جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

حکمت مانند خورشید است


حکمت مانند خورشید است
بدون تردید، فقط بخشی از تفكر، آن چیزی است كه می توان آن رادركلاس درس آموخت وتفكر آن گاه كه درصورتی عینی ومحقق جلوه گر شود، از شكل خام و غیر قیاسی خود بیرون می آید. در این صورت ما - به شرط برخورداری ازقابلیت های پیشین - تفكر خود را زندگی می كنیم. واژه حكمت درچنین وضعیتی، درواقع، همان اندیشه ای است كه محتوای آن را به ناخودگاه خود راه داده ایم و آن را به موضوع شناخت خود تبدیل كرده ایم.اگرچه به قول قرآن، انسان ها دارای ویژگی های بیرونی و درونی گوناگون اند واین نشانه سترگی و اعجاز در آفرینش الهی است اما همان سترگی و عظمت درصورتی درقلمرو معنوی روح فرا دست می آید كه دانسته ها صورتی درونی به خود بگیرد.حكیمان متأله مسلمان، به حكمت درچنین منظری می نگریسته اند.این نوشته با محور قرار دادن چنین موضوعی،یادآوری كوتاهی است برای نگریستن به جهان نگره های معنوی.
انسان وجودی چند بعدی است. برخلاف آن چه كه در جهان امروز و دیروز درباره موجودیت انسان و دسته بندی او در رشته ها و گرایش های فكری مختلف بحث می شود، وجود ذاتی انسان هرگز محكوم به قرارگیری در دسته ای خاص از تركیب بندی زندگی روزمره نیست، مگر این كه خود او به طور اختیاری نیرو و توان و هویت خود را تنها در ابعادی كم تعداد و محدودكننده مصرف كند.نگرش ها و سلایق گوناگون و البته متفاوت شهروندان جامعه انسانی باعث شده تا جوامع بشری قوانینی آزادی مدارانه و مبتنی بر احترام به عقاید و آرای همگی تدوین كنند.اما این حقیقتی است كه هنوز هم كلیت این جوامع نتوانسته اند در تعیین بهترین نحوه تفكر و یا برخورداری از مناسب ترین جهان بینی برای تمامی انسان ها، رویه ای یكسان ارائه دهند.
پس لاجرم اصل بر اصالت تفاوت در شیوه تفكر انسان ها گذاشته شد تا بتوان به حداقل برخورد و تنش در روابط اجتماعی نایل شد. صرف نظر از این حقیقت كه این تفاهم و عدم تزاحم اجتماعی به صورت بالقوه، جهل جمعی شدید و همه گیری را به انسان ها تحمیل خواهد كرد.
خدا انسان را در مقابل جهانی از تفاوت ها قرار داده است. انسان كاوشگر در پهنه زندگی به سرعت پی به وجود تفاوت ذاتی و ماهوی بین پدیده های اطرافش و خودش می برد و مشكل چندانی در تنظیم نحوه ارتباط با دیگر پدیده های مادی اعم از جماد و نبات و حیوان پیدا نمی كند، اما همین ذهن خلاق وقتی به هم جنسان خود می رسد، با جهانی دیگر و لبریز از شگفتی ها و درك ناشدنی ها روبه رو می شود كه در عین تشابه با وجود خودش، ملاك و عملكرد متفاوتی را به نمایش می گذارد. در این حال انسان از كلیت انسانی اولیه تبدیل به پاره هایی به نام موجودات انسانی می شود كه هریك تنها دارای درجاتی از تشابه به الگوی اولیه خود هستند، و البته همگی شان از شأن و حقوق انسانی یكسانی بهره مند هستند. به بیان بهتر همگی شان دعوی و درخواست شأن كامل انسانی را دارند.
قرآن بارها و بارها به وجود تفاوت در رنگ و شكل و زبان و قومیت و... اشاره كرده است و آن را از معجزات خلقت برشمرده است. حتی می توان در مواردی هم به بیان وجود برتری هایی در پاره ای از انسان ها نسبت به دیگران برخورد كرد. بزرگی این سؤال كه چرا ما مثل هم نمی اندیشیم، در حالی كه همگی یكسان هستیم، پارادوكس های بزرگ مربوط به عدل الهی و جبر واختیار و انحصار معنویت و... را ایجاد كرده است؛ پرسش هایی كه پایه اساسی بسیاری از گرایش های فكری و نحله های عرفانی و كنجكاوی های فلسفی ما را تشكیل داده است.
***
حكمت به سان خورشید است: رشته های نورانی به همه جهات پراكنده می كند و این جهات، همان سمت و سوهایی است كه مجموع موجودات انسانی به صورت اختصاصی از آن مناظر به جهان نظاره می كنند. حكمت در این بیان، به رسمیت شناختن تمام التهابات، گرایش ها، امیال و تفكرات انسانی است. فروید هنگامی كه به وجود شخصیت زنانه در وجود مردان و بالعكس اشاره می كرد،در حقیقت به وجود اصلی درجهان اشاره كرد كه هر نیروی آشكاری درجهان، نطفه ای از نیروی مخالف خود را در بطن خود حمل می كند. این اصل همان طور كه در نشان ذن نمودگار است، از تعادلی پایدار و در عین حال متحرك و طیف گونه صحبت می كند كه چرخه های حیات و ممات را به عنوان اساسی ترین اصل خلقت به تصویر می كشد.
پس صفت حكمت ، توانایی گسترش و بسط اندیشه ها و امیال و نیروهای ذهنی انسان در تمامی جهات است. می دانیم كه به طور قطع هر انسانی تحت سیطره و غلبه میلی و اندیشه ای بر دیگر قوای فكری خود است. به سان عارفی كه ترجیح می دهد عارفانه بزید و یا فیلسوفی كه با درك استدلالی به جهان می نگرد.
اما همین عارف با نگرش به اجتماع و برخورد با اندیشه های فلسفی - در صورت برخورداری از ضمیر باطنی آماده و حساس - می تواند بخش نامكشوف درونی خویش برای خود هویدا سازد و ساختاری منطقی و اصول گرا را در نهاد خود پیدا كند تا ناخواسته دارای حس تعادلی آسمانی در درك ابعاد تقدیر زندگی و حیات خود شود و در قضاوت های حكمی خود اصطلاحات منصفانه تر رفتار كند.
فلسفه و عرفان فقط دو سوی مخالف از مجموع پیكان هایی هستند كه از نقطه وجود انسان منكسر می شوند. هر فردی مكلف است برای حكمت آموزی به تحصیل جمیع نگرش های فكری و حسی بپردازد و در این امر هرچه كوشاتر باشد و اطلاعات موردنیاز را به صورت گسترده تر و یكنواخت تری گردآوری كند فرآیند تبدیل اطلاعات به آگاهی در ضمیر ناخودآگاه او صورت منسجم تری یافته و به دریافت های دقیق تری از ظواهر حیات دست می یابد.
خوشبختانه از سوی دیگر متن حیات و تقدیر زندگی نیز قوانین خود را به روشنی در اختیار جویندگان حقیقت قرار می دهد وبه سرعت بر سالك راه عیان می شود كه در عین وجود تنوع ساختارهای حیاتی و عملكردهای تقدیری در متن زندگی، می توان به اصول و قواعد ساده ای رسید كه همواره در طول حیات تكرار شده اند. شاید در ابتدای مسیر، رسیدن به چگونگی ارتباط بین پدیده ها برای دانشمندان مشكل بود، ولی تاریخ علم، بیانگر این حقیقت است كه مجموعه فرمول ها و قواعد ریاضی، فیزیك، شیمی، روانشناسی، پزشكی، فقه، فلسفه و... همگی در حال ساده شدن و رسیدن به فرمول های بنیادی هستند و به طور شگفت آوری می توان امروزه شاهد بود كه جهان بینی یك فیلسوف چقدر به هستی شناسی یك فیزیكدان و یا حتی جامعه شناسی یك مردم شناس نزدیك شده است.
***
در مباحث هستی شناسی نوین به سرفصلی تحت عنوان علم سنتز برخورد می كنیم كه دارای تعاریفی مشابه از حكمت در فلسفه اسلامی است. علم سنتز اطلاعات جمیع علوم را معتبر دانسته و به ایجاد ارتباط بین این دانسته ها همت گمارده است و با تكیه بر نكات مشابه و نشانه های همگرایی در این رشته اطلاعات، سعی در ایجاد یك نگاه كلی و همه جانبه در فرد حامل اطلاعات مزبور می كند تا بدین وسیله آگاهی لازم نسبت به جایگاه و زمان وقوع هر پدیده در ذهن فرد به وجودآید كه دراین حال او را آگاه می نامند. این آگاهی قدرتی را در فرد متجلی می سازد تا در صورت صلاحدید بتواند اختیار انجام یا رد پدیده های دانسته اش را در پهنه زندگی حفظ كند و این تعاریف و صورت پردازی ها را به عنوان مثال می توان در مراتب بالای درخت زندگی قبالا (عرفان یهودی) و یا شطحیات (عرفان اسلامی) و یا حتی صفت قرآنی اولی به تصرف بودن اولیای خدا معادل سازی كرد.
به كمك تعادل گرایی فكری كه حكمت آموزی در پی دارد می توان به شناخت و درك ابعاد وجودی انسان كامل هم پی برد؛ چراكه می توان اظهار داشت كه تنها در صورتی كه جمیع تمایلات و گرایش های انسانی در جهات مناسب و با شدت های متناسب گسترش یابند، اوصاف انسانی كامل را می توان به نظاره نشست، هرچند كه شهروندان عادی جوامع بشری به علت غوطه وری در ورطه زیاده روی ها و تعصبات بیهوده فرسنگ ها از حالت آرمانی خود فاصله گرفته اند.
***
سهروردی به عنوان عضوی از اعضای متفكران ایرانی كه خود به داشتن شهروندانی چندبعدی مشهور است از مهم ترین كسانی بود كه بر وحدت اضداد تأكید كرد و دو شق از مخالف ترین مباحث ذهنی بشری را در ظرفی مشترك گنجاند و به واقع لزوم احترام و استفاده همزمان از هر دو را یادآور شد؛ راهی كه بعدها توسط صدرای شیرازی به بهترین شكل تداوم یافت و به جایگاهی رسید كه حضور این بحث در میان دیگر مباحث هستی شناسی، به علت كم بودن تعداد ورزیدگان و متفكران زبده كه بتوانند از پس نتایج هولناك و شبه كفرآمیز این نظریه برآیند، رو به خاموشی نهاد؛ چراكه اگر بنا بود بادیدگاه مزبور به تاریخ گذشته و اوضاع سیاسی اجتماعی امروز نگاه شود، خیزش های انقلابی عظیمی ابتدا در ساختار ذهنی انسان ها و تلقی آن ها از خیر و شر پدید می آمد و در پی آن تغییرات بنیادینی در ساختارهای آموزشی تربیتی، سیاسی اجتماعی و دینی و معنوی ایجاد می شد؛تغییراتی كه چه بسا تهدیدكننده ای جدی برای نظام های معمول حكومتی به شمار می روند.
ضرورت دارد تأكید شود مطالب فوق چیدمانی موجز از فهرست بلندبالای مطالب حكمی است كه به طور گریزناپذیری مبتلا به پهنه ذهنی و اجتماعی انسان متفكر است.
میثم میرسعیدی
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید