شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


گفت‌وگو با دیگری


گفت‌وگو با دیگری
امروزه دیگر به نظر می‌رسد كه نگاه میان فرهنگی تبدیل به سرنوشت ما شده است، قطع نظر از اینكه در چه فرهنگی زندگی می‌كنیم. پس اگر به دنبال صلح و آرامش هستیم باید سعی در ایجاد فلسفه‌ای داشته باشیم كه در آن خشونت حداقلی وجود داشته باشد. آنچه در پی می‌آید یادداشتی است از «شاهد طباطبایی» که به همین بهانه نگاشته شده است.
اگر بخواهیم فلسفه میان فرهنگی را در یك جمله بیان كنیم، این جمله تجلی شعار معروف سقراط در قرن پنجم پیش از میلا‌د است، آنجا كه می‌گفت تنها فرق من با دانایان این شهر این است: می‌دانم كه نمی‌دانم و همین باعث شده كه من دانا‌ترین اینان باشم. به همین ترتیب اگر از پایگاهی معرفت شناسانه كه بنیاد نگاه میان فرهنگی را شكل می‌دهد به آن نزدیك شویم، اصل واساس این نگاه را آگاهی از محدودیت فرد (به عنوان واحد فرهنگی) یا فرهنگ در شناخت می‌یابیم. جالب توجه خواهد بود كه آخرین نظریه فلسفی امروز را تجلی نخستین سخن فلسفی در طلیعه ظهور آن بدانیم و ۲۵۰۰ سال فلسفیدن بشر را حركتی در اثبات این معنی به قول هگل ازحركت كلی انتزاعی به سوی كلی انضمامی. یعنی امروز ما پس از ۲۵۰۰ سال تلا‌ش فلسفی در صور گوناگون آن برای اثبات و كشف حقیقت مطلق در جایگاهی ایستاده‌ایم كه روز اول سقراط می‌گفت: یعنی آگاهی بر محدودیت وناتوانی خود و اقرار به نادانی خویش، اما به راستی فرق بزرگی میان ندانستن امروزی و ندانستن سقراطی است. سقراط در آغاز راه شناخت و شروع فلسفه بر ندانستن خوداقرار می‌كند به این امید كه روزی دانا شود و از این جهل برهد، اما ما امروز در پایان راه فلسفه (البته پایان به معنی كمال) بدون هیچ امیدی به زور بازوی خویش سر به زیر آورده، می‌گوییم: نمی‌دانیم وهرچه هم می‌دانیم محدود است و نسبی.
ما و پدران فلسفی‌مان همه با هم راهی را كه سقراط شروع كرد تا به پایان رفتیم و باز هم همانی را گفتیم كه وی در سرآغاز زمزمه كرد.(۱) از مطلب اصلی دور نشویم; به دنبال تاملی در معنا و مفهوم نگاه و فلسفه میان فرهنگی بودیم و بدینجا رسیدیم كه اساس این تفكر، رسیدن به این محدودیت معرفت شناسانه‌فرد است كه پس از قرن‌ها فلسفه‌ورزی بشر به ما به ارث رسیده است. اما اقرار به چنین محدودیتی تنها در همین سطح باقی نمی‌ماند و به دنبال خود لوازم و نتایج فراوان به همراه دارد. یكی از این لوازم، نفی هرگونه تفلسف و تعقل و نظام سازی عقلا‌نی است كه به دور از ارتباط وخارج از بستر ارتباط با «دیگری» شكل می‌گیرد.
به دیگر سخن، با قبول پیش‌فرض محدودیت معرفت شناسانه فردی، دیگر برای تبیین جهان، تعریف انسان، آزادی و دیگر مسایل بشری نمی‌توان از عقلا‌نیت به اصطلا‌ح مطلقی استفاده كرد كه خارج از ارتباطات انسانی و مطلق از عقلا‌نیت ارتباطی انسان‌های هر دوره است. نگاه میان فرهنگی درپی تعلیم این آموزه است: بشر محدود، مقید و نسبی است و اگر در تمنای كشف حقیقت است باید از این نكته آگاه باشد.
لذا باید خود را تنها قطعه‌ای از پازل حقیقت بداند، قطعه ای كه به هیچ‌وجه بدون توجه به دیگری توان تقرب به حقیقت را ندارد، این نگرش در بنیاد خود به تمامی‌تفكرهای بنیادگرا و مطلق انگار معترض است و به زیباترین نحوی سر تعظیم درمقابل حقیقت مطلق و دست‌نیافتنی بودن آن به نحو یك سویه فرود می‌آورد. در واقع نگاه میان فرهنگی به زبان حال می‌گوید هر كس فارغ از عقلا‌نیت ارتباطی و به نحو جزمی‌به دنبال عقلا‌نیت و حقیقت مطلق است، كاری جز مطلق ساختن تخیلی خویش نمی‌كند. او علا‌وه بر اینكه تا به ابد از تقرب به این حقیقت محروم است، تفكر یك سویه و محدود خود را هم جایگزین آن كرده است. با چنین مقدمه‌ای است كه جایگاه «دیگری» در فلسفه میان فرهنگی بسیار ارزشمند می‌شود. «دیگری» تنها وسیله‌ای است كه با آن امكان تقرب به حقیقت فراهم می‌شود و از همین نقطه است كه گام بعدی در این فلسفه برداشته می‌شود یعنی گفت‌وگو.
گفت‌وگو روشی متقن برای رسیدن به حقیقت نیست اما نگاه و رویكردی است كه امكان تقرب به آن را فراهم می‌آورد. نگاه میان فرهنگی از فلسفه مدرن و به تبع آن نگاه متدیك و روش انگار، گذر كرده است زیرا می‌داند امر مطلق با روشی محدود و مقید، فراچنگ نمی‌آید. اما ناتوانی گفت‌وگو در وصول به حقیقت باعث نفی كلی آن نمی‌شود بلكه به یك نگاه و رویكرد تقلیل می‌یابد كه از طریق آن راهی به سوی رهایی متصور است.
گفت‌وگو، تجلی و روشنی‌گاه عقلا‌نیت ارتباطی است و دیالكتیكی است كه روزگاری باز هم همان سقراط آغازگر از آن سخن رانده است. مگر بسیاری از محاورات افلا‌طون، بدون نتیجه به پایان نمی‌رسد(aporia) . و آیا این غیر از تایید بر این نكته است كه گفت‌وگو روش كشف حقیقت نیست بلكه نگاهی است كه از طریق آن امید روشنی یافتن است. بدین ترتیب دیگر شخص گفت‌وگو كننده مانند ناظر بی‌طرفی نیست كه برای رسیدن به یك نتیجه علمی از روش گفت‌وگو استفاده كند و پس از اتمام گفت‌وگو، زندگی بی گفت‌وگویش را از سر گیرد. اینجاست كه گفت‌وگو، تبدیل به نحوه در جهان بودن انسان می‌شود یعنی امری كه تمامی‌شئونات زندگی انسان را دربر می‌گیرد و درست درهمین جاست كه به قول گادامر بازیگر خود توسط بازی به بازی گرفته می‌شود.(۲)
اما از سوی دیگر این گفت‌وگو شرطی دارد كه بدون تحقق آن امكان گفت‌وگو از میان می‌رود، این شرط همان تساهل یا رواداری است. به معنای دیگر گفت‌وگو زمانی شكل می‌گیرد و از روندی یك سویه تبدیل به فرآیندی دوسویه می‌شود كه دو طرف گفت‌وگو، روادار باشند; یعنی از آن پیش فرض معرفت شناسانه نخستین نگاه میان فرهنگی آگاه باشند و بدان عمل كنند. تساهل یعنی آگاهی از محدودیت معرفت خودو سپس عمل به مقتضای آنكه این عمل به مقتضای تساهل همان احترام به طرف گفت‌وگوست. آن هنگام كه شخص گفت‌وگو كننده از محدودیت معرفتی خودآگاه باشد و به هیچ عقلا‌نیت فراارتباطی نیز برای رسیدن به حقیقت دل‌خوش نكند چاره‌ای ندارد جز اینكه حقیقت را در ارتباط با «دیگری» و از طریق عقلا‌نیت ارتباطی به دست آورد و برای این اكتساب شرط اول آن است كه خود را طالب حقیقت بداند نه مالك آن و این خود معنای تساهل است. بدین ترتیب شخص گفت‌وگو كننده، همان طور كه موضع خود و طرف مقابل را نسبی می‌داند اما به طور نسبی هر دو را نیز محق می‌داند و نتیجه چنین نگرشی برقراری یك رابطه متقارن و متعادل میان طرفین گفت وگوست.
با تحقق پیش‌شرط تساهل، طرفین گفت‌وگو به استقلا‌ل می‌رسند و هیچ‌كدام از طرفین سعی در ضمیمه‌سازی تفكر «دیگری» به تفكر خود ندارد. آشكارا پیداست كه چه میزان از احترام به حقوق دیگری و عدالت در این نظریه موج می‌زند و این مهم‌ترین دستاورد نگاه میان فرهنگی است. اگر تمامی‌نگاه‌های بنیادگرایانه و مطلق انگار را یك سویه وخشونت‌مدار (خشونت فكری) بدانیم، این تنها نگاه میان فرهنگی است كه در پی رفع این نقیصه برآمده است و طرحی جایگزین را ارایه می‌كند كه در آن دو سوی گفت‌وگو، درارتباطی متعادل قرار می‌گیرند و امكان بروز خشونت فكری از میان می‌رود.
براساس مطالب ذكر شده نگاه میان فرهنگی تشنه گفت‌وگوست زیرا آن را تنها راه تكامل و پیشرفت انسان می‌داند كه احترام به حقوق دیگری و با هم شكوفا شدن از شرط اولیه آن است. ظهور نگاه میان فرهنگی در شرایط امروزی انسان معاصر و بروز وضعیت چند فرهنگی وارتباطات بسیار نزدیك و پیچیده انسان‌ها ( با توجه به پیشرفت رسانه‌ها) پاسخ بسیار راهگشا وخشونت‌زدایی است كه می‌تواند گام بسیار بلندی در تحقق صلح جهانی تلقی شود. آنجا كه ما اصل را بر تفاوت قرار دهیم وتكثر دیدگاه‌ها را ناشی از «چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند» ندانیم، راه برای تقرب به حقیقت مطلق فراهم می‌شود. نكته در خور توجهی در تعریض به فلسفه اسلا‌می‌در همین جاست كه از روز اول گفته‌ایم حقیقت مطلق، ولی همیشه در عمل تنها صفتی را كه از حقیقت نفی كرده‌ایم، همین اطلا‌ق است. می‌دانیم كه امر مطلق امری است لا‌بشرط و چون لا‌بشرط است «یجتمع مع الف شرط» یعنی با هزار شرط جمع می‌شود و از سوی دیگر انسان‌ها تماما موجوداتی مشروط هستند.
پس هیچ‌گاه یك موجود مشروط به تنهایی و جدای از دیگر مشروط‌‌ها نمی‌تواند به حقیقت لا‌بشرط تقرب جوید، زیرا مشروط است. تجربه تاریخی نشان می‌دهد كه در تمامی‌فلسفه‌های بنیادگرا، این فرد مشروط است كه به دنبال مطلق سازی خویش به صورت یك سویه است در صورتی كه لا‌زمه نزدیكی به حقیقت مطلق، برون رفتن از تمامی‌شروطی است كه حقیقت با همه آنها جمع می‌شود، اما از طریق خود آن شروط و طریق این شروط همان چیزی است كه ما در نگاه میان فرهنگی از آن تعبیر به اصالت تفاوت و تكثر دیدگاه‌ها و نسبی بودن تمامی‌آنها و درنتیجه برقراری گفت‌وگو برای رسیدن به وضعیتی سنجیده‌تر در نسبت با حقیقت می‌كنیم. بدین ترتیب حقیقت تبدیل به امری می‌شود كه در هر دوره از تاریخ براساس عقلا‌نیت ارتباطی ظهور یافته در آن دوره، جلوه‌ای خاص دارد و تنها با شناخت آن تجلی خاص از حقیقت است كه می‌توان به روح زمانه هر تجلی حقیقت در آن برهه تقرب جست.
دیگر اینكه چون هر فرد واحدی فرهنگی است، نگاه میان فرهنگی می‌تواند در مناسبات میان افراد، جنسیت‌ها، دولت‌ها و تمامی‌تقابل‌هایی از این دست به كار گرفته شود و تنها در سطح كلا‌ن فرهنگی باقی نماند. ولی ناگفته پیداست چنین رویكرد و پاسخی به پدیده چند فرهنگی در زمان ما، بسیار ایده‌آل و آرمانی است و برای تحقق آن باید بسیار كوشید، زیرا بسیارند كسانی كه در امروز زندگی می‌كنند ولی اسطوره‌ها و خرافات پیش تاریخی را خوش‌تر می‌دارند، همان‌طور كه ۲۵۰۰ سال پیش فردی می‌زیسته است كه اینگونه كه آرمان امروزی ماست فكر می‌كرده و حتی می‌زیسته كه البته تاوانش نیز از پیش معلوم است.
مرجع : http://isphilosophy.blogfa.com
مولف : شاهد طباطبایی
۱- بدین ترتیب سخنی را كه سقراط به صورت كلی انتزاعی در سرآغاز فلسفه یعنی قبل از ظهور صور گوناگون معرفت بشری گفته بود، امروز به صورت انضمامی‌پس از ظهور كامل این صور به راستی درمی‌یابیم.
۲‌- در واقع این دیگر ما نیستیم كه از گفت‌وگو به عنوان یك روش برای رسیدن به حقیقت استفاده می‌كنیم بلكه این گفت‌وگوست كه به ما شكل می‌بخشد، ما را می‌سازد و آماده پذیرش روشنایی حقیقت می‌كند. شخصیت ما به عنوان یك انسان و موضع فكری ما از طریق گفت‌وگوست كه ساخته می‌شود نه اینكه گفت‌وگو تنها راهی برای ابراز مواضع از قبل تعیین شده ما با توجه به شخصیت ثابتمان باشد.
منبع : خبرگزاری آفتاب


همچنین مشاهده کنید