قلب نیست و قلب هم جز همان نیرویی كه ادراك و اراده می‏كند چیزی‏نمی‏تواند باشد.
در نتیجه طهارت قلب عبارت می‏شود از طهارت نفس‏آدمی در اعتقاد و اراده‏اش، وزایل شدن پلیدی در این دو جهت، یعنی جهت اعتقاد و اراده و برگشت آن به‏این است كه قلب‏در آنچه كه از معارف حقه درك می‏كند ثبات داشته باشد، و دستخوش تمایلات سوء نگردد، یعنی دچار شك‏نشود.بین حق و باطل نوسان نكند، و نیز علاوه بر ثباتش در مرحله درك واعتقاد، در مرحله عمل هم كه لازمه علم‏است بر حق ثبات داشته و به سوی هوای نفس متمایل‏نگردد، و میثاق علم را نقض نكند، و این همان رسوخ در علم است.●مطهرین همان راسخین در علم هستند
چون خدای سبحان راسخین در علم را جز این توصیف نكرده، كه راه‏یافته‏گانی ثابت‏بر علم و ایمان خویشند، و دلهایشان از راه حق به سوی ابتغاء فتنه‏منحرف نمی‏شود، پس معلوم‏شد این مطهرین همان راسخین در علمند.
و لیكن در عین حال نباید نتیجه‏ای را كه این بیان دست‏می‏دهد اشتباه گرفت، چون‏آن مقداری كه با این ثابت می‏شود همین است كه مطهرین، علم به تاویل‏دارند، و لازمه‏تطهیرشان این است كه در علمشان راسخ باشند، چون تطهیر دلهاشان مستند به خدا است، وخدا هم هرگز مغلوب هیچ چیز واقع نمی‏شود.
لازمه تطهیرشان این است نه اینكه بگوییم راسخین در علم‏بدان جهت كه راسخ درعلمند دانای به تاویلند، و رسوخ در علم سبب علم به تاویل است، چون این معنا را بگردن‏آیه‏نمی‏توان گذاشت، بلكه، چه بسا از سیاق آیه بفهمیم كه راسخین در علم جاهل به تاویلند، چون می‏گویند: آمنا به كل من‏عند ربنایعنی ما به قرآن ایمان داریم همه‏اش از نزدپروردگار ما است چه بفهمیم و چه نفهمیم، علاوه بر اینكه‏ما می‏بینیم قرآن كریم مردانی ازاهل كتاب را به صفت رسوخ در علم، و شكر در برابر ایمان و عمل صالح توصیف كرده، فرموده: لكن‏الراسخون فی العلم منهم و المومنون یؤمنون بما انزل الیك،و ما انزل من‏قبلكو با این كلام خود اثبات نكرده كه در نتیجه رسوخ در علم دانای به تاویل هم هستند.
و همچنین‏آیه شریفه‏ای كه می‏فرماید: لا یمسه الا المطهرون اثبات نمی‏كندكه مطهرون همه تاویل كتاب را می‏دانند و هیچ تاویلی برای آنان مجهول نیست، ودر هیچوقت‏به آن جاهل نیستند بلكه از این معانی ساكت است، تنها اثبات می‏كند كه فی الجمله تماسی‏با كتاب یعنی‏با لوح محفوظ دارند اما چند و چون آن احتیاج بدلیل جداگانه دارد.
۵ - چرا كتاب خدا مشتمل بر متشابه است؟
یكی از اعتراضاتی كه بر قرآن كریم وارد كرده‏اند، این است كه‏قرآن مشتمل است برآیاتی متشابه، با اینكه شما مسلمین ادعا دارید كه تكالیف خلق تا روز قیامت در قرآن‏هست، ونیز می‏گویید: قرآن قول فصل است، یعنی كلامی است كه حق و باطل را از یكدیگر جدامی‏سازد، در حالی كه مامی‏بینیم هم مذاهب باطل به آیات آن تمسك می‏جویند و هم آن‏مذهبی كه در واقع حق است، و این نیست مگر به خاطر تشابه‏بعضی از آیات آن، و این قابل‏انكار نیست، كه اگر همه آیاتش روشن و واضح بود و این متشابهات را نداشت قطعا غرضی‏كه‏از فرستادن قرآن منظور بود، بهتر و زودتر به دست می‏آمد، و ماده اختلاف‏و انحرافی نمی‏ماند، و اگر هم اختلافی می‏شد زودتر آنرا قطع می‏كرد.
بعضی از مفسرین از این ایراد به وجوهی پاسخ داده‏اند،كه بعضی از آن پاسخ‏ها بسیارسست و بی‏پایه است، مثل اینكه گفته‏اند: وجود متشابهات در قرآن، باعث‏می‏شود كه مسلمین‏در بدست آوردن حق و جستجوی آن رنج بیشتری برده، و در نتیجه اجر بیشتری بدست آورند.
و یا گفته‏اند اگر همه قرآن صریح و روشن بودو مذهب حق را واضح و آشكار معرفی‏می‏كرد دارندگان سایر مذاهب(بخاطر تعصبی كه نسبت به مذهب خوددارند)از قرآن متنفرشده، و اصلا توجهی به آن نمی‏كردند تا ببینند چه می‏گوید.و هر گاه كه مشتمل بر سخنانی‏متشابه و دوپهلو گردیده، باعث‏شده كه مخالفین به طمع اینكه آن آیات را دلیل مذهب خودبگیرند نزدیك، بیایند، و در قرآن‏غور و بررسی كنند، و در نتیجه بفهمند كه مذهب خودشان‏باطل است، و به مذهب حق پی ببرند.
و یا گفته‏اند قرآن در صورت در بر داشتن آیات متشابه، باعث‏می‏شود كه نیروی فكری‏مسلمین در اثر دقت در مطالب آن، ورزیده شود و بتدریج از ظلمت تقلید در آمده و به نور تفكر و اجتهاد برسند، و این معنا در تمام شؤون زندگی برایشان‏عادت شود كه همواره نیروی عقل خودرا به كار اندازند.
و یا گفته‏اند قرآن با دارا بودن آیات متشابه، باعث‏شده است‏كه مسلمین از راههای‏مختلفی به تاویل دست‏یابند، و به همین منظوردر فنون مختلف علمی از قبیل علملغتصرف،نحوواصول فقهمتخصص گردند.
بررسی‏سه جوابی كه به پرسش فوق داده شده و قابل بررسی هستند اینها پاسخهای بیهوده‏ای است كه به اشكال ذكر شده، داده‏اند،كه با كمترین نظر ودقت، بیهودگی آن برای هر كسی روشن می‏شود،و آنچه كه شایستگی برای ایراد و بحث داردجوابهای سه‏گانه زیر است: اول اینكه: كسی بگوید: خدای تعالی قرآن را مشتمل‏بر متشابهات كرد تا دلهای‏مؤمنین را بیازماید، و درجات تسلیم آنان را معین سازد، و معلوم شود چه كسی تسلیم گفتار خدا ومؤمن‏به گفته او است، چه اینكه گفته او را بفهمد یا نفهمد، و چه كسی تنها تسلیم آیاتی است‏كه برایش قابل درك‏است، زیرا اگر همه آیات قرآن صریح و روشن بود ایمان آوردن به آن‏جنبه خضوع در برابر خدا و تسلیم در برابر رسولان خدا نمی‏داشت.
ولی این پاسخ درستی نیست، برای اینكه خضوع یك نوع انفعال‏و تاثر قلبی است، كه‏در فرد ضعیف، آنجا كه در برابر فرد قوی قرار می‏گیرد پیدا می‏شود، و انسان دربرابر چیزی‏خاضع می‏شود كه یا به عظمت آن پی برده باشد، و یا عظمت آن، درك او را عاجز ساخته‏باشد، نظیر قدرت‏و عظمت غیر متناهیه خدای سبحان، و سایر صفاتش، كه وقتی عقل با آنهاروبرو می‏شودعقب‏نشینی می‏كند، زیرا احساس می‏كند كه از احاطه به آنها عاجز است.
و اما چیزهایی كه عقل آدمی اصلا آنها را درك نمی‏كند، وتنها باعث فریب خوردن‏آنان می‏شود، یعنی باعث می‏شود كه خیال كنند آنها را می‏فهمند برخورد با اینگونه‏امور خضوع‏آور نیست، و خضوع در آنها معنا ندارد، مانند آیات متشابهی كه عقل در فهم‏آن سرگردان‏است، و خیال می‏كند آنرا می‏فهمد در حالی كه نمی‏فهمد.
وجه دوم اینكه: گفته‏اند قرآن بدین جهت در بر دارنده آیات‏متشابه است كه تا عقل رابه بحث و تفحص وا دارد و به این وسیله عقلها ورزیده و زنده گردند، بدیهی‏است كه اگرسر و كار عقول تنها با مطالب روشن باشد، و عامل فكر در آن مطالب بكار نیفتد، عقل مهمل ومهمل‏تر گشته‏و در آخر بوته مرده‏ای می‏شود، و حال آنكه عقل عزیزترین قوای انسانی است، كه باید با ورزش دادن تربیتش كرد.
این وجه هم چنگی به‏دل نمی‏زند برای اینكه خدای تعالی آنقدر آیات آفاقی(در طبیعت)و انفسی(در بدن انسان)خلق كرده كه اگر انسانهای امروزو فردا و میلیونها سال دیگردر آن دقت كنند به آخرین اسرارش نمی‏رسند.
و دركلام مجیدش هم به تفكر در آن آیات امر فرموده، هم امر اجمالی كه‏فرموده(درآیات آفاق و انفس فكر كنید) ، و هم بطور تفصیل كه در مواردی خلقت آسمانها و زمین‏وكوهها و درختان و جنبندگان و انسان و اختلاف زبانهای انسانها و الوان آنان را خاطرنشان‏ساخته است.
و نیز سفارش فرموده تا در زمین سیر نموده در احوال گذشتگان‏تفكر نمایند، و در آیاتی‏بسیار تعقل و تفكر را ستوده، و علم را مدح كرده، پس دیگر احتیاج نبود كه با مغلق‏گویی وآوردن متشابهات عقول را به تفكر وا دارد، و در عوض فهم و عقل مردم را دچار گمراهی‏سازد، ودر نتیجه فهم‏ها و افكار بلغزد، و مذاهب مختلفی درست‏شود.
وجه سوم اینكه: گفته‏اند انبیا(ع)مبعوث شده‏اند برای همه‏مردم، و دربین مردم همه رقم افراد وجود دارد، هم انسان باهوش، و هم كودن، هم عالم و هم جاهل.
از سوی دیگر همه معارف در قیاس با فهم مردم یكسان نیستند،و بعضی از معارف‏است كه نمی‏شود آنرا با عبارتی روشن ادا كرد بطوری كه همه كس آنرا بفهمد، درامثال این‏معارف بهتر آن است طوری ادا شود كه تنها خواص از مردم آنرا از راه كنایه و تعریض بفهمند، وبقیه مردم مامور شوند كه‏آن معارف را نفهمیده بپذیرند، و به آن ایمان آورده، علم آنرا به خداواگذار كنند.
این وجه نیز درست نیست، برای اینكه كتاب خدا همانطوركه آیات متشابه دارد، محكمات نیز دارد، محكماتی كه باید معنای متشابهات را از آنها خواست و لازمه‏این مطلب‏آنست كه در متشابهات مطلبی زاید بر آنچه محكمات از آنها درمی‏آورد نبوده باشد، آنوقت این‏سؤال‏بی‏پاسخ می‏ماند، كه پس چرا در كلام خدا آیاتی متشابه گنجانده شده، وقتی معانی آنهادر محكمات بوده، دیگر چه حاجت به متشابهات بود؟.
منشا اشتباه صاحبان این قول این است كه معانی را دو نوع‏متباین فرض كرده‏اند، یكی‏آن معانی كه در خور فهم مخاطبین‏از عامه و خاصه و تیزهوش و كودن است، كه مدلول آیات‏محكمات است.
دوم آن معانی كه‏سنخش طوری است كه جز خواص، آن معانی را درك نمی‏كنند،زیرا معارفی است بس بلند، و حكمتهایی است بسیار دقیق،و نتیجه این اشتباه و خلط این‏است كه آیات متشابه رجوعی به محكمات نداشته باشد، با اینكه در سابق اثبات‏كردیم كه این‏بر خلاف صریح آیاتی است كه دلالت می‏كند بر اینكه آیات قرآن یكدیگر را تفسیر می‏كنند، وهمچنین ادله دیگر.
بیان آنچه‏در پاسخ به سؤال بالا شایسته گفتن است با توجه به پنج امر پس آنچه كه شایسته گفتن است این است كه وجود متشابه‏در بین آیات قرآن ضروری‏است، و ناشی از وجود تاویل به معنایی كه كردیم و مفسر بودن آیات نسبت به یكدیگراست، واگر بخواهیم این معنا را روشن‏تر بیان كنیم، و شما خواننده محترم هم بهتر دریابی، بایددر جهات مختلفی‏كه قرآن در آن جهات بیاناتی دارد بیشتر بایستیم و اموری را كه قرآن كریم‏اساس معارف خود را بر آن پایه‏ها نهاده، وعرض نهایی را كه از آن معارف داشته، در نظربگیریم، و آن پنج امر است.
هدف از خلقت انسان، تشریع دین و سپس تطهیرالهی است و همه افراد انسان به این كمال نمی‏رسند
اول اینكه: خدای سبحان در كتاب مجیدش فرموده: این كتاب تاویلی‏دارد كه‏معارف و احكام و قوانین و سایر محتویات آن دائر مدار آن تاویل است، و این تاویلی‏كه‏تمامی آن بیانات متوجه آن است امری است كه فهم مردم معمولی چه تیزهوش و چه كودن ازدرك آن عاجز است، وكسی نمی‏تواند آنرا دریابد، بجز نفوس پاكی كه خدای عز و جل پلیدی‏را از آنها دور كرده است، و تنها اینگونه نفوس می‏توانندبه تاویل قرآن دست‏یابند، و این نقطه‏نهایی آن هدفی است كه خدای عزوجل برای انسان در نظر گرفته، خدائی كه‏دعای بشر رامستجاب نموده، اگر بخواهند در ناحیه علم، به علم كتابش هدایتشان كند دعایشان را می‏پذیرد، كتابی‏كه بیانگر هر حقیقتی است، و كلید این استجابت همان تطهیر الهی است، همچنان كه‏خودش فرمود: ما یرید الله‏لیجعل علیكم من حرج، و لكن یرید لیطهركم .
و در این فرمایش خود اعلام كرد كه نقطه نهایی هدف از خلقت‏انسانها همان تشریع‏دین، و بدنبالش تطهیر الهی است.
و این كمال انسانی مانند سایر كمالات كه خدا و عقل به‏سوی آن دعوت می‏كنندچیزی نیست كه تمامی افراد به آن برسند، و جز افرادی مخصوص به آن‏دست نمی‏یابند هر چندكه از همه بشر دعوت شده تا بسوی آن حركت كنند، پس تربیت‏یافتن به تربیت دینی تنها درافرادی مخصوص‏به نتیجه می‏رسد، و آنان را به درجه كامل از طهارت نفس می‏رساند، و ما بقی رابه بعضی از آن درجات‏می‏رساند كه البته بر حسب اختلاف مردم در استعداد، آن درجات نیزمختلف است.
مساله طهارت نفس عینا مانند داشتن تقوا در مرحله عمل‏است، كه خدای تعالی تمامی‏افراد بشر را به آن دعوت كرده، و فرموده:اتقوا الله حق تقاته و لیكن حق‏تقوا كه همان‏كمال آن و نهایت درجه آنست، جز در افرادی معدود حاصل نمی‏شود، و آنچه در مابقی مردم‏حاصل‏می‏شود درجات پائین‏تر از آن حد است، (الامثل فالامثل)، همه اینها به خاطر اختلافی‏است كه مردم در فهم و طبیعت‏خود دارند،و این مختص مساله طهارت نفس و تقوا نیست، بلكه‏تمامی كمالهای اجتماعی از حیث تربیت، و دعوت همینطوراست، آن كسی كه بنیانگذاریك اجتماع است تمامی افراد را به بالاترین درجه هر كمالی دعوت می‏كند، و می‏خواهد كه‏مثلادر علم، در صنعت، در ثروت، در آسایش، و سایر كمالات مادی و معنوی به نهایت درجه‏آن برسند؟ولی آیا می‏رسند؟نه بلكه‏تنها بعضی از افراد جامعه به آن می‏رسند، و ما بقی برحسب استعدادهای مختلف به درجات پائین‏تر آن دست می‏یابند،و در حقیقت امثال این‏غایات، كمالاتی است كه جامعه به سوی آن دعوت می‏شود، نه تك تك افراد، به طوری كه‏هیچ فردی از آن تخلف نداشته باشد.
راه رسیدن به هدف فوق شناساندن‏انسان به خود او است(از طریق تربیت علمی و عملی)
دوم اینكه: قرآن قاطعانه اعلام می‏دارد كه تنها راه رسیدن‏انسانها به این هدف این‏است كه نفس انسان را به انسان بشناسانند، و به این منظور او را در ناحیه علم و عمل تربیت كنند.
درناحیه علم به این قسم كه حقایق مربوط به او را از مبدا گرفته تامعاد به او تعلیم‏دهند، تا هم حقائق عالم، و هم نفس خود را، كه مرتبط با حقایق و واقعیات‏عالم است بشناسدو در این صورت شناختی حقیقی نسبت به نفس خود می‏یابد.
و اما در ناحیه عمل به این قسم كه قوانین صالح اجتماعی رابر او تحمیل كنند تا شؤون‏زندگی اجتماعیش صالح گردد، و مفاسد زندگی اجتماعی، او را از برخورداری از علم وعرفان‏باز ندارد، و بعد از تحمیل آن قوانین یك عده تكالیف عبادی بر او تحمیل كنند، كه در اثر تكرارو مواظبت بر عمل‏به آن، نفسش و سویدای دلش متوجه مبدا و معاد شود، و به عالم معنا وطهارت‏نزدیك و مشرف گردد، و از آلودگی به مادیات و پلیدیهای آن پاك شود.
در آیه: و لكن یرید لیطهركم داشتیم، و همچنین با آیه: علیكم انفسكم،لا یضركم من ضل اذا اهتدیتم و آیه: یرفع الله الذین آمنوا منكم و الذین اوتوا العلم‏درجات و آیاتی دیگر كه نظیر این‏آیات است، ضمیمه كند، آنوقت غرض الهی از تشریع دین و هدایت انسان‏به سوی خود و راهی‏كه به این منظور پیش گرفته، برایش روشن می‏شود.از این بیان یك نتیجه مهم به دست می‏آید، و آن این است‏كه: قوانین اجتماعی‏اسلام در حقیقت مقدمه است برای تكالیف عبادی، و خود آنها مقصود اصلی نیستند،وتكالیف عبادی هم مقصود بالاصل نیست، بلكه آن نیز مقدمه برای معرفت‏خدا و آیات اواست.در نتیجه كمترین‏اخلال یا تحریف یا تغییر در احكام اجتماعی اسلام باعث فساداحكام، و عبودیت آن، و فساد نامبرده نیز باعث اختلال معرفت‏خواهد بود.
استنتاج این نتیجه از آن بیان بسیار روشن است، تجربه هم‏صحت این نتیجه را ثابت‏می‏كند، برای اینكه چهارده قرن از صدر اسلام می‏گذرد،و دیدیم كه فساد از چه راهی درشؤون دین اسلام پیدا شد، و از كجا آغاز شد.
اگر كمی دقت بفرمائید خواهید دید كه هر فسادی پیداشده، ریشه‏اش انحراف ازاحكام اجتماعی اسلام بوده، (وقتی امت اسلام از در خانه آنكسی كه بایدبه حكم خدا وتصریح رسول خدا(ص)زمامدارشان باشد، به در خانه دیگران منحرف شدند، ازهمان زمان بتدریج در احكام عملی‏اسلام دست اندازی، و در آخر در معارف و عقاید اسلام‏نیز دسیسه شد مترجم)، تا آنجا كه معارف اسلام از همه جای زندگی بشر بیرون رفت.
