جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


پیمودن یک جنگل با پاهای حلزونی


پیمودن یک جنگل با پاهای حلزونی
این میل مبهم رفتن
از روی ریل‌ها، با حركت آرام دوربین، به محل تجمع كارگران نزدیك می‌شویم. مثل وقتی كه دوربین از پشت دری یا از لای پرده‌ای به یك اتفاق قریب‌الوقوع نزدیك می‌شود و ما دلهره‌اش را با لذتی مازوخیستی تجربه می‌كنیم. خبر كوتاه و خلاصه است در حد یك جمله: «زنت ناپدید شده است.» پری، زن محمود، رفته است.
فیلم از میانه گذشته است كه برای اولین بار با پری مواجه می‌شویم. به جثهٔ تركه‌ای، چهرهٔ نجیب و حجاب معصومانه‌اش نمی‌آید كه فرار كرده باشد. هرچند فرار بی‌قرار پری از چارچوب زندگی تكراری، كسالت‌آور و شاید بی‌روحش ممكن است هزار و یك دلیل داشته باشد، اما ترجیح می‌دهم به این فرار بگویم رفتن. رفتن همهٔ ویژگی‌های گریختن را در خود دارد به‌اضافهٔ معنای مثبتی كه به آن تشخص و هدفمندی می‌بخشد. رفتن پری به‌خودی‌خود باری جسورانه دارد و بیش از آنكه مخرب باشد سازنده است. این انتخابی است كه هرقدر آدم متعارف‌تری مرتكبش شود جسورانه‌تر جلوه می‌كند. (پری از فضا و از میان زنانی دست به این كار می‌زند كه سخت درگیر روزمرگی‌اند. زنان در این ساختار اعتبار و حضور روشنی ندارند و به شكل جیره‌خوران مردها نمایانده می‌شوند. به‌رغم همهٔ محدودیت‌هایی كه جامعه برایشان قائل است، منفورند و به گفتهٔ نجار محل، «سپاه شیطان‌اند» و شوهرانشان «شرعاً و عرفاً حق دارند هر بلایی دلشان می‌خواهد سرشان بیاورند.»).
حتی می‌توانیم از این هم جلوتر برویم و با نقبی به قاموس عرفان و سلوك، مفاهیمی همچون شهود، رها شدن و یافتن را با رفتن و سفر همتراز كنیم. اما همهٔ اینها بحث‌های فرامتنی است و با رجوع به فیلم درمی‌یابیم كه فیلمنامه‌نویس و فیلمساز چگونه موقعیتی این‌قدر دراماتیك را به هدر داده‌اند. فیلم نه خط قصهٔ چندان پررنگ و عوام‌فریبی دارد كه مخاطب عام را جذب خودش كند و نه دست به تحلیل و روانكاوی جدی و پیگیری زده است كه گمان می‌كنیم در پی مخاطب خاص است. یك چیزی است معلق میان زمین و آسمان. حتی از پسِ تحلیل و شناخت شخصیت‌های اصلی‌اش هم برنیامده است. می‌پرسید چطور. پری زن جوانی است كه نه تحصیلكرده است، نه شاغل است و موقعیتی اجتماعی دارد و نه آدم خاص و مهمی است. از همهٔ داروندار دنیا یك خانهٔ اجاره‌ای دارد در حومهٔ شهر كه شیوهٔ چیدمانش نشان می‌دهد ذوق و سلیقهٔ ویژه‌ای ندارد. یك شوهر دارد كه فرسنگ‌ها دور از او جوشكار راه‌آهن است و هیچ‌وقت معلوم نمی‌شود رابطه‌اش با او چگونه است: عاشقش است؟ رابطه‌ای یكنواخت و كسل‌كننده با او دارد و یا اصلا ً به كس دیگری علاقه‌مند است و حسرتی در زندگی‌اش دارد؟... كودكی دارد كه هیچ‌گونه رابطهٔ معناداری حتی با او هم ندارد. همهٔ دارایی پری همین است. هیچ دست‌خطی، یادداشتی، دلبستگی و دلمشغولی‌ای، شور و هیجانی در ماتركش پیدا نمی‌كنیم كه نشان بدهد از چه قماشی است و چه دغدغه‌هایی دارد. (نكند هیچ دغدغه‌ای ندارد. آن‌وقت باورتان می‌شود آدم به این خنثایی خانه‌اش را ترك كند؟) شخصیت پری در ابهام كامل به‌سر می‌برد. و این ابهام بیشتر از آنكه عنصری شخصیتی باشد و تخیل تماشاگر را به‌كار بیندازد، معلول نوعی ناتوانی در تحلیل این شخصیت در فیلمنامه است. اینجاست كه این ابهامات (كه در شكل درستش فضا را چندبعدی می‌كند و باعث تكثر دیدگاه می‌شود) بی‌معنا جلوه می‌كند و علیه فیلم قد علم می‌كند.
فیلم علاوه بر اینكه نمی‌تواند نیاز پری به رفتن را باورپذیر جلوه دهد و دلایلی قدرتمند برای این حركت پیدا كند، هدف و مقصد را هم همین‌قدر شتابزده تعریف می‌كند. پری راهی مشهد می‌شود و در آنجا دنبال یك دعانویس می‌گردد! (راستی چنین سفر موجه و بی‌خطری چه نیازی به فرار كردن دارد و مگر پری نمی‌توانسته با شوهرش به این سفر برود؟ شاید هم همهٔ فریبندگی این سفر در تنها رفتنش است!)
نكتهٔ اصلی در اینجا این است كه رفتن پری می‌توانست، با كمی زیركی، خرج مثلا ً یك اعتراض شود یا یك اشتباه یا حتی یك خیانت (ایده‌ای كه همهٔ ما در ابتدا فكر می‌كنیم تم اصلی فیلم است)، اما احتیاط بیش از حد فیلمنامه‌نویس در پردازش این شخصیت و خودسانسوری و ترس از مبادای خط قرمزها، پری را موجودی یك‌بعدی و كمرنگ كرده است.
۲. آی باكلاه، آی بی‌كلاه
میان رفتن پری و برگشتنش یك فصل عمده داریم كه خیلی خوب به قافیهٔ فیلم نشسته و عبارت است از جامعه به‌اضافهٔ همهٔ مفاهیمی كه به‌نوعی با این موضوع آغشته‌اند، مفهوم فرد، فردیت، تقابل فرد با جامعه، مقاومت فرد در قبال قدرت كنترل‌كننده و فشار جامعه و...
جامعه‌ای كه قرار بوده در این فیلم ترسیم شود جامعهٔ آدم‌هایی است حاشیه‌نشین و اتفاقاً تلاش فیلمنامه‌نویس/فیلمساز در خلق فضایی باورپذیر از زندگی این حاشیه‌نشینان ناموفق نبوده است. در فیلم، علاوه بر تصویر ظاهری محله‌ای خاكستری و نسبتاً فقیرنشین در حومهٔ شهر، روح جاری بر زندگی در چنین محله‌ای هم درآمده است.
حضور پررنگ آدم‌ها در زندگی دیگران، حاشیه‌های شایعه و روابط خانگی و محلی قدرت یك «عُرف» لجوج كهنسال خودسر را به رخ می‌كشند. عرف لجوج كهنسال است كه تعیین می‌كند پری فرار كرده یا قهر كرده یا گمشده یا دزدیده شده یا حتی مرده... اصلا ً شاید خود هموست كه پری را فراری داده. هرچه هست، با چشم‌هایی فضول، مراقب و همواره نگران مثل یك گیاه گوشتخوار در انتظار طعمه است. محمود (همسر پری) منفعلانه تا لحظهٔ افتادن در این دام چسبناك پیش می‌رود. آدمی درونگرا و كم‌حرف است. تكلیفش با خودش روشن نیست. درست نمی‌داند چه تصمیمی بگیرد. نجار محل حالی‌اش می‌كند كه مردم می‌گویند زنش فرار كرده و بعد با نصیحت‌هایی چند سعی می‌كند بخشی از این اتفاق را به گردن خود او بیندازد. چرا كه معتقد است: «زن جوون ضبط و ربط می‌خواد» و محمود نمی‌بایستی زنش را تنها رها می‌كرده: «زن تنها باشه، هوایی می‌شه».
اصغرآقا نجار نمونهٔ كاملی از هویت این جامعه است. هر وقت لازم می‌داند همراهی می‌كند و دلداری می‌دهد، وقت دیگر در عزا و غصه‌ها شریك می‌شود، گاهی كنجكاوانه حرف این و آن را منتقل می‌كند، گاهی تحریك به دعوا می‌كند اما گاهی هم كنار می‌ایستد و حسابگرانه تا ریال آخر هزینه‌هایی را كه كرده پس می‌گیرد و بعد وقتی آب‌ها از آسیاب افتاد، با بی‌رحمی، قضاوتش را به معرض تماشا می‌گذارد.
خوب كه نگاه كنیم خلأ پری آكنده از حضور اجباری و بی‌دعوت اطرافیان است. با گرفتن اسكناسی در پزشكی قانونی تأیید می‌كنند زنی كه در تصادف مرده و صورتش از بین رفته پری است، آن هم با نشانی یك خال!
با استشهاد محلی، به شكلی دسته‌جمعی به ناپدید شدن پری رأی می‌دهند. می‌آیند در ختم صوری پری عزاداری می‌كنند و...
بعدتر همان چشم‌های همیشه‌نگران فضول پری را در مشهد می‌بینند و خبر می‌آورند كه پری زنده است (همین‌جا بگویم كه اگر این‌قدر كلی و نمادین با فیلم برخورد نكنیم، آیا این ضعف فیلمنامه محسوب نمی‌شود كه مهم‌ترین گره فیلم این‌قدر ساده و با یك اتفاق گشوده می‌شود. یكی از همان آدم‌های جامعهٔ ذكرشده پری را در میان هزاران آدم در مشهد رؤیت می‌كند و بلافاصله خبر می‌رسد كه پری نمرده است!)
در این فصل‌ها، عنصری كه به فیلم رمق می‌دهد طنز كمرنگی است كه محصول نگاه بازیگوش منتقدانه به فرهنگ و رسوم هنوز منسوخ‌نشده است. عزت قصاب كه پری را با «جفت‌چشماش» دیده یكی دیگر از كاسب‌های محل است. میان روایتی كه او از دیدن پری تعریف می‌كند با روایت پری از این ملاقات، شوخی تصویری جالبی اتفاق می‌افتد. عزت تعریف می‌كند كه در مشهد داخل مغازهٔ عكاسی خانمش پری را دیده و ادعا می‌كند كه خود او پری را نمی‌شناسد (یعنی تا آن ‌موقع به چهره‌اش نگاه نكرده! آخر كاسب امین مال و ناموس مردم است!) اما در روایت پری دقیقاً برعكس است.
این نوع بازی با روایت در سكانس‌های پایانی وقتی محمود و پری بی‌خبر محل را ترك كرده‌اند هم اتفاق می‌افتد. نقل‌قول‌ها آن‌قدر متنوع و متفاوت و گاهی كاملا ً برعكس هم است كه دوباره ما را به همان قصهٔ گیاه و طعمه برمی‌گرداند.
علاوه بر اینها، نوعی نكته‌بینی بازیگوشانه در دیدن و تصویر كردن گوشه‌های تاریك مناسبات در این جامعه به چشم می‌خورد كه اشاره بر برخی از آنها خالی از لطف نیست:
ـ در گورستان، مداحی كه بر سر گور پری نوحه می‌خواند آواز «تو ای پری كجایی» را در كنار سایر نوحه‌ها سرمی‌دهد.
ـ پدر محمود مدام در حال نماز خواندن دیده می‌شود و این مسئله باری معنوی به او می‌بخشد، بخصوص كه هر بار با عبا و در حالتی نیمه‌عرفانی در میانهٔ اتاقی خالی به نماز ایستاده است. او را حتی یك بار هم در حین مراوده، یا معاشرت با دیگران نمی‌بینیم، اما بعد می‌فهمیم كه او نماز قضا برای دیگران می‌خواند و این ممر درآمدش است.
ـ در رستوران، جماعت عزادار مشغول غذا خوردن دیده می‌شوند و بدون هیچ غمی از مرگ پری با هم حرف می‌زنند، غذا می‌خورند و می‌خندند.
در چنین فضایی است كه پری می‌رود و در چنین فضایی است كه محمود مجبور می‌شود به تعیین تكلیف‌های عرف كهنسال تن بدهد.
محمود سعی می‌كند در مقابل حرف‌های عزت مقاومت كند. همان‌طور كه پیش‌تر گفتم او نه آن‌قدر به خودش متكی است كه رأساً بتواند تصمیم بگیرد و نه آن‌قدر می‌تواند روی فردیتش پا بگذارد كه كاملا ً با جماعت همرنگ شود. باورش نمی‌شود زنش زنده است: «زن من مرده.» نشان به آن نشان كه خودش و خانواده‌اش مردهٔ او را در مرده‌شورخانه دیده‌اند. محمود دلش می‌خواهد تسلیم نشود، اما تنهایی، نبود پری و زمینه‌های تفكر عامیانه هر دم وسوسه‌اش می‌كنند. او همهٔ تلاشش را می‌كند تا با تقلید از آنها به زندگی‌اش سروسامانی دهد، اما موفق نمی‌شود. می‌رود استخاره می‌كند، برای آرام كردن خودش (در عین نابلدی) الكل مصرف می‌كند، وقتی پری برمی‌گردد او را كتك می‌زند و به زندانش می‌اندازد... اما انگار همهٔ اینها را طوطی‌وار و بدون رضایت خودش انجام می‌دهد. به زنش می‌گوید: من سه راه بیشتر ندارم، طلاق، زندان و مرگ و تو باید یكی را انتخاب كنی. بعدش به پیروی از همان سنت غیرتمدار بیهوده، پری را وادار می‌كند تا همه‌چیز را از روز اولی كه رفته موبه‌مو تعریف كند تا او همه را ضبط كند.۳. و اما در زندگی زخم‌هایی هست
همهٔ آنچه دربارهٔ نقص دلایل برای رفتن پری و ضعف ساختار فیلمنامه گفتم به كنار، چون ترفند فیلمنامه‌نویس در خصوص شرح جزئیات سفر پری فوق‌العاده است. تا رسیدن به این فصل، دوربین همیشه با محمود بوده، یا جای نگاهش نشسته یا در حضور او دیده و شنیده است. از اینجا به بعد، محمود گوی و میدان را به پری می‌سپرد تا دقیقاً و با جزئیات شرح دهد كه در این چندروزه چه می‌كرده و كجا بوده است. حالا با یك تغییر زاویهٔ دید، تنها تماشاگر آنچه هستیم كه پری از جزئیات سفرش می‌گوید. با این تفاوت كه هیچ دلیلی وجود ندارد پری راستش را بگوید.
از این ترفند خلاقانه خیلی راضی هستم و خوشحالم كه بالاخره به جایی رسیدیم كه فیلم دست مخاطب را برای خیالپردازی باز گذاشته است. در قصه‌ای كه پری سرهم می‌كند اتفاقات موجهی افتاده است. مردی حضور دارد كه متین و عارف‌مسلك است و از ابتدای ورودش به زندگی پری، نقش همراهی‌كننده دارد. آرامش عجیبی دارد و آرامشش را به پری القا می‌كند. او را به خانهٔ مادری‌اش می‌برد و بعد كمكش می‌كند تا جایی در یك اقامتگاه دانشجویی اقامت كند و در برابر اعتراف پری به بهتر شدن حالش وقتی در كنار اوست پری را از وسوسهٔ شیطان بر حذر می‌كند.
محمود قصه را باور نمی‌كند. ما هم انگار دلمان نمی‌خواهد این قصهٔ بی‌شكاف را باور كنیم. انگار زیادی همه‌چیزش مثبت است، ناقص تعریف شده و ما را با خودش درگیر نمی‌كند. خیلی تخت است، شبیه قصه‌های عبرت‌آموز. سوی دیگر قصه‌هایی كه بیرون خانه را پر از گرگ‌های درنده می‌بینند.
برای پری پس از رفتن از خانه چه اتفاقی افتاده است؟ آیا حقیقت را می‌گوید؟ یا از ترس شوهرش و گیاه‌ گوشتخوار دست به نقل و سرهم كردن قصه‌ای بی‌بو و خاصیت‌زده است؟ اصلا ً آیا اهمیتی دارد برای پری چه اتفاقی افتاده؟
اینجاست كه آن ترفند درخشان درست عمل می‌كند. فیلم آگاهانه دست ما را برای نقب زدن به حقایق دیگری بازمی‌گذارد. هرچند كه جای چند نكتهٔ انحرافی و تحلیل‌برانگیز در زندگی پری خالی است.
این ابهام‌ها حالا می‌تواند به نفع فیلمنامه عمل كند، اگر البته موفق شود تماشاگر كم‌حوصله‌اش را كه پس از ساعتی هنوز به چرایی رفتن پری نرسیده است با خود درگیر كند.
زخم‌های پری درمان شده. حتی قبل از برگشتش، در پایان سفر، حالش خوب است. خودش این را می‌گوید. رفته عكاسی تا لحظاتش را ثبت كند. به هر دلیل آرامشی به‌سراغ پری آمده كه قبلا ً نبوده. حالا آماده است برگردد به زندگی‌اش با كوله‌باری از یافته‌های مرموز تازه.
۴. یا صاحب آرامش
شاید بتوانیم انتخاب شهر مشهد را به‌عنوان مقصد پری، به‌دلیل معنویتی كه از آن متصور است، معنی‌دار بدانیم. سفر پری پس از ملاقات با «استاد» وارد مرحلهٔ جدیدی می‌شود. به خانهٔ مادر استاد می‌رود، جایی كه سكوت و نور ویژگی آن است. نوعی آرامش بر آن مستولی است. دو روز تمام آنجا می‌نشیند، كنار مادر. و سپس مادر می‌میرد. پری كه گویی به دنبال یافتن آرامشی برای خود آمده به یك‌باره آرامش را پیدا می‌كند. در كنار زن محتضر. در گورستان بر سر مزارش. تقارن این مرگ را با مرگ صوری پری و مراسم تدفین او در كرج به‌خاطر آورید. پری با همین مرگ صوری صاحب یك سنگ قبر هم می‌شود. گویی جایی در قالب تنی دیگر مرگ را تجربه می‌كند و آرامشی را در خود ذخیره می‌كند.
سفر پری به مشهد پیش‌زمینه‌ای می‌شود تا محمود را هم با خود همراه كند، برای یافتن آرامش در سرزمینی كه یك بار امتحانش را پس داده است.
نمای پایانی فیلم، وقتی كه درمی‌یابیم آنها زندگی دوباره‌ای را آغاز كرده‌اند، در مناسبات میان زنان و مردان قدمی به جلو محسوب می‌شود.
محمود دالان تنگ عادات و خلقیات رایج را پیموده و زندگی‌اش را فدای چیزی به نام غیرت نكرده است. انگار آرام‌آرام دارد اتفاق‌هایی می‌افتد، خیلی آرام البته، به آرامی حركت حلزونی كه قرار است جنگلی را بپیماید.
●عنوان نمایشنامه‌ای از غلامحسین ساعدی
▪خلاصهٔ فیلم
به محمود، كارگر جوشكار كه در جنوب كار می‌كند، خبر می‌دهند كه زنش ناپدید شده. او كارش را رها می‌كند و به خانه‌اش در كرج برمی‌گردد. از همسایه‌ها و خانوادهٔ خودش جویای حال و روز زنش می‌شود. كسی خبری از او ندارد، فقط فرزندش را در خانهٔ پدرش می‌یابد. بعد متوجه می‌شود كه مردم می‌گویند زنش فرار كرده. به كلانتری و پزشكی قانونی سر می‌زند و در آنجا زنی را كه با مشخصات همسرش همخوانی دارد پیدا می‌كند كه تصادف كرده و مرده است. مراسم كفن و دفن را انجام می‌دهند، اما بعداً یكی از اهالی محل خبر می‌‌دهد كه زنش را در مشهد دیده و مسافرخانهٔ محل اقامتش را پیدا كرده است. محمود به مسافرخانه زنگ می‌زند و پری را زنده پای تلفن می‌یابد. یكی دو روز بعد درحالی‌كه محمود هنوز بلاتكلیف است و نمی‌داند چكار كند، پری برمی‌گردد. محمود تهدیدش می‌كند و از او می‌خواهد همهٔ ماوقع را با جزئیات تعریف كند. پری نقل می‌كند كه با استادی در قطار آشنا شده و بعد به خانهٔ او نزد مادرش رفته. بعد از مرگ مادر استاد و تدفین او، پری به یك مسافرخانهٔ دانشجویی رفته است. پری بدین ترتیب شائبهٔ هرگونه اتهامی را از خود دور می‌كند. محمود نمی‌پذیرد و همسرش را كتك می‌زند. و بعد از زندان انداختن و سپس اعلام رضایت و آزاد شدن پری، آنها شهر را به مقصد مشهد ترك می‌كنند تا در آنجا زندگی تازه‌ای را آغاز كنند.
▪مشخصات فیلم
كارگردان و تدوینگر: مازیار میری
فیلمنامه‌نویس: پرویز شهبازی
مدیر فیلمبرداری: حسن كریمی
صدابردار: مجتبی مرتضوی
صداگذار: آرش اسحاقی
طراح صحنه و لباس: شاهرخ فروتنیان
طراح چهره‌پردازی: بابك شعاعی
موسیقی: محمدرضا درویشی
بازیگران: محمدرضا فروتن، نیلوفر خوش‌خلق، حسن پورشیرازی، مریم بوبانی، مهران رجبی، شاهرخ فروتنیان، علیرضا اوسیوند، احمد ساعتچیان
مدیر تولید و تهیه‌كننده: جهانگیر كوثری
محصول ۱۳۸۴، سازمان سینمایی ۱۳۷۹، ۷۵ دقیقه.
فرشته حبیبی
نگاهی به فیلم به‌آهستگی، ساختهٔ مازیار میری


همچنین مشاهده کنید