جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


عصر مدرن و شکوفایی اقتصادی


عصر مدرن و شکوفایی اقتصادی
● بررسی كتاب «آغاز وفور: چگونه جهان مدرن رونق یافت»
حق مالكیت آغاز تمامی حقوق است. یونان تا زمانی نظامی دموكراتیك داشت كه توانست هزاران خرده مالك كشاورز را حفظ كند. تمركز تدریجی مالكیت زمین، شكل گیری زمین داری بزرگ و نابودی خرده مالكان باعث شد كه كشاورزی یونان به تدریج بر نیروی كار بردگان تكیه كند. این در نهایت به زوال دموكراسی انجامید.
در انگلستان نیز انقلاب صنعتی بدون احترام به حقوق آریستوكراسی زمین دار، كه از جنبش ماگنا كارتا magna carta نشات گرفت، اتفاق نمی افتاد. اشراف توانستند مانع از استبداد پادشاهی شوند. برای نخستین بار پذیرفته شد كه پادشاه مافوق قانون نیست.
ویلیام برنستین، نویسنده كتاب «آغاز وفور: چگونه جهان مدرن رونق یافت»۱ معتقد است كه از نیمه های قرن هجدهم تا نیمه های قرن نوزدهم تغییرات بنیادی و شگرفی رخ داد كه جهان مدرن را آفرید. این تحولات، به جهت ژرفا و اهمیت، حتی از تغییرات چند دهه اخیر دوران سازتر بوده اند. هر چند چنان كه خواهیم دید انقلاب های تكنولوژیك مهمی در این دوران روی داد، آنچه این دوران را اساسا متمایز می سازد ظهور نهادهای مدرن سرمایه داری است.
برنستین می گوید كه تجارب ناموفق كشورهای جهان سوم و همچنین كشورهای كمونیستی گواه آن است كه احداث كارخانه به تنهایی مدرنیته نمی آفریند. مدرنیته مستلزم نهادهایی مانند پذیرش حق مالكیت، بینش علمی و دسترسی به سرمایه یا اعتبار است. نقش دولت در این عرصه به راستی كلیدی است. برنستین با انگاره «بازار آزاد» مخالف است. دولت باید در اقتصاد مداخله كند، اما این مداخله باید در جهت ایجاد و گسترش نهادهای سرمایه داری باشد. به عبارت دیگر دولت باید رشد اقتصادی را مقدم بر توزیع عادلانه درآمد و یا دموكراسی بداند. دموكراسی پدیده ای است كه به اعتقاد برنستین به دنبال رشد اقتصادی رخ خواهد داد.
بدین جهت او می گوید كه فرانكو در اسپانیا و پینوشه در شیلی، به رغم نقض حقوق بشر، نقش مترقی داشته اند، زیرا نهادهای سرمایه داری را آفریده اند. مهم این است كه حكومت مطلقه باید از نوع دولت استبدادی غارتگر ماقبل سرمایه داری نباشد. این دولت ممكن است در مراحل آغازین نهادهای مدرن به استثنای دموكراسی را بیافریند.
نباید فراموش كرد كه ظهور سرمایه داری در اروپا نیز با حكومت های مطلقه ملازمت داشته است. دموكراسی به سیستم عقلایی و رشد اقتصادی نمی انجامد، برعكس، تفكر عقلایی و رشد اقتصادی به دموكراسی مجال رشد خواهند داد. به این نكته باز خواهیم گشت. برنستین كتاب را با این سئوال آغاز می كند كه چرا امپراتوری روم و یا دولت شهرهای تجاری ونیز و فلورانس نتوانستند ماشین بخار و یا برق را اختراع كنند چه عاملی در دوره معینی به اختراعات و پروژه های مهمی مانند كانال كشی مدرن، ماشین بخار و تلگراف انجامید چرا این دگردیسی بنیادی اقتصادی اجتماعی در دوره ای خاص ۱۸۵۰ ۱۷۳۰ روی داد چرا، به ترتیب زمانی، هلند، انگلستان و آمریكا پیشاهنگان این انقلاب ها بوده اند چه عاملی كشورهای توسعه نیافته را از توسعه بازداشته است برنستین می گوید كه در دوره كوتاهی سرعت حمل ونقل متجاوز از ده برابر افزایش یافت و سپس، با اختراع تلگراف، ارتباط فوری و بی واسطه برقرار شد.
همزمان با افزایش سرعت، هزینه حمل ونقل به طرز محسوسی كاهش یافت. باید به خاطر داشت كه نه رنسانس و نه عصر روشنگری مستقیما به این تحولات منجر نشدند. گرچه نمی توان منكر اهمیت تفكر و هنر شد، این سرمایه داری بود كه جهان را دگرگون ساخت. تا سال ۱۸۲۰، درآمد سرانه جهان رشد قابل ملاحظه ای نداشت.
برای چند قرن پس از سقوط روم، ثروت اروپا عملا تنزل یافت و برخی از مهارت ها و تبحرهای تكنولوژیك روم، مانند سیمان سازی، برای قرن ها به فراموشی سپرده شد. ممكن است گفته شود كه پس از سقوط روم، چین و تمدن اسلامی دستاوردهای بسیار داشته اند. برنستین ضمن پذیرش این بحث می گوید هیچ یك از این تمدن ها نتوانستند به طور جدی سطح رفاه و درآمد سرانه اتباع خویش را افزایش دهند. حال آنكه در دویست سال گذشته، درآمد سرانه كشورهای پیشرفته صنعتی بیش از ده برابر افزایش یافته است. هرچند شكاف ثروت جوامع ثروتمند و فقیر در بسیاری موارد عمیق تر شده است، در غالب كشورهای كم توسعه نیز درآمد سرانه رشد قابل ملاحظه ای داشته و فقر مطلق در بسیاری جوامع ریشه كن شده است. درآمد سرانه امروز مكزیك بالاتر از درآمد سرانه انگلستان یك سده پیش است.
چه عواملی این رشد بی سابقه را ممكن ساخته اند برنستین از چهار عامل نام می برد: «حق مالكیت»، «متد علمی و عقلایی»، «دسترسی به سرمایه و اعتبار» و «شتاب روزافزون ارتباطات». برخی از این عوامل به تناوب در گذشته نیز وجود داشته اند. اما مجموعه این چهار عامل، نخست برای دورانی در هلند قرن های شانزدهم و هفدهم ظاهر شد و سپس به شكلی پایدار در انگلستان قرن های هفدهم و هجدهم مستقر شد.
در قرن بیستم، كشورهای كمونیست فاقد مالكیت فردی، بسیاری از كشورهای خاورمیانه فاقد سرمایه و بینش عقلایی و مناطق بزرگی از آفریقا فاقد هر چهار عامل بوده اند.
گفته شد كه جوامع پیش از عصر مدرن در ركود محض نبودند. رنسانس هنرمندان حائز اهمیتی آفرید، اما نتوانست سطح زندگی مردم را بالا برد. در دوران امپراتوری روم و همچنین در دوره هایی پس از آن رشد اقتصادی با افزایش جمعیت ناشی از كاهش مرگ و میر خنثی می شده است. به عبارت دیگر تولید ناخالص ملی بیش از افزایش جمعیت رشد نمی كرده و در نتیجه درآمد سرانه راكد می مانده است. در عصر ما توسعه به رغم نابرابری، جهانی بوده است: «جهش» انگلستان حدودا در سال ۱۸۲۰ اتفاق افتاد. ژاپن و چین به ترتیب در سال های ۱۸۷۰ و ۱۹۵۰ به این «جهش» دست یافته اند.
فئودالیسم قرون وسطی در مجموع نظامی راكد و نافی مالكیت خصوصی بوده است. ماركس مشاهده كرده است كه زمینداران فئودال مانند رعایا به زمین وابسته بوده اند. زمین به عنوان یك عامل تولیدی با محدودیت های فراوانی روبه رو است. زمین را نمی توان به سهولت تقسیم و مبادله كرد و یا بهبود بخشید. تولید كشاورزی با بازده نزولی ملازمت دارد. علاوه بر این در دوران فئودالیسم مصرف و نه انباشت سرمایه علامت تشخص بوده است. مالیات دوران فئودالیسم غالبا بی حساب و مخرب بوده و معمولا بر تنگدست ترین اقشار تحمیل می شده است. نرخ جنایت بسیار بالا بوده و نیروی انتظامی و قضایی چنان ضعیف بوده است كه غالب جنایتكاران مجازات نمی شدند. شاید این یكی از عواملی است كه توضیح می دهد مجازات چرا در قرون وسطی بسیار شدید بوده است. معدود بزهكارانی كه دستگیر می شدند آماج خشم افكار عمومی بودند به تعبیری مجازات نادر و شدید بوده است.
نخستین نیروی پلیس شهری در سال ۱۸۲۹ در لندن ایجاد شد و باید به خاطر داشت كه كلیسای قرون وسطی زمینداری بزرگ بود كه در عین حال از قدرت ایدئولوژیك بی سابقه ای برخوردار بود. یكی از منابع مالی كلیسا فروش آمرزش بود. دیگر اینكه در اقتصاد غیرپولی فئودالیسم بحران نقدینگی امری عادی بود. ممانعت كلیسا از حركت آزاد سرمایه و ناامنی اقتصادی دو عامل مهم بوده اند كه سرمایه را كمیاب و نرخ بهره را بالا نگاه داشته بودند. در مقایسه در دوران عروج روم نرخ بهره فقط چهار درصد بوده است.