و ما قبلا متذكر شدیم كه فتنه‏هائی كه در اسلام پیدا شد، از ناحیه‏پیروی متشابهات وتاویل خواهی آن بود، و این عمل انحرافی تا عصر حاضر ادامه یافته است. اساس‏هدایت اسلام بر علم و معرفت است نه تقلید كور كورانه.
سوم اینكه: اساس هدایت اسلام(در مقابل سایر هدایتها)براساس علم و معرفت‏است، نه تقلید كوركورانه.دین خدا می‏خواهد تا جائی كه افراد بشر ظرفیت و استعداددارندعلم را در دلهایشان متمركز كند، چون همانطور كه در گفتار قبلی گفتیم غرض دین، معرفت‏است، و این غرض‏حاصل نمی‏شود مگر از راه علم، و چگونه اینطور نباشد؟با اینكه در میان‏كتب وحی هیچ كتابی،و در بین ادیان آسمانی هیچ دینی نیست كه مثل قرآن و اسلام مردم رابه سوی تحصیل علم تحریك و تشویق كرده باشد.
و همین اساس باعث‏شده است كه قرآن كریم، اولا: حقایقی از معارف‏را بیان نموده، و در ثانی: احكام عملیه‏ای را هم كه تشریع كرده همه را به آن معارف مرتبط‏سازد، و به عبارت‏دیگر نخست انسان را به خود او چنین معرفی نموده، كه موجودی است كه خدا او را به دست‏قدرت خودخلق كرده، و در خلق كردنش و بقایش ملائكه و سایر مخلوقات خود را واسطه قرارداده، و برای خلقت و بقای او آسمان و زمین‏و گیاهان و حیوانات و مكان و زمان و هزاران‏شرایط دیگر را پدید آورده است.
و نیز به او بفهماند كه خواه ناخواه به سوی معاد و میعادرهسپار است و همه تلاشش به‏سوی پروردگار است، و سرانجام خدای را دیدار خواهد كرد، و خدا سزای اعمالش‏را می‏دهد، یا به سوی بهشت و یا به سوی آتشش راه می‏نماید، این یك عده از معارف كتاب خدا است كه‏مربوط به عقاید است.
آن گاه به انسان می‏فهماند اعمالی كه او را به سعادت بهشت می‏رساندچگونه اعمالی‏است، و آن اعمالی كه او را به شقاوت آتش دچار می‏كند چیست؟.
یعنی برایش احكام عبادی و قوانین اجتماعی‏را شرح می‏دهد، این هم یك عده دیگراز معارف كتاب خدا است.
طایفه دیگر بیاناتی است كه برای بشر شرح می‏دهد، كه‏این احكام و قوانین اجتماعی‏كه گفتیم تو را به سعادتت می‏رساند مرتبط به طایفه اول است،و به منظور سعادت بشر تشریع‏شده، چون دستوراتی است كه مشتمل بر خیر دنیایی و آخرتی بشر است، این هم طایفه سوم.
آنگاه‏این معنا به خوبی برایت روشن می‏گردد كه طایفه دوم به منزله‏مقدمه است برای‏طایفه اول، و طایفه اول به منزله نتیجه است برای طایفه دوم، و طایفه سوم به منزله‏رابطی است‏كه دو طایفه اول را به هم مربوط می‏سازد و دلالت آیات قرآن‏بر این سه طایفه واضح است‏احتیاج ندارد كه ما آنها را دسته‏بندی كنیم.امری كه باعث‏شده‏است بیانات قرآن كریم جنبهمثلبه خود بگیرد.
چهارم اینكه فهم عامه بشر بیشتر با محسوسات سر و كار داردو لذا نمی‏تواند ما فوق‏محسوسات را به آسانی درك كند، و مرغ فكر خود را تا بام طبیعت پرواز دهد.
افراد انگشت‏شماری هم كه از راه ریاضتهای علمی توانسته‏اندفهم خود را ترقی داده‏به ادراك معانی و كلیات قواعد و قوانین موفق شوند وضعشان به خاطر اختلاف‏وسائل این‏توفیق، مختلف است و به همین جهت فهم آنان در درك معانی خارج از حس و محسوسات، بشدت‏مختلف شده است و این اختلاف از نظر مراتب، دامنه عریضی دارد كه احدی نمی‏تواند این نیز قابل انكار نیست كه هر معنا از معانی كه به انسان القاشود، تنها و تنها از راه‏معلومات ذهنی او صورت می‏گیرد، (مانند معلوماتی كه در خلال زندگیش كسب‏نموده)، حال‏اگر معلومات ذهنی او همه از قماش محسوسات باشد، و ذهن او تنها با محسوسات مانوس‏باشد، ما نیز می‏توانیم‏مساله معنوی خود را، از طریق محسوسات به او القا كنیم، و تازه این القابه مقدار كشش فكریش در محسوسات امكان‏پذیر است، مثلا لذت نكاح را برای كودكی كه‏كشش فكریش به این امر محسوس نرسیده به شیرینی عسل یا حلوا ممثل‏كنیم، و اگر فكرش به‏معانی كلی هم می‏رسد همین لذت نكاح را به آن معانی كلیه، و به قدری كه فكرش ظرفیت‏دارد ممثل می‏سازیم.
پس دسته اول، معانی را هم با بیان حسی درك می‏كنند، و هم‏با بیان عقلی، ولی‏دسته دوم تنها با بیان حسی می‏توانند معانی را درك نمایند.
و از آنجائی كه هدایت دینی اختصاص به یك طایفه و دو طایفه‏ندارد، و باید تمامی‏مردم و همه طبقات از آن برخوردار شوند، و نیز از آنجائی كه قرآن مشتمل بر تاویل‏بود، لذا این‏سه خصوصیت باعث‏شد بیانات قرآن كریم جنبه مثل به خود بگیرد.
به این معنا كه، قرآن كریم آنچه از معانی كه معروف وشناخته شده ذهن مردم است‏گرفته، معارفی را كه برای مردم شناخته شده نیست در قالب آن معانی در می‏آورد،تا مردم آن‏معارف را بفهمند، نظیر اینكه خود ما مردم، اجناس خود را با سنگ و كیلو و مثقال‏می‏سنجیم، با اینكه هیچ‏مناسبتی بین انگور و آهن نیست، نه شكل آهن را دارد، و نه حجم‏آنرا، ولی همینكه‏از نظر سنگینی مناسبتی بین آندو هست آنرا با این می‏سنجیم.
آیات قرآنی‏كه در سابق به آن استشهاد كردیم، و یكی از آنها آیه: انا جعلناه‏قرآناعربیا لعلكم تعقلون، و انه فی ام الكتاب لدینا لعلی‏حكیم بود، هر چند این نكته‏را صریحا بیان نكرده،و به كنایه و اشاره برگذار نموده، و لیكن به این اشاره اكتفا نكرده‏و آنرابا یك مثلی كه برای حق و باطل زده بیان فرموده است: انزل من السماء ماء، فسالت اودیهٔ بقدرها، فاحتمل السیل‏زبدا رابیا، و ممایوقدون علیه فی النار ابتغاء حلیهٔ او متاع زبد مثله، كذلك یضرب الله الحق والباطل،فاما الزبد فیذهب جفاء، و اما ما ینفع الناس فیمكث فی الارض كذلك و با این آیه شریفه خاطرنشان كرده: كه حكم این مثل درهمه افعال خدا جاری است، همانطور كه در گفته‏هایش جاری است.
پس فعل خدا هم مانند گفتارش حق است، و منظورش‏از گفتار و كردار، خود حق‏است، چیزی كه هست هم در گفتارش و هم در كردارش اموری همراه است كه مقصوداصلی‏نیستند، و سودی هم ندارند، و اتفاقا این امور چشم‏گیرتر از خود حق است، ولی دوامی ندارد، وبزودی باطل وزایل می‏شود، و تنها حق باقی می‏ماند، كه برای مردم سودمند است، مگر آنكه‏آن حق هم معارض با حقی مهم‏تر و سودمندترشود، كه در این فرض حق مهم‏تر حق كوچك‏تررا باطل می‏كند و این در گفتار خدا نظیر آیه متشابه است، كه متضمن معنایی‏است‏حق ومقصود بالاصالهٔ، ولی با كلماتی ادا شده كه آن كلمات معنای دیگری را به ذهن می‏آوردمعنایی باطل كه‏مقصود بالاصالهٔ نیست، و با مراجعه به آیات محكم قرآن، معنای باطل ازبین‏می‏رود، و آنچه حق است محقق می‏شود: لیحق الحق و یبطل‏الباطل و لوكره المجرمون ، و این دو پهلو سخن گفتن قرآن برای آن است كه حق را محقق و باطل رازایل سازد.
گفتار ما در باره افعال خدا نیز همین گفتاری است كه در باره‏كلام خدا گفتیم، (خدای عزوجل كارهایی می‏كند كه ظاهر آن مقصود اصلی نیست، مقصود غیر ظاهر است،ولی چیزی نمی‏گذرد كه آن ظاهر از بین می‏رود، و واقع و باطن عمل آشكار می‏شودمترجم).
و كوتاه سخن اینكه آنچه از آیه شریفه استفاده می‏شوداین است كه معارف حقه الهیه‏مثل آبی است كه خدا از آسمان می‏فرستد و این آب فی نفسه تنها آب است‏و بس، نه كمیت‏آن منظور است، و نه كیفیت، و لیكن اختلاف در ظرفیت زمینی است كه این آب بر آن‏می‏بارد، هر زمینی مقداری‏معین می‏گیرد یكی كمتر و یكی بیشتر، و این اندازه‏ها اموری است كه در خود سرزمین است، اصول معارف و احكام عمل دین‏و مصالح آن احكام كه در سابق‏ذكر شد نیز همینطور است، در آنجا گفتیم این مصالح روابطی است كه احكام‏را با معارف‏حقه مرتبط می‏كند، این حكم خود آن مصالح است، با قطع نظر از بیان لفظی، و اما همین‏مصالح وقتی‏به صورت حكم و در قالب لفظ در می‏آید چه بسا همراه با زوائدی باشد، كه به‏منزله كف سیل است، و مثل آن كف، ظهورو بروزی و جلوه‏ای دارد، اما چیزی نمی‏گذرد كه‏از بین می‏رود، و آنچه حاكی از مصالح است باقی می‏ماند، نظیر احكامی‏كه قرار است در آینده‏نسخ شود، كه ظاهر عبارتش و آیه‏ای كه متضمن آن حكم است اقتضا می‏كند كه حكم نامبرده‏همیشگی‏باشد، و لیكن آیه ناسخ كه حكمی دیگر می‏آورد ظهور آن آیه را باطل می‏كند، ومی‏فهماند كه حكم منسوخ‏مصلحتش تا امروز بود، و از این به بعد حكمی دیگر دارای مصلحت‏است.
این نسبت به خود آن معارف‏و واقعیت آنها بود، با قطع نظر از ورودش در وادی الفاظ.
و اما از حیث ورودش در ظرف الفاظ و دلالت آنها، دیگر آن‏بی‏رنگی و بی‏قیدی‏واقعی را ندارد، همچنان كه آن باران بی‏قید و رنگ و بی‏كمیت و كیفیت‏وقتی وارد دروادی‏های زمین شد، بی‏قیدی خود را از دست داده، هر وادی بقدر ظرفیتش از آن گرفته، سیل‏های كوچك و بزرگ‏و بزرگتر راه می‏اندازد، سیلهائی كه هم اندازه‏هایش مختلف است، و هم شكلش معارف هم وقتی در وادی الفاظ درآمد، به‏شكل و اندازه قالب‏های لفظی درمی‏آید، و این شكل و اندازه‏ها هر چند منظور صاحب كلام هست، اما در عین حال می‏توان‏گفت‏همه منظور او نیست، بلكه در حقیقت مثال و قالبی است كه معنایی مطلق و بی‏رنگ وشكل‏را تمثیل می‏كند، مشتی است از آن خروار و نمونه‏ای است از آن بسیار.
در نتیجه همین الفاظ وقتی از ذهن‏های افراد مختلف عبور می‏كند،هر ذهنی از آن‏الفاظ چیزهایی می‏فهمد، كه عینا مانند كف سیل، مقصود اصلی نیست.
چون ذهن‏ها به خاطر معلوماتی كه در طول عمر كسب كرده‏و با آن انس گرفته در معانی‏الفاظ دخل و تصرف می‏كند، و بیشتر این تصرف‏ها در معناهائی است كه برای‏صاحب ذهن‏مانوس و مالوف نبوده، مانند معارف اعتقادیه، و مصالح احكام، و ملاكات آنها، كه بیانش‏گذشت.
و اما در احكام و قوانین اجتماعی از آنجائی كه ذهن با آنهامانوس است، در آنهادخل و تصرفی نمی‏كند، مگر اینكه باز بخواهد از ملاك‏ها و دلائل آنها سر درآورد، ازهمینجاروشن می‏شود كه متشابهات قرآن آیاتی است كه مشتمل بر ملاكات احكام، و متعرض اصول عقاید است، نه آیاتی كه صرفا احكام و قوانین دینی‏را بیان می‏كند، و نامی از ملاكات و علل‏آنها نمی‏برد.
بیان اینكه جنبه‏مثل داشتن، مستلزم وجود تشابه است(ضرورت وجود متشابهات)
پنجم اینكه از بیان سابق ما این به دست آمد كه بیانات لفظی‏قرآن، مثلهائی است‏برای معارف حقه الهیه، و خدای تعالی برای اینكه آن معارف را بیان كند، آنها را تاسطع افكارعامه مردم تنزل داده، و چاره‏ای هم جز این نیست، چون عامه مردم جز حسیات را درك‏نمی‏كنند، ناگزیرمعانی كلیه را هم باید در قالب حسیات و جسمانیات به خورد آنان داد.
و از سوی دیگر دو محذور بزرگ در این میان پیش می‏آید یعنی‏در جایی كه سر و كارگوینده با كودك است، اگر بخواهد زبان كودكی بگشاید، و مطابق فهم او سخن بگوید،یكی از دو محذور هست، برای اینكه شنونده یا به ظاهر كلام گوینده اكتفا نموده و تنها همان جنبه‏محسوس آن‏را می‏گیرد، در این صورت غرض گوینده حاصل نمی‏شود.چون غرض گوینده این‏بود كه شنونده از مثال به ممثل منتقل‏شود، نمی‏خواست صرفا خبری داده باشد، و اگر شنونده به‏ظاهر كلام اكتفا نكرده، و بخواهد خصوصیات ظاهر كلام را كه دراصل معنا دخالتی ندارندرها نموده، به معانی مجرده منتقل شود، ترس این هست‏كه عین مقصود او را نفهمد، بلكه یازیادتر و یا كمتر آنرا بفهمد.
مثلا وقتی گوینده‏ای بشنونده خود می‏گوید: شاهنامه‏آخرش خوش است، و یامی‏گوید آفرین شبروان در صبح است، و یا به گفتهصخر(۱) تمثل جسته می‏گوید: اهم‏بامر الحزم لا استطیعه‏ثو قد حیل بین العیر و النزوان‏شنونده‏اش‏با سابقه ذهنی‏ای كه با این مثلها و با معنای ممثل آن دارد(اگر داشته‏باشد)مثل را از همه خصوصیاتی‏كه همراه دارد لخت و مجرد می‏كند، و می‏فهمد كه منظورگوینده این است كه حسن تاثیر هر عملی بعد از فراغت‏از آن عمل و پیدا شدن آثارش معلوم‏می‏شود، نه در حین سرگرمی بعمل، چون‏در حین عمل و تحمل مشقت آن، قدر و اندازه عمل‏خود را تشخیص نمی‏دهد.
و همچنین در معنائی كه شعرصخرآنرا ممثل می‏سازد، و امااگر سابقه ذهنی ازمعنای ممثل نداشته باشد، و به الفاظ شعر و مثل اكتفا كند پی به معنای ممثل نبرده،خیال‏می‏كند شنونده دارد به او خبری را می‏دهد، و بر فرضی هم كه تنها به الفاظ اكتفا نكند، بازآنطور كه باید نمی‏تواندتشخیص دهد كه چه مقدار مثل را تجرید كند، یعنی تا چه اندازه خصوصیات مثل را طرح‏نموده، و چه مقدارش را برای فهم مقصود محفوظ بدارد.گوینده هیچ راه گریزی از این دو محذور ندارد، مگر اینكه معانی‏ای‏را كه می‏خواهدممثل و مجسم كند در بین مثلهایی مختلف متفرق نموده، در قالب‏هایی متنوع‏در آورد، تا خودآن قالب‏ها مفسر و بیانگر خود شود، و بعضی بعض دیگر را توضیح‏دهد، در نتیجه شنونده بتواندبا معارضه انداختن بین قالب‏ها: اولا: بفهمد كه بیانات و قالب‏ها همه مثلهائی است‏كه در ماورای خود حقایقی ممثل‏دارد، و منظور و مراد گوینده منحصر در آنچه از لفظ محسوس می‏شود نیست.
ثانیا: بعد از آنكه فهمید عبارات و قالب‏ها مثلهائی برای‏معانی است، بفهمد چه مقداراز خصوصیات ظاهر كلام را باید طرد كند، و چه مقدارش را محفوظ بدارد، و این نكته‏را ازظاهر كلام بفهمد، به این معنا كه كلام طوری باشد كه روشن سازد كه فلان خصوصیت كه درآن جمله دیگراست، منظور نیست، و آن جمله بفهماند فلان خصوصیت در این، زیادی است.
گوینده علاوه بر این، باید مطالبی را كه در گفتارش مبهم و دقیق‏است با ایرادداستانهای متعدد و مثلهای بسیار و متنوع روشن سازد و این امری است كه در تمامی لسانهاوهمه لغات دائر است، و اختصاص به یك قوم و یك زبان و دو زبان و یك لغت و دو لغت‏ندارد، چون این قریحه هرانسانی است كه وقتی احتیاج وادارش به سخن گفتن می‏كند، و بازاحتیاج پیدا می‏كند بعضی از خصوصیات را كه در یك قصه‏غلط انداز و موهم خلاف مقصوداست نفی كند، همین خصوصیت را در قصه‏ای دیگر و یا مثلی دیگر نفی می‏كند.
پس تا اینجا روشن شد كه قرآن كریم هم مانند هر كلامی‏دیگر باید مشتمل بر آیات‏متشابه باشد، و باید تشابهی را كه بحكم ضرورت در یك آیه هست درآیه‏ای دیگر از آیات‏محكمات، آن تشابه را برطرف سازد، پس با این بیان پاسخ از اشكالی كه به قرآن متوجه‏كرده‏اند(كه‏چرا مشتمل بر متشابهات است؟و اینكه تشابه مخل بر فرض هدایت و بیانگری‏است)بخوبی داده شد، و از همه مطالبی‏كه تاكنون خاطرنشان كردیم، و بحث‏های طولانی‏كه تاكنون ایراد نمودیم، چند نكته روشن گردید.
●ده نكته كه از مباحث و مطالب گذشته روشن شد
۱ - آیات قرآنی دو قسم است، یكی محكمات، و دیگری متشابهات‏آنكه مشتمل برمدلولی متشابه است، جزء آیات متشابه، و آنكه هیچ تشابهی در مدلولش نیست، محكم است.
۲ - تمام قرآن چه محكمش و چه متشابهش تاویل دارد، و اینكه‏تاویل از قبیل مفاهیم‏لفظی نیست، بلكه از اموری ست‏حقیقی و خارجی، كه نسبتش به معارف ومقاصد بیان شده‏با لفظ، نسبت ممثل است به مثال و اینكه تمامی معارف قرآنی مثلهائی است كه برای تاویل نزد خدا زده شده است.
۳ - فهم و درك‏تاویل برای مطهرین یعنی راسخین در علم امكان دارد.
۴ - بیانات قرآنی مثلهایی است كه برای معارف و مقاصد آن زده‏شده، و این غیر ازنكته دوم است، در نكته دوم می‏گفتیم معارف قرآن مثلهایی است برای تاویل،و در اینجامی‏گوییم بیانات قرآنی مثلهایی است برای معارف آن.
۵ - واجب است قرآن مشتمل بر كلماتی متشابه باشد،و چاره‏ای جز آن نیست، همچنان كه لازم است آیات محكم نیز داشته باشد.
۶ - محكمات قرآن ام الكتابند، كه‏متشابهات را باید بدانها ارجاع داد، و بیانش را ازآنها خواست.
۷ - محكم بودن و متشابه بودن، دو وصف نسبی است، یعنی‏ممكن است‏یك آیه برای‏عامه مردم متشابه باشد و برای خواص محكم، و نیز ممكن است به خاطراختلاف جهات، مختلف شود، یعنی ممكن است آیه‏ای از آیات قرآنی از یك جهت محكم، و از جهت دیگرمتشابه باشد، ودر نتیجه نسبت به آیه‏ای محكم و نسبت به آیه دیگر متشابه باشد و ما در قرآن‏متشابه به تمام معنا و بطور مطلق‏نداریم، هر چند كه اگر هم می‏داشتیم محذوری و اشكالی‏پیش نمی‏آمد.
۸ - واجب بود آیات قرآن طوری نازل می‏شد كه یكدیگر را تفسیركنند(همچنان كه‏همینطور نازل شده استمترجم).
مراتب مختلف قرآن از نظر معنا واینكه هر معنائی خصوص به مرتبه‏ای از فهم و درك است
۹ - قرآن از نظر معنا مراتب مختلفی دارد، مراتبی طولی كه‏مترتب و وابسته بر یكدیگراست، و همه آن معانی در عرض واحد قرار ندارند تا كسی بگوید این مستلزم آنست‏كه یك‏لفظ در بیشتر از یك معنا استعمال شده باشد، و استعمال لفظ در بیشتر از یك معنا صحیح‏نیست، و یا كسی‏دیگر بگوید این نظیر عموم، مجاز می‏شود، و یا از باب لوازم متعدد برای‏ملزوم واحد است، نه، بلكه همه آن معانی،معانی مطابقی است، كه لفظ آیات بطور دلالت‏مطابقی بر آن دلالت دارد، چیزی كه هست هر معنایی مخصوص به افق و مرتبه‏ای از فهم ودرك است.
توضیح اینكه:خدای تبارك و تعالی فرموده: اتقوا الله حق تقاته(۱) و در این آیه‏خبر داده است از اینكه تقوا كه عبارت است از: خویشتن‏داری از هر عمل زشتی كه خدا از آن نهی كرده، و انجام هر عمل نیكی كه خدا بدان امر نموده،دارای مراتبی است.مرتبه‏ای‏دارد كه نامش مرتبه حق تقوا است، و از این تعبیر فهمیده می‏شود كه تقوا مراتبی‏پائین‏تر از این‏هم دارد، پس تقوا كه به وجهی همان عمل صالح است، مراتب و درجاتی دارد كه بعضی فوق‏بعض دیگر است.
و نیزفرموده: ا فمن اتبع رضوان الله كمن باء بسخط من الله وماویه جهنم‏و بئس المصیر، هم درجات عند الله، و الله بصیر بما یعملون .
بطوری كه ملاحظه می‏كنید در این آیه بیان كرده كه مردم‏چه صالح و چه طالح، همگی درجات و مراتبی دارند، دلیل اینكه گفتیم مراد درجات اعمال است جمله‏آخر آیه‏است، كه می‏فرماید: خدا به آنچه می‏كنید بینا است.
نظیر این آیه كه از نظرخواننده گذشت آیه شریفه: و لكل درجات مما عملوا ولیوفیهم‏اعمالهم و هم لا یظلمون است، وباز آیه شریفه: و لكل درجات مما عملواو ما ربك بغافل عمایعملون است، و آیات كریمه قرآنی در این معنا بسیار است، و دربین آنها آیاتی است كه دلالت‏می‏كند بر این كه درجات بهشت و دركات دوزخ هم، بر حسب‏مراتب اعمال و درجات آن است.
●اثر متقابل علم و عمل در یكدیگر
این هم معلوم است كه عمل از هر نوعی كه باشد برخاسته ازعلم است، كه آن نیز ازاعتقاد مناسب قلبی منشا می‏گیرد، خدای تعالی هم علیه كفر یهود، و فساد باطن مشركین،ونفاق منافقین از مسلمانان، و نیز بر ایمان عده‏ای از انبیا و مؤمنین به اعمال آنان استدلال كرده‏وچون آیات مربوطه به این استدلال بسیار زیاد است‏سخن را با ذكر آنها طول نمی‏دهیم، وخلاصه‏اش را می‏گوییم كه ازاین آیات برمی‏آید: عمل هر چه باشد ناشی از علمی است كه‏مناسب آن است، و عمل‏ظاهری بر آن علم باطنی دلالت می‏كند و همانطور كه علم در عمل اثر می‏گذارد، عمل هم در علم اثر متقابل دارد، و باعث پیدایش‏آن می‏شود، و یا اگر موجود باشدباعث ریشه‏دار شدن آن در نفس‏می‏گردد، همچنان كه قرآن كریم فرموده: و الذین جاهدوافینالنهدینهم سبلنا، و ان الله لمع المحسنین .
و نیز فرموده:و اعبد ربك حتی یاتیك الیقین .
و نیز فرموده: ثم كان عاقبهٔ الذین اساؤا السوآی ان‏كذبوا بایات الله و كانوابها یستهزؤن .
و آیات قرآنی در این معنا نیز بسیار است، كه همه دلالت می‏كندبر اینكه: عمل چه‏صالح باشد و چه طالح، آثاری در دل دارد، صالحش معارف مناسب را در دل ایجادمی‏كند، وطالحش جهالتها را كه همان علوم مخالفه با حق است.
و نیز فرموده: الیه یصعد الكلم‏الطیب و العمل الصالح یرفعه.
و این آیه شریفه در باب عمل صالح و علم نافع، كلامی است جامع،كه می‏فهماندكار هر كلام نیكو یعنی هر اعتقاد حق، این است كه به سوی خدای عزوجل صعودكند، وصاحبش را به خدا نزدیك بسازد، و كار عمل صالح هم این است این اعتقاد و علم حق را دربالا رفتن كمك كند، و معلوم‏است كه بالا رفتن علم این است كه لحظه به لحظه از جهل وشك و تردید، خالص گشته و توجه نفس بدان، كامل گردد،و قلب توجه خود را بین علم وچیزهای دیگر تقسیم نكند، (زیرا این تقسیم همان شرك مطلق است).پس هر قدرخلوص‏آدمی از شك و از خطوات شیطان كاملتر شود، صعود و ارتفاع علم شدیدتر و سریع‏تر می‏شود.
لفظ‏آیه هم خالی از دلالت بر این معنا نیست، برای اینكه از بالا رفتن‏كلمهطیب، تعبیر به صعود كرده، و از بالا بردن عمل‏تعبیر به رفع نموده، اولی در مقابل نزول بكار می‏رود، ودومی‏در مقابل نهادن.صعودوارتفاعدو وصفند و هر چیزی كه از پائین به بالا حركت‏می‏كند به این دو،توصیف می‏شود زیرا چنین متحركی همواره نسبتی با دو نقطه آغاز و انجام‏حركتش دارد، وقتی حركت‏شروع شد نسبت‏به نقطه آغاز صاعد و رافع است، و در برگشتن به‏آن نقطه، نازل و فرود آینده می‏باشد.
پس زمانی تعبیر به صعود می‏كنیم كه بخواهیم بگوییم فلان‏كس قصد دارد به فلان‏نقطه از بلندی برسد، و یا نزدیك شود، و زمانی تعبیر به‏رفع می‏كنیم كه بخواهیم بگوییم ازنقطه پایین جدا و از آن دور شد.
پس عمل صالح، انسان را از دلبستگی به دنیا دور می‏كند،و نفس آدمی را سرگرم به‏زخارف دنیا ننموده و او را به پراكندگی افكار و معلوماتی متفرق و فانی مبتلانمی‏سازد و هر چه‏رفع و ارتفاع بیشتر باشد، قهرا صعود و تكامل عقائد حق نیز بیشتر و معرفت آدمی از آلودگی‏اوهام و شكوك خالص‏تر می‏شود.
این نیز معلوم است كه‏همانطور كه گفتیم عمل صالح دارای مراتب و درجاتی است.
پس هر درجه از عمل صالح به تناسب وصفی كه داردكلم طیبرابالا برده، علوم ومعارف حقه الهیه را صعود می‏دهد، همچنانكه عمل غیر صالح به هر مقداراز زشتی كه داردانسان را پست نموده، علوم و معارفش را با جهل و شك و نابسامانی آمیخته‏تر می‏كند، و ما درتفسیر آیه شریفه:اهدنا الصراط المستقیممطالبی در این باره بیان نمودیم.
مردم بر حسب راتب قرب وبعدشان از خدای تعالی مراتب مختلفی از علم و عمل دارند
پس معلوم شد كه مردم بر حسب مراتب قرب و بعدشان‏از خدای تعالی مراتب مختلفی‏از علم و عمل دارند، و لازمه اختلاف این مراتب این است كه آنچه اهل یك‏مرتبه، تلقی‏می‏كند و می‏پذیرد، غیر آن چیزی باشد كه اهل مرتبه دیگر تلقی می‏كند، یا بالاتر از آن است ویا پائین‏تر.
خدای سبحان هم بندگان خود را به اصنافی گوناگون تقسیم‏كرده، و هر صنفی رادارای علم و معرفتی می‏داند، كه در صنف دیگر نیست.
طایفه‏ای‏رامخلصینمعرفی نموده، علم واقعی به اوصاف پروردگارشان‏را مختص‏آنان می‏داند، و می‏فرماید: سبحان الله عما یصفون الا عباد الله المخلصین .
و نیز علم و معرفت‏هایی دیگربه ایشان نسبت می‏دهند كه ان شاء الله بیانش می‏آید.
طایفه‏ای‏دیگر را به نامموقنیننامیده، و مشاهده ملكوت آسمانهاو زمین را خاص‏آنان دانسته، می‏فرماید: و كذلك نری ابراهیم‏ملكوت السموات و الارض، و لیكون من‏الموقنین .
طایفه‏ای را به عنوانمنیبینمعرفی‏كرده، و تذكر را مخصوص آنان دانسته‏می‏فرماید:و ما یتذكر الا من ینیب .
طایفه‏ای راعالمینخوانده‏و تعقل مثلهای قرآن را به آنان مختص كرده، می‏فرماید: و تلك‏الامثال نضربها للناس، و ما یعقلها الا العالمون .
و گویامنظور از عالمان همان اولو الالباب و متدبرین است چون در آیه:ا فلایتدبرون القرآن؟و لو كان من عند غیر الله لوجدوافیه اختلافا كثیرا می‏فرماید: چرادر قرآن‏تدبر نمی‏كنند، اگر این قرآن از ناحیه غیر خدای تعالی بود هر آینه در آن اختلافی‏بسیارمی‏یافتندو نیز در آیه: ا فلا یتدبرون القرآن؟ام علی‏قلوب اقفالها مردم را توبیخ‏نموده می‏فرماید: چرا در قرآن تدبر نمی‏كنند؟مگر بر در دلهایشان قفل‏زده شده؟و برگشت‏مضمون این سه آیه شریفه به یك معنا است، و آن معنا عبارت است ازعلم به متشابه قرآن، واینكه چگونه آنرا به محكم قرآن برگردانند.
طایفه‏دیگرمطهریناند، كه خدای تعالی ایشان را مخصوص به علم‏تاویل كتاب‏كرده و فرموده: انه لقرآن كریم، فی كتاب مكنون لا یمسه الا المطهرون.
طایفه‏ای‏دیگر را عنواناولیای خداداده، كسانی هستند كه واله‏و شیدا در عشق‏خدایند، و از خصایص ایشان این موهبت است كه به هیچ چیزی جز خدای‏سبحان توجهی‏ندارند و بهمین جهت جز از خدا نمی‏ترسند و به خاطر هیچ چیز اندوهگین نمی‏گردند، در باره آنان فرموده: الا ان اولیاءالله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون .
و نیز طایفه‏ای را بناممتقربینطایفه‏ای‏بناممجتبینعده‏ای را بنامصدیقینجمعی‏راصالحینگروهی رامؤمنین نامیده و برای هر طایفه‏ای مرتبه‏ای‏ازعلم و ادراك قائل شده، كه به زودی در محلهای مناسب از این مختصات حث‏خواهیم‏كرد.
و نیز در مقابل عناوین پسندیده و مقامات بلندی كه ذكرشد، عناوین ناستوده ومقامات پستی را برای طوایفی ذكر نموده، و برای هر طایفه‏ای مختصاتی از علم و معرفت راشمرده است.
طایفه‏ای راكافرینگروهی رامنافقینجمعی‏رافاسقینعده‏ای راظالمینوامثال این نامیده، و نشانه‏هایی از سوء فهم و پستی ادراك نسبت به آیات خدا ومعارف حقه‏او اثبات كرده كه به منظور اختصار فعلا از شرح آنها صرفنظر نموده، ان شاء الله‏درطول كتاب در خلال بحثهایی كه پیش می‏آید متعرض آنها می‏شویم.
۱۰ - اینكه قرآن كریم از حیث انطباق معارف و آیاتش برمصادیق و بیان حال‏مصادیقش دامنه‏ای وسیع دارد، پس هیچ آیه‏ای از قرآن اختصاص به مورد نزولش ندارد،بلكه باهر موردی كه با مورد نزولش متحد باشد، و همان ملاك را داشته باشد جریان می‏یابد، عینامانند مثلهایی‏است كه اختصاص به اولین موردش ندارد، بلكه از آن تجاوز كرده شامل همه‏موارد مناسب با آن مورد نیز می‏شود و این معناهمان اصطلاح معروفجریاست، كه دراوایل این كتاب در باره‏اش سخن رفت.
●بحث روایتی
روایاتی در معنایمحكم و متشابه
در تفسیر عیاشی است كه شخصی از امام صادق(ع)ازمحكم و متشابه‏پرسید، حضرتش فرمودند محكم، آیاتی است كه مورد عمل قرار می‏گیرد، و متشابه آن آیاتی‏است كه‏مفهومش برای كسی كه معنایش را نمی‏فهمد مشتبه است.گوینده هیچ راه گریزی از این دو محذور ندارد، مگر اینكه معانی‏ای‏را كه می‏خواهدممثل و مجسم كند در بین مثلهایی مختلف متفرق نموده، در قالب‏هایی متنوع‏در آورد، تا خودآن قالب‏ها مفسر و بیانگر خود شود، و بعضی بعض دیگر را توضیح‏دهد، در نتیجه شنونده بتواندبا معارضه انداختن بین قالب‏ها: اولا: بفهمد كه بیانات و قالب‏ها همه مثلهائی است‏كه در ماورای خود حقایقی ممثل‏دارد، و منظور و مراد گوینده منحصر در آنچه از لفظ محسوس می‏شود نیست.
ثانیا: بعد از آنكه فهمید عبارات و قالب‏ها مثلهائی برای‏معانی است، بفهمد چه مقداراز خصوصیات ظاهر كلام را باید طرد كند، و چه مقدارش را محفوظ بدارد، و این نكته‏را ازظاهر كلام بفهمد، به این معنا كه كلام طوری باشد كه روشن سازد كه فلان خصوصیت كه درآن جمله دیگراست، منظور نیست، و آن جمله بفهماند فلان خصوصیت در این، زیادی است.
گوینده علاوه بر این، باید مطالبی را كه در گفتارش مبهم و دقیق‏است با ایرادداستانهای متعدد و مثلهای بسیار و متنوع روشن سازد و این امری است كه در تمامی لسانهاوهمه لغات دائر است، و اختصاص به یك قوم و یك زبان و دو زبان و یك لغت و دو لغت‏ندارد، چون این قریحه هرانسانی است كه وقتی احتیاج وادارش به سخن گفتن می‏كند، و بازاحتیاج پیدا می‏كند بعضی از خصوصیات را كه در یك قصه‏غلط انداز و موهم خلاف مقصوداست نفی كند، همین خصوصیت را در قصه‏ای دیگر و یا مثلی دیگر نفی می‏كند.
پس تا اینجا روشن شد كه قرآن كریم هم مانند هر كلامی‏دیگر باید مشتمل بر آیات‏متشابه باشد، و باید تشابهی را كه بحكم ضرورت در یك آیه هست درآیه‏ای دیگر از آیات‏محكمات، آن تشابه را برطرف سازد، پس با این بیان پاسخ از اشكالی كه به قرآن متوجه‏كرده‏اند(كه‏چرا مشتمل بر متشابهات است؟و اینكه تشابه مخل بر فرض هدایت و بیانگری‏است)بخوبی داده شد، و از همه مطالبی‏كه تاكنون خاطرنشان كردیم، و بحث‏های طولانی‏كه تاكنون ایراد نمودیم، چند نكته روشن گردید.
●ده نكته كه از مباحث و مطالب گذشته روشن شد
۱ - آیات قرآنی دو قسم است، یكی محكمات، و دیگری متشابهات‏آنكه مشتمل برمدلولی متشابه است، جزء آیات متشابه، و آنكه هیچ تشابهی در مدلولش نیست، محكم است.
۲ - تمام قرآن چه محكمش و چه متشابهش تاویل دارد، و اینكه‏تاویل از قبیل مفاهیم‏لفظی نیست، بلكه از اموری ست‏حقیقی و خارجی، كه نسبتش به معارف ومقاصد بیان شده‏با لفظ، نسبت ممثل است به مثال و اینكه تمامی معارف قرآنی مثلهائی است كه برای تاویل نزد خدا زده شده است.
۳ - فهم و درك‏تاویل برای مطهرین یعنی راسخین در علم امكان دارد.
۴ - بیانات قرآنی مثلهایی است كه برای معارف و مقاصد آن زده‏شده، و این غیر ازنكته دوم است، در نكته دوم می‏گفتیم معارف قرآن مثلهایی است برای تاویل،و در اینجامی‏گوییم بیانات قرآنی مثلهایی است برای معارف آن.
۵ - واجب است قرآن مشتمل بر كلماتی متشابه باشد،و چاره‏ای جز آن نیست، همچنان كه لازم است آیات محكم نیز داشته باشد.
۶ - محكمات قرآن ام الكتابند، كه‏متشابهات را باید بدانها ارجاع داد، و بیانش را ازآنها خواست.
۷ - محكم بودن و متشابه بودن، دو وصف نسبی است، یعنی‏ممكن است‏یك آیه برای‏عامه مردم متشابه باشد و برای خواص محكم، و نیز ممكن است به خاطراختلاف جهات، مختلف شود، یعنی ممكن است آیه‏ای از آیات قرآنی از یك جهت محكم، و از جهت دیگرمتشابه باشد، ودر نتیجه نسبت به آیه‏ای محكم و نسبت به آیه دیگر متشابه باشد و ما در قرآن‏متشابه به تمام معنا و بطور مطلق‏نداریم، هر چند كه اگر هم می‏داشتیم محذوری و اشكالی‏پیش نمی‏آمد.
۸ - واجب بود آیات قرآن طوری نازل می‏شد كه یكدیگر را تفسیركنند(همچنان كه‏همینطور نازل شده استمترجم).
مراتب مختلف قرآن از نظر معنا واینكه هر معنائی خصوص به مرتبه‏ای از فهم و درك است
۹ - قرآن از نظر معنا مراتب مختلفی دارد، مراتبی طولی كه‏مترتب و وابسته بر یكدیگراست، و همه آن معانی در عرض واحد قرار ندارند تا كسی بگوید این مستلزم آنست‏كه یك‏لفظ در بیشتر از یك معنا استعمال شده باشد، و استعمال لفظ در بیشتر از یك معنا صحیح‏نیست، و یا كسی‏دیگر بگوید این نظیر عموم، مجاز می‏شود، و یا از باب لوازم متعدد برای‏ملزوم واحد است، نه، بلكه همه آن معانی،معانی مطابقی است، كه لفظ آیات بطور دلالت‏مطابقی بر آن دلالت دارد، چیزی كه هست هر معنایی مخصوص به افق و مرتبه‏ای از فهم ودرك است.
توضیح اینكه:خدای تبارك و تعالی فرموده: اتقوا الله حق تقاته(۱) و در این آیه‏خبر داده است از اینكه تقوا كه عبارت است از: خویشتن‏داری از هر عمل زشتی كه خدا از آن نهی كرده، و انجام هر عمل نیكی كه خدا بدان امر نموده،دارای مراتبی است.مرتبه‏ای‏دارد كه نامش مرتبه حق تقوا است، و از این تعبیر فهمیده می‏شود كه تقوا مراتبی‏پائین‏تر از این‏هم دارد، پس تقوا كه به وجهی همان عمل صالح است، مراتب و درجاتی دارد كه بعضی فوق‏بعض دیگر است.
و نیزفرموده: ا فمن اتبع رضوان الله كمن باء بسخط من الله وماویه جهنم‏و بئس المصیر، هم درجات عند الله، و الله بصیر بما یعملون .
بطوری كه ملاحظه می‏كنید در این آیه بیان كرده كه مردم‏چه صالح و چه طالح، همگی درجات و مراتبی دارند، دلیل اینكه گفتیم مراد درجات اعمال است جمله‏آخر آیه‏است، كه می‏فرماید: خدا به آنچه می‏كنید بینا است.
نظیر این آیه كه از نظرخواننده گذشت آیه شریفه: و لكل درجات مما عملوا ولیوفیهم‏اعمالهم و هم لا یظلمون است، وباز آیه شریفه: و لكل درجات مما عملواو ما ربك بغافل عمایعملون است، و آیات كریمه قرآنی در این معنا بسیار است، و دربین آنها آیاتی است كه دلالت‏می‏كند بر این كه درجات بهشت و دركات دوزخ هم، بر حسب‏مراتب اعمال و درجات آن است.
●اثر متقابل علم و عمل در یكدیگر
این هم معلوم است كه عمل از هر نوعی كه باشد برخاسته ازعلم است، كه آن نیز ازاعتقاد مناسب قلبی منشا می‏گیرد، خدای تعالی هم علیه كفر یهود، و فساد باطن مشركین،ونفاق منافقین از مسلمانان، و نیز بر ایمان عده‏ای از انبیا و مؤمنین به اعمال آنان استدلال كرده‏وچون آیات مربوطه به این استدلال بسیار زیاد است‏سخن را با ذكر آنها طول نمی‏دهیم، وخلاصه‏اش را می‏گوییم كه ازاین آیات برمی‏آید: عمل هر چه باشد ناشی از علمی است كه‏مناسب آن است، و عمل‏ظاهری بر آن علم باطنی دلالت می‏كند و همانطور كه علم در عمل اثر می‏گذارد، عمل هم در علم اثر متقابل دارد، و باعث پیدایش‏آن می‏شود، و یا اگر موجود باشدباعث ریشه‏دار شدن آن در نفس‏می‏گردد، همچنان كه قرآن كریم فرموده: و الذین جاهدوافینالنهدینهم سبلنا، و ان الله لمع المحسنین .
و نیز فرموده:و اعبد ربك حتی یاتیك الیقین .
و نیز فرموده: ثم كان عاقبهٔ الذین اساؤا السوآی ان‏كذبوا بایات الله و كانوابها یستهزؤن .
و آیات قرآنی در این معنا نیز بسیار است، كه همه دلالت می‏كندبر اینكه: عمل چه‏صالح باشد و چه طالح، آثاری در دل دارد، صالحش معارف مناسب را در دل ایجادمی‏كند، وطالحش جهالتها را كه همان علوم مخالفه با حق است.
و نیز فرموده: الیه یصعد الكلم‏الطیب و العمل الصالح یرفعه.
و این آیه شریفه در باب عمل صالح و علم نافع، كلامی است جامع،كه می‏فهماندكار هر كلام نیكو یعنی هر اعتقاد حق، این است كه به سوی خدای عزوجل صعودكند، وصاحبش را به خدا نزدیك بسازد، و كار عمل صالح هم این است این اعتقاد و علم حق را دربالا رفتن كمك كند، و معلوم‏است كه بالا رفتن علم این است كه لحظه به لحظه از جهل وشك و تردید، خالص گشته و توجه نفس بدان، كامل گردد،و قلب توجه خود را بین علم وچیزهای دیگر تقسیم نكند، (زیرا این تقسیم همان شرك مطلق است).پس هر قدرخلوص‏آدمی از شك و از خطوات شیطان كاملتر شود، صعود و ارتفاع علم شدیدتر و سریع‏تر می‏شود.
لفظ‏آیه هم خالی از دلالت بر این معنا نیست، برای اینكه از بالا رفتن‏كلمهطیب، تعبیر به صعود كرده، و از بالا بردن عمل‏تعبیر به رفع نموده، اولی در مقابل نزول بكار می‏رود، ودومی‏در مقابل نهادن.صعودوارتفاعدو وصفند و هر چیزی كه از پائین به بالا حركت‏می‏كند به این دو،توصیف می‏شود زیرا چنین متحركی همواره نسبتی با دو نقطه آغاز و انجام‏حركتش دارد، وقتی حركت‏شروع شد نسبت‏به نقطه آغاز صاعد و رافع است، و در برگشتن به‏آن نقطه، نازل و فرود آینده می‏باشد.
پس زمانی تعبیر به صعود می‏كنیم كه بخواهیم بگوییم فلان‏كس قصد دارد به فلان‏نقطه از بلندی برسد، و یا نزدیك شود، و زمانی تعبیر به‏رفع می‏كنیم كه بخواهیم بگوییم ازنقطه پایین جدا و از آن دور شد.
پس عمل صالح، انسان را از دلبستگی به دنیا دور می‏كند،و نفس آدمی را سرگرم به‏زخارف دنیا ننموده و او را به پراكندگی افكار و معلوماتی متفرق و فانی مبتلانمی‏سازد و هر چه‏رفع و ارتفاع بیشتر باشد، قهرا صعود و تكامل عقائد حق نیز بیشتر و معرفت آدمی از آلودگی‏اوهام و شكوك خالص‏تر می‏شود.
این نیز معلوم است كه‏همانطور كه گفتیم عمل صالح دارای مراتب و درجاتی است.
پس هر درجه از عمل صالح به تناسب وصفی كه داردكلم طیبرابالا برده، علوم ومعارف حقه الهیه را صعود می‏دهد، همچنانكه عمل غیر صالح به هر مقداراز زشتی كه داردانسان را پست نموده، علوم و معارفش را با جهل و شك و نابسامانی آمیخته‏تر می‏كند، و ما درتفسیر آیه شریفه:اهدنا الصراط المستقیممطالبی در این باره بیان نمودیم.
مردم بر حسب راتب قرب وبعدشان از خدای تعالی مراتب مختلفی از علم و عمل دارند
پس معلوم شد كه مردم بر حسب مراتب قرب و بعدشان‏از خدای تعالی مراتب مختلفی‏از علم و عمل دارند، و لازمه اختلاف این مراتب این است كه آنچه اهل یك‏مرتبه، تلقی‏می‏كند و می‏پذیرد، غیر آن چیزی باشد كه اهل مرتبه دیگر تلقی می‏كند، یا بالاتر از آن است ویا پائین‏تر.
خدای سبحان هم بندگان خود را به اصنافی گوناگون تقسیم‏كرده، و هر صنفی رادارای علم و معرفتی می‏داند، كه در صنف دیگر نیست.
طایفه‏ای‏رامخلصینمعرفی نموده، علم واقعی به اوصاف پروردگارشان‏را مختص‏آنان می‏داند، و می‏فرماید: سبحان الله عما یصفون الا عباد الله المخلصین .
و نیز علم و معرفت‏هایی دیگربه ایشان نسبت می‏دهند كه ان شاء الله بیانش می‏آید.
طایفه‏ای‏دیگر را به نامموقنیننامیده، و مشاهده ملكوت آسمانهاو زمین را خاص‏آنان دانسته، می‏فرماید: و كذلك نری ابراهیم‏ملكوت السموات و الارض، و لیكون من‏الموقنین .
طایفه‏ای را به عنوانمنیبینمعرفی‏كرده، و تذكر را مخصوص آنان دانسته‏می‏فرماید:و ما یتذكر الا من ینیب .
طایفه‏ای راعالمینخوانده‏و تعقل مثلهای قرآن را به آنان مختص كرده، می‏فرماید: و تلك‏الامثال نضربها للناس، و ما یعقلها الا العالمون .
و گویامنظور از عالمان همان اولو الالباب و متدبرین است چون در آیه:ا فلایتدبرون القرآن؟و لو كان من عند غیر الله لوجدوافیه اختلافا كثیرا می‏فرماید: چرادر قرآن‏تدبر نمی‏كنند، اگر این قرآن از ناحیه غیر خدای تعالی بود هر آینه در آن اختلافی‏بسیارمی‏یافتندو نیز در آیه: ا فلا یتدبرون القرآن؟ام علی‏قلوب اقفالها مردم را توبیخ‏نموده می‏فرماید: چرا در قرآن تدبر نمی‏كنند؟مگر بر در دلهایشان قفل‏زده شده؟و برگشت‏مضمون این سه آیه شریفه به یك معنا است، و آن معنا عبارت است ازعلم به متشابه قرآن، واینكه چگونه آنرا به محكم قرآن برگردانند.
طایفه‏دیگرمطهریناند، كه خدای تعالی ایشان را مخصوص به علم‏تاویل كتاب‏كرده و فرموده: انه لقرآن كریم، فی كتاب مكنون لا یمسه الا المطهرون.
طایفه‏ای‏دیگر را عنواناولیای خداداده، كسانی هستند كه واله‏و شیدا در عشق‏خدایند، و از خصایص ایشان این موهبت است كه به هیچ چیزی جز خدای‏سبحان توجهی‏ندارند و بهمین جهت جز از خدا نمی‏ترسند و به خاطر هیچ چیز اندوهگین نمی‏گردند، در باره آنان فرموده: الا ان اولیاءالله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون .
و نیز طایفه‏ای را بناممتقربینطایفه‏ای‏بناممجتبینعده‏ای را بنامصدیقینجمعی‏راصالحینگروهی رامؤمنین نامیده و برای هر طایفه‏ای مرتبه‏ای‏ازعلم و ادراك قائل شده، كه به زودی در محلهای مناسب از این مختصات حث‏خواهیم‏كرد.
و نیز در مقابل عناوین پسندیده و مقامات بلندی كه ذكرشد، عناوین ناستوده ومقامات پستی را برای طوایفی ذكر نموده، و برای هر طایفه‏ای مختصاتی از علم و معرفت راشمرده است.
و نیزدر همان كتاب است كه آن جناب فرمود: قرآن مشتمل بر آیات‏محكم و متشابه‏است، امامحكم: علاوه بر اینكه باید بدان ایمان داشت، عمل به آن نیز ممكن است، و بایدآنرامدرك احكام دین قرار داد، و امامتشابه: تنها باید بدان ایمان‏داشت و نباید به آن عمل‏كرد، منظور از جمله: و اما الذین‏فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنهٔ‏و ابتغاء تاویله،و ما یعلم تاویله الا الله و الراسخون فی العلم،یقولون آمنا به كل‏من عند ربناهمین است و راسخون در علم، آل محمد(ع)اند.
مؤلف: به زودی گفتاری در معنای این جمله كه فرمود: راسخون‏در علم، آل محمد(ع)اندخواهد آمد ان شاء الله.
و نیز در همان كتاب از مسعدهٔ بن صدقهٔ روایت آمده كه‏گفت: از امام صادق(ع)از ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه پرسیدم.
فرمود:ناسخآیه‏ای است كه حكمی ثابت آورده، كه همیشه بایدبه آن عمل شود، ومنسوخآن آیه‏ای است كه حكمی آورده باشد كه مدتی به آن عمل می‏شده ولی‏بعدا به‏وسیله آیه‏ای دیگر نسخ شده است، و متشابه آن آیه‏ای است كه معنایش برای كسی كه آنرانمی‏فهمد مشتبه است.
و در روایتی دیگر فرمود: ناسخثابت، ومنسوخآنست كه گذشته باشد،ومحكمآنست كه بتوان بدان عمل نمود، و متشابهآن آیاتی است كه با یكدیگر تشابه‏داشته باشند.در كافی از امام باقر(ع)روایت كرده كه در ضمن‏حدیثی فرمود: بهمین‏جهت آیات منسوخه از متشابهات است.و در كتاب عیون، از حضرت رضا(ع)روایت آورده كه فرمود:كسی كه‏متشابه را به محكم قرآن برگرداند، بسوی صراط مستقیم هدایت‏شده، آنگاه فرمود: در اخبارمانیز مانند قرآن، محكم و متشابه هست، باید كه شما متشابهات آنرا به محكماتش برگردانید، و زنهار متشابهات را پیروی مكنید كه گمراه می‏شوید.
مؤلف:این اخبار بطوری كه ملاحظه می‏كنید در تفسیر متشابه معنایی‏نزدیك بهم‏دارند، و همه گفتار قبلی ما را تایید می‏كند، كه گفتیم تشابه، قبل از رفع ابهام‏است، و چنان‏نیست كه به هیچ وجه نشود آنرا برطرف كرد، بلكه با ارجاع متشابه به محكم و با تفسیر محكم‏از آن، تشابهش برطرف می‏شود.
و اما اینكه منسوخات هم از متشابهات باشد، وجه آن نیز همین‏است، چون تشابه آیه‏منسوخ، همانطور كه گذشت از این جهت است كه از ظاهرش بر می‏آید كه حكمی‏را كه بیان‏می‏كند همیشگی است، ولی آیه ناسخ آن را تفسیر نموده و می‏فهماند كه حكم مزبور همیشگی‏نبوده است.
و اما اینكه در خبر عیون آمده كه فرمود: اخبار ما نیز مانندقرآن محكم و متشابه داردمطلبی است كه روایات بسیار زیادی از ائمه اهل بیت(ع)آنرا می‏رساند،اعتبارعقلی هم مساعد آن است، برای اینكه اخبار، چیزی جز آنچه در قرآن كریم است ندارد، و جزآنچه را كه قرآن متعرض آن است بیان نمی‏كند.در سابق هم گفتیم كه تشابه از اوصاف معنای لفظ است، وآن عبارت از این است كه‏لفظ معنائی داشته باشد، كه هم با مقصود گوینده منطبق باشد، و هم با غیر آن، و تشابه ازاوصاف‏خود لفظ نیست، و نظیر غرابت و اجمال نیست كه مربوط به‏ابهام در لفظ باشد و نیزمربوط به ابهام در مجموع لفظ و معنا نیست.
و بعبارت دیگر اگر بعضی از آیات قرآن متشابه است، بدین‏جهت متشابه است كه‏بیاناتش بمنزله مثلهایی نسبت به معارف حقه الهیه است، و این معنا عینا در اخبار هم هست، یعنی‏در اخبار نیز روایاتیمتشابهو روایاتی دیگرمحكماست. و از رسول خدا(ص)هم نقل شده كه فرمود: ماگروه انبیا با مردم بقدر عقولشان سخن می‏گوئیم .
●روایاتی در باره راسخین در علم
و در تفسیر عیاشی از جعفر بن محمد از پدرش امام باقر(ع)روایت‏شده‏كه‏فرمود: مردی از امیر المؤمنین(ع)خواهش كرد كه آیا ممكن است پروردگار ما را، برایمان‏توصیف كنی، تا هم محبتمان به او زیاد شود، و هم معرفتمان؟امیر المؤمنین با حالتی دارای چند معنا بوده و درنتیجه در مورد آن چند احتمال برود و معنایش روشن نباشد. اصول كافی ج ۱ ص ۲۳ ح ۱۵.
خشمگین به خطبه ایستاد، و در ضمن ایراد خطبه برای عموم‏حضار رو به آن شخص كرد، وفرمود: ای بنده خدا بر تو باد به آنچه كه قرآن تو را به صفات‏خدا دلالت می‏كند، و آنچه كه‏رسول خدا(ص)(كه در این باب مقدم بر تو است)از عرفت‏خدا به تو پیشنهادمی‏كند، و آنچه را كه‏در این وادی از نور هدایت او روشن شده پیروی كن كه هدایت او نعمت‏و حكمتی است كه در اختیار تو قرار گرفته، پس‏همین مقدار را بگیر، و شكرش را به جای آر، ودر آنچه شیطان بتو تكلیف می‏كند كه خود قرآن علم آنرا بر تو واجب نكرده،و در سنت رسول وائمه هدی(ع)هم در باره آن چیزی وارد نشده، فریب شیطان را مخور، و علم آنرا به‏خود خدا واگذار،و عظمت‏خدا را(كه از قیاس و وهم و عقل بشر بیرون است)با مقیاس فهم‏خود مسنج.
و بدان ای بنده خدا كه راسخین در علم آنهایی هستند كه‏خدای تعالی از اینكه‏متعرض امور ماورای پرده غیب شوند بی‏نیازشان كرده، به تمامی معارفی كه از حیطه علمشان‏بیرون‏است، و تفسیرش را نمی‏دانند اقرار دارند، و می‏گویند: آمنا به كل من عند ربناخدای تعالی آنانرابا این فضیلت‏ستوده كه به جز خود از رسیدن به تفسیری كه در حیطه علمشان‏نیست اعتراف دارند، و در آن گونه معارف تعمق‏و غور نمی‏كنند، و خدای تعالی این ترك‏تعمق را از آنان ستوده، و نامش را رسوخ در علم نهاده است، پس تو نیز به‏همین مقدار اكتفاكن، و در این مقام نباش كه اقیانوس عظمت‏خدا را با عقل خود اندازه‏گیری كنی و از هالكین‏شوی .
مؤلف:جملهای بنده خدا راسخین در علم چنین و چنانند، ظهوردر این دارد كه آن‏جناب حرفواودر جمله: و الراسخون‏فی العلم یقولونراواو استینافیگرفته، نه‏عاطفه،همچنان كه ما نیز از آیه همین معنا را استفاده كردیم، و مقتضای استینافی بودنواواین است كه‏راسخین در علم، به تاویل متشابهات، عالم نیستند، گرچه چنین امكانی برایشان‏هست، و آیه شریفه این امكان را نفی نمی‏كند.
در نتیجه اگر دلیل و بیان دیگری پیدا شود، و دلالت كند بر اینكه‏راسخین در علم دانای‏به تاویل متشابهاتند، با آیه مورد بحث منافاتی نخواهد داشت، همچنان كه ظاهر روایات‏ائمه‏اهل بیت(ع)(كه به زودی خواهد آمد)همین است.و جمله: آنهایی هستند كه‏خدای تعالی از اینكه متعرض‏امور ماورای پرده غیب شوند بی نیازشان كرده، خبر برای جمله راسخین در علم، می‏باشد و خلاصه‏می‏خواهد بفرماید كه راسخین در علم چنین كسانی‏هستند.
این كلام ظاهر در این است كه می‏خواهد شنونده را تشویق وترغیب كند به اینكه اونیز چنین باشد، و طریقه راسخین در علم را پیش بگیرد، و نسبت به آنچه نمی‏دانداعتراف(به‏جهل خود)كند، تا او نیز از راسخین در علم شود، و این خود دلیل بر این است كه آنجناب‏راسخین در علم‏را به كسی تفسیر كرده كه نسبت به آنچه می‏داند پای‏بند است و نسبت به آنچه‏نمی‏دانداعتراف می‏كند، و متعرض آنچه كه از حیطه علم او خارج است نمی‏شود.
و مراد از امور ماورای پرده غیب، معانی پوشیده از فهم عامه است، كه‏خدا ازآیات‏متشابهاتاراده كرده، و به همین جهت امیر المؤمنین جمله نامبرده را با عبارت دیگری‏تكراركرده و فرمود: بعجز خود از رسیدن به تفسیری كه در حیطه علمشان نیست اعتراف‏دارندونفرمود: از رسیدن به تاویلی كه...دقت بفرمایید. ودر كافی از امام صادق(ع)روایت آورده كه فرمود: ماییم راسخین‏درعلم، و ما تاویل قرآن را می‏دانیم .
