سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا


خانواده، عشق، استواری


خانواده، عشق، استواری
عزیز همراه، قبل از اینكه انسان به ورطه هوس شعله‏ور یا در معرض شعله سوزان عشق ناب قرار گیرد، مناسب است كه نشانه‏های هر كدام را بشناسد تا با پی‏جویی آن نشانه‏ها در خود و مدعیان كه به وی ابراز عشق می‏كنند، بتواند تشخیص دهد كه با عشق ناب مواجه است یا هوس شعله‏ور برایش دام گسترده است. اگر محبتی كه در خود احساس می‏كند یا از جانب مدعی می‏شنود، از جنس و قماش عشق ناب باشد، مقدس است و سعی و تلاش در راه رسیدن به معشوق و محبوب، پسندیده و شایسته می‏باشد ولی اگر كشش و جاذبه موجود و مورد ادعا، حاصل هوس سوزان، غرایز سركش یا اوهام و تخیلات ذهنی است، باید با آن مبارزه كند و آن را مهار نماید و گرنه نتایج و عواقب وخیمی در پی خواهد داشت.
هر كدام از عشق ناب و هوس شعله‏ور را نشانه‏هایی است از جمله:
۱- عشق، برآیند و مبتنی بر آگاهی است و هوس بر وهم و خیال؛
آن كس كه فردی را به صفات كمال و جمال شناخته و كمالات وجودی وی برایش محرز شده و كاستی‏ها و نقص‏هایش را می‏داند و با توجه به رجحان نسبی یا فوق‏العاده نقاط مثبت او بر نقاط منفی‏اش به او دل بسته، عاشق واقعی است. این عشق و علاقه و وابستگی بعد از آگاهی نسبتاً كامل به شخصیت، ویژگی‏ها، كمالات و نقایص فردی، خانوادگی، جسمی و روحی او حاصل شده و مبتنی بر واقعیات است. او می‏داند مثلاً دختری كه محبوب وی گشته، دختری است مثلاً بیست ساله با قد بلند، چشم و ابروی نسبتاً متناسب، برخوردار از زیبایی جسمی و ظاهری در حد متوسط یا كمتر، متدیّن، عفیف و پاكدامن، خانه‏دار كه از لحاظ تحصیلات نیز، سوم راهنمایی خوانده و ترك تحصیل كرده است. خانواده وی از طبقه سوم اجتماع - نیمه فقیر - می‏باشند كه با عزّت، كرامت، قناعت و كوشش زندگی می‏كنند و با سختی‏های زندگی خو گرفته و به مقاومت در برابر آنها عادت یافته‏اند. علاوه بر اینها قد این دختر از متوسط بلندتر است و لاغراندام جلوه می‏كند كه از نظر این جوان، حُسن و جمال نیست و فقط خانه‏داری را در حد معمول می‏داند و كار و تخصص دیگری ندارد و با توجه به وضع خانوادگی‏اش نمی‏تواند جهیزیه چشمگیری به همراه خود بیاورد؛ ولی این جوان وجوه مثبت و منفی دختر را با هم جمع كرده و مقایسه نموده و در مجموع نمره مثبت بالایی در او دیده لذا به او علاقه‏مند گشته و شور عشق آن دختر قلبش را به تپش انداخته است.
این محبت و علاقه، عشق است نه هوس شعله‏ور. بر عكس كسی كه فقط با تلفن صدای دختری را شنیده و به او اظهار علاقه كرده و حالا بعد از چند بار صحبت تلفنی و شنیدن حرف‏ها و ایده‏ها و اوصاف آن دختر از زبان خودش یا دیگران دلبسته او شده و در خیال خود از او فرد گمشده‏اش را ساخته است. این دلبستگی را نباید و نمی‏توان عشق نامید زیرا بر تخیلات و اوهام استوار است و بنیانی كه بر آگاهی استوار نباشد، بسیار سست و بی‏دوام است و به زودی فرو می‏ریزد.
چنین افرادی بعد از صحبت تلفنی یا دریافت نامه، ایمیل، پیام الكترونیكی یا شفاهی از طرف مقابل در ذهن و خیال خود از او یك ایده‏آل می‏سازند و به محبوب ساخته ذهن خود عشق می‏ورزند و این عشق و علاقه مفرط كه روز به روز شدیدتر هم می‏شود، آنان را از درك، فهم، دیدن و شنیدن حقایق باز می‏دارد. آنچه خودش می‏خواهد در محبوبش می‏بیند و آنچه را نمی‏پسندد، در او انكار می‏كند. اینكه امام علی(ع) می‏فرماید:
«آرزوها چشم دل را نابینا می‏كند.»(۱)
«هر كس به چیزی به شدت عشق ورزد، آن محبت و عشق شدید، بینایی‏اش را معیوب و قلبش را مریض می‏كند. از این‏رو با چشم معیوب می‏نگرد و با گوش ناشنوا استماع می‏كند.»(۲)
چنین عشق و علاقه‏ای اگر مبنای تشكیل خانواده و ازدواج گردد، چون هوس شعله‏ور و محبتی توهمی و خیالی است، سراب است نه حقیقت، لذا به زودی سستی آن آشكار می‏شود و بنیان مبتنی بر آن فرو می‏ریزد و به همین جهت است كه بسیاری از ازدواج‏های بنا نهاده شده بر عشق‏های تخیلی تلفنی، نامه‏ای، پاركی، ایمیلی و امثال آن به طلاق منجر می‏گردد و چنین عاشقانی آرزو می‏كنند «كاش برای همیشه در همان مرحله عشق و دوست داشتن و آرزوی وصال می‏ماندند» و آب سرد وصال بر آتش گرم عشق‏شان نمی‏ریخت و كاخ شیشه‏ای و زیبای تخیل‏شان با تلنگر واقعیت در هم نمی‏شكست. آنان تا با عشق خیالی سرخوش و مشغولند و آرزوی وصال محبوبِ ایده‏آلِ توهمی را دارند، زندگی‏شان سراسر شور و شوق است ولی همین كه به وصال رسیدند و شعله هوس‏شان فروكش كرد و خیال و وهم رخت بربست، با واقعیت نازیبایی آشنا می‏شوند كه تا آن موقع در ذهن‏شان خطور نداشت. روز به روز زوایای بیشتری از زشتی‏های محبوب خیالی دیروز آشكار می‏شود و شیرینی دوست‏داشتن را به تلخی نفرت بدل می‏كند به حدی كه بعد از گذشت مدتی كم، جز طلاق و جدایی چاره‏ای نمی‏یابند.