تا آغاز دوران مدرن، بهترین جاده های اروپا از عصر امپراتوری روم برجا مانده بودند. فئودالیسم نه تنها به احداث جاده توجهی نداشت، بلكه با تحمیل عوارض سنگین، تجارت را محدود می ساخت. در سال های پایانی قرون وسطی انتقال كالا از پاریس به لیون مسافتی حدودا ۴۵۰ كیلومتر شش هفته طول می كشید. هزینه حمل و نقل نیز بسیار بالا بوده حتی در اوایل قرن نوزدهم سفر از شرق آمریكا به مناطق میانی كشور هزینه ای معادل ۸۰ دلار داشت كه برابر با دو ماه درآمد یك شهروند معمولی بود.
اما چرا برنستین از میان چهار عامل اصلی رشد مالكیت خصوصی، تفكر عقلایی، سرمایه و سیستم ارتباطات نخست از مالكیت نام می برد برنستین می داند كه پذیرش مالكیت خصوصی به تنهایی متضمن صنعتی شدن نیست، همان طور كه وجود مالكیت خصوصی در یونان به انقلاب صنعتی منتهی نگردید. هر چند كه دقیقا همین عامل بود كه در یونان شهروند آزاد، و به تبع آن اندیشه آزاد به وجود آورد و مهم تر اینكه وجود مالكیت خصوصی باعث شد كه شهروند آزاد یونانی برای حفظ موقعیت اجتماعی اقتصادی خویش در جنگ با اشتیاق بیشتری از یك رعیت فاقد مالكیت شركت كند. تصادفی نیست كه یونان در مصاف با ارتش به مراتب نیرومندتر پارس، در مجموع كارنامه ای درخشان داشت. به اعتقاد برنستین مالكیت خصوصی و احترام به حق مالكیت نخستین شرط لازم برای رشد است.
او به نقل از دوگلاس نورت تاریخدان معروف می گوید كه مالكیت اشتراكی نافی رشد است. او می افزاید كه به همین دلیل است كه كره شمالی كه تقریبا بی سوادی را ریشه كن كرده است یكی از فقیرترین كشورهای دنیا است.
حق مالكیت آغاز تمامی حقوق است. یونان تا زمانی نظامی دموكراتیك داشت كه توانست هزاران خرده مالك كشاورز را حفظ كند. تمركز تدریجی مالكیت زمین، شكل گیری زمین داری بزرگ و نابودی خرده مالكان باعث شد كه كشاورزی یونان به تدریج بر نیروی كار بردگان تكیه كند. این در نهایت به زوال دموكراسی انجامید.
در انگلستان نیز انقلاب صنعتی بدون احترام به حقوق آریستوكراسی زمین دار، كه از جنبش ماگنا كارتا (magna carta) نشات گرفت، اتفاق نمی افتاد. اشراف توانستند مانع از استبداد پادشاهی شوند. برای نخستین بار پذیرفته شد كه پادشاه مافوق قانون نیست. به گفته فوكویاما امروز حكومت لیبرال به معنای پذیرش حقوق فردی و نخست حق مالكیت است. سیستم لیبرال علاوه بر این مستلزم وجود نیروی قضایی مستقل است. استقلال قضایی حتی از پارلمان آزاد مهم تر است. تا نیمه قرن هفدهم حق مالكیت به نحوی برگشت ناپذیر در انگلستان تثبیت شد، با این حال از آنجا كه سه عامل دیگر توسعه هنوز قوام نیافته بودند، انگلستان نتوانست در قرن هفدهم به سوی انقلاب صنعتی گامی قاطع بردارد.این انقلاب تقریبا ۲۰۰ سال بعد رخ داد. به هر تقدیر این به نظر برنستین محرز است كه مالكیت حس تعلق می آفریند. مخترعین فقط به منافع عام و جمع نمی اندیشند بلكه منافع فردی را نیز در نظر دارند. غالب مخترعین انگیزه سودجویی داشتند. گفته شد كه شهروندان آزاد معمولا بهتر از مزدوران می جنگند زیرا می خواهند اموال خود را حفظ كنند. از ملك اشتراكی از سوی دیگر، معمولا سوء استفاده می شود زیرا كسانی كه از ملك اشتراكی بیش از سایرین استفاده می كنند از استفاده خویش بهره ای فراوان می گیرند بی آنكه متحمل هزینه ای سنگین شوند، بدین دلیل كه زیان حاصل از این استفاده بی رویه میان كل اعضای گروه سرشكن می شود.
ویژگی دیگر غرب مدرن پیشرفت علم است. علم توانست انحصار فرهنگی فكری كلیسا را در هم شكند. این اصل پذیرفته شد كه مذهب می تواند «چرایی» جهان را توضیح دهد، اما تبیین «چگونگی» جهان عرصه علم خواهد بود. این دگرگونی اهمیتی شگرف داشت. باید به خاطر داشت كه حتی در قرن هفدهم، در دوران تحصیل جان لاك فیلسوف انگلیسی در دانشگاه آكسفورد، هنوز غالب دانشجویان به تحصیل الهیات اشتغال داشتند. به تدریج پذیرفته شد كه علم باید مبنایی تجربی و آزمون پذیر داشته باشد و بدین ترتیب روش علمی زاده شد. نیوتن صریحا اعلام داشت كه مذهب و فلسفه علم به دو عرصه متمایز تعلق دارند.
پذیرش این جدایی هم علم را از قید انحصار مذهبی رها ساخت و هم بر ارج مذهب افزود. نیازی به یادآوری نیست كه غالب دانشمندانی كه خواهان جدایی علم و مذهب بودند خود افرادی متدین بودند. تحول مهم دیگر در پهنه علم این بود كه با آغاز قرن نوزدهم، ارتباط ارگانیك علم و صنعت افزایش یافت. شركت های بزرگ صنعتی سرمایه داری به احداث آزمایشگاه مبادرت ورزیدند.
دسترسی به سرمایه یا اعتبار عنصر مهم دیگر این تحولات است. در این دوران هزینه سرمایه یا نرخ بهره كاهش یافت. این تا حدی ناشی از وفور سرمایه و تا حدی حاكی از كاهش ریسك بود.
افزایش قدرت دولت مركزی و همچنین ظهور شركت های سهامی با مسئولیت محدود در تقلیل ریسك نقش بسزایی داشتند. این تحول در قرن هفدهم رخ داد.
با رشد صنعت چاپ، مطبوعات در افزایش اطلاعات و در نتیجه كاهش ریسك تاثیری قاطع داشتند. از آنجا كه مدیران صنایع می توانند در بازار بورس اطلاعات را از سرمایه گذاران پنهان كنند، در گذشته دسترسی به اطلاعات بسیار دشوار بود. این نرخ بهره را بالا می برد كه متقابلا باعث می شد هزینه سرمایه گذاری تا حدی نامعقول بالا رود. با افزایش قدرت دولت مركزی تنبیه متخلفین تسهیل گردید و این از شدت مجازات كاست.
پیش از آن، از آنجا كه دولت نمی توانست همه جا حكومت قانون را برقرار سازد همواره به اشد مجازات متوسل می شد تا سایرین درس عبرت گیرند. به تدریج پذیرفته شد بدهكارانی كه نقض قانون نكرده اند زندانی نخواهند شد. این نیز به افزایش چرخش سرمایه مدد رساند. در هلند قرن هفدهم دولت و بخش خصوصی هر دو با فروش اوراق بهادار و سهام سرمایه هنگفتی فراهم آوردند. وفور سرمایه، از سوی دیگر نرخ بهره را پایین آورد. در سال های بعد مركزیت فعالیت های بانكی به لندن انتقال یافت. در پایان قرن نوزدهم لندن، نیویورك و پاریس به ترتیب مراكز اصلی فعالیت های بانكی بودند. كشورهایی كه نظام بانكی پیشرفته ای نداشتند از عرصه رقابت خارج شدند. به عنوان مثال عثمانیان تا سال ۱۸۵۶ بانك نداشتند و نخستین بانك آنان به وسیله اروپاییان تاسیس گردید.
سرانجام برنستین یادآور می شود كه عامل چهارم، تكنولوژی حمل و نقل و ارتباطات نقشی قاطع در رشد اقتصاد داشته است. ماشین بخار و تلگراف دو نمونه از اختراعات مهم این دوره اند كه ارتباط را تسهیل كردند. رویداد مهم دیگر احداث راه آهن بود كه حركت كالاها و افراد را سرعت بخشید و ارزان ساخت. برنستین مجددا یادآور می شود كه تكنولوژی معمولا در محیطی شكوفا می شود كه در آن به آزادی فردی و حق مخالفت احترام گذاشته می شود.
در بخش بعدی كتاب برنستین به این پرسش می پردازد كه چرا برخی كشورها توانستند از سایرین پیشی گیرند بر اساس تخمین های موجود گفته می شود كه در آغاز قرن شانزدهم، دولت شهرهای ثروتمند ایتالیا و نیز فلورانس فاصله چندانی با فقیرترین جوامع آن دوران نداشتند. درآمد سرانه این دولت شهرها حدودا سه برابر بیشتر از فقیرترین كشورها بود. امروزه درآمد سرانه آمریكا ۵۰ تا ۶۰ برابر بیش از فقیرترین كشورها است. رنسانس نتوانست تغییری كیفی در ساختار اقتصادی پدید آورد. این تحولات در هلند و انگلستان طلایه داران سرمایه داری مدرن آغاز شدند كه در نتیجه شكاف ثروت را عمیق تر ساختند.
آدام اسمیت مشاهده كرد كه رشد هلند از قرن شانزدهم آغاز شد. به نظر اسمیت یكی از عواملی كه رشد را ممكن ساخت نرخ بهره پایین بود. در هلند آن دوران نرخ بهره برای قرض دولتی دو درصد و برای بخش خصوصی سه درصد بود. در پایان قرن هفدهم، درآمد سرانه هلند دو برابر بیش از همسایه شمالی انگلستان بود. موافق با تخمین های موجود، نرخ رشد درآمد سرانه در چهار كشور هلند، انگلستان، فرانسه و ایتالیا در قرن های شانزدهم و هفدهم به این شرح است: هلند با نیم درصد رشد سالانه بیشترین تحرك را نشان می دهد، و در مقایسه افزایش درآمد سرانه ایتالیا صفر بوده است.
انگلستان و فرانسه رتبه های دوم و سوم را داشته اند. گرچه نیم درصد رشد سالانه با ملاك های كنونی ناچیز است، برای آن دوران بی سابقه بوده است. جمهوری هلند خود را از قید كلیسا آزاد ساخت و اقتصادی آفرید مبتنی بر سیستم خرده مالكی كشاورزی و تجارت و صناعت. علاوه بر این احداث كانال های آبی حركت كالاها را تسریع كرد. شهرنشینی رشد چشمگیری در هلند داشت. در آغاز قرن هجدهم ۳۴ درصد از اتباع هلند در شهرها زندگی می كردند، در انگلستان، در مقایسه فقط ۱۳ درصد از اهالی شهرنشین بودند. با این همه نرخ رشد هلند نسبتا پایین باقی ماند، زیرا تكنولوژی تولید در مجموع راكد بود. اختراعات مهمی مانند ماشین بخار و الكتریسیته سال ها بعد در انگلستان و آمریكا رخ دادند.
با آغاز قرن هجدهم انگلستان به پیشاهنگ مدرنیته مبدل گردید. مالكیت زمین از حالت اشتراكی درآمد و این بر بارآوری كشاورزی افزود. تقسیم كار و تخصص شیوه تولید صنعتی را عمیقا متحول ساخت. تصادفی نیست كه آدام اسمیت به تقسیم كار و تخصص توجه فراوان مبذول داشته است. تقسیم كار بارآوری را به نحو بی سابقه ای بالا برد. با اختراع ماشین آلات جدید در صنعت نساجی، قیمت پارچه در دوران كوتاهی از سال ۱۷۸۶ تا سال ۱۸۰۰ هفتاد درصد كاهش یافت. البته انقلاب صنعتی برای بخش بزرگی از جامعه در كوتاه مدت فقر و سیه روزی به ارمغان آورد. حقوق ناچیز و شرایط دهشتناك كارخانه ها وضعیتی ناگوار آفریدند.
در قرن نوزدهم فقر و بیكاری باعث شد كه تعداد مستخدمین خانگی افزایش یابد به نحوی كه تا پایان قرن نوزدهم حدودا ۱۵ درصد از افراد شاغل در واقع كارگر خانگی بودند. تنها در مراحل بعدی توسعه، در پایان قرن نوزدهم، طول عمر و سطح رفاه در ابعادی بی سابقه افزایش یافت. تاریخدان معروف، سیمون كوزنتز (Simon Kuznets) متذكر شده است كه در مراحل آغازین رشد صنعتی و همچنین در غالب دوره های رشد صنعتی شتابان اقتصادی، نابرابری افزایش می یابد. به هر تقدیر با آغاز قرن بیستم آمریكا توانست جانشین انگلستان شود.
برنستین معتقد است كه بزرگ ترین مزیت آمریكا این بود كه توانست نظامی بر پایه آزادی فردی و آزادی تجارت خلق كند.
اما چرا برخی كشور ها دیرتر به جرگه مدرنیته پیوستند در مجموع می توان گفت كه طی تاریخ دولت هایی كه خراج و مالیات گزاف بر ملت ها تحمیل كردند مانع از پیشرفت مردم خود شدند. دولت هایی كه با استبداد اموال صاحبان سرمایه را تصاحب كردند، در نهایت با جامعه ای متخاصم روبه رو شدند و به ناچار منابع خود را صرف سركوب مردم و نه پیشرفت اقتصادی كردند. باید به خاطر سپرد كه در جامعه دیكتاتوری، «هزینه سركوب» بسیار بالا است و باید بخش بزرگی از انرژی و بودجه دولتی معطوف به ایجاد نظم شود.
در این جوامع نظم پدیده ای داوطلبانه و منبعث از رضایت توده ها نیست. نیازی به توضیح نیست كه غارت و چپاول با سرمایه گذاری دراز مدت، كه شرایطی امن می طلبد، در تعارض قرار می گیرد. تصادفی نیست كه دولت های قدر قدرت، مانند عثمانی، نتوانستند شرایطی امن برای سرمایه گذاری بیافرینند. در بسیاری جوامع، مردم از غارت دولت خودی بیش از چپاول خارجی وحشت داشتند. برای دورانی طولانی كمتر دولتی تصور می كرد كه می تواند به بركت تجارت و به شیوه ای صلح آمیز ثروت كسب كند.
كسب ثروت معمولا از طریق پیروزی نظامی و غارت صورت می گرفت. دوران مدرن، با كلنیالیسم و امپریالیسم، یقینا بدون غارت و چپاول نبوده است، اما عصر مدرن به تعبیری مبتنی بر «استثمار عقلایی» است كه در آن غالبا از فقر مطلق استثمار شدگان كاسته می شود. علاوه بر این، دولت های مدرن پذیرفتند كه باید، برای شهروندان خویش، به «دولت خادم» مبدل شوند و كالا و خدمات عمومی بیافرینند. پس از این مقدمه به چند نمونه نسبتا موفق و ناموفق از توسعه می پردازیم. فرانسه دیرتر از انگلستان وارد مرحله مدرنیته شد. دولت فرانسه برای دورانی طولانی نه یك دولت خادم بلكه دولتی خراج گزار بود.افراد می توانستند با خرید عنوان و لقب از پرداخت مالیات معاف شوند، در حالی كه در كشورهای پیشاهنگ سرمایه داری هلند و انگلستان افراد فراگرفته بودند كه باید از طریق تجارت و صنعت و نه مقام دولتی، ثروت بیندوزند. تنها انقلاب خونین فرانسه بود كه در اواخر قرن هجدهم نظم كهن را واژگون ساخت. مضافا بر این كه فرانسه دیرتر از هلند و انگلستان قدرت انحصاری كلیسا را درهم شكست. فرانسه تا سال ها از عدم تسامح رنج می برد. نكته دیگر اینكه گرچه فرانسه فاقد دانشمند و مخترع نبود، طبقه صنعتگر فرانسه چندان نیرومند و نواندیش نبود كه بتواند از اختراعات بهره گیرد و از آنها كالا بیافریند. سرانجام باید افزود كه وجود عوارض در جاده ها بر هزینه تجارت می افزود در آلمان تاثیر این عوارض حتی مخرب تر از فرانسه بود. این سیستم خراج محلی فقط با انقلاب فرانسه پایان یافت.
اسپانیا حتی دیرتر از فرانسه وارد عرصه مدرن شد. گرچه اسپانیا یكی از پیشاهنگان كلنیالیسم بود، اما نتوانست از ثروت هنگفت خود برای تغییر بنیادی جامعه بهره گیرد. اسپانیا ثروت را در فتوح نظامی و غارت می یافت. پس از پیروزی مسیحیان بر آخرین دولت اسلامی اسپانیا در سال ۱۴۹۲، دوران تیره انكیزیسیون آغاز شد. اسپانیا خود را ناجی مسیحیت ناب می دانست. برنستین می گوید كه شباهت میان اسپانیای قرن شانزدهم و عربستان سعودی امروز اندك نیست. عربستان نیز به بركت منابع طبیعی تن به تلاش و صناعت نداده است. علاوه بر این عربستان نیز از ثروت خود استفاده می كند تا روایت ارتجاعی خود از اسلام را ترویج كند.
به هر تقدیر، دولت اسپانیا به منافع اتباع خویش توجهی نداشت و مالیاتی گزاف و بی رویه بر آنها تحمیل می كرد. این سیستم چنان نظام اقتصادی را مختل ساخت كه باعث شد در قرن هفدهم نرخ بهره به ۵۰ درصد برسد. جالب توجه است كه آن گروه از كشورهایی كه در قاره آمریكا تحت سلطه اسپانیا بودند نیز از كشور متروپل تاثیر منفی پذیرفتند. اسپانیا برای دورانی طولانی یك كشور نیمه فئودال باقی ماند. حتی در جنگ داخلی سال های ۱۹۳۰ زمینداران بزرگ بر اسپانیا مسلط بودند. حركت اسپانیا به سوی مدرنیته با دیكتاتوری فرانكو آغاز، و با دموكراتیك شدن اسپانیا و عضویت در اتحادیه اروپا كامل گردید. به اعتقاد برنستین اهمیت فرانكو و همچنین پینوشه در تثبیت حق مالكیت بود. موافق این نظر روند دموكراتیك بیش از آنكه نفی سیاست های فرانكو باشد نتیجه منطقی آن سیاست ها بود. در شرایطی معین دیكتاتوری به استقرار نهادهای سرمایه داری می انجامد كه متعاقبا به دموكراسی منجر می شود.
ژاپن، در جمع كشورهای پیشرفته سرمایه داری، آخرین كشوری است كه به این گروه پیوست. در قرن هجدهم ژاپن فاقد اساسی ترین حقوق فردی و مدنی بود. ژاپن نظامی به راستی فئودالی داشت. علاوه بر این ژاپن كشوری است فاقد منابع سرشار طبیعی. ا
ز جمله فقط ۱۶ درصد از خاك ژاپن قابل كشاورزی است. مالیات و خراج در ژاپن بسیار سنگین و نامعقول بود. كشاورزان موظف بودند كه مقدار معینی مالیات بپردازند، ولو اینكه در آن سال محصول اندكی داشته باشند. تا نیمه قرن نوزدهم ژاپن در مقایسه با انگلستان و حتی اسپانیا كشوری فقیر و عقب مانده محسوب می شد. اما دولت جدید ژاپن در قرن نوزدهم پذیرفت كه باید درها را بر تحصیل، تجارت و مدرنیته باز كند.
ژاپن توانست بدون رویارویی با مقاومت جدی داخلی بسیاری از ارزش های مدرن را بپذیرد. دولت دریافت كه باید دولتی خادم، و نه غارتگر، باشد. در فاصله سال های۱۸۷۰ و ۱۹۴۰ درآمد ناخالص ملی نزدیك به دو درصد رشد سالانه داشت. گرچه رشد ژاپن پس از جنگ دوم جهانی و «آمریكایی شدن» تحت فرمانروایی ژنرال مك آرتور به مراتب بیشتر بوده باید توجه داشت كه رشد اقتصادی ژاپن مدت ها قبل از تسلط آمریكا بر ژاپن آغاز شده بود.
آمریكا پس از جنگ جهانی دوم خود را به بازسازی اقتصادی ژاپن و رفرم دموكراتیك متعهد ساخت، معهذا توجه به حق مالكیت، آزادی فردی و رفرم ارضی مدت ها پیش مستقل از آمریكا، آغاز شده بود. برنستین سپس می پرسد كه چرا برخی كشورها نتوانستند پروژه مدرنیته را با موفقیت به فرجام رسانند. او می گوید كه نمی توان مذهب از جمله اسلام را عامل عقب افتادگی دانست. جوامع اسلامی در دورانی طلایه داران پیشرفت و روشن اندیشی بوده اند. فقدان منابع طبیعی نیز نمی تواند عاملی قاطع باشد. ژاپن، سنگاپور و هلند هیچ یك دارای منابع طبیعی چندانی نبوده اند.
مضافا براینكه خطر منابع طبیعی وافر در آن است كه ثروتی بادآورده ایجاد می كند كه با تلاش اقتصادی و جوشش فكری منافات دارد، و به مصرف لگام گسیخته و سطحی نگری مجال رشد می دهد. سرانجام نمی توان امپریالیسم را ملامت كرد زیرا امپریالیسم به رغم خشونت و تبهكاری جوامع عقب افتاده را با صنعت و اندیشه مدرن آشنا می كند. هنگ كنگ و سنگاپور نمونه های جالبی از موفقیت جوامع مستعمراتی اند.
كشورهای عقب مانده معمولا تصور می كنند كه مشكل در عقب افتادگی صنعتی است حال آنكه عقب افتادگی صنعتی خود معلول فقدان بنیادهای حقوقی، فكری و مالی است. تا زمانی كه این كشورها نتوانند حق مالكیت را تثبیت و قدرت سلطان را محدود كنند در دور باطل عقب ماندگی محصور خواهند ماند. متاسفانه دقیقا در دورانی كه غرب از خواب غفلت و جهالت بر می خاست جوامع اسلامی در را بر اجتهاد و نواندیشی بستند.
تصادفی نیست كه غرب دپارتمان های «شرق شناسی» احداث كرد اما عثمانیان و ایرانیان تا سال ها علاقه ای به «غرب شناسی» نداشتند چنان كه گویی كنجكاوی و میل به یادگیری از این جوامع رخت بربسته بود. برنستین ادامه می دهد كه خاورمیانه امروز سه عنصر مهم رشد خرد علمی، سرمایه، و تكنولوژی ارتباطات را اخذ كرده است، اما فاقد مهمترین عنصر از عناصر چهارگانه یعنی حكومت قانون و پذیرش عام حق مالكیت است. بی قانونی مهمترین عامل عقب ماندگی است. بدین لحاظ در آمریكای لاتین نیز گاه با پدیده ای مشابه روبه رو می شویم. برنستین تاكید می ورزد كه حتی قانون غیرعادلانه مرجح بر بی قانونی است. حكومت قانون، مطابق این نظر، مهمتر از «عدالت اجتماعی» است.
برنستین به سئوالی دیگر می پردازد: آیا ثروت با خود سعادت و خرسندی به همراه می آورد او پاسخ می دهد كه البته فقر مطلق با سعادت و شادمانی در تعارض است اما پس از عبور از این مرحله دیگر نمی توان ارتباط مستقیمی میان رشد و شادمانی یافت. مهم این است كه رشد علی القاعده به دموكراسی می انجامد. او مجددا تاكید می كند كه ثروت است كه دموكراسی می آفریند و نه برعكس. جامعه ای كه اكثر شهروندان آن فقیر و سیه روز، فاقد حقوق، خاموش و وحشت زده اند نمی تواند از درون خویش نهادهای دموكراتیك را پرورش دهد. دموكراسی از بیرون نیز نمی تواند تحمیل شود. برنستین می گوید كه مداخله نظامی آمریكا در افغانستان و عراق به برپایی یك سیستم دموكراتیك نخواهد انجامید.
كسانی كه از تجربه موفقیت آمیز مداخله آمریكا در ژاپن و آلمان پس از جنگ جهانی دوم سخن می گویند باید به خاطر داشته باشند كه این دو كشور پیش از مداخله آمریكا بسیاری از نهادهای مدرن را ایجاد كرده بودند و رشد اقتصادی قابل ملاحظه ای داشتند. اخیرا برخی از جامعه شناسان بر اهمیت تحصیل تاكید می ورزند اما تحصیل زمانی عاملی قاطع خواهد بود كه با نهادهای بنیادی سرمایه داری درهم آمیزد. كوبا نمونه جالبی از كشوری است كه بی سوادی را ریشه كن ساخته است اما به دلیل فقدان نظام مالكیت فردی، نتوانسته است بر عقب ماندگی فائق آید. اتباع جوامع ثروتمند ممكن است شادمان تر نباشند، اما قادرند خواست خود را بیان كنند و حق انتخاب خویش را اعمال نمایند.
یكی از مسائل بنیادی سرمایه داری مدرن در آن است كه مكانیسمی كه رشد اقتصادی می آفریند به نابرابری روزافزون منتهی می شود. اما اگر فقر نسبی و نابرابری مرتبا افزایش یابد، سلامت اقتصادی جامعه به خطر خواهد افتاد. جامعه ای كه شهروندان آن خود را آزاد و مختار و مسئول تلقی می كنند نیازی به سركوب ندارد. از سوی دیگر فقر شدید بی ثباتی می آفریند. جامعه امروز با این معضل بنیادی روبه رو است كه ثبات درازمدت بدون درجه معینی از تعدیل ثروت میسر نمی شود و تلاش برای تعدیل ثروت و استقرار عدالت اجتماعی غالبا مالكیت فردی و رشد اقتصادی را به خطر می افكند. كتاب «آغاز وفور» با پرسش های بنیادی خود كتابی است تفكربرانگیز. بدیهی است كه بسیاری از صاحب نظران با برخی نظرات برنستین موافق نیستند. اما مبحث توسعه و عدم توسعه مبحثی بسیار حیاتی است. كتاب «آغاز وفور» گامی دیگر در جهت حل این معضل معاصر است.
مسعود فاضلی
استاد رشته اقتصاد سیاسی دانشگاه هافسترا آمریكا
پی نوشت ها:
۱- William Bernstein: The Brith of Plenty (how The Prosperity of The Modern World Was Created), ۲۰۰۴.
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید