چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

تاریخ دادگاه جهان است


تاریخ دادگاه جهان است
عمل جراحی کاسترو و تفویض موقت قدرت به برادرش رائول، موجب شادی و سرور فراوانی در هیأت حاکمه‌ی آمریکا و محافل راست‌گرای جهان گردید. این شور و نشاط به‌قدری بچه‌گانه و ابلهانه است که انسان تعجب می‌کند چه‌طور دنیا به‌دست چنین افراد سبک مغزی افتاده است.
از پیروزی انقلاب کوبا تا امروز آمریکا و متحدان آن از هیچ اقدامی برای سرنگونی آن خودداری نکردند و علی‌رغم همه‌ی شکست‌ها هنوز هم دست‌بردار نیستند. طی این مدت فقط چهارصد مورد تلاش ناکام برای ترور کاسترو صورت گرفته است که او با طنز نیش‌داری در این مورد می‌گوید: «آن‌ها بدشانسی آوردند!! وگرنه من هم مثل بقیه مردم هستم».
رؤسای جمهوری آمریکا و کوبایی‌های مخالف رژیم که در میامی اردو زده‌اند چند نسل است که برای حمله به کوبا تمرین می‌کنند اما می‌دانند که کوبا عراق و افغانستان و سایر کشورهای کودتاخیز منطقه نیست و از همه مهم‌تر تجربه‌ی دردناک خلیج خوک‌ها را فراموش نکردند.
از نظر روان‌شناسی انسان وقتی عملاً از رسیدن به هدفی ناامید شد به کوچک‌ترین حادثه که ممکن است او را به هدف برساند دل‌خوش می‌کند بدین ترتیب آمریکا و متحدان او از مرگ کاسترو که جای خود دارد حتا از شکستن دست و سرماخوردن او هم خوشحال می‌شوند!! و در دل آن را مقدمه‌ی سقوط کوبا می‌دانند.
آن‌ها فکر می‌کنند که دوام و سقوط رژیم فقط به مرگ و زندگی کاسترو بستگی دارد بنابراین اگر این‌طور باشد پس کاسترو یک نابغه است که تا امروز توانسته علی‌رغم تمام مشکلات کشور را اداره کند.
بعد از فروپاشی شوروی و بلوک شرق تمام مردم دنیا منتظر سقوط کوبا بودند. دشمنان سوسیالیسم هم با استفاده از بحران موجود جار می‌زدند که مارکسیسم یک ایدئولوژی ورشکسته است و چون کوبا هم عروسک شوروی می‌باشد به‌زودی ازبین خواهد رفت اما کاسترو با اطمینان کامل می‌گفت: «اگر تمام مردم کوبا از سوسیالیسم برگردند من برنمی‌گردم». معروف است که گورباچف در سفر به کوبا به کاسترو گفت: «در افکار خود تجدید نظر کن» یا به عبارت دیگر در سوسیالیسم تجدید نظر کند که کاسترو به تندی جواب داد: سوسیالیسم با ارتش سرخ به کوبا نیامده که با دستور آن‌ها کنار برود.
سؤال اساسی این‌جاست که چرا ابرقدرتی چون اتحاد جماهیرشوروی با هزاران کیلومتر فاصله از آمریکا حتا بدون شلیک یک گلوله تسلیم امپریالیسم گردید اما کوبا با ۱۱ میلیون جمعیت در نود مایلی آمریکا، زیر شدیدترین فشارها هنوز با افتخار پابرجاست؟
یک دیپلمات کوبایی در این مورد گفت: فروپاشی شوروی آن‌قدرها هم عجیب نیست زیرا دولت و ملت خیلی وقت بود که از هم جدا شده بودند.
زمانی که افرادی چون یلتسین، حیدر علی‌اف، نظربایف، خصوصاً گورباچف به قدرت می‌رسند و با وقاحت تمام چوب حراج سوسیالیسم را می‌زنند نشانه‌ی این است که فساد حتا در اعماق نظام رسوخ کرده بود.
استفان مزاروش از متفکرانِ چپ جدید در اثر ارزشمند خود «فراسوی سرمایه» می‌نویسد: گورباچف فرمان انحلال حزب کمونیست را که هرچه دارد از اوست، حزبی که خود را پرچم‌دار سوسیالیسم در جهان می‌نامید صادر کرد.
انقلاب کوبا به‌محض رسیدن به قدرت به سوادآموزی و تربیت سیاسی توده‌ها پرداخت چون می‌دانست اگر در این امر موفق نشود توده‌های جاهل به‌سرعت جذب ضد انقلاب شده و خوراک فاشیسم می‌گردند.
سران انقلاب با درس گرفتن از تجربه‌های تلخ شوروی و چین در مورد کیش شخصیت دستور دادند: هیچ مجسمه از آن‌ها در خیابان‌ها، ادارات دولتی و مکان‌های عمومی نصب نشود و به‌شدت چاپلوسی و فرصت‌طلبی را ممنوع کردند اگر عکس‌ها و مجسمه‌هایی از چه‌گورا در کوبا دیده می‌شود به‌خاطر این است که او محبوبیتی جهانی دارد و نمادی از پاکی و ایثار برای تمام مردم جهان است.
اعتماد بین دولت و ملت یک‌شبه با زور و فریب به‌دست نمی‌آید مردم از ارزش‌هایی دفاع می‌کنند که مزه آن‌ را چشیده باشند از دولتی حمایت می‌نمایند که صداقت او را با پوست و گوشت و خون خود لمس کرده باشند حکومت کوبا طی ۴۵ سال در مشکل‌ترین شرایط حسن‌نیت خود را ثابت نموده و با گفتگوی صادقانه با مردم در مورد مشکلات جامعه موجب تحکیم اعتماد و صمیمیت بین آن‌ها گردیده است.
دشمنان کوبا تا امروز خیلی سعی کرده‌اند با جعل دروغ‌هایی در مورد ثروت، بی‌رحمی و عشق کاسترو به قدرت حیثیت او را پایمال کنند اما هر بار تیرشان به سنگ خورده است.
کاسترو اگر دنبال ثروت و مقام بود به عنوان زمین‌دار ثروتمند کوبایی از رفاه و مقام اجتماعی کافی برخوردار بود و دیگر لازم نبود به‌دنبال انقلاب و دردسرهای آن برود. تفاوت یک انقلابی با مردم عادی این است که برای او خوشبختی و رفاه فردی معنی ندارد.
بیش‌تر رهبران انقلابی در کشورهای جهان سوم از لایه‌های مرفه جامعه بودند زیرا توده‌ی مردم به علت فقر مادی و فرهنگی تسلیم شرایط حاکم و سرنوشت شوم خود هستند.
وحشت امپریالیسم از پیوند روشنفکر و توده‌ی مردم است که از هر فرصتی برای جدایی سوء‌استفاده می‌کند. در این مورد امپریالیسم با توطئه‌ پاپ ژان‌پل دوم را برای تحریک احساسات مذهبی مردم و شوراندن آن‌ها علیه رژیم به کوبا فرستاد. این پاپ تجربه‌ی زیادی در فروپاشی بلوک شرق خصوصاً لهستان داشت اما برخلاف انتظار غرب هیچ تأثیر مهمی برمردم کوبا نگذاشت و دست از پا درازتر به واتیکان بازگشت.
به قول شاعر: براین دام دگرنه- که عنقا را بلند است آشیانه.
کاسترومانند هر انسان دیگری خواهد مرد. آن چه مهم است میراث او و آینده‌ی کوبا است. مردم کوبا شاهد استثمار کشورهای همسایه خود و تضادهای جهان سرمایه‌داری در سراسر جهان هستند. کشتن انقلابیونی مانند چه‌گوارا، آلنده، لوبومبا و انجام هزاران کودتا در سراسر جهان تأثیری در روند حرکت تاریخ نداشته است.
در تحلیل نهایی مبارزه کوبا با آمریکا مبارزه سوسیالیسم و سرمایه‌داری است که ریشه در تاریخ دارد. فلیپ‌روکه، وزیر امور خارجه کوبا در سازمان ملل خطاب به نماینده آمریکا گفت: من می‌دانم چرا با ما این‌قدر مخالف هستید چون می‌ترسید در صورت آزاد بودن کوبا و ترقی آن، این کشور به نمونه‌یی برای تمام مردم جهان درآید.
حداقل مردم کوبا نمونه‌یی از دموکراسی وارداتی آمریکا را در شیلی، آرژانتین، نیکاراگوئه و امروز در عراق و افغانستان دیده‌اند. بنابراین بعد از کاسترو نیز ادامه دهنده راه او خواهند بود. به قول مارکس: انسان در جسم خود فانی و در کار خود جاودانه است.
منوچهر بصیر
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی فرهنگ توسعه


همچنین مشاهده کنید