شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


امکان آفاقی بودن


امکان آفاقی بودن
● نگاهی به رمان«اسرار» نوشته "كنوت هامسون" به قلم نویسنده و منتقد ایرانی " فتح الله بی نیاز "
در داستان اسرار دانای كل نامحدود سعی دارد در قالب تمثیل، به نیروهای ماوراءالطبیعی و ارتباط انسان با آنها اشاره كند و درك این نیروها را مشروط به فراروی از مسائل اجتماعی و نظری عامه‏ پسند گرداند.
" یوهان نیلسون ناگِل" سوار بر كشتی به یكی از شهرهای ساحلی نروژ می‏رسد و بدون هیچ برنامه از پیش تعیین‏شده‏ای، از كشتی پیاده می‏شود و در هتل شهر اقامت می‏گزیند.
ناگِل قدكوتاه و بیست و نُه ساله با چهره‏ای نه‏چندان زیباست كه كت و شلوار زرد می‏پوشد و رفتاری عجیب دارد. شهر بسیار كوچك است و مردم خیلی زود متوجه حضور یك غریبه می‏شوند. صبح فردا، دو تلگراف كه خبر از معامله‏ای بزرگ و پولی هنگفت می‏دهند برای او می‏رسد. مستخدم و هتلدار این تلگراف‏ها را می‏بینند و همین سبب می‏شود كه مردم او را به‏عنوان یك فرد پولدار نگاه كنند. او خود را یك مهندس كشاورزی معرفی می‏كند و می‏گوید برای گذراندن تابستان به ییلاق آمده است. البته به خاطر داشته باشید كه بعدها می‏فهمیم جعبه ویولنی كه ناگِل همراه خود به هتل آورده است، خالی و پر از ملحفه چرك می‏باشد. ضمن این‏كه در همان صفحه‏های اول متوجه می‏شویم این مردِ ناآرام دنبال ماجراجویی است و می‏خواهد عطش كنجكاوی‏اش را به‏طریقی ارضا كند. خودكشی كشیش جوانی به‏نام " كارلسن"، یكی از عشاق دوشیزه كیلاند كه جشن نامزدی‏اش با ستوان هانسن اشراف‏زاده همزمان با ورود ناگِل بوده است، توجه او را به خود جلب می‏كند. و چون ناگِل به بدبینی و توطئه گرایش دارد، احساس می‏كند كه كشیش باید به ‏دست كسی كشته شده باشد.
یك ‏بار به‏طور اتفاقی با دوشیزه كیلاندِ زیبا روبه‏رو می‏شود و تقاضا می‏كند كه او را تا منزلش همراهی كند، اما دوشیزه كه از این تقاضای نابه ‏جا ترسیده است شتابان از او دور می‏شود. همان‏شب در غذاخوری هتل، ناگِل شاهد مسخره شدن مردی كوتاه‏قد، علیل و خیلی زشت و ظاهراً خُل‏وضع می‏شود. مردم به آن مرد كوتوله می‏گویند و مسخره‏اش می‏كنند. معاون دادسرای شهر او را صدا می‏زند و به‏رغم امتناع او، مشروب به خوردش می‏دهد، كت ژنده‏اش را مسخره می‏كند و وادارش می‏كند مخلوط مشروب، خاكستر سیگار و چوب كبریت را سر بكشد. ناگِل كه شاهد صحنه است، چهره دیگری از خود به نمایش می‏گذارد: به كوتوله می‏گوید ده كرون می‏دهد برای این‏كه لیوان مشروب را به‏سوی معاون پرتاب كند.
ناگِل كوتوله را با احترام به اتاق خود دعوت می‏كند. كوتوله خود را " گروگارد" معرفی می‏كند. چهل و چهار ساله است، در جوانی ملوان بوده و در اثر یك حادثه پاهایش كج شد. كارش رساندن گونی‏های سنگین زغال به مشتری‏هاست و گاهی در خیابان برای مردم می‏رقصد و مسخره‏بازی در می‏آورد تا بتواند پولی به‏دست آورد. ناگِل او را از این كار منع می‏كند و به او پیشنهاد می‏كند كه درقبال گرفتن دویست كرون از یك بچه بی‏سرپرست نگهداری كند.