دكتر وودی آلن از كارشناسان خبره خانواده می‏نویسد:
دور نیست از دیدار چهره‏ای زیبا به دمی دل ببازیم و به ستایش جمالش بپردازیم و یا از ادراك صفات معنوی موجودی، متأثر شویم و به آفرینی لب بگشاییم و یا حتی نسبت به كسی در ضمیر خود كشش كهربایی دریابیم اما اینها هیچ یك عشق نیست. عشق درخور این نام باید بنایی باشد كه بر پایه‏هایی از بصیرت و معرفت حقیقی عاشق و معشوق به صفات یكدیگر، استوار شود. پس نخست معرفت و شناخت است و از آن پس محبت و اگر این احساس قوت گیرد، به عشق بدل می‏شود. بیشتر اوقات كشش جنسی و جذبه قوی موجود میان زن و مرد را به جای عشق می‏گیرند. این درست نیست زیرا عشق وقتی پدید می‏آید كه زن و مرد یكدیگر را نیكو بشناسند و دریابند. این گونه جذبه‏ها و كشش‏ها اغلب موهوم و ناپایاست. عشق باید به تفاهم فكری، توافق اخلاقی و جذبه جسمی [هر سه‏] در آمیخته باشد.
عاشق حقیقی به دنبال شخصیت حقیقی معشوق است نه فقط لذت جسمانی او.(۳)
●محك تشخیص‏
چگونه بفهمیم كه عاشق مدعی از رهروان عشق آگاهانه است یا هوس‏بازی لذت‏جو و خوش‏خیال كه بر اساس توهم و تخیّل پیش آمده است؟
اگر مدعی عاشق آگاهانه باشد، علاوه بر زیبایی‏ها و مزایای محبوب، از معایب و نقایص او هم اطلاع دارد. وقتی از او بخواهیم علت دلبستگی و عشقش را بیان كند و ویژگی‏های مثبت و منفی محبوب را بشمارد، از تعریف و بیان او می‏توانیم حقیقی یا تخیلی بودن عشقش را تشخیص دهیم. اگر علت‏هایی كه ارائه می‏دهد منحصر در مزایای جسمی و جنسی نبود و علاوه بر آن به معنویات هم توجه داشت و توانست در جنب مزایا و محاسن، معایب چندی هم از محبوب بشمارد، و در شمارش و تبیین محاسن نیز اغراق نكرد، معلوم می‏شود كه عشق او آگاهانه است. وقتی مدعی با علم به واقعیت و حدود محاسن و آگاهی از معایب و نقایص فردی، به او علاقه‏مند گشته باشد، بعد از وصال در یافته‏هایش تخلفی نمی‏بیند و نمی‏یابد كه پشیمان گردد. او در محبوب خود محاسنی بیش از آنچه داشت تصور نكرده بود و از معایب او نیز بی‏خبر نبود تا پس از ازدواج خلاف آن را بیابد و ایده‏آل خیالی‏اش را با واقعیت مطابق نبیند بلكه چه بسا وقتی با واقع مواجه شود، او را زیباتر و والاتر از آنچه می‏دانست و معایب و نقایصش را كمتر ببیند و علاقه‏اش مستحكم‏تر شود.
اگر محبوب از مدعی عشق توصیف و تصویر خود را بخواهد و آن را همه‏جانبه و مطابق با واقع ببیند، می‏تواند به صداقت و واقع‏بینی او اطمینان یافته و به دوام زندگی با او مطمئن شود.
مطلب دیگر اینكه مدعی عشق چنانچه فقط به جنبه‏های جسمی و زیبایی‏های جنسی توجه داشته باشد، این هم عشق نیست بلكه هوس شعله‏ور است و نمی‏تواند مبنای زندگی باشد زیرا عشق و علاقه به جسمانیات كم‏دوام است چون خودِ زیبایی‏های جسمی كم‏دوامند و بعد از چند سال كمرنگ می‏شوند و از بین می‏روند و عشق مبتنی بر آنها هم به همین منوال. عاشقی می‏تواند مدعی عشق پاك باشد كه در جنب ویژگی‏های جسمی و مادی، با آنها یا بیشتر به ویژگی روحی، اخلاقی و اعتقادی محبوب توجه داشته باشد زیرا این ویژگی‏ها دائم هستند و عشق مبتنی بر آنها نیز دوام می‏یابد. كسی كه فقط به چشم و ابروی دختری یا قد و بالای جوانی دلبسته باشد، چه بسا با دیدن چشم و ابروی زیباتر و قد و بالای رساتر بدو دل می‏بندد و از اولی دل می‏كَند؛ ولی دلبسته به روحیات و معنویات، اگر با معنویت بالاتر مواجه شود، از معنویت قبلی دل نمی‏كند بلكه سعی می‏كند او را به این حد ارتقا دهد و از خداوند تعالی محبوبش را طلب می‏كند.
علاوه بر آن، دلبسته به جسم محبوب، اگر اهل ارزش‏های دینی و اخلاقی نباشد، بعد از مدتی وصال، شعله هوسش فروكش می‏كند و دیگر جاذبه و علتی برای تداوم زندگی نمی‏یابد.
اگر تصویری كه مدّعی عشق ارائه می‏كند، خیالی، موهوم، نامطابق با واقع و تك‏بُعدی بود، این عشق موهوم و خیالی است و اگر فقط به ابعاد جسمی و مادی توجه شده بود، این هوس شعله‏ور است و این مدعی را نه عاشق بلكه هوس‏بازی دلداده توهمات و تخیلات باید دانست و دست رد به سینه او زد.
●عشق‏های شیشه‏ای‏
متأسفانه عشق پاك و حقیقی در زمانه ما بسیار كم است و بسیاری از عشق‏های ادعایی، عشق‏های شیشه‏ای هستند و به كمترین تلنگری می‏شكنند و فرو می‏ریزند. عشق به مظاهر مادی و جسمانی محبوب، عشق شیشه‏ای است و مانند آتش برخاسته از هیزم‏های ترد و شكننده و خشك، شعله‏ور و كم‏دوام است در حالی كه برای زندگی به آتش عشق پایدار و ملایم نیازمندیم. عاشق جسم محبوب، هوس‏بازی است كه فقط در فكر كام گرفتن و آتش دل فرو نشاندن و دوام عشق او حداكثر به مدت دوام زیبایی جسمی محبوب است و با زوال زیبایی محبوب به زوال می‏گراید.
مولانا داستان عشقِ هوسی را بدین شرح وا می‏گوید:
روزی پادشاهی در صید، دختری را دید و صید او شد. آن دختر را به هر قیمت بود به چنگ آورد. روزی چند از وصال نگذشته بود كه دختر بیمار شد و هر چه پزشكان حاذق در مداوای او كوشیدند، كمتر نتیجه گرفتند. سلطان كه از طبابت پزشكان ناامید شده بود، به مسجد رفت و از حق‏تعالی كمك طلبید. در حال مناجات و گریه به خواب رفت و در خواب دید پیری به او می‏گوید: فردا غریبی وارد شهر می‏شود كه علاج دختر به دست اوست.
شاه در روز بعد از دریچه قصر به راه چشم دوخته بود كه ناگاه دید مسافری از دور پیدا شد. وقتی به نزدیك آمد مشخصات او را با آنچه در خواب بدو گفته بودند، مطابق یافت و او را به كاخ خواست و از وی برای معالجه همسرش كمك طلبید. طبیب بعد از معاینات دقیق فهمید كه علت مرض نه جسمی بلكه روحی است و عشق، او را به این روز انداخته است. لذا با ملایمت به گفتگو با زن پرداخت و در حال گفتگو نبض او را به دست داشت. از او پرسید: اهل كدام شهر هستی و دوستان و خویشاوندانت در آن شهر كیانند؟ زن نام شهر و دوستان و آشنایان خود را برد و طبیب مشاهده كرد كه نبض او را تغییری حاصل نیامد. پزشك نام سایر شهرها را می‏برد و نبض زن را در دست داشت تا اینكه نام سمرقند بر زبان او جاری شد و نبض زن را تندی حاصل آمد. طبیب دانست كه محبوب وی در سمرقند است. به ذكر محله‏ها، خیابان‏ها و كوچه‏ها پرداخت و وقتی نام محله و خیابان و كوچه محبوب بر زبان طبیب جاری می‏شد، نبض زن، تندی می‏گرفت و طبیب می‏فهمید. با پی بردن طبیب به نام كوچه، اسامی ساكنان كوچه را به دست آورد و به ذكر یكایك پرداخت. همین كه نام یكی از آنان بر زبانش جاری شد، نبض زن تندی گرفت. طبیب از صاحب نام پی‏جویی كرد و فهمید جوانی است زرگر. طبیب سلطان را راضی كرد و جوان را تطمیع كردند و پیش دختر آوردند و چند ماهی در صحبت با هم به سر بردند. پس از آنكه دختر سلامت خود را باز یافت، پزشك با خوراندن داروهایی سخت به پسر، سبب لاغر و رنجور شدن او شد. هر روز این رنجوری فزونی گرفت تا از آن جمال و زیبایی چیزی نماند و دختر نیز عشق خود از او بگرفت و علاقه به او از دل خویش بیرون كرد.
و
چون ز رنجوری، جمال او نماند
جان دختر در وبال او نماند
چون كه زشت و ناخوش و رخ‏زرد شد
اندك اندك در دل او سرد شد
و بعد از این داستان چنین نتیجه می‏گیرد:
عشق‏هایی كز پی رنگی بود
عشق نبوَد عاقبت ننگی بود(۴)البته باز هم تكرار می‏كنیم كه جسم و زیبایی‏های جسمی محبوب هم به جای خود مهم است و نادیده گرفتن آن مشكل‏زا، اما سخن این است كه زیبایی‏های جسمی باید در كنار و حداكثر هم‏اندازه زیبایی‏های روحی، عامل عشق باشد و چنانچه عامل شیدایی فقط ویژگی‏ها و زیبایی‏های جسمی باشد، علامت آن است كه عشق نیست بلكه هوس برافروخته می‏باشد و مانند آتش هیزم‏های ترد و شكننده، شعله‏ور و كم‏دوام است؛ به عكس عشق مبتنی بر واقعیت‏ها، آگاه از نقایص و نشأت گرفته از مزایای جسمی، روحی، اخلاقی و ایمانی كه ملایم، بادوام، سازنده و مفید است.
و اما عشق‏های خیالی و توهمی، سراب و خوابی است كه وصال، بیداری از آن می‏باشد. چنین عشق‏هایی تا به وصال نرسیده شیرین و دوست‏داشتنی و لذت‏بخش‏اند و همین كه وصال محقق شد، گویی عاشق از خواب خوش بیدار می‏شود و ناگهان همه آنچه را تصور كرده، از دست‏رفته می‏بیند.
عاشقان جسم محبوب هم با دیدن جمال بالاتر، دل از اولی گرفته و به دومی می‏بازند.
گویند زنی زیبا و زیرك به راهی می‏رفت و مردی شیدا و شیفته، او را تعقیب می‏نمود. زن ملتفت وی شد و از او پرسید: چه می‏خواهی؟
جواب شنید: عاشق و گرفتار چشم، ابرو، قد و قامت توام!
زن به زیركی و فراست دریافت كه او نه عاشقی واقع‏بین و ارزش‏مدار بلكه هوس‏بازی دلباخته جمال است. از این‏رو به او گفت: چقدر نافهم و كج‏سلیقه‏ای! تو كه به این چشم، ابرو، قد و قامت دل بسته‏ای و دل باخته‏ای، اگر خواهرم را كه از عقب می‏آید ببینی، با آن جمالی كه چندین برابر جمال من است، چه می‏گویی؟!
مرد با شنیدن این جواب به عقب بازگشت و انتظار كشید و بعد از تجسس و انتظار زیاد معلومش گشت كه با وی خدعه شده است. خود را به زن رساند و گفت: چرا به من دروغ گفتی؟
و جواب شنید: تو نیز در ادعای خود راستگو نبودی! اگر عاشق و دلباخته من بودی، در پی زن دیگر نمی‏رفتی و مرا وا نمی‏گذاشتی.
در عشق موهوم و هوس شعله‏ور، مدعی به اقتضای كور و كركنندگی عشق هوسی، چشمش به زیبایی‏های خیالی و جسمی محبوب است و از دیدن معایب و زشتی‏های وی غافل و بعد از وصال، كم كم حجاب‏های غفلت از جلوی چشم كنار می‏رود و واقعیات را می‏بیند. عاشقی بعد از مدت كمی از وصال، به محبوب گفت: این اثر خراش بر گونه تو از كی افتاده است؟!
محبوب وی در جواب گفت: از آن وقت كه دلبستگی و محبت تو را نقصان حاصل شده، آشكار گشته است! یعنی این اثر از قبل در صورت من بود و چشم تو بدان می‏افتاد ولی چنان شیدا و دلبسته به تخیّلات و زیبایی‏های جسمی و موهوم من بودی كه از دیدن آن غافل گشتی و حالا كه شیدایی‏ات نقصان یافته، توجهت فزون گشته و این عیب را دیده‏ای و به مرور كه از آن شور سابق كاسته گردد، بر بینایی‏ات افزوده شود و نقایص و معایب بیشتری متوجه خواهی شد.
۲- عفت‏زایی عشق و آلوده‏دامنی هوس؛
عشق پاك عفت‏زاست. عاشق صادق هم خود باحیا، عفیف و پاكدامن است و هم حیا، عفت و پاكدامنی محبوب را می‏طلبد، بر عكس هوس شعله‏ور كه پرده‏در گستاخ، فحشاطلب و آلوده‏دامن بار می‏آورد. قرآن داستان عشق‏هایی را بیان می‏كند كه بعضی ناب و پاك‏اند و بعضی هوس شعله‏ور تا راهنمای موقت‏طلبان باشد.
●دختر شعیب(ع) و موسی(ع)، عاشقان پاكدامن‏
موسی(ع) جوانی است رعنا، بلندقامت، باحیا، پاكدامن، قوی و نیرومند كه با یك ضربه مشت، ظالمی را از صفحه روزگار محو كرده است. این جوان رعنا كه مطلوب هر دختر جوانی است، از سرزمین ظلم و ستم فرعونی فرار كرده و به سرزمین شعیب(ع) وارد شده و كنار چاه آب زیر سایه درختی آرمیده است كه می‏بیند مردانی چوپان برای آب دادن گوسفندان خود به سوی چاه هجوم آورده و با پر كردن آبشخورها، گوسفندان‏شان را سیراب می‏كنند و آن طرف‏تر دو دختر جوان، باحیا، عفیف و رعنا در كناری جلوی گوسفندان خود را گرفته‏اند و نمی‏گذارند به سوی آبشخورها هجوم آورند. موسی(ع) از این همه عفت و حیا و پاكدامنی در كنار آن رعنایی به تعجب می‏افتد و نزد آنان می‏آید و احوال‏شان را جویا می‏شود. آنان با لحن عفیفانه و معصومانه خود وی را آگاه می‏كنند كه پدرشان شعیب پیامبر، پیر و از كار افتاده است و برادر یا مرد دیگری در خانواده‏شان نیست كه چراندن و چوپانی گوسفندان را عهده‏دار شود. از این‏رو خود مجبورند این وظیفه را عهده‏دار شوند و چون نمی‏خواهند از حریم عفاف و پاكی خارج شوند و به همنشینی و اختلاط گناه‏آمیز با مردان تن دهند، در چرانیدن و آب دادن گوسفندان همیشه از چوپانان مرد كناره می‏گیرند و به هنگام آب دادن صبر می‏كنند تا آنان دور شوند آنگاه بر آبشخور وارد می‏شوند. موسای جوان به این همه حیا، عفاف، پاكدامنی و احساس مسئولیت عشق می‏ورزد و فتوّت، جوانمردی و ظالم‏ستیزی‏اش او را به دفاع از این دختران مظلوم وا می‏دارد.
دختران شعیب هم این جوان رعنا، قوی، بلندبالا، چهارشانه، باحیا، مؤمن و پاكدامن را متفاوت با مردان اطراف خود می‏بینند و مشاهده می‏كنند كه چگونه به دفاع از آنان همه چوپانان را از آبشخور كنار می‏زند و دلو سنگینی را به تنهایی از چاه بالا می‏كشد و گوسفندان را سیراب می‏كند.
به طور طبیعی موسای جوان به این دختران ارزشمند علاقه‏مند می‏گردد و آن دختران نیز چنین جوان رعنا، قدرتمند و جوانمردی را همان مرد ایده‏آل رؤیاهای خود می‏یابند ولی هیچ كدام از دو طرف عجله نمی‏كند و حریم عفت و حیا را لكه‏دار نمی‏كند و علاقه مكنون قلبی خود را آشكار نمی‏كند اما رسیدن به آرزوی قلبی خود را از خدا می‏طلبند و خداوند هم آن چنان كه وعده داده، آرزوی بندگان مؤمن خود را برآورده و نیازهای طبیعی آنان را به بهترین وجه برآورده می‏گرداند.
این سخن موسای جوان بعد از روانه كردن دختران است كه متضرعانه به درگاه خدا عرض حاجت می‏برد:
«رَبِّ اِنی لِمَا اَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خیرٍ فقیرٌ؛
پروردگارم، من به خیری كه از جانب تو باشد نیازمندم.» (قصص، ۲۴)
در این كلام نیز او حاجت خود را اجمالاً ذكر می‏كند. دختران شعیب نیز آن روز زودتر از همیشه و شاداب و مسرور به خانه باز می‏گردند و پدر پیر، چراییِ این زود آمدن را می‏پرسد و از واقعه مطلع می‏گردد. او نیز انتظار جوانی شایسته را می‏كشد تا او را به فرزندی و دامادی بپذیرد و زمام امور خانواده‏اش را به وی بسپارد و با شنیدن اوصاف موسی از دخترش، به دیدار او علاقه‏مند و بی‏تاب شده، دختر را برای دعوت وی روانه می‏گرداند.
حیا، عفت، پاكدامنی و عرض نیاز موسی(ع) و دختر شعیب ثمر داده و مقدمات وصلت، ناخودآگاه دارد آماده می‏شود. دختر كه جوانه علاقه به موسی(ع) در قلبش رشد كرده و ریشه زده است، با حیا و عفت قدم برمی‏دارد و به محضر موسای جوان می‏رساند و با لحن محكم بدون اینكه ذره‏ای غمزه، ناز و كرشمه در سخن یا كلام او آشكار گردد، از موسی(ع) می‏خواهد كه دعوت پدرش را اجابت كند و موسی(ع) به راه می‏افتد و برای آنكه نگاهش به اندام دختر جوان نیفتد از دختر می‏خواهد كه پشت سر او حركت كرده و او را راهنمایی كند.
موسی(ع) به محضر شعیب(ع) می‏رسد و دختر جوانِ شعیب به رمز و راز، علاقه‏مندی خودش به موسی و ازدواج با وی را به اطلاع پدر می‏رساند. او به پدر پیشنهاد می‏دهد كه چه مناسب است این جوان برومند و پاك و توانمند برای انجام چوپانی اجیر گردد و اعلام می‏كند كه:
«إِنَّ خَیْرَ مَنِ استأجرت القَوِیُّ الامین؛
این جوان بهترین كسی است كه می‏توانی اجیر كنی چه اینكه او جوانی قدرتمند و پاكدامن است.» (قصص، ۲۶)
پدر با شنیدن این اوصاف از علاقه‏مندی دختر به ازدواج و وصلت با موسی(ع) مطلع می‏شود و به موسی(ع) پیشنهاد ازدواج با دخترش و به عهده گرفتن وظیفه چوپانی را می‏دهد و موسای جوان نیز شاكر درگاه خداوند كه آرزوها و خواسته‏های وی را اجابت كرده، به شعیب جواب مثبت می‏دهد و این گونه عشق پاكی، زمینه وصلتی نیكو می‏گردد و این همسر و شوهر عاشق تا پایان عمر به پای هم می‏مانند و با وجود همه سختی‏های زندگی پیامبر عظیمی چون موسی(ع)، در درون خانه آن دو، آرامش و آسایش و عشق و صفا موج می‏زند.
عشق خدیجه و پیامبر(ص) نیز این گونه عشقی است. خدیجه آن بانوی بزرگ و پاكدامن با وجود همه خواستگاران نام و عنوان‏دار، به دنبال جوانی است برازنده، پاك، عفیف و خداباور و در مناجات‏هایش از خداوند چنین همسری را طلب می‏كند. اوصاف جوان برومند هاشمی، در مكه دهان به دهان واگو می‏شود. خدیجه برآورده شدن آمال و آرزوهایش را در كنار محمد(ص) می‏جوید چه اینكه همه آنچه طالب است از ایمان، جوانمردی، فتوت و دلبری در او شنیده است. مدتی است كه طالب دیدار اوست تا اینكه روزی به دیدار نایل می‏گردد و واقعاً محمد(ص) را شایسته همسری بلكه سروری می‏یابد ولی بانویی چون خدیجه، كسی نیست كه به یك نظر دل ببازد و زمام اختیار از كف بدهد. او باز هم در پی كسب آگاهی بیشتر از خصوصیات و اخلاق و رفتار نواده عبدالمطلب است و از این‏رو به او پیشنهاد شركت در تجارت می‏دهد و در سفر تجاری، امین‏ترین و زیرك‏ترین غلام خودش - میسره - را همراه وی می‏فرستد تا در طول سفر او را زیر نظر داشته و به هنگام بازگشت، به وی گزارش دهد. به هنگام بازگشت كاروان، میسره گزارش‏های شوق‏آفرین فراوانی به خدیجه می‏دهد به طوری كه خدیجه را تصمیم قطعی بر ازدواج با پیامبر(ص) حاصل می‏شود. او وقتی جوان برومند، باایمان، امین و توانمندی چون نواده عبدالمطلب را می‏یابد و با گزارش‏های گوناگون از شایستگی‏های ویژه و منحصر به فرد او مطلع می‏گردد، به پیامبر پیشنهاد ازدواج می‏دهد و خودش و همه اموالش را به او می‏بخشد.
عشق صادقانه خدیجه به رسول خدا(ص) و علاقه متقابل آن حضرت به خدیجه مثال‏زدنی است. خدیجه به مدت بیست و پنج سال نه همسر پیامبر كه كنیز او می‏گردد و پیامبر نیز نه تنها در طول عمر وی بلكه تا آخر عمر خود و سال‏ها بعد از وفات خدیجه، هر گاه او را به یاد می‏آورد، در حسرت روزهای خوش با وی، غم و اندوه وجودش را فرا می‏گیرد. این عشق آگاهانه است كه جز عفت، پاكدامنی، گذشت، ایثار و همكاری در طریق بندگی ثمری ندارد.
●مثال هوس شعله‏ور
عزیز مصر و همسرش در بازار برده‏فروشان نونهالی را دیده و خریده‏اند به امید آنكه غلامی ارزشمند گردد یا شاید او را به فرزندی بپذیرند. با رشد یوسف و پا نهادن وی در سنین جوانی، متأسفانه همسر عزیز مصر از دایره عفت و پاكدامنی تجاوز می‏كند و به هوا و هوس خود اجازه شعله‏ور شدن می‏دهد. او كه همسر دارد و باید قلب و عشق خود را به همسرش اختصاص دهد، در پی هوس خود، به یوسف دل می‏بندد و این هوس شعله‏ور، زمام اختیار از كف او می‏رباید. در اینجا برعكس عشق ناب و پاك، فسادزایی و گستاخی و پرده‏دری رخ می‏دهد. بعد از آنكه زلیخا در جذب و جلب یوسف ناكام می‏شود، نقشه نهایی‏اش را طرح می‏كند و یوسف را به خلوتگاه مطمئنی می‏برد و او را به خویش می‏خواند. یوسف(ع) به سنت همیشگی خداوند تصریح می‏كند:«اِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظالمین.» (یوسف، ۲۳)
سنت خداوند بر آن است كه كسانی كه از حدود او تجاوز كنند و به ظلم و گناه آلوده گردند، به فلاح و پیروزی نرسند. عشق ورزیدن به زنی كه همسر دارد و اجابت دعوت او، ظلم است و ظلم عاقبت ندارد.
