جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

ریکور و هرمنیوتیک


ریکور و هرمنیوتیک
●درآمد
«عصر ما عصر تأویل است». این جمله‌ی‌ جیانی واتیمو، فیلسوف ایتالیایی، شاید مبالغه‌آمیز به نظر آید. اما رشد شتابانی که علم هرمنیوتیک در این دو سده‌‌ی اخیر داشته است شاهد خوبی است بر اینکه «تأویل خود چگونه موضوع تأویل قرار گرفته است». نیچه در قرن نوزدهم اعلام کرد که «فهمیدن دیگری آسان نیست» و «هر روانی را جهانی دیگر است. هر روان را روان دیگر ”جهان دیگر“ است». بدین ترتیب، نیچه پیشگام است در به رسمیت شناختن «دیگری» و «تفاوت» او. اما نیچه تنها به این بسنده نکرد که فهمیدن «دیگری» را مسئله‌ای برای فهم بشری بشمارد، او همچنین اعلام کرد که هرآنچه انسان خوب و بد ارزیابی می‌کند (اخلاق) ربطی به خود اشیاء یا امور ندارد، چرا که چیزی به نام امور اخلاقی وجود ندارد، بلکه فقط تأویل و تفسیرهای اخلاقی است که وجود دارد. نیچه در معرفت‌شناسی خود باز حتی تا آنجا پیش رفت که اعلام کرد تمامی دانش ما تأویل است و اکنون تنها چندتنی هستند که فهمیده‌اند «علم تجربی» نیز تأویل است و علومی مانند فیزیک و ستاره‌شناسی نیز از واقعیتی برون از تأویلهای بشری حکایت نمی‌کنند. بدین ترتیب، با نیچه است که تأویل به امری هستی‌شناختی و وجودی تبدیل می‌شود. اما تأویل قبل از آنکه به دست نیچه به امری هستی‌شناختی و وجودی تبدیل شود، فن یا هنری بود برای کسب معنای متون. و هنگامی که شلایرماخر در نخستین دهه‌های قرن هجدهم به آن پرداخت باز از آن همین معنا مراد بود.
اما آنچه امروز علم هرمنیوتیک می‌نامیم چیست و جایگاه ریکور در آن در کجاست. پل ریکور امروز جایگاه مهمی در علم هرمنیوتیک و نظریه‌ی ادبی دارد و ما هر فضیلت دیگری هم که برای او قائل باشیم، یا او هر توانایی دیگری هم که داشته باشد، اکنون اجماع همگان بر آن است که پل ریکور یکی از مهمترین نظریه‌پردازان هرمنیوتیک و نقد ادبی در پایان قرن بیستم بوده است. از همین روست که در هر تاریخ اندیشه یا فلسفه‌ای او را در زمره‌ی‌ ارباب هرمنیوتیک قرار می‌دهند. عنوان خاصی که برای هرمنیوتیک پل ریکور در نظر گرفته‌اند «هرمنیوتیک پدیدارشناختی» است. اما این عنوان شاید چندان گویای نظر مستقل ریکور نباشد، چرا که روش هایدگر در هستی و زمان نیز عنوان «پدیدارشناسی هرمنیوتیکی» را بر خود داشت.
یک ویژگی مهم پل ریکور که او را از دیگر همتایان خود در قرن بیستم کاملاً متمایز می‌کند، گفت و گوی دائمی و پرثمر او با دیگر متفکران است که ویژگی تمامی آثار عالمانه و محققانه‌ی اوست. ریکور را شاید نتوان در پدیدارشناسی یا هرمنیوتیک یا ساختارگرایی دارای نظریه‌ای مستقل و ابتکاری به شمار آورد، اما او بی‌گمان موفقیت عظیمی داشته است در به وجود آوردن ترکیبی بزرگ از تمامی اندیشه‌هایی که در علم هرمنیوتیک به ظهور رسیده است، از تفسیر متون دینی عهد عتیق و عهد جدید گرفته تا شلایرماخر و دیلتای و هایدگر و گادامر و هابرماس. روش نویسندگان در مطالعه‌ی اندیشه هرمنیوتیکی ریکور مقایسه‌ای است و نظریه‌ی‌ خاص او را نمی‌توان فهمید، مگر با مطالعه‌ی آنچه او خود مطالعه کرده و بدان اندیشیده و از آن انتقاد کرده است. هرمنیوتیک و پدیدارشناسی و ساختارگرایی سه رودی است که در ریکور به یکدیگر می‌پیوندند. اما ابتدا ببینیم که ریکور در کجای هرمنیوتیک ایستاده است.
نظریه‌هرمنیوتیک، به تعریفی نه چندان دقیق، نظریه‌ای است درباره‌ی فهم معنا. ما چگونه می‌توانیم معنایی بفهمیم برای آنچه انسانها بیان می‌کنند. هرمنیوتیک در دوره‌‌ی جدید با سه جریان از یکدیگر متمایز می‌شود: ۱) نظریه‌ هرمنیوتیکی یا هرمنیوتیک کلاسیک — نمایندگان برجسته‌‌ی آن عبارت‌اند از: شلایرماخر، دیلتای، بتتی، هیرش؛ ۲) هرمنیوتیک فلسفی — نمایندگان برجسته‌ی‌ آن عبارت‌اند از: هایدگر و گادامر؛ ۳) هرمنیوتیک انتقادی — نمایندگان برجسته‌‌ی آن عبارت‌اند از: هابرماس و آپل. ریکور در هیچ یک از این سه جریان جا نمی‌گیرد. اما او با هرسه جریان موافقتهایی دارد و مخالفتهایی.
●ریکور و نظریه‌ی معنا
ارتباط ریکور با هرمنیوتیک کلاسیک چیست. هرمنیوتیک، چنانکه ریشه‌ی‌ لغوی این کلمه در یونانی نیز حاکی از آن است، در آغاز مربوط بود به فهم آنچه از سوی خدا به بشر ابلاغ می‌شد. بدین ترتیب، متون دینی نخستین متونی بودند که باید تأویل («تأویل» در زبان عربی به معنای بازگشتن به اول است. در خصوص متون دینی، معنای «تأویل» یعنی پی بردن به آنچه خدا مقصود داشته است) می‌شدند و معنای واقعی‌شان فهمیده می‌شد. نیاز به فهم معنای «درست» این متون، عالمان دین را بر آن داشت که برای فهم معنای «درست» یا «پنهان» این متون روش‌شناسیی فراهم آورند که «علم تأویل» یا «علم تفسیر» نام داشت. این روش‌شناسی به آنان کمک می‌کرد تا درباره‌ی‌ صحت و سقم یا اعتبار و بی‌اعتباری برداشتهای مختلف از معانی متون دینی معیاری در دست داشته باشند. در دوره‌ی‌ جدید تاریخ اروپای مسیحی، پس از آنکه «تأویل رسمی» کلیسای کاتولیک رومی از متون دینی را پروتستانها به معارضه طلبیدند، نیاز به روش‌شناسی تأویل، برخلاف آنچه شاید در بادی نظر می‌نمود، از میان نرفت و بر لزوم و ضرورت آن نیز افزوده شد. پیشرفت دانشهای زبانی که از دوره‌ی‌ رنسانس آغاز شده بود، به‌ویژه علم لغت (فیلولوژی)، زباندانان و مترجمان را نیز بر آن داشت که به مسئله‌ی‌ معنای متون و نقش زبان در انتقال معنا بیشتر بیندیشند و برای آن معیارهایی فراهم آورند. با فریدریش شلایرماخر، متکلم پروتستان لیبرال و مترجم آثار افلاطون به زبان آلمانی، مسئله‌‌ی هرمنیوتیکی کانون بحث تازه‌ای قرار گرفت که به برافراشته شدن پرچم علم هرمنیوتیک بر قله‌ی‌ فتوحات تازه بشری انجامید.
شلایرماخر اعلام کرد که «پرهیز از سوء تفاهم یا بدفهمی مسئله‌ی‌ اصلی هرمنیوتیک» است و زبان در مقام حامل معنایی که گوینده می‌خواهد به مخاطب منتقل کند باید معیاری باشد برای فهم آنچه ما از بیان دیگری می‌فهمیم. بدین ترتیب، شلایرماخر مدعی بود که معنای «معینی» وجود دارد که گوینده‌ای می‌خواسته از راه زبان آن را به دیگری منتقل کند. بنابراین یگانه معیار برای هرمنیوتیک رسیدن به «نیت» گوینده یا مؤلف است که از راه زبان به بیان درآمده است و در این خصوص هیچ تفاوتی میان متون دینی و متون غیردینی وجود ندارد. آنچه نظریه‌‌ی هرمنیوتیکی به دنبال آن بود حل این مسئله بود که چگونه معنا را می‌توان به‌طور عینی فهمید.
ویلهلم دیلتای، ویراستار و گردآورنده‌ی نوشته‌های شلایرماخر در باب هرمنیوتیک، و واضع نظریه‌ای تازه در این علم، کوشید نشان دهد که برای فهم معنا ما نیازمند هستیم اعمال انسانی را به گونه‌ای بازسازی کنیم که معنای نهفته در آنها را از درون خودمان بفهمیم. بنابراین، معنا «تاریخی» است و آنچه در گذشته‌ای دور معنا داشته است تنها وقتی برای ما معنادار می‌شود که ما بتوانیم باز آن را زندگی کنیم. بدین ترتیب، دیلتای نظریه‌ای پرورد در این خصوص که چگونه می‌توانیم «معنا» و در نتیجه «فهم» معنا را خاص علوم انسانی به عنوان علوم فرهنگی یا روحی بشمریم و «تبیین» را خاص علوم طبیعی.
ریکور همچون همه‌‌ی ارباب هرمنیوتیک مدعی است که «معنا» کانون اصلی هرمنیوتیک است. اما معنا همواره مستقیم نیست، بلکه «غیرمستقیم» است. و از همین جاست تعریف اساسی هرمنیوتیک در نزد او به «هنر رمز‌گشایی از معنای غیرمستقیم». بنابراین زبان از نظر او صرفاً وسیله‌ای برای تأویل نیست. ما «با» زبان به فهم معنای چیزی نمی‌رسیم، چرا که قبل از آن که به چنین کاری دست یازیم باید خود زبان را معنا کرده باشیم. به تعبیر خود او: «تأویل قبل از آنکه تأویل با زبان باشد تأویل ِ زبان است».
از نظر ریکور مسئله‌‌ی تأویل در جایی رخ می‌نماید که تعدد معنا وجود داشته باشد. بنابراین، در جایی که همواره بیش از یک معنا وجود دارد، ما خواهان تأویل می‌شویم. این امر در هیچ کجا به اندازه‌ی‌ «نمودگارها» یا «نمادها» (symbols) روشن نیست. در نمودگارها ما همواره با دومعنا رو به رو هستیم که یکی به ورای خودش دلالت می‌کند و یکی دیگر هرگز به‌طور مستقیم به ما داده نمی‌شود. در واقع، نمودگارها معنا را وضع نمی‌کنند بلکه معنا می‌بخشند و به ما چیزی برای اندیشیدن می‌دهند. و بدین ترتیب، ما با راهی پر پیچ و خم برای تأویل رو به رو می‌شویم که ویژگی همه‌‌ی تأویلهای ما برای دریافت و کشف معناست. هرمنیوتیک از نظر ریکور روندی بی‌پایان و پیوسته است که از پیچ و خمهای بسیار می‌گذرد.
آنچه سهم متمایز ریکور در علم هرمنیوتیک است نظریه‌ی‌ او در باب مغایرت تأویلهاست. ریکور می‌کوشد میان کسانی که به معنای عینی قائل‌اند و کسانی که به تخصیص وجودی معنا قائل اند میانجی‌گری کند. طرفداران معنا از «یگانه معنای معین» متن سخن می‌گویند و طرفداران تخصیص وجودی از تنوع برداشتهایی که پیشداوری‌های وجودی خواننده سبب برآمدن آنها می‌شود. اما چگونه می‌شود هم به وجود معنای عینی قائل بود و همه از افزایش معنا و یافتن معنای پنهان دفاع کرد؟ ریکور راه حل را در این می‌بیند که ما بتوانیم نشان دهیم «متن» در عین حال که با معنای معینی که نویسنده در نظر داشته است نوشته شده است، خود رفته رفته شأنی مستقل می‌یابد، و در تعامل میان خواننده و متن، معنای متن همواره از آنچه نویسنده و خواننده هردو در گمان دارند فزونی می‌یابد. ما می‌توانیم برای متنهای مکتوب قواعدی بیابیم که معنای مشخص آنها را تا حدودی تثبیت کند، اما هرگز نمی‌توانیم معنای متن را محدود کنیم و افزایش معنا را مهار کنیم.
ریکور در نظریه‌ خود درباره‌ی معنا با پدیدارشناسی نیز به مواجهه برمی‌خیزد. هوسرل معنا را در شهودی قرار می‌داد که فاعل از «خود اشیاء» داشت، اما ریکور به پیروی از شعاری هرمنیوتیکی بر این اعتقاد بود که شهود همواره متکی به تأویل است. اما از این سخن نتیجه نمی‌شود که «معنا» امری صرفاً ذهنی یا قصدی است. از نظر ریکور، «معنا» در عین حال که میان فاعلها مبادله می‌شود خود شأنی مستقل نیز دارد. معنا، در واقع، با تاریخ و زبان سر و کار دارد و ما به وساطت اینهاست که آن را می‌فهمیم.
ریکور در بحث خود از «متن» معنای متن را نیز گسترش می‌بخشد. ما می‌توانیم «متن» را گفتاری مکتوب بشماریم یا آن را به همه‌ی پدیدارها گسترش دهیم، همه‌ی پدیدارهایی که می‌توانند نظامی متنی داشته باشند، یا کنشهای معنادار باشند. بدین طریق ریکور بر تمایزی که دیلتای میان «تبیین» (erklären) و «فهم» (verstehen) قائل بود چیره می‌شود و باب گفت و گو میان علوم انسانی و اجتماعی را می‌گشاید. چرا که «تبیین» نیز می‌تواند به فهم ما بیفزاید. تکیه بر این دو رکن آن چیزی را می‌سازد که در اصطلاح ریکور به آن «قوس هرمنیوتیکی» گفته می‌شود.
ریکور با هایدگر موافق است که «وجود» ما اساساً هرمنیوتیکی است و در- جهان- بودن ما جز به وساطت تأویل فهم نمی‌شود. اما او نمی‌خواهد مانند هایدگر صرفاً به هستی‌شناسی بپردازد و نشان دهد که ما چگونه امکانهای «وجود» خود را می‌فهمیم.
از نظر ریکور، «وجود» (existence) خود نحوه‌ای از تأویل است، اما ما وجود خودمان را از راه تأویلهایی خم اندر خم و متنوع به دست می‌آوریم که داستانها و اسطوره‌ها و ادیان و فلسفه‌ها و علوم همه در شکل‌گیری آن دست اندر کارند. از همین جاست که او با گادامر موافق است که سنت بخشی مهم از زندگی ماست، اما او با گادامر موافق نیست که سنت خود حالتی معصومانه دارد و باید بر ما ولایت داشته باشد. او با هابرماس در نقد «ایدئولوژی» موافق است، آن گاه که «سنت» شکل ایدئولوژی به خود بگیرد، و در عین حال مدعی است که «نقد» نیز خود سنت است.
مارکس، نیچه، فروید سه بت‌شکن عصر نو راهی را در مواجهه با سنت در پیش می‌گیرند که می‌توانیم «هرمنیوتیک سوء ظن» بنامیم. این سه تن، در تأویل خود از سنت، سنت را آگاهی دروغینی می‌شمارند که واقعیت زیربنایی آن می‌تواند نابودکننده خودش باشد. بدین ترتیب، اینان از تأویل برای کنار زدن نقابی سود می‌جویند که جز دروغ نیست. اما از نظر ریکور ما همان‌طور که همواره نیازمند هستیم در هرمنیوتیک از معنای آشکار به سمت معنای پنهان برویم، به همان اندازه نیازمند هستیم که به «میل ِبودن» آری بگوییم. بنابراین، کشف معنا چیزی یک بار و برای همیشه نیست. موقعیت هستی‌شناختی ما ما را همواره بر آن می‌دارد تا معنای تازه‌ای از چیزها بکنیم و بنابراین روند تأویل بی‌پایان است.
فدریکو فللینی زمانی گفت: «زندگی ما رؤیاهای ماست و رؤیاهای ما زندگی ماست». بیان این جمله به زبان ریکور جز این نیست که: «تأویلهای ما زندگی ماست و زندگی ما تأویلهای ماست». ریکور در تأویل زندگی را می‌بیند که خودش را می‌فهمد و در «دیگری» خود را می‌یابد که به خودش می‌نگرد. «کشف من در تو» که شعار دیلتای بود، در هرمنیوتیک ریکور باز طنین می‌افکند. هرکوشش ما برای رسیدن به خود از دیگری می‌گذرد و در این میان تأویل است که همواره به ما می‌آموزد که «فهمیدن دیگری آسان نیست» و «کوتاهترین راه از خود به خود دیگری است». پل ریکور را می‌ستاییم و یادش را گرامی می‌داریم، چرا که او زندگی را خوب می‌فهمید.
منبع: .fallosafah.org
منبع : باشگاه اندیشه


همچنین مشاهده کنید