ناگِل به‏اصرار دویست كرون به او می‏دهد. این گشاده‏دستی زمانی ما را بیش از پیش حیرت‏زده می‏كند كه می‏بینیم ناگِل پس از رفتن كوتوله یادش می‏آید كه روزی به‏خاطر دیدن بچه‏ای كه پولش را گم كرده بود و گریه می‏كرد، ناراحت شده است؛ چون برای كمك به او پول نداشت. سپس دوشیزه كیلاند و آنگاه زنی تخم‏مرغ‏ فروش را به ‏یاد می‏آورد كه بعدها می‏فهمد اسمش " مارتا گود " است و مانند عشق دوران جوانی‏اش چشمانی آتشین دارد. حس می‏كند دوست دارد به آن زن صدقه بدهد. كشش جنسی ناگِل در یادآوری چهره دوشیزه كیلاند به‏خوبی مشهود است و متن حرص جنسی او را تا حدی به نمایش می‏گذارد.
ناهنجار بودن ناگِل را زمانی بیشتر حس می‏كنیم كه می‏بینیم كه او به ‏یاد می‏آورد یك شیشه سمِ «برای خودكشی» در جیب دارد كه از آن فقط جهت ریاكاری استفاده می‏كند: «هیچ چیز غیر از تظاهر، انحطاط، تقلب، چاپلوسی و فخرفروشی در زمانه ما وجود ندارد!» (ص ۴۶) سپس با خاطره‏ای دیگر خود را از فكر ریاكاری درباره سم رها می‏كند. در یك كشتی نیمه ‏شب جوانی خود را به دریا پرتاب می‏كند و ناگِل خود را به دریا می‏اندازد و سرانجام موفق می‏شود نجاتش دهد. به‏خاطر این كار مدال جانبازی دریافت می‏كند. سپس به دوری از زن‏هایی فكر می‏كند كه قصد سركیسه كردنش را دارند. بنابراین، ناگِل هر جا كه پستی خود را محسوس و ملموس می‏بیند، با گریز به امری خلاف آن می‏خواهد چیزی را كه ناپاكی می‏داند، جبران كند.
روز بعد با دكتر استینرسن آشنا می‏شود و پی می‏برد كه او یك لیبرال است. دكتر كه او را یك پولدار می‏داند، از او می‏خواهد از آزادی‏خواهان حمایت كند. روز دیگر، ناگِل به جنگل می‏رود در جریان خیال‏پردازی با دیدن یك دهاتی نروژی به زندگی یكنواخت زندگی نروژی‏ها، خصوصاً دهقانان فكر می‏كند.« عنصر یكنواختی» تب او را برای دیدن یك چیز غیرعادی، مثلاً جنایت وحشتناكِ از قبل برنامه‏ریزی شده، بالاتر می‏برد. به‏راستی چرا؟ چرا بعضی انسان‏ها به لحاظ روانی تا این حد بین راست و دروغ در نوسانند؟ روانشناسان معتقدند كه این افراد دو ساخت روانی دارند، و هر دو هم اعتبار واحدی دارند. این گونه افراد همان‏قدر شریف‏اند كه فرومایه و همان اندازه لاقیدند كه احساس مسؤولیت می‏كنند. این افراد در ردیف اسكیزوفرنیك‏ها طبقه‏بندی می‏شوند، ولی نه بیمار اسكیزوفرنیك، بلكه فردی كه دچار« حالت‏های اسكیزوفرنیكی » می‏شود - تفاوتی شبیه بیماری افسردگی و حالت افسردگی.
این مرد كه خواننده درمی‏یابد هیچ امتیازی بر دیگران ندارد، خیلی راحت در یك میهمانی، مردم پایتخت را بی‏سر و پا می‏خواند، و چون می‏بیند از تولستوی به‏نیكی یاد می‏كنند، به او توهین می‏كند و شرافتمندی سیاستمداری به‏نام گلادستون را سیاه‏بازی می‏خواند و برای كسب محبوبیت نزد داگنی، به گونه‏ای فریبكارانه دریانوردها را درستكارترین و بهترین افراد می‏داند و می‏گوید اگر دختر بود ترجیح می‏داد با یك ملوان خوش‏تیپ بی‏مغز ازدواج كند تا با یك مرد زشتِ متفكر. سپس تا محل اقامت داگنی با او همراه می‏شود و با این ادعا كه صادقانه حرف می‏زند (ولی ما خواننده می‏فهمیم كه همین صداقت دارد یك شیادی را پنهان می‏كند) می‏گوید ماجرای آن شب در هتل برنامه‏ای طرح‏ریزی شده بود تا بتواند نزد او محبوبیت كسب كند.
این مردِ شیاد و در عین حال ساده‏لوح، تمام مردم دنیا را احمق می‏پندارد، درحالی‏كه در همان زمان كه فكر می‏كند به هدفش رسیده است، داگنی این حرف‏ها را موجب خواری و تحقیر خود می‏داند و از او بدش می‏آید.
حرف‏های بعدی ناگِل درباره دیدن شبح مردی كوتوله و ساطع شدن نور از او و نزول فرشتگان زیبا، كور و آوازخوان، و جسد متلاشی‏شده دخترِ كور در عین حال كه « وهم » مسلم و از هم گسیخته ناگِل هستند، وسیله‏اند برای نفوذ به دل داگنی. به عبارت دیگر خود این حرف‏ها از منظری روانكاوی، از جانب ناخودآگاه ناگِل به خودآگاه او تحمیل می‏شوند؛ حتی ما نمی‏فهمیم حرف‏های ناگِل ارادی‏اند یا غیرارادی.
اعمال بعدی ناگل، از جمله خرید یك صندلی شكسته از مارتا گود تخم‏مرغ‏فروش به بهای دویست كرون، نیت صادقانه كمك به مارتا و در عین حال مجذوبیتش نسبت به چشمان آتشین این زن(بسیار شریف، صادق، مهربان و به‏اصطلاح ناگِل مجسمه عطوفت) و آزار دادن معاون دادستانی برای كتی كه به كوتوله قول داده بود و مسأله عاطفی ناگِل نیست، و رفتن به خیاطی و سفارش كت برای كوتوله و در همان با شفقت به مارتا فكركردن و شیوه ارسال پول از طریق پست برای او، و همزمان خشمگین شدنش از مارتا كه چرا پول را در قبال صندلی قبول نكرده است، ما را با موجودی جنون‏سر روبه‏رو می‏كند.
چندی بعد در حالت مستی به عشق دیوانه‏وارش نسبت به داگنی اعتراف می‏كند ولی می‏گوید به‏خاطر داشتن نامزد، به عشق او پاسخ نخواهد گفت. بعد حرف‏های ضد و نقیض می‏گوید:«... متأسفم اما ذهنم مدام پرسه می‏زند نه‏فقط به این دلیل كه این‏قدر مست كرده‏ام، بلكه به این دلیل كه می‏دانم اساساً ایرادی در من هست... من فیلسوفی‏ام كه هرگز یاد نگرفته فكر كند.» (ص ۱۵۳)
اما وقتی داگنی در باره مدالش پرسش می‏كند، ناگِل به‏جای بیان واقعیتِ امر می‏گوید آن را به‏منظور خودنمایی خریده است. داگنی كه حس می‏كند او دروغ گفته است، می‏گوید هر وقت با تو دیدار می‏كنم آشفته‏تر و گیج‏تر می‏شوم. تو اساس اعتقادات مرا به‏هم می‏ریزی. ناگِل در جواب می‏گوید: «خودم قبول دارم. من تجسم تناقضم، و خودم هم سر در نمی‏آورم» (ص ۱۶۳) و خواننده از خود می‏پرسد: به‏راستی منظور این مرد چیست كه یك جا كه ضرورت ندارد، در راست‏گویی اغراق می‏كند و جای دیگر بدون هیچ چشمداشتی دروغ می‏گوید؛ حتی به قیمت نزول شاًن خود؟
هرچه باشد، یك چیز مسلم است: او همان‏قدر قانع، متواضع، درستكار و مهربان و شفیق است كه زیاده‏خواه، متكبر، خلافكار، فریبكار و بی‏رحم. درا و همه چیز در حال سیّلان و تلاطم است. خودگویی‏های طولانی و تب‏آلودش كه مارا یاد راسكلنیكف و مكبث می‏اندازد، به‏خوبی این تب‏زدگی را به تصویر می‏كشاند.
تأكید نویسنده بر رفتار و حرف‏های متناقض ناگِل، با توجه به این كه اصرار دارد از اسراری سخن بگوید كه حاكم بر هستی و نفس انسان‏ها است، یادآور نظرات سورن كی‏یركه‏گور فیلسوف اگزیستانسیالیست دانماركی است. او نیز از آفاقی و انفسی بودن حرف می‏زد. آفاقی بودن به این معنا كه ساختن و تفسیر كردن جهان با اتكاء به عقل و اندیشه و ذهن محض، و انفسی بودن یعنی اتكا به نفس و درون انسانی و ارتباط حقیقی و واقعی انسان با كل هستی و ادراك آن، آن‏چنان كه هست. كی‏یركه‏گور مقوله ایمان به خدا و مسیح را مقولاتی انفسی می‏دانست كه مستلزم پارادوكس (تناقض) هستند.
با این تفسیر، تصور می‏شود كه رویكرد ناگِل به هستی نیز رویكردی وجودگرایانه از نوع كی‏یركه‏گوری آن است؛ زیرا او نیز جهانِ ساخته ذهن آدمیان را دخمه‏ای می‏داند كه هیچ دستاورد مفیدی برای بشر نداشته است. دیدگاه آفاقی ناگِل به جهان در نظر او درباره بی‏اعتباری علم و تأیید اعتقاد آدمیان به امور اشیاء اسرارآمیز نیز آشكار می‏شود و اعتقادش به انفسی بودن در این امر نمایان می‏شود كه خود را تجلی خداوند، آینه حق و حقیقت و سرشار از عدالت الهی می‏پندارد و نیز در این اعتقاد كه مذهب را به‏عنوان یك واقعیت معرفی می‏كند.
او پیوسته به ارتباط و یگانگی خود با طبیعت اشاره می‏كند و مدعی می‏شود كه موسیقی باطنی آنها را كه بیانگر اسرار هستی است می‏شنود. سخنان آشكارا متناقض او، كه هم خودش و هم داگنی به آنها اشاره می‏كنند، حاكی از حالت انفسی اوست؛ حالتی كه به‏نحوی مرموز نه ‏تنها اسرار هستی بلكه اسرار باطنی و نهفته آدمیان را نیز برای او آشكار می‏كند. آشفتگی، اضطراب و پریشان‏گویی ناگِل درحقیقت سرنوشت كسانی را به نمایش می‏گذارد كه قادر به انطباق حالت نفسانی خود با حالت آفاقی جهان پیرامون‏شان نیستند. پایان‏بندی جالب داستان، درواقع به ‏نحوی گریز از این جهان آفاقی را بازنمایی می‏كند.
در مورد ترجمه فقط می‏توان گفت كه استادانه است و متنی است برای آموزش ترجمه به مترجمان تازه‏كار.
فتح الله بی نیاز
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی آتی‌بان


همچنین مشاهده کنید