مؤلف:این روایت اشعار دارد كه جمله: و الراسخون فی العلمعطف‏بر مستثنااست، ولی این مفهوم ابتدایی با در نظر گرفتن بیانی كه كردیم، و روایتی كه گذشت ازبین‏می‏رود، و خیلی هم بعید نیست كه مراد از تاویل در این حدیث همان معنائی باشد كه ازمتشابه، منظور نظر خدای‏تعالی است، چون این معنا از تاویل تعبیر دیگری از تفسیر متشابه‏است، و در صدر اسلام معنائی متداول، در بین مردم بوده است.
و اما اینكه فرمودمائیم‏راسخین در علم...در روایت عیاشی(۲) از امام‏صادق(ع)هم آمده بود كهراسخین در علم همانا آل محمدندو از نظر خوانندگان گذشت، وروایات‏دیگری هم كه در این باب آمده همه از باب تطبیق كلی بر مصداق است، همچنانكه‏روایات‏قبلی و روایاتی كه می‏آید نیز شاهد بر این معنا هستند. و در كافی هم از هشام بن حكم روایت كرده كه گفت: امام ابوالحسن موسی بن جعفر(ع فرموده: )...تا آنجا كه فرمود: ای هشام خدای تعالی از قومی صالح حكایت كرده‏كه گفتند:ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا، و هب لنا من لدنك رحمهٔ، انك انت الوهاب و این قوم فهمیده بودند كه گاه می‏شود دلها ازراه منحرف گشته و نور فطری خود را ازدست بدهند، و كور و هلاك گردند.
ای هشام به درستی كه از خدا نمی‏ترسد مگر كسی كه‏دلش از ناحیه خدا عقال و مهارشده باشد، و كسی كه عقلش خدائی(و فهمش از ناحیه او مهار)نشده باشد،قلب او بر هیچ‏معرفتی منعقد نشده، و ثابت نمی‏گردد، و آن چیزی كه معرفت بدان یافته حقیقتش را دریافت‏نكرده،و نمی‏بیند، و احدی نیست كه چنین قلب و معرفتی داشته باشد، مگر كسی كه قولش‏مصدق فعلش، و باطنش موافق‏با ظاهرش باشد، برای اینكه خدای عزوجل عقل خفی و باطن راجز به وسیله ظاهر آدمی بر ملا نمی‏كند، این‏ظاهر آدمی است كه بر مقدار عقل او دلالت‏می‏كند، و از آن خبر می‏دهد.
مؤلف: اینكه فرمود: بدرستی كه از خدا نمی‏ترسد، مگر كسی‏كه دلش از ناحیه‏خدا عقال و مهار شده باشددر معنای این آیه شریفه است كه می‏فرماید:انما یخشی الله‏من عباده العلمؤا .
و اینكه فرمود: و كسی كه عقلش خدائی نباشد، بهترین‏بیان است برای معنای‏رسوخ در علم، برای اینكه هر مطلبی مادام كه بطور حقیقت و آنطور كه باید، تعقل‏نشود درك‏آن خالی از احتمالات مخالف نیست، وقتی جلو احتمالات بكلی مسدود می‏شود كه آنطور كه‏باید تعقل شود،و گرنه قلب آدمی در اعتراف به آن همواره مضطرب است، ولی اگر تعقل آن‏تمام و كامل باشد، و در نتیجه احتمال‏خلاف در كار نیاید، در مرحله عمل هم دیگر خلاف آنراپیروی نمی‏كند، در نتیجه آنچه در قلب دارد همان خواهد بود كه‏به صورت عمل ظاهری اوجلوه می‏كند، و آنچه می‏گوید همان است كه در قلب دارد.
و اینكه فرموده: احدی این چنین‏نیست...خواسته است علامت رسوخ در علم را بیان‏كند.
و در كتاب در المنثور آمده است كه ابن جریر و ابن ابی حاتم، و طبرانی‏از انس، و ابی‏امامه، و وائلهٔ بن اسقف و ابی الدرداء روایت آورده‏اند، كه شخصی از رسول خدا(ص) از راسخین در علم سؤال كرد، حضرت فرمود: كسانی هستندكه به سوگند خود پای‏بندند، و زبانی راستگو و قلبی مستقیم و استوار دارند، و نیز كسانی هستند كه عفت‏شكم‏وشهوت دارند، اینگونه افراد از راسخین در علمند .
مؤلف: ممكن است این حدیث را بنحوی‏توجیه كرد كه برگشتش به همان معنای‏حدیث‏سابق شود.
و در كافی‏از امام باقر(ع)نقل شده كه فرمود: راسخین در علم كسانی‏هستندكه علمشان دچار اختلاف نمی‏شود .
مؤلف: این حدیث درست منطبق با آیه است، برای اینكه در آیه،رسوخ در علمدرمقابل كسانی قرار گرفته كه در دلهایشان زیغ و انحراف هست، و قهرارسوخ در علم عبارت ازهمین می‏شود كه علم دستخوش اختلاف و تردید نگردد.
است كه ابن ابی شیبه، و احمد، و ترمذی،و ابن جریر، و طبرانی، و ابن مردویه، از ام سلمه روایتكرده‏اند كه گفت: رسول خدا(ص)دردعاهایش بسیار می‏گفت: اللهم‏مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینك روزی به ایشان‏عرض كردم: یا رسول الله(ص)مگر دلهازیر و رو می‏شوند؟فرمود: بله، خدای تعالی هیچ فردی از بنی آدم را نیافریده، مگر آنكه دلش بین دو انگشت از انگشتان‏خداقرار دارد، اگر او بخواهد دل استوار می‏شود، و گرنه دچار زیغ و انحراف می‏گردد(تا آخرحدیث) .
مؤلف: این معنا به چند طریق از عده‏ای از صحابه آنحضرت ازقبیل جابر، و نواس بن‏شمعان، و عبد الله بن عمر، و ابی هریره نقل شده، و مشهور در این باب مطلبی‏است كه درحدیث نواس آمده، كه فرمود: قلب آدمیزاد بین دو انگشت از انگشتان رحمان قرار دارد، (بطوری كه یادم می‏آید)شریف‏رضی حدیث را به این عبارت در كتابمجازات النبویهنقل كرده است .و از علی(ع)سؤال كردند: آیا از وحی چیزی نزد شما هست؟فرمود: نه،به‏آن خدا كه دانه را می‏شكافد و خلایق می‏آفریند سوگند، بعد از وحی موهبتی كه هست این‏است‏كه خدای تعالی به هر كس از بندگانش كه بخواهد فهم در قرآنش را می‏دهد .
ومؤلف: این حدیث از احادیث برجسته است، و كمترین چیزی‏را كه می‏رساند این‏است كه معارف صادره از مقام علمی آنجناب كه عقول را مدهوش و متحیر كرده همه‏اش ازقرآن گرفته شده است.
●روایاتی‏در وصف قرآن و اینكه قرآن ظاهری و باطنی دارد
و در كافی از امام صادق از پدرش و از اجداد گرامیش(ع)ازرسول خدا(ص)روایت‏شده كه فرمود: ایها الناس شما در خانه‏ای هدنه قرار دارید و درمسیر مسافرتی‏هستید، مسافرتی بس سریع، و چگونه چنین نباشد، با اینكه شب و روز و خورشیدو ماه را می‏بینید كه هر تازه‏ای را كهنه‏می‏كنند، و هر دوری را نزدیك می‏سازند، و هر آنچه راقبلا وعده‏اش داده شده محقق می‏سازند.پس برای این سفر دور توشه فراهم‏كنید(۲) راوی‏می‏گوید: در این هنگام مقداد بن اسود برخاست و عرضه داشت: یا رسول الله خانه هدنه‏چه‏معنا دارد؟فرمود: خانه‏ای كه بمحض رسیدن به آن باید از آن كوچ كرد.
پس هر گاه در زندگی دچار فتنه‏هایی شدید، كه چون‏شب تاریك پیش پای زندگیتان‏را ظلمانی كرد، بر شما باد تمسك به قرآن، كه بدرگاه خدا شفیعی است‏كه شفاعتش پذیرفته‏می‏شود، گفتار بهت‏آوری است منطقی، كتابی است كه هر كس آنرا پیش رو قرار دهد، و برطبق راهنمائی‏های‏او قدم بردارد، این قرآن وی را بسوی بهشت راه می‏نماید، و كسی كه آنراپشت‏سر بیندازد، باز همین قرآن از پشت‏سراو را بطرف دوزخ می‏راند، و قرآن دلیلی است كه‏به بهترین راه دلالت می‏كند، كتابی است كه در آن حق از باطل جدا شده،و از معارف حقه‏آنچه قبلا در عقل با نقل بدون بیان بوده بیان گشته، و آنچه نبوده آورده شده، قرآن‏فاصل و جداساز حق از باطل است، نه شوخی، كتابی است دارای ظاهری و باطنی، ظاهرش حكم، وباطنش علم‏است، ظاهرش بسیار زیبا و باطنش عمیق است، حدودی دارد، و حدودش نیزدارای حدودی است، عجایب آن شمردنی و غرائبش كهنه شدنی نیست. در قرآن چراغهائی از هدایت، و مناری از حكمت‏است، برای هر نكته‏سنج عارف، راهنمای معرفت است، پس هر صاحب بصیرت را سزد كه برای درك معارف آن چشم بصیرت خود باز كند، و نكته‏سنجی را به نهایت رساند نجات دهنده‏هر كسی است كه عملی نكوهیده‏داشته باشد و رهائی بخش هر كسی است كه هیچ راه نجاتی ندارد.آری تفكر،حیات قلب هرشخص آگاه و اندیشمندی است مانند نوری كه در تاریكی راه‏گشای‏انسان است پس بر شماباد به اخلاص داشتن و كم كردن توقع و انتظار.
مؤلف: این روایت را عیاشی‏هم در تفسیر خود آورده، البته نه تا آخر، بلكه تا جمله: پس هر صاحب بصیرت را سزد كه برای درك... .
و نیز دركافی و تفسیر عیاشی از امام صادق(ع)روایت‏آمده كه از رسول‏خدا(ص)نقل كرده‏اند كه فرمود: قرآن، هدایتی است از تاریكی و ضلالت وروشنگر وادی‏جهالت و جبران كننده لغزشها، و از بین برنده تاریكی‏ها و سدی است در برابرهلاكت‏ها و آگاهی دهنده‏ای از كجروی‏ها وبیان كننده فتنه‏ها.و رساننده انسان‏ها از دنیا(در مسیری مستقیم)به سوی آخرت.و در قرآن كمال دین شما است، و احدی نیست كه ازقرآن رو برگرداند، مگر اینكه به‏سوی آتش برگردانیده شود.
مؤلف: روایات در این مضامین‏از رسول خدا(ص)و ائمه اهل بیت‏آنجناب(ع)بسیار زیاد است.
و در تفسیر عیاشیاز فضیل بن یسار روایت‏شده كه گفت:من از حضرت ابی جعفر(ع)از معنای این روایت‏سؤال كردم، فرمود: هیچ آیه‏ای در قرآن نیست مگر آنكه‏ظاهری‏و باطنی دارد، و هیچ حرفی نیست مگر آنكه حد و مرزی دارد، و برای هر حدی سرآغازو مطلعی است.
پرسیدم:منظور رسول خدا(ص)از ظاهر و باطن قرآن چیست؟فرمود: منظور از ظاهر قرآن الفاظ نازل شده آنست، ومنظور از باطن قرآن معانی الفاظ است، كه درمورد خبرهای قرآن بعضی از آن معانی رخ داده، و بعضی بعدا رخ می‏دهد،و قرآن با گردش وجریان خورشید و ماه جریان دارد، در هر چرخی كه آنها می‏زنند، و حوادثی می‏آورند، پیشگفته‏ای‏از قرآن محقق می‏شود، همچنانكه خدای تعالی در این مورد فرموده:و ما یعلم‏تاویله الا الله و الراسخون فی العلمو آن مائیم كه تاویل قرآن را می‏دانیم.
مؤلف: این روایتی كه در ضمن حدیث بالا از تفسیر عیاشی از فضیل‏بن یسار نقل‏كردیم، همان مطلبی را افاده می‏كند كه اهل سنت از رسول خدا(ص)با عباراتی مختلف نقل‏كرده‏اند و دو تا از آن عبارات را تفسیر صافی نقل كرده است.
یكی‏اینكه رسول خدا(ص)فرمود: قرآن ظاهر و باطنی و حدی ومطلعی‏دارد، و در جمله دوم فرمود: قرآن ظاهر و باطنی دارد، باطنش هم باطنی دارد تا هفت‏باطن.
و اینكه فرمود:بعضی از آن معانی رخ داده و بعضی بعدا رخ می‏دهدظهوردر این‏دارد كه ضمیر در آن به قرآن برگردد، از این جهت كه مشتمل بر تنزیل و تاویل است.
●انواع انطباق كلیات قرآن بر مصادیق
وبنا بر این جملهو قرآن با گردش خورشید و ماه جریان داردنیزشامل تنزیل و تاویل‏هر دو می‏شود، و در مورد تنزیل با مسالهجری(كه در لسان اخبار اصطلاحی‏است برای‏تطبیق كلیات قرآن با مصادیقی كه پیش می‏آید)منطبق می‏شود نظیر انطباقی كه آیه شریفه: یا ایهاالذین آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقینبرهمه طوائف مؤمنین دارد، چه‏مؤمنین در عصر نزول آیه، و چه آنها كه در اعصار بعد می‏آیند، كه این خود نوعی‏از انطباق است‏و نوع دیگرش كه دقیق‏تر از آنست، انطباق آیات جهاد بر جهاد نفس، و انطباق آیات منافقین برفاسقان از مؤمنین است.
ونوع سوم آن، كه باز از نوع دوم دقیق‏تر است انطباق آیات منافقین‏و آیات مربوط به‏گنه‏كاران، بر اهل مراقبت و اهل ذكر و حضور قلب است، كه اگر احیانا در مراقبت‏و ذكر وحضورشان كوتاهی و یا سهل‏انگاری كنند در حقیقت نوعی نفاق و گناه مرتكب شده‏اند.
و نوع چهارم كه از همه انواع انطباق دقیق‏تر است، انطباق‏همان آیات منافقین ومذنبین است بر اهل مراقبت و ذكر و حضور، در قصور ذاتیشان از ادای حق ربوبیت.
در اینجا دو نكته روشن شد یكی اینكه معانی‏قرآن كریم دارای مراتبی است كه برحسب اختلاف مراتب و مقامات صاحبان آن معانی‏اش مختلف می‏شود، و لذا می‏بینیم‏دانشمندان‏اهل بحث، از مقامات اهل ایمان و ولایت.و از معانی این عناوین مراتبی ذكركرده‏اند كه از آنچه ما ذكر كردیم نیز دقیق‏تر است.
دوم اینكه ظاهر و باطن دو امر نسبی است، به این معناكه هر ظاهری نسبت به ظاهرخودش باطن، و نسبت به باطن خودظاهر است، همچنان كه روایت زیر نیز این معنا را خاطرنشان می‏سازد.
در تفسیر عیاشی از جابر از امام باقر(ع)روایت كرده كه‏وی گفت: ازآنجناب از تفسیر آیاتی می‏پرسیدم، و آنجناب پاسخ می‏داد، و وقتی دوباره از تفسیر همان‏آیات‏می‏پرسیدم پاسخی دیگر می‏داد، عرضه داشتم: فدایت‏شوم شما در روزهای قبل از این سؤال‏من جوابی دیگر داده بودید وامروز طوری دیگر جواب دادید، فرمود: ای جابر برای قرآن بطنی‏است، و برای بطنش نیز بطنی دیگراست، همچنانكه برای آن ظاهری است، و برای ظاهرش‏نیز ظاهری دیگر.
ای جابر، هیچ علمی از علم تفسیر قرآن، از عقول مردم دورترنیست.چون یك آیه‏قرآن ممكن است اولش در باره چیزی و وسطش در باره چیز دیگر، و آخرش در باره‏چیز سومی‏باشد، با اینكه یك كلام است، و اول و وسط و آخرش متصل به هم است، در عین حال بر چندوجه گردانده می‏شود.
و باز درهمان تفسیر از همان جناب، روایت آورده كه در حدیثی فرمود:اگر بنا بودآیه‏ای كه در باره مردمی نازل شده با مردان آن مردم از بین برود، چیزی از قرآن باقی‏نمی‏ماند، ولیكن قرآن طوری است كه اولش(یعنی عصر نزولش)و آخرش(یعنی اعصار بعدش)تا زمانی‏كه‏آسمان و زمین برجاست را یك جور شامل می‏شود، و برای هر قومی آیه‏ای است كه‏تلاوتش‏می‏كنند، حال یا آیه از خیر آنان خبر می‏دهد و یا از شرشان.
و درمعانی الاخبار از حمران بن اعین روایت آمده كه گفت: من‏از امام باقر(ع)از ظهر و بطن قرآن پرسیدم، فرمود: منظور از ظاهر قرآن كسانی هستند كه قرآن در باره‏آنان‏نازل شده، و منظور از بطن آن آیندگانی هستند كه عمل همان كسان را انجام می‏دهند، وقرآن شامل آنان می‏شود.
و در تفسیر صافی از علی(ع)روایت كرده كه فرمود: هیچ آیه‏ای نیست مگر آنكه چهار معنا دارد، یكی ظاهر، دوم باطن، سوم‏حد، چهارم مطلع، ظاهر قرآن همان‏الفاظی است كه تلاوت می‏شود، و باطنش فهم، و حدش احكام حلال‏و حرام، و مطلعش آن‏چیزی است كه خدای تعالی به وسیله آیه از بنده‏اش خواسته است.
مؤلف: منظور از الفاظی كه تلاوت می‏شود معنای ظاهری‏الفاظ است، برای اینكه‏امام(ع)در مقام شمردن چهار معنا است، و تلفظ كه كار زبان است جزء معانی‏نیست.
در نتیجه منظور از فهم هم كه امام باطن را به آن معناكرده معنای باطنی آن ظاهراست، و منظور از احكام حلال و حرام كه كلمهحدرا به آن معنا كرده ظاهر معارف‏دینی‏است، كه همه كس آنرا می‏فهمد، البته این ظاهر در یك مرتبه نیست، بلكه برای عامه مردم‏مرتبه‏ای دارد، و برای‏خواص مراتبی عالی‏تر، و در مقابل مطلع كه مرتبه عالیه از معارف است، ممكن هم هست بگوییم حد و مطلع‏كه در كلام امام معنای سوم و چهارم قرار دارند، و دو امرنسبی هستند، همچنان كه دو معنای اول یعنی ظاهر و باطن‏هم گفتیم دو امر نسبی‏اند، پس هرمرتبه بالاتر، نسبت به پائین‏تر مطلع است، و همچنین هر مرتبه پائین‏تر نسبت به بالاتر حد است.
وكلمهمطلعبا ضمه میم و تشدید طا و فتحه لام اسم مكان‏از اطلاع است(ومعنای محل اطلاع را می‏دهد)ممكن هم هست آنرا با فتحه میم و سكون طا و فتحه لام تلفظكنیم،كه در این صورت اسم مكان از طلوع می‏شود، (و معنای محل طلوع‏را می‏دهد)كه بفرموده‏امام(ع)منظور خدای تعالی از بنده‏اش همین است.
و در باره این امور چهارگانه در حدیث نبوی معروف، چنین آمده:به درستی كه قرآن‏بر هفت لهجه نازل شده و برای هر آیه‏اش ظاهری‏و باطنی و حدی مطلع(و در روایتی دیگر)وحدی و مطلعی است.
و اگر روایت اول را كه فرمود: و حدی مطلع است در نظر بگیریم،معنایش این می‏شودكه هر یك از ظاهر و باطن آن(كه خود حدی هستند)مطلعی هست كه خواننده مشرف به آن‏می‏شود.
البته این معنای‏ظاهر آن حدیث است، و ممكن است‏حدیث دیگر را هم كه فرمود: و حدی و مطلعی استبه همین معنا برگشت‏داد و گفت معنایش این است كه برای هر یك ازظاهر و باطن قرآن حدی است كه خود آن ظاهر و باطن است، و مطلعی است‏كه منتها الیه حدو مشرف به تاویل است، ولی این معنا ظاهرا با آن روایتی كه از علی(ع)نقل كردیم‏نمی‏سازد.
چون در آن‏آمده بودهیچ آیه‏ای نیست مگر آنكه چهار معنا دارد...مگراینكه بگوئیم‏مراد آن جناب این است كه چهار اعتبار دارد،هر چند كه بعضی از آن اعتبارات از نظر معنا به‏بعضی دیگر برگشت كند.
و بنا بر این از معانی این امور چهارگانه این به دست آمد،كه ظهر قرآن عبارت است ازمعنای ظاهری آن، كه در ابتدا بنظر می‏رسد، و بطن قرآن آن معنائی است كه‏در زیر پوشش‏معنای ظاهری نهان است، حال چه اینكه یك معنا باشد، و یا معانی بسیار باشد، چه اینكه بامعنای ظاهری‏نزدیك باشد، و چه اینكه دور باشد، و بین آن ظاهر و این معنای دور معانی‏دیگری واسطه باشد، و حد قرآن عبارتست‏از خود معنا به معنای ظاهری و باطنی، و مطلع قرآن‏عبارت است از معنائی‏كه حد از آن طلوع می‏كند، و آن باطن متصل به حد است(دقت‏فرمائید).
مراد از هفت‏حرف‏در روایاتی كه میگویند: قرآن بر هفت‏حرف نازل گشته است
و در حدیثی كه از طرق شیعه و سنی از رسول خدا(ص)نقل شده‏آمده كه قرآن بر هفت‏حرف نازل شده.
مؤلف: این حدیث هر چند با مختصر اختلافی در الفاظش‏نقل شده، و لیكن معنای آن‏در احادیث بسیاری آمده، كه معانی همه آنها نزدیك به یكدیگرند، و راویان شیعه‏و سنی آنهارا نقل كرده‏اند، و مفسرین در معنای آنها به شدت اختلاف كرده‏اند، بطوری كه شاید عدداقوال در آنهابه چهل قول برسد، چیزی كه مشكل را آسان می‏سازد این است كه در خود این‏احادیث‏تفسیری برای هفت‏حرف آمده، كه اعتماد ما هم به همان تفسیر است.
از آن جمله در بعضی از آن اخبار آمده كه: قرآن مشتمل برهفت‏حرف نازل شده، اول امر، دوم نهی، سوم ترغیب، چهارم تهدید، پنجم جدل، ششم داستان، و هفتم مثل و دربعضی دیگر اینطور آمده:
۱- نهی،
۲ - امر،
۳ - حلال،
۴ - حرام،
۵ - محكم،
۶ - متشابه،
۷ ـامثال (۴) .
و از علی(ع)نقل شده كه فرمود: قرآن بر هفت قسم نازل‏شده و هر قسم آن‏كافی و شفا دهنده است، و آن هفت قسم عبارت‏است از: امر، نهی، ترغیب، تهدید، جدل، مثل و داستانها .
پس به حكم این روایات‏باید هفت‏حرف را تنها حمل كنیم بر هفت نوع خطاب و بیان، و بگوییم: با اینكه همه آیات قرآن یك هدف را دنبال‏می‏كند و آن، دعوت سوی خداو صراط مستقیم او است، این هدف واحد را با هفت قسم بیان دنبال می‏كند، ممكن‏هم هست‏از این روایت استفاده كنیم كه اصول معارف الهیه منحصر در امثال است، چون بقیه یعنی: امر، نهی، ترغیب،ترهیب، جدل، و قصص، معارف الهیه نیستند، بلكه معارف الهیه راجع به مبدا ومعاد را برای بشر ممثل می‏سازند.
●بحث روایتی دیگر(در باره تفسیر به رای)
در تفسیر صافی از رسول خدا(ص)روایت كرده كه فرمود:هر كس‏قرآن را به رای خودش تفسیر كند خدا مجلسی از آتش برایش فراهم كند .
مؤلف: این معنا را هم شیعه نقل كرده و هم سنی، و در معنای‏این حدیث احادیثی‏دیگر نیز از آن جناب و از ائمه اهل بیت(ع)نقل شده.
از آن جمله در كتاب منیهٔ المرید از رسول خدا(ص)روایت كرده‏كه‏فرمود: هر كس در باره قرآن بدون علم چیزی بگوید خدا جایگاه او را آتش قرار دهد.
مؤلف: این‏روایت را ابو داود هم در سنن خود نقل كرده.
و نیز در همان كتاب از آنجناب روایت آورده كه فرمود: كسی كه‏در باره قرآن بدون‏علم، چیزی بگوید روز قیامت با افسار و دهنه‏ای از آتش، لگام شده می‏آید.
و باز در همان كتاب از آنجناب روایت كرده كه فرمود: كسی‏كه در باره قرآن به‏رای خود سخن گوید، و درست هم گفته باشد، باز به خطا رفته است .
مؤلف: این روایت‏را ابو داوود و ترمذی و نسائی هم آورده‏اند.
و باز در همان كتاب از آنجناب آمده كه فرمود: از مهمترین‏خطری كه من می‏ترسم‏متوجه امتم شود، و بعد از من ایشان را گمراه كند، این است كه قرآن را بر غیر مواضعش تطبیق دهند .
و در تفسیر عیاشی از ابی بصیر، از امام صادق(ع)روایت كرده كه‏فرمود، كسی كه قرآن را به رای خود تفسیر كند، اگر هم تصادفا تفسیرش درست از آب در آید اجرنمی‏برد،و اگر به خطا رود از آسمان دورتر خواهد شد، (یعنی دوریش از خدا بیش از دوریش‏از آسمان خواهد بود).
و در همان كتاب از یعقوب بن یزید از یاسر از حضرت رضا(ع)روایت‏آورده‏كه فرمود: رای دادن در باره كتاب خدا كفر است .
مؤلف: در این معنا روایاتی دیگر نیز در كتابهای كمال‏الدین و توحید و تفسیر عیاشی‏و غیر آنها وارد شده است.
●منظور از تفسیر به رای كه از آن نهی شده است
و اینكه‏رسول خدا(ص)فرمود: هر كس قرآن را با رای خود تفسیركند...،منظور از رای اعتقادی است كه در اثر اجتهاد به دست می‏آید، گاهی هم كلمهرایبرسخنی اطلاق می‏شود كه ناشی از هوای نفس و استحسان باشد، و بهر حال از آنجاكه كلمه نامبرده در حدیث اضافه بر ضمیرهاشده،فهمیده می‏شود كه رسول خدا(ص)نخواسته است مسلمانان را در تفسیر قرآن از مطلق اجتهاد نهی كند، تا لازمه‏اش‏این‏باشد كه مردم را در تفسیر قرآن مامور به پیروی روایات وارده از خود و از ائمه اهل‏بیتش(ع)كرده باشد، آنطوركه اهل حدیث‏خیال كرده‏اند.علاوه بر اینكه اگر منظور آن جناب‏چنین چیزی بوده باشد روایت نامبرده با آیات بسیاری‏كه قرآن را عربی مبین می‏خواند، و یا به‏تدبر در آن امر می‏كند، و همچنین با روایات بسیاری كه‏دستور می‏دهد هر روایتی را بایدعرضه به قرآن كرد، منافات خواهد داشت.
بلكه خواسته‏است از خود سری در تفسیر نهی كند، چون گفتیم كلمهرایرابرضمیرهااضافه كرده، و این اضافه اختصاص و انفراد و استقلال را می‏رساند.پس خواسته است بفرماید مفسر نباید در تفسیر آیات قرآنی‏به اسبابی كه برای فهم‏كلام عربی در دست دارد اكتفا نموده، كلام خدا رابا كلام مردم مقایسه كند، برای اینكه‏كلام خدا با كلام بشری فرق دارد. ما وقتی یك جمله كلام بشری را می‏شنویم از هر گوینده‏ای‏كه باشد بدون درنگ‏قواعد معمولی ادبیات را در باره آن اعمال نموده كشف می‏كنیم كه منظور گوینده چه بوده،وهمان معنا را به گردن آن كلام و گوینده‏اش می‏گذاریم، و حكم می‏كنیم كه فلانی چنین وچنان گفته، همچنان‏كه این روش را در محاكم قضائی و اقرارها و شهادتها و سایر جریانات‏آنجا معمول می‏داریم، باید هم معمول بداریم، برای اینكه‏كلام آدمی بر اساس همین قواعدعربی بیان می‏شود، هر گوینده‏ای به اتكای آن قواعد سخن می‏گوید، و می‏داند كه‏شنونده‏اش ‏نیز آن قواعد را اعمال می‏كند، و تك تك كلمات و جملات را برمصادیق حقیقی‏و مجازی كه علم لغت در اختیارش گذاشته تطبیق می‏دهد.
و اما بیان قرآنی به بیانی كه در بحث‏های قبلی گذشت بر این‏مجرا جریان ندارد، بلكه كلامی است كه الفاظش در عین اینكه از یكدیگر جدایند به یكدیگر متصل هم هستند، به‏این‏معنا كه هر یك بیانگر دیگری، و به فرموده علی(ع)شاهد بر مراد دیگری‏است.
پس‏نباید به مدلول یك آیه و آنچه از بكار بردن قواعد عربیت می‏فهمیم‏اكتفا نموده، بدون اینكه سایر آیات مناسب با آنرا مورد دقت و اجتهاد قرار دهیم به معنائی كه از آن‏یك آیه‏به دست می‏آید تمسك كنیم، همچنان كه آیه شریفه: ا فلا یتدبرون القرآن و لو كان من‏عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافاكثیرا به همین معنا اشاره نموده و می‏فرماید تمامی آیات‏قرآن بهم پیوستگی دارند، كه بیانش‏در بحثی كه پیرامون اعجاز قرآن داشتیم و نیز در خلال‏بحث‏های دیگر گذشت.
بنا بر آنچه گفته شد تفسیر به رای كه رسول خدا(ص)ازآن نهی فرموده‏عبارت است از طریقه‏ای كه بخواهند با آن طریقه رموز قرآن را كشف كنند، و خلاصه نهی ازطریقه‏كشف است، نه از مكشوف، و بعبارتی دیگر از این نهی فرمود كه بخواهند كلام او رامانند كلام غیر او بفهمند،هر چند كه این قسم فهمیدن گاهی هم درست از آب درآید، شاهد براینكه مراد آن جناب این است، روایت دیگری است‏كه در آن فرمود: كسی كه در قرآن به‏رای خود سخن گوید، و درست هم بگوید باز خطا كردهو معلوم‏است كه حكم به خطا كردن‏حتی در مورد صحیح بودن رای جز بدین جهت نیست كه طریقه، طریقه درستی نیست، و منظورازخطا كردن خطای در طریقه است، نه در خود آن مطلب، و همچنین حدیث عیاشی كه در آن فرمود: اگر هم سخن درست بگوید اجر نمی‏برد.
مؤید این معنا وضع موجود در عصر رسول خدا(ص)است، چون‏در آن‏ایام قرآن كریم هنوز تالیف و جمع‏آوری نشده بود، آیات و سوره‏های آن در دست مردم متفرق‏بود،و به همین جهت نمی‏توانستند تك تك آیات را تفسیر كنند، چون خطر وقوع در خلاف‏منظور، در كار بود.
و حاصل سخن این شد كه آنچه از آن نهی شده این است‏كه، كسی خود را در تفسیرقرآن مستقل بداند، و به فهم خود اعتماد كند، و به غیر خود مراجعه نكند.و لازمه‏این روایات این‏است كه مفسر همواره از غیر خودش استمداد جسته و به دیگران نیز مراجعه كند، و آن دیگران‏لابد یا عبارتست‏ازسایر آیات قرآن، و یا عبارت است ازاحادیث وارده در سنت، شق‏دوم نمی‏تواند باشد، برای این كه مراجعه‏به سنت با دستور قرآن و حتی با دستور خود سنت كه‏فرموده همواره به كتاب خدا رجوع كنید، و اخبار را بر آن عرضه كنید،منافات دارد، پس باقی‏نمی‏ماند مگر شق اول، یعنی خود قرآن كریم كه در تفسیر یك یك آیات باید به خود قرآن‏مراجعه‏نمود.با این بیان، حال سخنانی كه در باره حدیث بالا یعنی حدیث تفسیر به رای زده‏اندروشن می‏شود،چون در معنای این حدیث، اقوال مختلف شده است، و در این جا برای آگاهی‏خواننده ده قول را نقل می‏كنیم.
●ده قول كه در باره مراد از تفسیر به رای گفته شده است
اول: منظور از تفسیر به رای تفسیر كسی است كه اطلاعی‏از علوم مقدماتی ندارد.چون‏وقتی می‏توان آیات قرآنی را تفسیر كردكه علوم دیگری كه به قول سیوطی دراتقانپانزده‏علم‏است، فرا گرفته باشیم، وی گفته آن پانزده علم عبارتند از:
۱ - نحو،
۲- صرف،
۳- اشتقاق،
۴- معانی،
۵ - بیان،
۶- بدیع،
۷- قرائت،
۸- اصول‏دین،
۹ - اصول فقه،
۱۰ - اسباب نزول،
۱۱ - قصص،
۱۲ - ناسخ و منسوخ،
۱۳- فقه،
۱۴ - آگاهی‏و احاطه به خصوص احادیثی كه مجملات و مبهمات قرآن را بیان می‏كند،
۱۵ - علم موهبت، ومنظور سیوطی‏از علم موهبت آن علمی است كه حدیث نبوی زیر بدان اشاره نموده و می‏فرماید: من‏عمل بما علم، ورثه الله علم ما لم یعلم .
دوم اینكه: گفته‏اند مراد این حدیث پرداختن به تفسیرآیات متشابه است، چون تفسیرآن آیات را كسی بجز خدا نمی‏داند.
سوم اینكه: گفته‏اند منظور از آن، تفسیری است كه یك‏مطلب فاسد زیر بنای آن‏باشد، باینكه مذهبی فاسد را اصل و تفسیر قرآن را تابع آن قرار داده، بهر طریقی‏كه باشد هرچند نادرست و ضعیف، آیات را بر آن مذهب حمل كند، (خلاصه اینكه نخواهد بفهمد قرآن چه‏می‏گوید،بلكه بخواهد بگوید قرآن هم سخن مرا می‏گویدمترجم).
چهارم اینكه: بطور قطع بگوید مراد خدای تعالی‏از فلان آیه این است، بدون اینكه‏دلیلی در دست داشته باشد.
پنجم اینكه: منظور از تفسیر به رای تفسیر به هر معنای‏دل‏خواهی است كه سلیقه‏و هوای نفس خود مفسر آنرا بپسندد.
این‏پنج وجه را سیوطی در كتاب اتقان(۱) از ابن النقیب نقل كرده،و ما بدنبال آن‏وجوهی دیگر را می‏آوریم و آن این است: ششم اینكه: گفته‏اند: منظور از تفسیر به رای این‏است كه در باره آیات مشكل قرآن‏چیزی بگوئیم و معنایی بكنیم كه در مذاهب‏صحابه و تابعین سابقه نداشته باشد.چنین عملی‏متعرض خشم خدا شدن است.
هفتم اینكه: گفته‏اند: منظور از تفسیر به رای این است كه در باره‏معنای آیه‏ای از قرآن‏چیزی بگوییم كه بدانیم حق بر خلاف آن است(این دو وجه راابن الانبارینقل كرده‏است).
هشتم اینكه: مراد از تفسیر به رای، بدون علم در باره قرآن‏سخن گفتن است، وخلاصه تفسیر به رای این است كه در باره آیه‏ای از آیات قرآن از پیش خود معنایی كنیم، بدون‏اینكه‏یقین و اطمینان داشته باشیم به اینكه این معنا حق است، یا خلاف آن.
نهم اینكه: تفسیر به رای، تمسك به ظاهر قرآن است، صاحبان‏این قول كسانی هستندكه معتقدند آیات قرآن ظهور ندارد، بلكه در مورد هر آیه باید روایاتی را پیروی‏كرد كه از معصوم‏رسیده، و در مدلول خود صریح باشد، بنا بر این در حقیقت از قول قرآن كریم پیروی نشده،بلكه‏از احادیث پیروی شده، و در حقیقت تنها معصومین(ع)هستند كه حق تفسیر كردن‏قرآن را دارند.
دهم اینكه: تفسیر به رای عبارت است از تمسك به ظاهر قرآن،صاحبان این مسلك‏معتقدند به اینكه آیات قرآن ظهور دارد، و لیكن ظهور آنرا ما نمی‏فهمیم، بلكه تنها معصوم ع می‏فهمد.
این بود وجوه ده‏گانه‏ای كه در معنای تفسیر به رای ذكر كرده‏اندو چه بسا بتوان بعضی‏از آنها را به بعضی دیگر ارجاع داد، و به هر حال هیچیك از این وجوه دلیلی به همراه ندارند.
بدیهی است كه بطلان بعضی از آنها خود به خود روشن‏است، و بعضی دیگر با در نظر گرفتن‏مباحث قبلی، بطلانش روشن می‏گردد، و ما با تكرار آن مباحث‏سخن را طول نمی‏دهیم.
توضیح مراد ازتفسیر به رایبا شرحی‏در مورد تفاوت و اختلاف عمده بین كلام خدا و كلام بشری
و كوتاه‏سخن، اینكه آنچه از آیات و روایات به دست می‏آید مثل آیه: ا فلایتدبرون‏القرآن و آیه: الذین جعلوا القرآن عضین و آیه: ان‏الذین یلحدون فی آیاتنا لایخفون علینا ا فمن یلقی فی النارخیر ام من یاتی آمنا یوم القیمهٔ(۳) و آیه یحرفون‏الكلم‏عن مواضعه و آیه: و لا تقف ما لیس لك به‏علم و آیاتی دیگر هم كه آنراتایید می‏كند، این است كه نهی در روایات، مربوط به طریقه تفسیر است، نه اصل‏تفسیر، می‏خواهد بفرماید كلام خدا را به طریقی كه كلام خلق تفسیر می‏شود تفسیر نباید كرد.
وجه تایید آیاتی كه نقل شد این است كه از آیه ۸۲ سوره نساءبر می‏آید كه بین كلام‏خدا و كلام مخلوقات فرق است، و به همین جهت در آیه ۹۱ سوره حجر كسانی راكه قرآن راپاره پاره می‏كنند، و در سوره حم سجده آیه ۴۰ كسانی را كه در آیات خدا الحاد می‏ورزند، ودر آیه ۴۶ سوره‏نساء كسانی را كه آیات خدا را تحریف می‏كنند، و در آیه ۳۶ سوره اسراءاشخاصی را كه پیروی بدون علم می‏كنند، مذمت فرموده است.
معلوم می‏شود كلام خدا با سایر كلام‏ها فرق دارد، این نیزمعلوم است كه فرق بین آن‏دو در نحوه استعمال الفاظ، و چیدن جملات، و به كار بردن فنون ادبی، وصناعات لفظی، نیست، (برای اینكه قرآن هم، كلامی است عربی، كه همه آنچه در سایر كلمات عربی‏رعایت می‏شود در آن نیزرعایت‏شده، و در خود قرآن آمده كهو ما ارسلنا من رسول الابلسان قومه، لیبین لهم .
ونیز آمده: و هذا لسان عربی مبین .
و نیز آمده: اناجعلناه قرآنا عربیا لعلكم تعقلون .
بلكه اختلاف بین آن دو از جهت مراد و مصداق است، مصداقی‏كه مفهوم كلی كلام‏بر آن منطبق است، توضیح اینكه ما انسانها به خاطر ارتباطی كه با عالم طبیعت داریم،و درعالم ماده پدید آمده و در آن زندگی می‏كنیم و در آخر هم در آن می‏میریم، ذهنمان مانوس بامادیات شده، از هرمعنائی، مفهوم مادی آنرا می‏فهمیم، و هر مفهومی را با مصداق جسمانیش‏منطبق می‏سازیم، مثلا وقتی از یك‏نفر مثل خود كلامی بشنویم، كلامی كه حكایت از حال‏امری می‏كند بعد از آنكه معنای كلام را فهمیدیم، آنرا بر مصداقی‏حمل و منطبق می‏كنیم كه‏معهود ذهن ما، و نظام حاكم در آن است، چون می‏دانیم گوینده كلام غیر این مصداق‏را درنظر نگرفته، چون او هم انسانی است مثل ما، و خودش هم از چنین كلامی غیر آنچه مافهمیدیم نمی‏فهمد، و غیرآنرا هم نمی‏فهماند، و در نتیجه همین نظام، نظامی است كه حاكم‏در مصداق است، و همیننظام حاكم در مصداق،در مفهوم هم جاری است، چه بسامی‏شود كه به مفهوم كلی استثنا می‏زند، و یا مفهوم یك حكم جزئی را تعمیم‏می‏دهد، یا به هرنحوی دیگر، در مفهوم دخل و تصرف می‏كند كه ما این تصرفات را، تصرف قرائن عقلیه غیرلفظیهمی‏نامیم.
مثال این تصرفات اینكه‏وقتی می‏شنویم شخصی عزیز و بزرگ و ثروتمند می‏گوید: وان من شی‏ء الا عندنا خزائنه(۳) نخست معنای‏مفردات كلامش را می‏فهمیم، سپس‏مفهوم مجموع كلام آنرا هم می‏فهمیم، آنگاه در مرحله تطبیق كلی بر مصداق‏حكم می‏كنیم‏كه حتما این شخص هزاران انبار در قلعه‏هائی محكم دارد، كه مالامال از اشیا و كالا است، چون هركس انبار و خزینه درست می‏كند برای همین منظور درست می‏كند، و نیز حكم‏می‏كنیم به اینكه آن اشیا و كالاها عبارتست‏از طلا، و نقره، و اثاث خانه، و زیور آلات، وسلاحهای جنگی، چون چنین چیزهائی را در انبارها و خزینه‏ها حفظ می‏كنند.وهیچ بنظر مانمی‏رسد كه آن اشیا، زمین و آسمان و خشكی و دریا و ستارگان و انسانها باشند، چون هر چنداینها نیز اشیاء هستند:و كلمهان من شی‏ءشامل آنها هم می‏شود، و لیكن اینها انبار كردنی‏نیستند، و روی هم انباشته‏نمی‏شوند، و به همین جهت‏حكم می‏كنیم به اینكه منظور گوینده از كلمهشی‏ءهمه‏چیز نیست.بلكه بعض افراد شی‏ء است، نه مطلق‏شی‏ء، و غیر محصورآن، و همچنین حكم می‏كنیم به اینكه منظورش ازخزائناندكی از بسیار است.
پس در این مثال،نظام موجود در مصداق باعث‏شد دامنه گسترده كلمهشی‏ءونیزكلمهخزائنبطور عجیبی برچیده شود.
آنگاه وقتی می‏شنویم كه خدای تعالی هم چنین كلامی را بر رسول‏گرامیش نازل‏كرده، و فرموده: و ان من شی‏ء الا عندنا خزائنه اگر ذهن ما از آن سطح پائین‏و معمولی‏و ساده‏اش بالاتر نیاید، عینا همان تفسیری كه برای آن كلام بشری كردیم، برای این كلام‏الهی خواهیم كرد، بااینكه هیچ علمی و دلیلی بر تفسیر خود نداریم، تنها مدرك‏مان این است‏كه ما از چنین عبارتی چنین معنایی می‏فهمیم.
و اما اگر كمی ذهن خود را از آن سطح پائین ترقی دهیم، وبفهمیم كه خدای تعالی‏تنها مال را خزینه نمی‏كند، و مخصوصاوقتی ببینیم كه دنبال آن جمله می‏فرماید: و ماننزله الا بقدرمعلومو نیز می‏فرماید: و ما انزل الله من السماءمن رزق فاحیا به‏الارض بعد موتها حكم خواهیم‏كرد بر اینكه مراد از كلمهشی‏ءرزق، یعنی آب و نان‏است، و مراد از نازل كردن آب و نان، نازل كردن باران‏است، چون فهم ما از عبارتنازل‏شدن از آسمانچیزی به جز باران نمی‏فهمد.
در نتیجه خزینه شدن همه چیز نزد خدا و سپس نازل شدن‏آن به اندازه‏های معین در نظرما كنایه از انباشته شدن آب در آسمان،و سپس نازل شدن آن به زمین برای آماده شدن مواردغذائی خواهد بود.
این تفسیر هم مثل تفسیر اول تفسیر به رای، و بدون علم‏است، چون هیچ سندی بر طبق‏آن نیست، تنها دلیل ما این است كه ما چیزی بجز باران سراغ نداریم كه از آسمان نازل شود.
پس دلیل ما بر این تفسیر، عدم علم است، نه‏علم به عدم، و اینكه چیزی به جز باران‏نازل شدنی نیست.باز اگر سطح فكر را بالاتر ببریم و بخواهیم به هیچ وجه در باره‏قرآن سخن بدون علم‏نگوئیم، و اطلاق كلام قرآنی را بدون علم بر هیچ مصداقی حمل ننموده، بلكه به‏اطلاقش باقی‏بگذاریم، و مثلا در مورد همین آیه‏ای كه به عنوان مثال آوردیم بگوئیم: این آیه در مقام بیان مساله خلقت است، چیزی كه هست چون می‏دانیم موجودات‏یكی پس از دیگری خلق‏می‏شوند، فرزندان انسان و حیوان بعد از پدران و مادران: و تخم گیاهان بعد از گیاهان،ودرختان موجود می‏گردند، همه و همه در زمین موجود می‏شوند، و ازآسمان نازل نمی‏گردند، حكم می‏كنیم كه جمله: و ان من شی‏ءالا عندنا خزائنه... كنایه است از اینكه‏موجودات در موجود شدن مطیع اراده خدایند، و اراده خدا بمنزله‏مخزنی است كه تمامی كائنات‏و آفریده‏ها در آن مخزونند، و از آنها تنهاموجودی هستی می‏پذیرد كه مشیت‏خدا بر موجود شدن‏آن تعلق گرفته باشد.
ولی این تفسیر هم بطوری كه ملاحظه می‏كنید تفسیر به‏رای است، و نظری است كه‏ما می‏دهیم، و هیچ دلیل و سندی بر آن نداریم، به جز همان كه گفتیم موجودات زمینی‏ازآسمان نمی‏افتند، چون به نظر ما نزول، همان افتادن از بالا به پائین است، و ما از نزول‏های‏دیگر آگاهی نداریم.
و اگر در كلماتی كه خدای تعالی در كتاب مجیدش در معرفی‏اسما، صفات، افعال‏خود، فرشتگان، كتب، رسولان، قیامت و متعلقات قیامتش، آورده دقت نموده، و نیز درحكمت‏احكامش و ملاكات آنها تامل كنیم آن وقت بخوبی خواهیم دید كه آنچه ما در تفسیر آن‏كلمات با به كار بردن قرائن عقلیه‏اظهار می‏داشتیم همه‏اش از قبیل تفسیر به رای و پیروی غیرعلم، و تحریف كلام از مواضعش بود.
در فصل پنجم از بحث پیرامون محكم و متشابه نیز گفتیم كه بیانات‏قرآنی بالنسبه به‏معارف الهیه همان جنبه‏ای را دارد، كه امثال با ممثلات دارند، و این بیانات قرآنی‏در آیاتی‏متفرق شده، و در قالب‏های مختلفی ریخته شده، تا نكات دقیقی كه ممكن است در هر یك ازآن آیات نهفته‏باشد، به وسیله آیات دیگر تبیین شود، و به همین جهت بعضی از آیات قرآنی‏شاهد بعضی دیگر است، و یكی مفسر دیگراست، و اگر جز این بود امر معارف الهیه درحقایقش مختل می‏ماند، و ممكن نبود كه یك‏مفسر در تفسیر یك آیه گرفتار قول بغیر علم‏نشود، كه بیانش گذشت.
از اینجا روشن می‏شود كه تفسیر به رای به بیانی كه كردیم خالی‏از قول بدون علم‏نیست، همچنانكه در حدیث دیگری كه گذشت بجایمن فسر القرآن برایه آمده بود: من قال فی القرآن‏بغیر علم فلیتبوا مقعده من النار.
تفسیربه رای موجب ناهماهنگی و تنافی آیات قرآن می‏شود بنا بر این از همینجا این معنا نیز روشن می‏شود كه‏تفسیر به رای باعث ظهور تنافی دربین آیات قرآن می‏شود.
چون ترتیب معنوی كه بین مفاهیم و معانی آنها موجوداست به هم می‏خورد و در نتیجه‏یك آیه قرآن در جائی غیر از آنجا كه دارد واقع می‏شود، و نیز یك كلمه آن درغیر آنجائی كه‏دارد قرار می‏گیرد، و لازمه این آن است كه بعضی از آیات قرآن و یا بیشتر آن به معنای خلاف‏ظاهرش تاویل شود.
همانطوركه دیدیم جبری مسلكان آیاتی را كه ظهور در اختیار انسانها داردتاویل‏كردند، و در مقابل آنان مفوضه(۲) هم آیاتی‏را كه ظهور در قدر و محدود بودن اختیار آدمیان داردتاویل نمودند.
این كار منحصر در جبری مذهبان، و مفوضه نیست.بلكه‏غالب مذاهب اسلامی گرفتارتاویل در آیات قرآنی شدند، و هر آیه‏ای را كه موافق با نظرشان نبود تاویل كردند،و اگر كسی‏از ایشان می‏پرسید: آخر آیه‏ای كه شما تاویلش كردید ظهور در غیر این معنا دارد، در پاسخ‏می‏گفتند كه‏قرائن عقلی هم برای خود قرینه‏ای است كه باید به حكم آن از ظاهر یك كلام‏صرف نظر نموده و آنرا بر معنای‏خلاف ظاهرش حمل كرد، و این همان تاویل است كه قرآن ازآن نام برده است.
سخن كوتاه اینكه تفسیر به رای باعث می‏شود ترتیب آیات خدا ازبین رفته و در هم وبر هم شود و هر یك منظور و مقصود آن دیگری را نفی كند، و در نهایت مقصود هردو از بین‏برود، چون به حكم خود قرآن در قرآن هیچ اختلافی نیست، و اگر اختلافی در بین آیات پیداشودتنها و تنها بخاطر اختلال نظم آنها، و در نتیجه اختلاف مقاصد آنها است.مراد اززدن بعض ازقرآن به بعض دیگردر روایاتی كه از آن نهی شده است و این همان است كه در بعضی از روایات از آن به عبارتضرب‏بعضی قرآن به بعض‏دیگرتعبیر شده، مانند روایات زیر.
آمده كه فرمود: هیچ كس بعضی ازقرآن را به بعضی دیگرش نمی‏زند مگر آنكه كافر می‏شود.
با اسناد، و درتفسیر عیاشی از حضرت صادق(ع)روایت كرده كه: هیچكس نیست كه بعض از قرآن را به بعض دیگر زند جز آنكه كافرشود.
صدوق(علیه الرحمه)می‏گوید: من از ابن الولید از معنای‏این حدیث پرسیدم، اوگفت: زدن بعضی از قرآن به بعضی دیگر این است كه وقتی از تو تفسیرآیه‏ای را می‏پرسند به‏تفسیری كه مربوط به آیه‏ای دیگر است پاسخش گوئی.
مؤلف: پاسخ ابن الولید به مرحوم صدوق كمی ابهام‏دارد، و دو پهلو است، چون ممكن‏است مقصودش آن روشی بوده باشد كه در بین اهل علم معمول است، كه درمناظرات خود یك‏آیه را به جنگ با آیه‏ای دیگر می‏اندازند، و با تمسك به یكی، آن دیگری را تاویل می‏كنند، وهم ممكن‏است مقصودش این بوده باشد كه، كسی بخواهد معنای یك آیه را از آیات دیگراستفاده كند، و خلاصه آیات دیگر را شاهد بر آیه مورد نظرش قرار دهد.
اگر منظور ابن الولید معنای اول باشد درست است، و ضرب‏بعض قرآن به بعض دیگراست و اگر معنای دوم مقصود باشد، سخن باطلی گفته و دو روایت نامبرده آنرا دفع می‏كنند.
و درتفسیر نعمنی آمده كه به سندی كه به اسماعیل بن جابردارد از او نقل كرده كه‏گفت: من از ابا عبد الله جعفر بن محمد(ع)شنیدم كه می‏فرمود: خدای تبارك‏وتعالی محمد(ص)را فرستاد، و به وسیله او انبیا را ختم نمود، پس دیگر بعد از اوپیغمبری نخواهد آمد، و كتابی بر اونازل كرد، و به وسیله آن كتاب كتب آسمانی را ختم نمود، و دیگر كتابی نخواهد آمد، و در آن كتاب اشیائی را حلال و چیزهائی را حرام كرد.
پس حلال محمد حلال است تا روز قیامت، و حرام اوحرام است تا روز قیامت، درآن كتاب شرع شما و خبر امت‏های قبل از شما و بعد از شما است، و رسول خدا(ص)این كتاب‏را علم اوصیایش قرار داد، علمی كه همواره در آنان باقی است، ولی مردم(اهل سنت)آنان را ترك نمودند.
با اینكه‏اوصیای رسول خدا(ص)شاهدان بر اهل هر زمانند، آری مردم از این حضرات رو گردانیده و غیر آنان را پیروی كردند، و بطورخالص اطاعتشان نموده، كار رابه جائی رساندند كه یك فرد شیعه و كسی كه نسبت به والیان حقیقی یعنی‏همان اوصیای‏پیغمبر، اظهار ولایت می‏كرد، و علوم ایشان را طلب می‏نمود، دشمن خود می‏شمردند، ومصداق این‏آیه شدند كه می‏فرماید: فنسوا حظا مما ذكروا به، و لا تزال تطلع علی‏خائنهٔ منهم (۱) .
دور شدن از علم اوصیاءرسول الله(ص)، باعث روی آوردن به تفسیر به رای شد
برای اینكه اینان در اثر دور شدن از علم اوصیا، خودسرانه‏به تفسیر قرآن پرداختند، وپاره‏ای از قرآن را به پاره‏ای دیگر زدند، به آیه‏ای كه نسخ شده تمسك كردند به خیال‏اینكه‏ناسخ است، به آیه‏ای متشابه تمسك كردند، به گمان اینكه آیه‏ای محكم است، به آیه‏ای كه‏مخصوص به موردی معین‏است برای اثبات مطلبی عام استدلال كردن، به خیال اینكه آن آیه‏عام است، و به اول یك آیه احتجاج كردند، و علت تاویل‏آنرا رها نمودند، و هیچ توجهی به‏آغاز و انجام آیه ننموده، موارد و مصادرش را نشناختند، چون نخواستند به‏اهل قرآن رجوع نمایند، در نتیجه هم گمراه شدند و هم گمراه كردند.
و شما(كه خداوند رحمتتان كند)متوجه باشید، كسی كه‏از كتاب خدا ناسخ را ازمنسوخ، و خاص را از عام، و محكم را از متشابه، و احكام جایز را از احكام حتمی، ومكی رااز مدنی، تشخیص نمی‏دهد و از اسباب نزول آیات، و كلمات و جملات مبهم قرآن و علمی كه‏در مساله قضا و قدر درآن هست، و آگاهی از آنچه باید تقدیم و یا تاخیر داشت بی‏بهره است، و آیات روشن را از عمیق، و ظاهر را از باطن، و ابتدا را ازانتها، و سؤال را از جواب، و قطع رااز وصل، و مستثنا را از مستثنا منه، تمیز نمی‏دهد و آنچه صفت است برای حوادث‏گذشته، ازآنچه صفت برای بعد است فرق نمی‏گذارد، مؤكد را با مفصل، و عزیمت را با رخصت، ومواضع واجبات و احكام‏را مخلوط می‏كند، حلال را به جای حرام می‏گیرد(حرامی كه‏ملحدین در آن هلاك شدند)و نمی‏داند فلان جمله مربوط به‏ما قبل و یا ما بعد است، و یا اصلاربطی به قبل و بعد ندارد، چنین كسی عالم به قرآن و اصلا اهل قرآن نیست.
و هر جا و هر وقت كسی را دیدید كه مدعی چنین معرفتی‏است بدانید كه مدعی‏ای‏بی‏دلیل و كاذبی حیله‏گر است، كه می‏خواهدبر خدا و رسولش افترا ببندد و ماوای او جهنم‏است كه بدترین سرانجام است.در نهج البلاغه واحتجاج آمده كه امام امیر المؤمنین علی(ع)فرمود: روزگاری خواهد آمد كه مردم در اثر مداخله‏بیجا در آیات قرآن، و مراجعه نكردن به خاندان‏وحی كارشان به جائی می‏رسد كهمساله‏ای به یكی از قضات‏اسلام عرضه می‏شود و در آن‏مساله به رای خود حكمی می‏كند، و سپس عین همین مساله در نوبتی دیگر به قاضی دیگرعرضه‏می‏شود و این قاضی حكمی بر خلاف حكم قاضی اول می‏نماید، آنگاه قضات در موردآن مساله اختلاف نموده، و وقتی‏آن كسی كه این قضات را به قضاوت نصب كرده همگی رااحضار نموده، رای آنان را می‏پرسد و با اینكه می‏فهمد آرای‏آنها مختلف است، همه آن آرا راتصویب می‏كند، با اینكه یك خدا دارند، و پیامبرشان و كتابشان یكی است!.
آیا خدای سبحان دستورشان داده به اینكه اختلاف كنند،و آیا در این اختلاف خدا رااطاعت می‏كنند؟و یا خدا از آن نهیشان كرده؟و نافرمانی او می‏كنند؟و یا دین اسلام‏درهنگام نزولش ناقص بوده؟خدا، ایشان را به كمك طلبیده تا دین ناقص او را تكمیل كنند؟ویا شركای خدایندو به خود این حق را می‏دهند كه هر چه بگویند، خدا به گفتار آنان رضایت‏دهد؟و یا دین اسلام در هنگام نزولش كامل‏بوده ولی رسول اسلام در ابلاغ آن كوتاهی كرده‏است؟كدام یك از این بهانه‏ها را می‏توانند داشته باشند؟با اینكه خدای سبحان می‏فرماید: ما فرطنا فی الكتاب من شی‏ء و فیه تبیان كل‏شی‏ء و نیز فرموده: كه آیات این كتاب‏بعضی مصدق بعضی دیگر است، و درآن هیچ اختلافی نیست، و لو كان من عند غیر الله‏لوجدوا فیه‏اختلافا كثیرا و نیز قرآن ظاهری زیبا و معجزه‏آسا، و باطنی عمیق دارد، اعجوبه‏ای است كه‏عجائبش بشمار نمی‏آید، و غرائبش تمام شدنی نیست، و هیچ ظلمتی جزبه وسیله آن برطرف نمی‏شود.
مؤلف: بطوری كه ملاحظه می‏فرمائید این روایت صراحتا اعلام‏می‏دارد كه هر نظریه‏دینی باید منتهی به قرآن گردد، و اینكه فرمود:و فیه تبیان كل شی‏ءنقل به معنای آیه‏ای‏است از قرآن.
و در الدر المنثور(۱) است كه ابن سعد، و ابن الضریس، (دركتاب فضائلش)و ابن‏مردویه، از عمرو بن شعیب، از پدرش، از جدش، روایت آورده‏اند كه گفت:روزی رسول خدا(ص)با شدت خشم نزد مردمی رفت كه داشتند خودسرانه قرآن را تفسیرمی‏كردند، فرمود: امتهای قبل از شماهم بخاطر همین روشی كه شما پیش گرفته‏اید گمراه‏شدند، آنها هم در اثر زدن بعضی از كتاب را به بعضی دیگر، هلاك‏شدند، خدای تعالی كتاب‏را نازل نكرده كه شما به خاطر بعضی از آن بعضی دیگر را تكذیب كنید، بلكه نازل كرد تابعضی‏مصدق بعض دیگر باشد پس هر چه از قرآن فهمیدید همان را بگوئید، و هر چه را نفهمیدیدعلمش را به عالمش واگذارید.
باز در همان كتاب ازاحمدبطریق دیگر ازعمروبن شعیباز پدرش، از جدش‏روایت كرده كه گفت: رسول خدا(ص) شنید قومی در آیات قرآنی بایكدیگر مجادله می‏كنند،فرمود: كسانی كه پیش از شما بودند بواسطه همین گفتگوها هلاك‏شدند، زیرا پاره‏ای از كتاب الهی را به‏پاره دیگر زدند، كتاب خدا نازل شده كه بعضی تصدیق‏بعض دیگر را كند، شما به پاره‏ای از آن، پاره دیگر را تكذیب نكنید، آنچه می‏دانیدبگوئید، وآنچه را كه به آن جاهلید علمش را به دانایش واگذار كنید.
مؤلف:این روایات بطوری كه ملاحظه كردید عبارتضرب القرآن بعضه‏ببعضرادر مقابلتصدیق بعض القرآن بعضا قرار داده، معلوم می‏شود منظور ازضرب القرآناین‏است‏كه كسی بین مقاماتی كه معانی آیات دارند خلط كند و در ترتیبی كه بین مقاصد هست‏اخلال وارد آورد،مثلا محكم را متشابه و متشابه را محكم بداند، و یا خطاهایی از این قبیل‏مرتكب شود.
نهی ازتكلم‏به رایوقول به غیر علموضرب بعض به بعض،نهی از استمداد از غیر قرآن برای فهم قرآن است‏پس تكلم به رای پیرامون قرآن، و قول به غیر علم كه در روایات‏گذشته بود، وضرب‏بعض القرآن ببعضكه در این روایات آمد، همه می‏خواهند یك چیز را بفهمانند،و آن این‏است كه برای درك معنای قرآن از غیر قرآن استمداد نجویید.
نهی‏ازتكلم به رایوقول به غیر علموضرب بعض به‏بعض، نهی از استمداد از غیر قرآن برای فهم قرآن است حال اگر بپرسی چگونه منظور از روایات نامبرده نهی ازمراجعه به غیر قرآن در فهم قرآن‏است؟، با اینكه هیچ شكی نیست‏كه اولا قرآن برای فهمیدن مردم نازل شده، به شهادت اینكه‏فرمود:انا انزلنا علیك الكتاب للناس و نیز فرموده: هذا بیان للناس و از این قبیل آیات بسیار است، و هیچ شكی نیست در اینكه مبین این‏قرآن رسول خدا(ص)است.همچنان كه فرمود: و انزلنا الیك‏الذكر لتبین للناس ما نزل الیهم و آن‏جناب‏این كار را برای صحابه انجام داد، و تابعین هم از صحابه گرفتند، آنچه صحابه و تابعین ازرسول خدا(ص)برای ما نقل‏كرده‏اند بیانی است نبوی كه به حكم قرآن‏نمی‏توان به آن بی اعتنائی نموده نادیده‏اش گرفت.و اما آنچه صحابه و تابعین پیرامون قرآن گفته‏اند بدون‏اینكه به آن جنابش استناد دهند، هر چند حكم اخبار نبوی را ندارد، و چون آن احادیث‏حجت نیست، اما این‏قدر هست كه قلب‏بدان سكونت می‏یابد، برای اینكه آنچه برای ما در باب تفسیر آیات می‏گویند، یا بدون سند ازرسول‏خدا(ص)به گوششان خورده، و یا ذوق سلیمی كه از بیان و تعلیم آن‏جناب برایشان حاصل شده به سوی آن تفسیر هدایتشان‏كرده، و همچنین آنچه كه شاگردان‏تابعین و علمای اعصار بعد در باب تفسیر گفته‏اند.
و چگونه می‏توان گفت معانی قرآن بر این اشخاص مخفی مانده،با اینكه هم به‏عربیت آشنا و مسلط بودند، و هم سعی داشتند آنرا از مصدر رسالت بگیرند، و هم‏به شهادت‏تاریخ نهایت جهد خود را در فقه دین مبذول می‏داشتند، و تاریخ نمونه‏هایی از تلاش آنانرا ضبطكرده است.
از همینجا روشن می‏شود كه عدول از طریقه و سنت آنان‏و خروج از جماعتشان وتفسیر كردن آیه‏ای از آیات قرآن را به تفسیری كه در كلمات آنان دیده نمی‏شود بدعت‏در دین‏است، و نباید چنین تفسیری را اعتنا كرد، و اگر در باره آیه‏ای از آیات چیزی از آنان بدست‏نیامد،باید از تفسیر آن سكوت كرد، و آن آیه را نفهمیده باقی گذاشت.
هر چند كه اقوال و آرائی كه از آنان به یادگار مانده برای هركس كه بخواهد قرآن رابفهمد كافی است، چون كلمات آنان بالغ بر هزاران روایت را تشكیل داده، و تنهاسیوطی آن‏روایات را هفده هزار حدیث دانسته، كه یا از رسول خدا(ص)نقل شده، و یا ازصحابه، و یا از تابعین.
پاسخ به این توهم كه هر تفسیری‏كه از كلمات صحابه و تابعین خارج باشد، تفسیر به رای است
در پاسخ از این سؤال می‏گوئیم ما در سابق هم گفتیم كه آیات قرآن‏عموم افراد بشر ازكافر و مؤمن از آنان كه عصر رسول خدا(ص)را درك كردند و آنان را كه درك نكردند دعوت می‏كند به اینكه پیرامون‏قرآن تعقل و تامل كنند، در بین آن آیات، خصوصا آیه: افلا یتدبرون القرآن و لو كان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافاكثیرا دلالت‏روشنی دارد بر اینكه معارف قرآن معارفی است كه هر دانشمندی با تدبر و بحث‏پیرامون آن‏می‏تواند آنرا درك كند، و اختلافی كه در ابتدا و به ظاهر در آیات آن می‏بیند برطرف سازد، و با اینكه این آیه‏در مقام تحدی و بیان اعجاز قرآن است، معنا ندارد در چنین مقامی فهم قرآن رامشروط به فهم صحابه و شاگردان ایشان‏بدانیم، حتی معنا ندارد كه در چنین مقامی آنرامشروط به بیان رسول خدا(ص)بدانیم.
چون‏آنچه این آیه شریفه بیان نموده یا معنایی است موافق با ظاهرآیه كه خود الفاظ‏آیه، آن معنا را می‏فهماند، هر چند كه احتیاج به تدبرو بحث داشته باشد، و یا معنایی است كه‏ظاهر آیه نامبرده آنرا نمی‏رساند.
خلاصه كلام،اینكه می‏فرماید: چرا در قرآن تدبر نمی‏كنیدمنظورش‏معنایی است‏خلاف ظاهر این عبارت، چنین سخنی‏مناسب مقام تحدی نیست، و حجت با آن تمام‏نمی‏شود، و این بسیار روشن است.
بله، البته جزئیات احكام چیزی نیست كه هر كس بتواندمستقلا و بدون مراجعه به‏بیانات رسول خدا(ص)آنرا از قرآن كریم استخراج كند، همچنانكه خود قرآن‏هم مردم‏را به آن جناب ارجاع داده، و فرموده: ما اتیكم الرسول فخذوه و ما نهیكم عنه‏فانتهوا(۲) و در این معنا آیاتی‏دیگر نیز هست، و همچنین جزئیات قصص و معارفی از قبیل‏مساله معاد.
شان‏پیامبر(ص)فقط تعلیم كتاب و تسهیل فهم كلام الهی است و از همینجا روشن می‏شود كه شان پیامبر در این مقام تنهاو تنها تعلیم كتاب است، وتعلیم عبارت از هدایت معلمی خبیر نسبت به ذهن متعلم است، و كارش این‏است كه ذهن‏متعلم را به آن معارفی كه دستیابی به آن برایش دشوار است ارشاد كند، و نمی‏توان گفت تعلیم‏عبارت از ارشاد به‏فهم مطالبی است كه بدون تعلیم، فهمیدنش محال باشد، برای اینكه تعلیم‏آسان كردن راه و نزدیك كردن مقصداست، نه ایجاد كردن راه، و آفریدن مقصد، معلم در تعلیم‏خود می‏خواهد مطالب را جوری دسته‏بندی شده تحویل شاگرددهد كه ذهن او آسانتر آنرادریابد، و با آن مانوس شود، و برای درك آنها در مشقت دسته‏بندی كردن و نظم و ترتیب دادن قرار نگرفته، عمرش‏و موهبت استعدادش هدر نرفته، و احیانا به خطا نیفتد.
و این آن حقیقتی است كه امثال آیه: وانزلنا الیك الذكر لتبین للناس ما نزل‏الیهم وآیه: و یعلمهم الكتاب و الحكمهٔبر آن دلالت دارد.
به حكم این آیات رسول الله(ص)تنها چیزی از كتاب را به بشرتعلیم‏می‏داده و برایشان بیان می‏كرده كه خود كتاب بر آن دلالت می‏كند، و خدای سبحان خواسته‏است‏با كلام خود آن را به بشر بفهماند، و دست‏یابی بر آن برای بشر ممكن است، نه چیزهائی‏را كه بشر راهی به سوی فهم آنها ندارد،و ممكن نیست آن معانی را از كلام خدای تعالی‏استفاده كند، چنین چیزی با امثال آیه:كتاب فصلت آیاته قرآنا عربیا لقوم یعلمون .
و آیه: وهذا لسان عربی مبین سازگاری ندارد، برای اینكه‏اولی قرآن را كتابی معرفی‏كرده كه آیاتش روشن است، و برای قومی نازل‏شده كه می‏دانند، و دومی آنرا زبانی عربی‏آشكار معرفی نموده است.
علاوه بر اینكه اخبار متواتره‏ای از آن جناب رسیده كه امت را توصیه‏می‏كند به تمسك‏به قرآن، و اخذ به آن، و اینكه هر روایتی از آنجناب به دستشان رسید عرضه بر قرآنش‏كنند، اگربا قرآن مطابق بود به آن عمل كنند، و گرنه به دیوارش بزنند، و این توصیه‏ها وقتی معنا دارد كه‏تمامی مضامین‏احادیث نبوی را بتوان از قرآن كریم در آورد، و گرنه اگر بنا باشد استفاده آنهامنوط به بیانی از رسول خدا(ص)باشددور لازم می‏آید، (یعنی لازم می‏آید كه‏فهم قرآن منوط به بیانات رسول خدا(ص)باشد، و فهم بیانات‏رسول خدا(ص)هم منوط به فهم قرآن باشد، كه اصطلاحا این را دور و محال می‏دانندمترجم).
علاوه بر اینكه احادیثی كه از طرق صحابه از رسول خدا نقل‏شده در بین خود آنهااختلاف، و بلكه در بین احادیثی كه از یكی‏از صحابه نقل شده اختلاف هست، و این بر هیچ‏حدیث‏شناس متتبع پوشیده نیست.
ممكن است در حل اشكال بگویید مسلمانان می‏توانند از بین‏اقوالی كه صحابه درمعنای یك آیه دارند قولی را اختیار كنند كه مخالف اجماع نباشد، لیكن این سخن‏مردوداست، برای اینكه خود صحابه این راه را، راه حل ندانسته و به این روش عمل نكرده‏اند، و وقتی از یكی از ایشان تفسیر آیه‏ای سؤال می‏شده بدون پروا ازمساله اجماع، تفسیری می‏كرده كه‏مخالف تفسیر سایر صحابه بوده است، آنوقت چطور بگوئیم دیگران از مخالفت‏اجماع پرهیزنموده، و تنها نظریه‏ای بدهند كه در اقوال صحابه وجود داشته باشد، با اینكه قول صحابه هیچ‏فرقی‏با سایر اقوال ندارد، و بر سایر امت‏حجت نیست، و چنان نیست كه مخالفت با قول یك‏صحابی بر سایر اصحاب حلال و بر دیگر مردم حرام باشد.
علاوه بر اینكه اكتفا كردن به اقوال مفسرین صدر اسلام، و تجاوزنكردن از آن، در فهم‏معانی آیات قرآن باعث می‏شود كه علم در سیر خود متوقف شود، و آزادی‏در تفكر از مسلمین‏سلب گردد، همچنان كه دیدیم(در اثر سانسور شدن بحث از ناحیه بعضی خلفا)مسلمانان صدراول، نظریه قابل‏توجهی در این باب از خود بروز ندادند، و به جز كلماتی ساده و خالی از دقت‏و تعمق‏از ایشان به یادگار نمانده، در حالی كه قرآن به حكم آیه: ونزلنا علیك الكتاب‏تبیانا لكل شی‏ء مشتمل بر دقائقی از معارف است.
و اما اینكه بعید شمردند كه معانی قرآن بر صحابه پوشیده مانده‏باشد، با اینكه مردمی‏فهمیده و كوشای در فهم بوده‏اند استبعادی است نابجا، به دلیل همان اختلافی‏كه در اقوال‏آنان در معانی بسیاری از آیات هست، و اختلاف و تناقض جز با پوشیده ماندن حق و مشتبه‏شدن راه حق و راه باطل، تصور ندارد.
راه به سوی فهم قرآن به روی كسی بسته نیست پس حق مطلب این است كه: راه به سوی فهم قرآن به روی‏كسی بسته نیست، و خودبیان الهی و ذكر حكیم بهترین راه برای فهم خودش می‏باشد، به این معنا كه قرآن‏كریم دربیانگری مقاصدش احتیاج به هیچ راهی دیگر ندارد، پس چگونه تصور می‏شود كتابی كه خدای‏تعالی آنرا هدایت‏و نور معرفی كرده وتبیان كل شی‏ءخوانده، محتاج به هادی و رهنمائی‏دیگر باشد، و با نور غیر خودش روشن، و با غیر خودش مبین گردد.
باز ممكن است بگوئید كه: از رسول خدا(ص)به نقل صحیح رسیده‏است‏كه در آخرین خطبه‏ای كه ایراد كرد فرمود: انی تارك فیكم الثقلین، الثقل‏الاكبر و الثقل الاصغر، فاماالاكبر فكتاب ربی، و اما الاصغر فعترتی اهل‏بیتی، فاحفظونی فیهما، فلن تضلوا ما تمسكتم بهما .
و این سخن را شیعه و سنی به طرق متواتره از جمعیتی‏بسیار از صحابه رسول خدا(ص)از آن جناب نقل كرده‏اند، كه علمای حدیث عده آن صحابه را تا سی وپنج نفرشمرده‏اند، و در بعضی از این طرق عبارتلن یفترقا حتی یردا علی الحوضنیزآمده، و این حدیث دلالت دارد بر اینكه قول اهل بیت(ع)حجت است.
پس هر چه در باره قرآن گفته باشند حجت و واجب الاتباع است، و بایددر معنای قرآن‏تنها به گفته آنان اكتفا كرد، و گرنه لازم می‏آید كه اهل بیت با قرآن نباشند، و از آن جدامحسوب شوند.
در پاسخ می‏گوئیم: عین آن معنائی كه ما قبلا برای پیروی‏از بیان رسول الله(ص)كردیم در این حدیث‏شریف جاری است، و این حدیث نمی‏خواهد حجیت‏ظاهر قرآن را باطل‏نموده و آن را منحصر در ظاهر بیان اهل بیت(ع)كند، چگونه‏ممكن است چنین چیزی منظور باشد، با اینكه در متن همین‏حدیث فرموده: قرآن و عترت هرگزاز هم جدا نمی‏شوند.و با این بیان می‏خواهد قرآن و عترت را با هم حجت كند.
قرآن بر معانی خود دلالت دارد و اهل بیت(ع)ما را به طریق‏این دلالت و اغراض و مقاصد قرآن راهنمائی می‏كنند
پس این حدیث به ما می‏گوید قرآن بر معانی خود دلالت دارد ومعارف الهیه را كشف‏می‏كند و اهل بیت(ع)ما را به طریق این‏دلالت هدایت نموده، به سوی اغراض ومقاصد قرآن راهنمائی می‏كنند.
علاوه بر اینكه نظیر روایاتی كه از رسول خدا(ص)در دعوت‏مردم به‏اخذ قرآن و تدبر در آن و عرضه احادیث بر آن وارد شده، روایاتی هم از ائمه اهل بیت(ع)وارد شده است.
از اینهم كه بگذریم در گروه بسیاری از روایات تفسیری كه ازاین خاندان رسیده‏طریقه استدلال به آیه‏ای برای آیه دیگر، و استشهاد به یك معنا بر معنای دیگر به كار رفته،واین درست نیست مگر وقتی كه معنا معنایی باشد كه در افق فهم شنونده باشد، و ذهن شنونده‏بتواند مستقلاآنرا درك كند، چیزی كه هست به او سفارش كنند از فلان طریق معین در این‏كلام تدبر كن.
اضافه بر اینكه در این بین، روایاتی از اهل بیت(ع)رسیده‏كه بطور صریح‏دلالت بر همین معنا دارد، نظیر روایتی كه صاحب محاسن آنرا بسند خود از ابی لبید بحرانی‏ازابی جعفر(ع)نقل كرده كه در ضمن حدیثی فرمود: هر كس خیال كند كه
كتاب خدا مبهم است هم خودش هلاك شده و هم دیگران را هلاك كرده"، و قریب به این‏مضمون باز در محاسن و احتجاج از همان جناب آمده و آن این است كه فرمود: "وقتی ازچیزی برایتان سخن می‏گویند و خلاصه وقتی حدیثی و یا سخنی از من می‏شنوید همان مطلب‏را از كتاب خدا بپرسید، (تا آخر حدیث)".
با این بیانی كه گذشت بین دو دسته از روایات جمع می‏شود، و تناقض ابتدائی آن رفع‏می‏گردد، یكی این احادیث كه می‏گفت فهمیدن معارف قرآن و رسیدن به آن از خود قرآن، امری است ممكن، چون معارف قرآنی پوشیده از عقول بشر نیست، و دوم روایاتی كه خلاف‏این را می‏رساند، مانند روایتی كه تفسیر عیاشی آنرا از جابر نقل كرده كه گفت: امام صادق(ع)فرمود: "قرآن بطنی دارد، و بطن قرآن ظاهری دارد"آنگاه فرمود: "ای جابر هیچ‏چیزی بقدر قرآن از عقول دور نیست، برای اینكه آیه‏هائی هست كه اولش در باره چیزی، ووسطش در باره چیز دیگر، و آخرش در باره چیزی كه غیر از دو مورد اول است نازل شده، و درعین اینكه كلامی است متصل، قابل حمل بر چند معنا است"، و این معنا در عده‏ای از روایات‏وارد شده، مخصوصا جمله: "و هیچ چیز بقدر قرآن از عقول دور نیست..."از شخص رسول‏خدا (ص)هم وایت‏شده، و از علی (ع)آمده كه فرمود: "قرآن‏حمالی است ذو وجوه، یعنی قابل حمل بر معانی بسیار است(تا آخر حدیث)".
پس آنچه در باب تفسیر سفارش شده این است كه مردم قرآن را از طریقه خودش تفسیركنند، و آن تفسیری كه از آن نهی شده تفسیر از غیر طریق است، و این نیز روشن شد كه طریقه‏صحیح تفسیر این است كه برای روشن شدن معنای یك آیه، از آیات دیگر استمداد شود، و این‏كار را تنها كسی می‏تواند بكند كه در اثر ممارست در روایات وارده از رسول خدا(ص)و از ائمه اهل بیت(ع)، استاد حدیث‏شده، و از این ناحیه ذوقی بدست‏آورد، چنین كسی می‏تواند دست به كار تفسیر بزند(و خدا راهنما است).
علامه سید محمد حسین طباطبایی
منبع : حوزه


همچنین مشاهده کنید