شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


چرا روشنفکران با سرمایه داری مخالفند؟


چرا روشنفکران با سرمایه داری مخالفند؟
اینكه متفكران تا این حد با سرمایه داری مخالفند عجیب به نظر می رسد. دیگر گروه هایی كه منزلت اجتماعی اقتصادی مشابهی دارند به این نسبت مخالفت نشان نمی دهند. درنتیجه ازلحاظ آماری متفكران غیرعادی هستند.
تمام متفكران چپ گرا نیستند. گستره عقاید آنها نیز مانند سایر گروه ها، منحنی وار است. تنها با این تفاوت كه انحنای این منحنی به سمت چپ گرایی سیاسی متمایل شده است.
منظور من از متفكران، تمام افراد هوشمند یا تحصیل كرده نیست، بلكه منظورم كسانی است كه در حرفه خود با عقایدی كه با«كلمات» بیان شده اند، سروكار دارند و جریان كلامی را كه دیگران دریافت می كنند، شكل می دهند. این «گفتارسازان» شامل شاعران، رمان نویسان، منتقدان ادبی، روزنامه نگاران و بسیاری از اساتید است و آن هایی را كه اطلاعات كمّی و ریاضی تولید و منتقل می كنند (شماره سازان) یا آن هایی را كه در رسانه های تصویری كار می كنند ویا نقاشان، مجسمه سازان و عكاسان را دربر نمی گیرد. این افراد، برخلاف كلام سازان تااین حد با سرمایه داری مخالف نیستند. گفتارسازان، در محیط های شغلی مشخصی متمركز شده اند: دانشگاه، رسانه های گروهی و ادارات دولتی.
متفكران در جامعه سرمایه داری بسیار موفق هستند، در این نظام برای طرح، امتحان و ترویج ایده های نو و خواندن و بحث آن ها آزادی بسیار دارند، جامعه به مهارت های شغلی آن ها نیاز دارد و درآمدشان بسیار بالاتر از حد متوسط است. پس چرا تا این حد با سرمایه داری مخالفند؟ درواقع، برخی شواهد نشان دهنده آن است كه هرچه متفكری موفق تر و ثروتمندتر باشد، احتمال مخالفت او با سرمایه داری نیز بیشتر می شود. این مخالفت با سرمایه داری اساساً ازسوی چپ گراهاست، البته نه همیشه، ییتس، الیوت و پاوند، راست گراهایی بودند كه با جامعه سرمایه داری مخالفت می كردند.
مخالفت متفكران گفتارساز با سرمایه داری ازنظر اجتماعی امری مهم تلقی می شود. آنها هستند كه به عقاید و تصورات ما از جامعه شكل می دهند و سیاست های جایگزین ادارات دولتی را تعیین می كنند. ما برای بیان ایده هایمان، چه در رساله و چه در تبلیغ، از حرف های آن ها استفاده می كنیم. پس مخالفت آن ها اهمیت دارد، به خصوص در جامعه ای كه به نحو رو به افزایشی به پی ریزی و اشاعه آشكار اطلاعات وابسته است.
این واقعیت را كه تعداد زیادی از متفكران ضد سرمایه داری هستند می توان به دو صورت توضیح داد. توضیح اول به عاملی كه خاص متفكران ضد سرمایه داری است می پردازد. توضیح دوم به دنبال عاملی است كه به تمام متفكران مربوط می شود، نیرویی كه آن ها را به سمت گرایشات ضد سرمایه داری سوق می دهد. ولی این نیرو برای این كه عقاید یك متفكر را كاملاً ضد سرمایه داری كند به نیروهای دیگری نیز احتیاج دارد كه بر او تاثیرگذار باشند. بااین حال، این عامل به طوركلی با افزایش احتمال گرایش ضد سرمایه داری در هر متفكر، به ضد سرمایه داری شدن تعداد بیشتری متفكر می انجامد. توضیح من از نوع دوم است. توضیح تشخیص عاملی كه متفكران را به سمت نگرش ضد سرمایه داری می كشاند، ولی به هیچ وجه ضمانتی برای آن نیست.
● ارزش متفكران
درحال حاضر، متفكران انتظار دارند باارزش ترین قشر جامعه به شمار بیایند؛ قشری با بیشترین اعتبار و قدرت و بالاترین دستمزد. متفكران این ها را حق خود می دانند. ولی روی هم رفته، جامعه سرمایه داری به متفكرانش ارج نمی نهد. لودویگ وون میسس این انزجار خاص متفكران را، در مقایسه با كارگران، این گونه توضیح می دهد كه متفكران به لحاظ اجتماعی با سرمایه داران موفق می آمیزند و درنتیجه، آن ها را قشر مهم مشابه خود می دانند و از جایگاه اجتماعی پایین تر خود نسبت به آن ها سرافكنده می شوند. بااین حال، متفكرانی
كه ازنظر اجتماعی نیز آمیخته نشده اند، به طور مشابهی از نظام سرمایه داری منزجرند، پس آمیزش تنها كافی نیست همان طوركه مربیان ورزش و رقصی كه درخدمت ثروتمندان هستند و با آن ها رابطه دارند، به طور بارزی ضد_سرمایه داری نیستند.
ولی چرا متفكران امروز خود را مستحق دریافت بیشترین پاداش ها از جامعه خود می دانند و اگر آن را دریافت نكنند ازآن جامعه منزجر می شوند؟ متفكران خود را باارزشترین افراد می دانند، افرادی با برترین شایستگی، و می پندارند كه جامعه باید برطبق ارزش و شایستگی افراد به آن هاپاداش دهد. ولی جامعه سرمایه داری این اصل توزیع را كه هر فرد براساس شایستگی یا ارزشش سهم ببرد رعایت نمی كند. در یك جامعه آزاد، جدا از هدیه، ارث و قمار كه در آن مشاهده می شود، بازار به كسانی تعلق می گیرد كه به نیازهای بازاری دیگران پی برده و آن ها را برآورده نمایند، و میزان درآمد نیز در بازار به میزان تقاضا و كیفیت كالای عرضه شده بستگی دارد. مخالفت بازاریان و كارگران ناموفق با نظام سرمایه داری به اندازه دشمنی متفكران گفتارساز با این نظام نیست. فقط یك احساس برتری ناشناخته و حق پایمال شده، چنین دشمنی ای را برمی انگیزد.
چرا متفكران گفتارساز خود را برترین می دانند، و چرا می پندارند كه توزیع باید براساس ارزش افراد باشد؟ توجه كنید كه این دومی یك اصل واجب نیست. الگوهای توزیع دیگری نیز تاكنون پیشنهاد شده اند كه شامل توزیع مساوی، توزیع براساس شایستگی اخلاقی و توزیع براساس نیاز بوده است. درواقع، نیازی نیست كه یك جامعه الگوی توزیع داشته باشد، حتی جامعه ای كه به رعایت عدالت بها می دهد. عادلانه بودن یك توزیع ممكن است در نشات گرفتن آن از یك فرایند عادلانه تبادل اختیاری كار و دارایی عادلانه كسب شده باشد. نتیجه این فرایند هرچه كه باشد عادلانه است، ولی هیچ الگوی خاصی وجود ندارد كه این فرایند لزوما با آن تطابق داشته باشد. پس چرا متفكران خود را با ارزشترین انسانها می دانند و اصل توزیع را براساس ارزش می گذارند؟
● تدریس متفكران در مدرسه
چه عاملی احساس با ارزش تر بودن را در متفكران ایجاد كرده است؟ من به یك نهاد به خصوص اشاره دارم: مدرسه. با افزایش روزافزون اهمیت دانش كتابی، تدریس آموزش خواندن و كسب دانش از كتاب به جوانان در كلاس گسترش یافت. مدرسه تبدیل به نهاد اصلی بیرون از خانواده شد تا نگرش جوانان را شكل دهد، و تقریبا تمام متفكران در مدرسه تحصیل كرده اند. در مدرسه آن ها موفق بوده اند. در آنجا آن ها را متفاوت و برتر از دیگران می پنداشتند. تحسین می شدند، پاداش می گرفتند، و محبوب معلمان بودند. پس چه طور می توانستند خود را برتر ندانند؟ آنها هرروز تفاوت هایشان را در مهارت در نظرپردازی و تند ذهنی احساس می كردند. مدرسه به آن ها می گفت و نشان می داد كه بهترند.
به علاوه، در مدرسه بود كه اصل پاداش براساس شایستگی متفكران ارائه و آموزش داده شد. افرادی كه ازنظر فكری ارزشمند بودند مورد تحسین و توجه معلمان قرار می گرفتند، و بهترین نمره ها به آن ها داده می شد. ازنظر هدایای پولی مدرسه، بیشترین ها به تیزهوشترین ها اختصاص می یافت. متفكران در مدرسه آموخته اند كه درمقایسه با دیگران ارزش بیشتری دارند و این ارزش بیشتر آن ها را مستحق دریافت پاداش های بزرگتر می كند، هرچندكه این ها جزو برنامه درسی رسمی مدرسه نبوده است ولی جامعه بزرگتر بازار مدار درسی متفاوت به متفكران آموخته است. در اینجا بهترین پاداش ها را به افرادی كه ازنظر زبانی بهترین هستند نمی دهند و مهارت های متفكران را باارزشترین مهارت ها نمی دانند حال چه گونه متفكرانی كه آموخته اند باارزش ترین افرادند و محق ترین آن ها برای دریافت پاداش، از جامعه سرمایه داری كه آن ها را از پاداش عادلانه ای كه برتری شان حق آن ها دانسته است، متنفر نباشند؟ عجیب است كه احساس متفكران تحصیل كرده نسبت به جامعه سرمایه داری دشمنی ای عمیق و ملال انگیز بوده است كه با دلایل ظاهرا مناسبی بیان شده، و بااینكه ثابت شد كه آن دلایل كافی نیستند، بازهم ادامه یافته است.
منظور من از این كه متفكران احساس می كنند محق برترین پاداش های جامعه هستند (ثروت، مقام ودیگر چیزها) این نیست كه متفكران این پاداش ها را باارزشترین كالاها تلقی می كنند. شاید آن ها بیشتر به ارزش های غیرمادی فعالیت های متفكران یا ارزش زمانی آن ها اهمیت می دهند. بااین حال، آن ها بیشترین تقدیرات جامعه را حق خود می دانند، بیشترین و بهترین از هرچه كه باید تقدیم كند، حتی اگر ازنظر مادی بی ارزش باشد. قصد من تاكید بر پاداش های مالی یا شخصی كه به متفكران داده می شود نیست. این واقعیت كه جامعه باارزش ترین فعالیت ها را فعالیت فكری نمی داند و بیش ترین پاداش ها را به آن اختصاص نمی دهد، این افراد را، ازآنجایی كه خود را متفكر می دانند، آزرده خاطر میكند. متفكر
انتظار دارد كه كل جامعه مانند مدرسه باشد، جایی كه او بهترین بوده و بهترین تقدیرها از او به عمل می آمده است. مدرسه با تعیین ملاك های پاداش متفاوت با جامعه بزرگتر، سقوط برخی افراد را در جامعه بیرون مدرسه تضمین می كند. كسانی كه در مدرسه بالاترین جایگاه را دارند نسبت به این جایگاه، نه تنها در این جامعه كوچك بلكه در جامعه بزرگتر نیز احساس حقانیت پیدا می كنند و اگر این جامعه بزرگتر نتواند خواست ها و حقوق خودتجویزی آن ها را برآورده كند، ازآن منزجر می شوند.درنتیجه نظام مدرسه احساسات ضد سرمایه داری را در متفكران به وجود می آورد. البته در متفكران گفتارساز. چرا نگرش شماره سازان مانند گفتارسازان نمی شود؟ من فكر می كنم كه این افراد اگرچه شاگردانی تیزهوش بودند و در امتحانات مربوطه نمرات خوبی می گرفتند ولی توجه و تایید رودررویی را كه شاگردانی كه ازنظر زبانی هوشیار بودند، دریافت نمی كردند. این پاداش های شخصی را معلمان به مهارت های زبانی می دهند و ظاهرا همین پاداش ها است كه چنین احساس حقانیتی را به وجود می آورد.
● برنامه ریزی محوری در كلاس
باید یك نكته دیگر را هم اضافه كنم، متفكران گفتارساز (آینده) در نظام اجتماعی رسمی و اداری مدرسه كه در آن پاداش ها را معلم، كه قدرت اصلی است توزیع می كند، موفق هستند. مدرسه نظام اجتماعی غیررسمی دیگری نیز در كلاس، راهرو و حیاط مدرسه دارد كه درآنجا توزیع پاداش ها ازطریق مدیریت مركزی صورت نمی گیرد، بلكه به صورت خودجوش و براساس عشق وعلاقه هم شاگردی ها به هم انجام می گیرد. در اینجا متفكران به اندازه همیشه خوب عمل نمی كنند.
درنتیجه عجیب نیست اگر به نظر متفكران توزیع كالا و پاداش ازطریق یك مكانیسم توزیعی كه سازماندهی مركزی دارد مناسب تر از بی نظمی و هرج ومرج بازار است. زیرا رابطه توزیع در یك جامعه سوسیالیستی مركزمدار و یك جامعه سرمایه داری مانند رابطه توزیع ازطریق معلم در كلاس و توزیع در حیاط و راهروی مدرسه است.
توضیح من بر این فرض نیست كه متفكران (آینده) اكثریت شاگردان اول مدرسه و یا حتی دانشگاه را تشكیل می دهند. اكثر این نوع شاگردان مهارت های اصولا (البته نه بسیار) كتابی، همراه با رفتار اجتماعی خوب و رغبت زیاد برای جلب رضایت دیگران دارند، خوش مشرب و جذاب هستند و قادرند تا درعین حال كه به پیروی از قوانین تظاهر می كنند، آن ها را به بازی بگیرند. معلمان به این دانش آموزان نیز بسیار توجه می كنند و به آنها بهترین پاداش ها را می دهند؛ این افراد در جامعه بزرگتر نیز به همین منوال عملكردی بسیار عالی دارند. (و ازآنجایی كه در نظام اجتماعی غیررسمی مدرسه نیز خوب عمل می كنند، فقط قوانین نظام رسمی مدرسه را تصدیق نخواهند كرد.) فرض من بر این است كه متفكران (آینده) بیش ازحد در گروه شاگردان اول مدرسه معرفی می شوند به بیان دقیق تر در گروهی كه برای خود آینده ای نزولی پیش بینی می كندـ كه این، باعث تنزل نسبی آن ها می شود.دشمنی پیش از ورود به دنیای بزرگ تر و تجربه سقوط واقعی پیش می آید، زمانی كه دانش آموز هوشیار پی می برد كه در جامعه بزرگ تر كم تر از وضعیت كنونی اش در مدرسه موفق خواهد بود. این پیامد ناخواسته نظام مدرسه، یعنی مخالفت متفكران با سرمایه داری، مسلما زمانی بیشتر می شود كه دانش آموزان كتاب های متفكرانی را كه معرف این نگرش های ضدسرمایه داری هستند، بخوانند و یا شاگرد آن ها باشند.شكی نیست كه برخی از متفكران دانش آموزانی پرخاشگر و پرسشگر و درنتیجه مورد نكوهش معلمانشان بوده اند. آیا آن ها نیز آموخته اند كه بهترین ها باید بیشترین پاداش ها را دریافت كنند و برخلاف معلمانشان فكر می كنند كه بهترین هستند و درنتیجه با توزیع نظام مدرسه مخالف می شوند؟ بی تردید، برای این مورد و موارد دیگری كه دراینجا بحث كردیم، به شواهدی براساس تجربیات مدرسه از متفكران گفتارساز آینده نیازمندیم تا فرضیاتمان را اصلاح و امتحان كنیم.
به طوركلی نمی توان در این اصل كه معیارهای درون مدرسه عقاید هنجاربنیاد افراد را بعداز اتمام آن تحت تاثیر قرار می دهند، تردید كرد. به هرحال مدرسه اصلی ترین جامعه غیرآشنایی است كه بچه ها می آموزند عمل كنند، ودرنتیجه تحصیل در مدرسه آن ها را برای جامعه ناآشنای بزرگ تر آماده می كند. پس عجیب نیست اگر كسانی كه در قوانین نظام مدرسه موفق بوده اند از جامعه ای كه به علت پایبندی به قوانین متفاوت به آن ها همان موفقیت را اعطا نمی كند، بیزار باشند. همچنین وقتی این افراد كسانی هستند كه به تصور جامعه از خودش شكل می دهند و ارزش گذاری جامعه از خودش دردست آن هاست، عجیب نیست اگر بخش زبانی جامعه مخالف آن باشد. اگر شما می خواستید جامعه ای را طراحی كنید،آیا آن را طوری طراحی می كردید كه متفكران گفتارساز، با چنین نفوذی، درآن به دشمنی با قوانین جامعه آموزش ببینند؟ توضیح من از احساس ضدسرمایه داری بی حد متفكران براساس یك تعمیم جامعه شناختی توجیه پذیر است.
در جامعه ای كه تنها یك نظام یا بنیاد غیرخانوادگی، اولین مركزی كه جوانان وارد آن می شوند، پاداش ها را توزیع می كند، كسانی كه در آن بسیار عالی عمل می كنند، قوانین این بنیاد را درونی می كنند و انتظار دارند كه جامعه بزرگتر نیز براساس این قوانین عمل كند. آن ها تقسیمات توزیعی را كه براساس این قوانین باشند و یا وضعیت مشابهی را كه با این قوانین سازگاری داشته باشد، حق خود می دانند. علاوه بر این، آن هایی كه بالاترین جایگاه را در این اولین بنیاد غیرخانوادگی دارند و در آینده نزول به وضعیت نسبتا پایین تری را در جامعه بزرگ تر تجربه می كنند (یا آن را پیش بینی می كنند) به علت سرخوردگی در احساس حقانیت خود، با نظام اجتماعی بزرگ تر مخالفت و با قوانین آن عداوت می كنند.
توجه كنید كه این یك قانون ثابت نیست. تمام كسانی كه سیر نزولی تحرك طبقاتی را تجربه می كنند به مخالفت با نظام موجود برنمی خیزند. بااین حال، این نوع تحرك طبقاتی نزولی عاملی است كه ممكن است چنین نتایجی را درپی داشته باشد. و درنتیجه، درسطح كلی به نسبت های متفاوتی خود را نشان می دهد. می توان انواع تنزل طبقه اعیان جامعه را ازهم متمایز كرد؛ ممكن است این گروه از گروه دیگری درآمد كمتری داشته باشد ویا (ازآنجایی كه هیچ گروهی به سطح بالاتری نرسد) نتواند از گروهی كه پایین تر از خود می پنداشته درآمد بیشتری داشته باشد و درنتیجه با آن مساوی شود. اولین نوع تحرك تنزلی است كه بیشتر عذاب آور و درنتیجه نفرت برانگیز می شود؛ نوع دوم قابل تحمل تر است. بسیاری از متفكران (همان طور كه خود می گویند) موافق تساوی هستند؛ درحالی كه فقط تعداد بسیار اندكی از آنان متقاضی اشرافیت هستند. فرضیه من، نوع اول تحرك تنزلی را مولد نفرت و دشمنی می داند.
نظام مدرسه فقط به بعضی از مهارت ها كه بعدها به موفقیت فرد می انجامند اهمیت و پاداش می دهد (به هرحال مدرسه یك بنیاد تخصصی است)، درنتیجه نظام پاداش دهی آن با جامعه بزرگتر تفاوت دارد. این تحرك طبقاتی نزولی بعضی افراد در ورود به جامعه بزرگتر ونتایج آن را حتمی می كند. قبلا گفتم كه متفكران می خواهند جامعه، مدرسه ای در ابعاد بزرگ باشد.اكنون می دانیم كه نفرت متفكران كه به خاطر ناكامی احساس حقانیت در آن هاست، ریشه در این واقعیت دارد كه مدرسه (به عنوان اولین نظام اجتماعی غیرخانوادگی تخصصی) جامعه در ابعاد كوچك نیست.
اكنون به نظر می رسد كه توضیح ما نفرت بیش ازحد متفكران تحصیل كرده را نسبت به جامعه شان، از هرنوع كه باشد چه سرمایه داری و چه سوسیالیستی، پیش بینی می كند. (متفكران درمقایسه با دیگر گروه های مشابه خود، ازنظر وضعیت اجتماعی اقتصادی در جامعه سرمایه داری، بیش ازحد با نظام سرمایه داری مخالفند. این سوال هم ممكن است پیش بیاید كه آیا مخالفت متفكران با جامعه سرمایه داری درمقایسه با مخالفت متفكران در جوامع دیگر بیش ازحد است یا نه.) آشكار است كه اطلاعات درباره نگرش متفكران كشورهای سوسیالیستی نسبت به صاحب منصبانشان بی ربط نیست؛ آیا این متفكران نیز نسبت به نظام جامعه شان احساس نفرت می كنند؟
این فرضیه را باید اصلاح كنم تا به هر جامعه ای اعمال نشود (یا چنین قوی اعمال نشود.) آیا نظام مدرسه در هر جامعه ای ناگزیر نفرت به نظام اجتماعی را در متفكرانی كه برترین پاداش های آن جامعه را دریافت نمی كنند، برمی انگیزد؟ احتمالا نه. جامعه سرمایه داری در اینكه ظاهرا ادعا می كند كه فقط پذیرای مهارت، ابتكار فردی و شایستگی شخصی است، جامعه ویژه ای است. كسی كه در یك طبقه اجتماعی موروثی و یا جامعه فئودال بزرگ شده است انتظار ندارد كه پاداش ها براساس ارزش شخصی افراد توزیع شوند. برخلاف انتظار موجود، جامعه سرمایه داری به افراد فقط تا جایی كه خواسته های بازاری دیگران را فراهم كنند، پاداش می دهد. پاداش در این جامعه براساس مشاركت اقتصادی است نه ارزش شخصی. بااین حال این سیستم به نظام پاداش دهی براساس ارزش نزدیك می شود ارزش و مشاركت بسیاری از اوقات یكی می شوند تا توقعاتی را كه در مدرسه به وجود آمده، برآورده كند. ویژگی های جامعه بزرگتر به اندازه كافی به ویژگی های مدرسه شباهت دارد و همین شباهت نفرت را به وجود می آورد. جوامع سرمایه داری به مهارت افراد پاداش می دهند یا بهتر بگویم این طور ادعا می كنند، ولی متفكران را كه به نظر خود ماهرترین هستند، ناخوشنود باقی می گذارند.
من فكر می كنم عامل دیگری نیز دراینجا كارگر است. هرچه شاگردان مدارس متفاوت تر باشند، احتمال ایجاد این نگرش ضدسرمایه داری نیز بیشتر می شود. اگر تقریباً تمام كسانی كه ازنظر اقتصادی موفق هستند به مدارس جداگانه ای بروند، در متفكران این احساس برتری نسبت به بقیه ایجاد نمی شود. ولی حتی اگر بسیاری از فرزندان خانواده های اشراف نیز به مدرسه های جداگانه ای بروند، در یك جامعه آزاد مدرسه های دیگری هم وجود دارد كه در آن ها بسیاری از كسانی كه در آینده ازنظر اقتصادی به اندازه سرمایه گذاران موفق خواهند شد، تحصیل می كنند و متفكران بعدا با تلخی به یاد خواهند آورد كه چقدر ازنظر درسی از آن دسته از هم سن و سالانشان كه ثروتمندتر و قدرتمندتر شده اند، برتر بوده اند. آزاد بودن جامعه نتیجه دیگری نیز دارد. شاگردان، گفتارسازان و دیگران، نخواهند دانست چقدر در آینده موفق خواهند بود. آن ها می توانند امید هرچیزی را داشته باشند. جامعه ای كه درهای خود را به پیشرفت بسته است، این امیدها را خیلی زود ازبین می برد. یك جامعه آزاد سرمایه داری، شاگردان را وادار به محدود كردن پیشرفت و تحرك طبقاتی نمی كند. ظاهرا این جامعه ادعا می كند كه تواناترین و باارزش ترین افراد را به بهترین ها می رساند و مدرسه نیز پیش از آن به بااستعدادترین افراد ازنظر درسی فهمانده كه آن ها باارزشترین هستند و لیاقت بهترین پاداش ها را دارند، ولی بعدا همین افراد با دلگرمی و امید زیاد همسالان خود را كه به نظر آن ها شایستگی كمتری داشتند می بینند كه نسبت به آن ها به درجات بالاتری رسیده اند و بهترین پاداش ها را كه آن ها حق خود می دانستند دریافت كرده اند. حال آیا تعجبی دارد اگر آن ها به این جامعه دشمنی بورزند؟
●چند فرضیه دیگر
حالا فرضیه من تاحدودی اصلاح شده است. پس نه مدارس رسمی، كه تدریس در یك بافت اجتماعی مشخص است كه نفرت متفكران (گفتارساز) را نسبت به نظام سرمایه داری برمی انگیزد. شكی نیست كه این فرضیه به اصلاحات بیشتری احتیاج دارد. ولی تا همین جا كافی است. زمان آن رسیده كه فرضیه مان را از حدس و گمان بی مدرك گرفته و به دانشمندان علوم اجتماعی كه بیشتر با واقعیات و شواهد سروكار دارند تحویل دهیم. بااین حال، می توان به زمینه هایی كه در آن ها این فرضیه نتایج و پیش بینی های آزمون پذیر به دست می دهد، اشاره كرد. اولین مورد این است: هرچه نظام مدرسه یك كشور بیشتر شایسته سالار باشد، احتمال این كه متفكرانش چپ گرا باشند بیشتر خواهد بود. (فرانسه را درنظر بگیرید.) مورد دوم این است كه متفكرانی كه در مدرسه دیرشكوفا بوده اند، این احساس حقانیت را نسبت به برترین پاداش ها پیدا نمی كنند؛ و درنتیجه درصد كمتری از متفكران دیرشكوفا نسبت به متفكران زودشكوفا گرایشات ضد سرمایه داری پیدا می كنند و مورد سوم این كه ما فرضیه مان را به آن دسته از جوامعی محدود كردیم كه در آن (برخلاف جامعه طبقاتی هند) دانش آموزان موفق می توانند به طرز معقولانه ای انتظار موفقیت بیشتری را در جامعه بزرگ تر داشته باشند. تاكنون در جوامع غربی معقولانه نبوده كه زنان چنین انتظاراتی داشته باشند، درنتیجه انتظار نمی رود دانش آموز دختری كه جزو بهترین های دانشگاه بوده ولی بعدا سیر نزولی تحرك طبقاتی را طی كرده، به اندازه متفكران مرد نگرش ضدسرمایه داری نشان دهد. پس ما می توانیم پیش بینی كنیم كه هرچه یك جامعه بیشتر به سمت برقراری تساوی امكانات شغلی بین زنان و مردان پیش برود، تعداد بیشتری از متفكران زن آن جامعه احساسات ضد سرمایه داری بیش ازحد متفكران مرد را نشان می دهند.
بعضی از خوانندگان ممكن است نسبت به این توضیح برای ضد سرمایه داری بودن متفكران شك داشته باشند. این طور هم كه باشد من معتقدم به واقعیت مهمی دست پیدا كرده ام. تعمیم اجتماعی من به صرافت گزیرناپذیر است؛ چنین چیزی باید باشد. درنتیجه در آن دسته از بهترین شاگردان مدرسه كه سیر نزولی تحرك طبقاتی را تجربه می كنند باید تاثیرات مهمی ایجاد شود، نوعی نفرت به جامعه بزرگتر باید به وجود آید. اگر این تاثیر مخالفت بی اندازه متفكران نباشد پس چیست؟ در آغاز مقاله یك پدیده سوال برانگیز را مطرح كردم تا به جوابی برسم. فكر می كنم به یك عامل توضیح دهنده دست یافتم كه آن قدر واضح است كه می توانیم باور كنیم مبین یك پدیده حقیقی است.
مولف : رابرت نوزیك مترجم: آیدا دمهری


همچنین مشاهده کنید