و بعد، از صحنه گناه فرار می‏كند. این صحنه، صحنه مجاهده عظیم یوسف است زیرا یوسف جوانی است در اوج غرایز نفسانی و مانند هر انسان دیگری، جمال ماهرویان، قلبش را به لرزه می‏اندازد و وسوسه شیطانی هم بر جاذبه جنسی علاوه می‏گردد. اگر او به زلیخا توجه نمی‏كند، نه از آن‏روست كه هوس و خواهش نفسانی ندارد و زیبایی ماهرویی چون زلیخا برای او بی‏جاذبه است، نه؛ بلكه او انسانی مؤمن و خداترس است و با اینكه در اینجا هیچ مانعی نیست و زلیخا هم توان و امكان پرده‏پوشی كامل بر این گناه دارد، ولی یوسف خود را در محضر خدا می‏یابد و می‏داند كه خداوند از هوس‏بازی بیزار است و اجابت در خواست زلیخا مساوی با تجاوز به حدود خداوند است، لذا به خدا پناه می‏برد:
«قال معاذاللَّه» (یوسف: ۲۳)
تا خداوند به عنایت و عصمت خودش او را بر خواهش نفس پیروز گرداند و از سقوط در گرداب گناه حفظ نماید. اوج مجاهده یوسف(ع) با هوس شعله‏ور، آمال نفسانی و غرایز جنسی در صحنه بعدی است. زنان درباری از داستان عشق زلیخا باخبر شده‏اند و در صددند ماهپاره‏ای را ببینند كه زلیخا را شیدا و مجنون ساخته و از اریكه قدرت و شوكت به زیر كشیده و به خواهش و التماس وا داشته است. طبیعی است كه زلیخا هم به آسانی حاضر نیست ماهپاره خود را به آنان عرضه كند و در معرض ربودن آنان قرار دهد. پس زنان باید مكری كنند كه زلیخا ناچار شود یوسف را به آنان بنمایاند. بهترین نقشه، هوس‏باز، ضعیف و ناتوان معرفی كردن زلیخا در برابر عشق برده‏ای كنعانی است. وقتی سخن زنان درباری و رقیبان به زلیخا می‏رسد، خشمگین می‏گردد و برای مجاب كردن آنان در حق به جانبی خودش جز عرضه یوسف راهی نمی‏یابد. مجلس می‏آراید و چاقو و ترنج به دستان رقیبان می‏دهد و یوسف را بر آنان عرضه می‏دارد. به ناگاه زلیخا نه یك نفر كه چندین ده نفر می‏شود كه هر كدام یوسف را به خود یا حداقل به اجابت دعوت زلیخا اشارت می‏نمایند و زلیخا هم با نهایت بی‏پروایی و گستاخی اعلام می‏كند:
«این است آن كس كه در باره‏اش مرا سرزنش می‏كردید و من از او كام خواستم و او عصمت ورزید و اگر امر مرا اطاعت نكند زندانی و خوار خواهد شد.» (یوسف، ۳۲)زلیخا در نهایت گستاخی، به امر و تحكم با یوسف رفتار می‏كند و زلیخاهای دیگر نیز هر كدام با ناز و كرشمه و دیگر حیله‏ها، یوسف را به سوی خود می‏خوانند و این چنین است كه یوسف در دام خیل زلیخاها می‏افتد. همان عظیم دامی كه پادشاه مصر در باره آن از زنان پرسید:
«مطلب شما چه بود آنگاه كه از یوسف كام می‏طلبیدید؟» (یوسف، ۵۱)
و اینجاست كه یوسف(ع) با همه ایمان و اعتقاد و پاكدامنی و عفت و انتساب به خاندان شرافت و نجابت و ...، در برابر خواهش‏های این همه زلیخای ماهرو و در برابر طغیان و شعله‏ور شدن غریزه قدرتمندش، راهی جز پناه بردن و استغاثه نمی‏یابد و به پیشگاه خدا از این فتنه عظیم شكایت می‏برد و نجات می‏طلبد:
«خدای من، زندان، مرا خوش‏تر از اجابت خواهش شیطانی اینان است و اگر كید و مكر اینان را از من نگردانی، به آنان می‏پرم و از جاهلان خواهم بود.» (یوسف، ۲۳)
عشق پاك و ناب، عشقی بود كه كوشش در راه وصال آن پسندیده و ارزشمند بود و شایسته بود كه بنده از خداوند اجابتش را بطلبد و سعی و كوشش برای وصال آن عبادت به حساب می‏آمد اما از هوس شعله‏ور باید به خدا پناه برد و اجابت آن ظلم عظیم و مقاومت در برابر آن مجاهده بی‏نظیر است. این حدیث ناظر به هوس شعله‏ور است:
«مجاهدِ شهید در راه خدا، اجرش از كسی كه امكان اجابت هوس برایش مهیا باشد ولی عفت ورزد، بیشتر نیست. چنین انسان عفیف و پاكدامنی نزدیك است از زمره ملائكه به حساب آید.»(۵)
در داستان فوق، حق‏تعالی اوج پرده‏دری، گستاخی و بی‏حیایی اجابت‏كننده هوس شعله‏ور را نشان می‏دهد.
در هوس شعله‏ور، مدعی عشق نه تنها طالب عفت و پاكدامنی محبوب نیست بلكه او را بی‏حریم می‏خواهد.
یكی از قربانیان هوس شعله‏ور می‏گوید:
«همیشه با خود می‏گفتم: چرا او دوست ندارد من وقار و سنگینی خود را حفظ كنم و اصرار دارد كه با دوستی خارج از ضابطه با او، شخصیت و ارزشم را پایین آورم.»(۶)
عاشق حقیقی نه خودش برای رسیدن به وصال به ظلم و گناه آلوده می‏گردد و نه محبوب را به سوی ظلم و گناه سوق می‏دهد. مدعیانی كه در عشق‏ورزیدن، حدود الهی را رعایت نمی‏كنند و محبوب را نیز بی‏پروا می‏خواهند، عاشق نیستند بلكه هرزگانی هستند در پی كامجویی و برآوردن هوس‏های شعله‏ورشان.
دختر جوانی كه مدتی به دام یكی از این مدعیان عشق افتاده می‏گوید:
«هفده ساله بودم كه نامه‏ای به دستم داد. او را قبلاً دیده بودم ولی احساس خاصی نسبت به او نداشتم اما در نامه‏اش به من اظهار عشق شدید كرده و وعده‏های زیادی داده بود كه به من علاقه فراوان دارد و در آرزوی ازدواج با من است. نامه‏های بعد را روزهای بعد، از او دریافت كردم [و بالاخره به او علاقه‏مند شدم و باب رابطه بین ما باز شد ]تا اینكه فهمیدم او جوان هرزه‏ای است كه ... . وقتی به واقعیت پی بردم، او را از انصراف خود آگاه كردم ولی او به پخش شایعه علیه من پرداخت و ... و حالا تهدید می‏كند كه اگر بخواهی با كسی دیگر ازدواج كنی، نامه‏ها و عكس تو را كه دارم به او نشان می‏دهم و ...»(۷)
مدعیانی كه دم از عشق می‏زنند ولی با محبوب خود دور از چشم پدر و مادر خود و او رابطه غلط برقرار می‏كنند و محبوب خود را به مجالس مختلط می‏برند و با دیگران آشنا می‏كنند و ...، این گونه افراد نه عاشق بلكه هرزه‏های هوس‏بازند. اگر عشق ناب در آنها باشد، با رعایت حرمت و شخصیت، طرف مقابل، در اولین قدم با پدر و خانواده او مسئله را مطرح می‏كند و به كسب آگاهی عمیق‏تر از یكدیگر می‏پردازند و چند جلسه خانوادگی و حضوری با هم صحبت می‏كنند و بعد از بررسی همه جوانب چنانچه همدیگر را مناسب تشخیص دادند، ازدواج می‏كنند. دعوت‏كنندگان به رفاقت‏های نامشروع و آمد و رفت‏های غلط و تهدیدكنندگان و ... هوس‏بازان شیطان‏صفتند نه عاشقان فرشته‏صفت.
كسانی كه از انسانیت، شرافت و كرامت بویی برده‏اند، گرچه دنبال غذا و لذت هم هستند ولی آنها را با حفظ حرمت و كرامت و شرافت انسانی خود می‏طلبند و حاضر نیستند برای رسیدن به لذت‏های خود شرافت و حرمت و انسانیت خود را لكه‏دار كنند. این گروه، تحمل گرسنگی را بر لذت بردن از خوان پهن‏شده در مزبله ترجیح می‏دهند و به هیچ نسبت حاضر نیستند برای لحظه‏ای كنار چنان سفره‏ای بنشینند.
۳- ایثارگری عشق و سلطه‏جویی هوس؛
عشق پاك، عاشق را محبّ معشوق و طالب سعادت، آسایش و كمال او بار می‏آورد و گرچه وصال محبوب غایت آرزوی اوست ولی حاضر است برای رضای محبوب حتی از این وصال چشم بپوشد و هر چه دارد در راه محبوب ایثار كند و فقط به تمنای وصال بسنده نماید. او محبوب را نه برای خواهش دل خودش، بلكه برای كمالاتی كه در او هست می‏طلبد و می‏خواهد در كنار وی و به كمك او راه بندگی را بپوید و با انس و آرامش حاصل از همسری او، در بندگی كوشاتر باشد. ولی هوس‏بازانِ مدعی عشق، در پی جستن رضای دل و كام خویش هستند نه كام‏دادن به محبوب.
«جوهر عشق، رنج بردن برای چیزی و پروردن آن است. عاشق نسبت به معشوق احساس مسئولیت می‏كند و آماده ایثارگری است ولی مدعی عشق به جای احساس مسئولیت نسبت به معشوق در پی سلطه‏جویی و تملك اوست. در آنجا كه احترام است، استثمار نیست.»(۸
چه زیبا گفته است شاعر:
ای كاش كه معشوق ز عاشق طلب جان می‏كرد
تا كه هر بی‏سر و پایی نشود یار كسی‏
داستان زیر می‏تواند معیاری برای شناسایی محبت صادقانه از خواهش نفسانی باشد.
گفته‏اند مردی فقیر و مؤمن به مردی مؤمن و ثروتمند ارادت داشت زیرا او را در ایمان صادق می‏دانست. روزی به حاجت نزد دوست ثروتمندش رفت و دوست ثروتمند كه بارها از وی ابراز ارادت دیده بود، در مقام امتحان وی برآمد و با اینكه می‏توانست خواسته وی را برآورد، ولی اجابت نیازش را رد كرد. مدتی گذشت و در ارادت مرد فقیر نسبت به خود خللی ندید. دو بار دیگر نیز تقاضا و عرض حاجت دوست فقیرش را به عمد رد كرد ولی در دوستیِ وی خللی مشاهده نكرد. بعد از بار سوم روزی به او گفت: ای دوست، سه بار به من عرض حاجت كردی و هر سه بار تو را جواب رد دادم با اینكه می‏توانستم خواسته‏ات را برآورده سازم و خودت هم بر توانایی من عالم بودی ولی در این مدت و با وجود این سه بار نامهربانی من، در دوستی تو نسبت به خود خللی و نقصانی نیافتم. علت چه بود؟
مرد فقیر جواب داد: من تو را نه برای خودم بلكه برای صفات متعالی‏ات كه می‏شناختم دوست می‏داشتم و لذا اجابت نكردن تو خواسته‏های مرا، در آن محبت خللی ایجاد نمی‏كرد. اگر تو همین گونه بارها هم مرا رد كنی باز هم تو را به خاطر كمالات وجودی‏ات دوست خواهم داشت.
اگر عشق ناب و پاك و ناشی از شناخت و مبتنی بر كمالات نفسانی باشد، به هیچ وجه نه از بین می‏رود و نه نقصان می‏یابد هر چند كه از محبوب نامهربانی‏ها ببیند و چنین عاشقی ایثار و فداكاری و جلب رضایت محبوب را بسیار بیشتر از وصال وی دوست می‏دارد.
۴- عشق ناب، طریق عشق حقیقی است؛
عشق به كمال مطلق و یگانه بی‏نظیر و جمال جمیل وی در نهاد همه انسان‏ها هست و عشق ناب، مظهری از آن عشق مطلق است. عاشق در عشق ناب و پاك، در محبوب خود رنگ و بوی محبوب مطلق را می‏یابد و بدو عشق می‏ورزد و عشق به او برایش رشدآور است. به او روح تازه می‏دمد و قوت و قدرت او را چندین برابر می‏كند. تنبلی و سستی را از او دور می‏سازد و نشاط و شادابی و كوشش را جایگزین آن می‏گرداند. بینش او را نسبت به جهان تغییر می‏دهد و زیبایی مطلق را در چهره زیبای محبوب می‏بیند.
چنین عاشقی با عشق‏ورزیدن، خود را وسعت می‏بخشد و توانمندتر می‏سازد. این عاشق برای رسیدن به معشوق صبوری می‏كند و همچون فرهاد سال‏ها تیشه به كوه می‏زند. عشق ناب اگر شوریدگی می‏دهد، توان صبوری هم می‏دهد. اگر هیجان زندگی می‏دهد، توان تحمل فراق برای وصال نهایی را هم می‏دهد.
اگر چنان به خاطر این دلدادگی هیجان‏زده‏اید كه تاب تحمل و طاقت صبوری را ندارید، این دلدادگی عشق نیست.
ای برادر و خواهر مدعی عشق، در خود بنگر، آیا از آن دم كه خود را عاشق یافته‏ای، به خداوند، معنویات، خدمت به خلق، كار و كوشش و تلاش، احترام گذاشتن به اطرافیان، رقت قلب و صفای نفس نزدیك‏تر شده‏ای؟!
این جمله امام سجاد، داستان عشق واقعی را به ما نشان می‏دهد:
«اللهم ارزقنی حُبَّك و حبَّ من یُحِبُّكَ و حبَّ كلَّ عملِ یُوصلنی الی قربك» (مناجات محبّان)
حبّ خدا، حب محبوب (مؤمن و صاحب كمالی كه شایسته محبوب بودن است) و حب هر عمل صالحی كه انسان را به خدا می‏رساند. این سه با هم و در یك راستایند. اگر محبتی در این سری نیست، عشق ناب نیست بلكه هوس شعله‏ور می‏باشد.
بسیار شنیده‏اید كه جوان تنبل، كسل، بداخلاق، فراری از مسئولیت و وظیفه و ... عاشق شده و به ناگاه همه آن اخلاقیات و روحیات ناپسند از او رخت بربسته و به عكس آنها متخلّق شده است. او صبح زود از خواب برمی‏خیزد، بعد از انجام عبادت صبحگاهی با نشاط و علاقه دنبال كار و كسب می‏رود. حرمت پدر و مادر و اطرافیان را نگه می‏دارد و به دیگران عشق می‏ورزد و ... اینها همه نشانه عشق پاك اوست و این عشق پاك آثار مثبت فراوان دیگری در پی خواهد داشت؛ پس مناسب است كه هر جوانی در خلوت خود با خدا از او عشق بخواهد، عشق به بندگانی كه شایسته محبوب واقع شدن هستند و محبوبی كه شایسته عشق‏ورزیدن باشد. تقاضای محبوب رعنا، باكمالات، مؤمن، جوانمرد، پاكدامن، عفیف و ... آرزوی ارزشمندی است كه شایسته است در قنوت از خدا خواسته شود و در روایات از معصومین رسیده كه یكی از مصداق‏های حسنه دنیا در دعای «ربنا آتنا فی الدنیا حسنهًٔ و فی الاخرهٔ حسنهًٔ ...» همسر شایسته است. پس ای دختر و پسر جوان، ای عزیزانی كه هنوز سامان نیافته‏اید، در قنوت نمازتان با تضرع و التماس از خداوند معشوقی بخواهید كه تا آخر عمر شایسته عشق‏ورزیدن باشد و مونسی كه در تمام لحظات زندگی از مصاحبت با او لذت ببرید.
آری، خواهر و برادر گرامی، عشق ناب بجویید و اگر یافتید، قدر آن را بدانید كه عشق در هر حال سازنده و رشددهنده است و معشوق تعالی‏دهنده، عشق ناب، هم آمدنش و هم رفتنش كمال‏زاست؛ آمدنش «مولوی» خلق می‏كند و از دست‏دادنش «شهریار». (مجله پیام زن، شماره ۱۲۶، ص‏۵۷)
و در آخر آنكه، عشق ناب زیرمجموعه عشق به كمال مطلق است و هیچ گاه بر عشق به كمال مطلق غلبه نمی‏كند.
قرآن می‏فرماید:
«آنان كه مؤمن هستند، عشق‏شان به خدا شدیدتر از همه عشق‏های دیگرشان است.» (بقره، ۱۶۵)
اگر به محبوبی دل بسته‏اید و این دلبستگی شما به حدی است كه برای وصال حاضرید بندگی خدا را كنار نهید، این عشق ناب نیست بلكه هوس شیطانی است. عشق ناب در راستای عشق به كمال مطلق و زیرمجموعه آن است.
احمد حیدری‏
پی‏نوشت‏ها:
۱) نهج‏البلاغه، حكمت‏ها، شماره ۲۷۵.
۲) همان، خطبه ۱۰۹.
۳) آنچه هر دختر باید بداند، وودی آلن، ترجمه نصرت‏اللَّه قاسمی، انتشارات گویش، ص‏۱۷۴ - ۱۸۱ - ۱۷۸.
۴) مثنوی، رمضانی، دفتر اول، صفحه ششم.
۵) نهج‏البلاغه، حكمت ۴۷۴.
۶) فریب‏خوردگان، ص‏۲۲.
۷) مجله خانواده، شماره دوم، سال اول، آذر ۷۰، ص‏۳۶.
۸) هنر عشق ورزیدن، اریك فروم، ترجمه پوری سلطانی، ص‏۴۱.
ماهنامه پیام زن
منبع : سایر منابع


همچنین مشاهده کنید