چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


دلم می خواست یک جفت «چشم» بخرم


دلم می خواست یک جفت «چشم» بخرم
لوردراپه كه كنار رفت، پرتو آفتاب ظهر از دل شیشه و بعد، از لای پرده گذشت و مستقیم خورد روی علامت طلایی بیماران هموفیلی كه روی یقه كت آقای وكیل نشسته بود. همان علامتی كه دو آدمك قرمز و سفید را در حالی كه قرمز زیر بازوی سفید را گرفته نشان می دهد.
با درخشش آدمك ها، تمام تعلق خاطر وكیل جوان به موكلانش و به پرونده ای كه او بعد از ۱۰ سال با موفقیت آن را به سرانجام رسانده است، مانند یك برق در ذهن آدم جرقه می زند.
حیف كه چشم های وكیل ۳۳ ساله این درخشش را نمی بیند، مثل همان لحظه ای كه حكم دادگاه را برایش خواندند گریه بی صدای موكلانش را ندید.
●خسارت بالا بود
می گویند شما گران ترین وكیل كشور هستید؟
كمی اخم می كند قامت كوتاه و جثه ریزش را روی صندلی ولو می كند. چشم هایی را كه كاملاً بسته نیست و به وضوح حكایت از نابینایی مادرزادی اش دارد، چند بار نیمه باز و بسته می كند و می گوید: «اصلاً! من طبق تعرفه دادگستری و كانون وكلا از پرونده هموفیلی دستمزد می گیرم. اگر مبلغ بالاست به این خاطر است كه خسارت و غرامتی كه باید به موكلانم پرداخت شود بسیار بالاست. یك میلیارد و ۵۰۰ میلیون در برابر ۲۵۰ میلیارد تومان كه رقمی نیست.»
دستگاه تایپ كوچكی، خیلی تمیز روی میز كارش قرار گرفته، از آنهایی كه به خط بریل كاغذ را سوراخ می كند.
اتاق در قسمتی دنج از دفتر كارش قرار گرفته است. یك میز كار ساده چوبی، چند صندلی چرمی اداری، یك پنجره رو به آفتاب و یك قاب مجوز وكالت كه روی دیوار نصب شده و علی صابری در آن عكس سبیل دارد.
«ما تا به حال در تاریخ قضایی ایران چنین پرونده سنگینی نداشتیم.»
●خوب همین ماجرا معما را پیچیده تر كرد. چگونه است كه یكی از سنگین ترین و طولانی ترین پرونده قضایی را به یك نابینای كم تجربه می سپارند؟
صابری این توضیحات ظاهری را در مورد خودش نشانه ضعف نمی داند.
«۶ سال بعد از به جریان افتادن پرونده هموفیلی ها و تزریق خون آلوده به آنان درست در نقطه ای كه به نظر می آمد قربانیان در آن بازنده خواهند شد، رفتم سراغ یكی از موفق ترین وكلای دادگستری و به او گفتم كه من پرونده را می خواهم مبنای دفاع را چه بگذارم و خیلی ساده گفت كه برو بگو خسارت می خواهم. كتاب مسئولیت مدنی را باز كردم و دنبال مواد و بندهای متروك قوانین مشمولیت مدنی گشتم. تا اینجا ماده ۱۱ قانون مسوولیت مدنی كه سال ها در فرانسه اجرا می شد را پیدا كردم.»
او این ماده را مانند یك كشف بزرگ نزد استادان حقوقش به ثبت رساند و شروع به جمع آوری استدلالات بر پایه این ماده كرد. در این ماده كه نوعی خسارت معنوی نیز به شمار می آید دولت موظف است به خاطر صدور مجوز ورود خون های آلوده به داخل كشور خسارات قربانیان را پرداخت كند.
برای امیر قویدل مسئول روابط عمومی انجمن هموفیلی ایران و عضو فعال در این پرونده نیز در مرحله اول چندان قابل هضم نبود كه یك جوان نابینا بتواند پرونده ای به قطر ۲‎/۵ متر را كه ۶ سال تمام روی میز قاضی نصیرایی باز بود، ببندد.
«وقتی ماده ۱۱ را برایش توضیح دادم و گفتم كه دولت موظف است از بیت المال دیه قربانیان را پرداخت كند متقاعد شد. با هم رفتیم پیش قاضی نصیرایی كه دوستی نزدیكی هم با او داشتم تا ابعاد دفاع را برایش توضیح بدهم. قاضی پرونده به ما این فضا را داد كه روی این ماده مانور بدهیم.»
او در ضمن كار دشوارتری نیز در پیش رو داشت: «باید سعی می كردم خشم و خستگی موكلانم را به یك روحیه مدنی تبدیل كنم. در ابتدا مقاومت هایی در رابطه با دفاعم حتی حضور در این پرونده توسط خانواده قربانیان شد اما به مرور به یك همكاری همه جانبه منجر شد.»
●میراث یك ازدواج فامیلی
زهرا و اكبر دوره اول زندگی درگیر بحران شدیدی شدند. آنها نسبت فامیلی داشتند اما هرگز فكرش را نمی كردند كه فرزند اولشان، علی، فاقد عصب بینایی باشد. این بحران یك سال و نیم بعد دوباره برای دخترشان تكرار شد. مریم به دنیا آمد در حالی كه در همان ماه های اول زندگی روشن شد كه كاملاً از هر دو چشم نابیناست.
«ما در محله های پایین تهران زندگی می كردیم اما والدین آگاهی داشتیم. مادرم از همان كودكی مرا بی پروا در میان جمع و بین بچه ها هل داد و من یاد گرفتم كه چطور در كنار این صف زندگی كنم.
دوران ابتدایی و راهنمایی را به مدارس استثنایی رفتم اما مادرم با تجربه ای كه در مورد من به دست آورده بود خواهرم را در مدرسه عادی گذاشت تا درس بخواند. من كه در رشته حقوق دانشگاه فارغ التحصیل شدم و خواهرم برای كارشناسی ارشد به تورنتو رفت و حالا دانشجوی دكترای دانشگاه هاروارد آمریكاست.»
بسیار با قطعیت صحبت می كند بدون اینكه حتی یك بار در صحبت كردن از دست هایش استفاده كند یا به سر وصورتش حركات زائد بدهد.تنها نقطه متحرك چشم های نابینایش است كه به طور غیر ارادی مدام به چپ و راست حركت می كند.
«همیشه درست از زمانی كه وارد دانشگاه شدم یك نفر با من است كه كتب درسی را برایم روی نوار بخواند یا برایم به خط بریل جزوه بنویسد. یك راننده هم در اختیارم است تا تمام وقت مرا به جاهایی كه كار دارم برساند. این مسأله زمان مضاعفی را از من می گیرد كه اگر نبود در جهت رشدم بود.»
●احساسات پایدار
در تمام طول مصاحبه، حتی یك بار از لفظ «بیمار» برای موكلانش استفاده نمی كند.
او برای خانواده قربانیان یا برخی از بیماران ناشی از خون های آلوده، صرفا از لفظ «موكلانم» و برای آنهایی كه از این خون ها جانشان را از دست دادند از لفظ «قربانیان» استفاده می كند. او در این مدت ۴ سال، رابطه عاطفی نزدیكی با برخی از موكلانش پیدا كرده است. «حسین سیراوند چندین سال است كه ایدز دارد. او كارشناس ادبیات است و من یكی از بهترین لحظه های زندگیم را با او كه اهل شعر و شاعری است می گذرانم.»
علی صابری دوچرخه دو نفره ای دارد كه هفته ای یكبار به اتفاق سیراوند برای گردش و تفریح بیرون می روند. «ما حتی فوتبال را با هم تماشا می كنیم. حسین برای من تمام جزئیات را می گوید و من واقعاً لذت می برم.» عاشقانه بازی فوتبال را دوست دارد. «یكی از مواردی كه آرزو می كنم كه ای كاش چشم داشتم زمانی است كه فوتبال تماشا می كنم. دلم می خواست خودم پا به توپ می شدم.»
اگر می شد یك جفت چشم خرید، او حتماً این كار را می كرد. یك میلیارد و ۵۰۰ میلیون تومان بدون شك برای خرید یك چشم واقعی كافی است «اگر می شد این كار را می كردم. اما در دنیا فعلاً راهی برای درمان بیماری من وجود ندارد.»
پس، این همه پول كجا صرف می شود. شاید خانه بزرگ تر، ماشین مدل بالاتر و یا سفرهای تفریحی دیگر.«هیچكدام! ۵۰۰ میلیون را برای احداث یك مجتمع درمانی بیماران هموفیلی اهدا كردم. با آن یك میلیارد هم زندگی می كنم. قبلاً هم همین كار را می كردم. زندگی من از سطح بالایی برخوردار است و یك میلیارد، زیاد آن را از این رو به آن رو نمی كند.»
سعیده امین
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید