پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا


ملاقات در ناکجا آباد


ملاقات در ناکجا آباد
● كافه ستاره و تناقض های یك سینمای سرد با سینمای اجتماعی
صرف كپی برداری از روی یك فیلم دیگر اتفاق بدی نیست. اصلا برای این قضیه یك واژه جایگزین خوب داریم كه می شود اقتباس و جز این برخی از بهترین فیلم های سینمای ایران در همین مسیر شكل گرفته اند. «شوكران» به نظرم مثال مناسبی است از اقتباس درست با رفع معایب فیلم محل اقتباس كه آنجا «جذابیت مرگبار» آدرین لاین بود.
اتفاقی كه در «كافه ستاره» افتاده دقیقا از همین جنس است. «كوچه میداك» فیلم عجیبی است كه این عجیب بودن اتفاقا حسن فیلم نیست. آن فیلم بازی با فرم دارد و البته به شیوه خیلی از فیلم های متفاوت سینمای پیش از انقلاب مجبور هم بوده تماشاگرش را شیرفهم كند و برای همین زیادی ادامه پیدا می كند. كافه ستاره آن قصه را گرفته، حشو و زوایدش را زده و حاصلش شده فیلمی كه حداقل در قصه اش لنگ نمی زند.
یك جور ترمیم كه با هرمتری از قصه اصلی بهتر نوشته شده است. با همه این حرف ها این نوشته در دفاع از حاصل نهایی فیلم نیست. كافه ستاره فیلم متوسطی است كه خب در آشفته بازار این سینما ارزش دیده شدن و حتی چندبار دیده شدن را دارد اما فقط و فقط می توانسته فیلم خوبی باشد و حالا نیست. اگر بحث اقتباس را همین اول آوردم برای این است كه تا اینجا آنچه رفقای منتقد درباره فیلم نوشته اند روی همین بحث تكیه داشته و به نظرم این بحث، به دلایلی كه برشمردم خارج از قصه نقد كافه ستاره است. فیلم مقدم به دلایلی دیگر، آن چیزی كه باید نیست.
قصه ای كه پیمان معادی فیلمنامه نویس برای اقتباس برگزیده قصه ای است كه كاملا شاخصه های ایرانی شدن دارد. او هم به خوبی از پس برگرداندن آدم های غیرقابل اقتباس به نمونه هایی ایرانی برآمده است. كاراكتر پدر سالومه نمونه قابل اتكایی از تسلط معادی روی آدم های قصه اش است. آنچه در كافه ستاره اتفاق افتاده درست عكس فیلم مكزیكی است.
شاخصه اصلی كوچه میداك فضای گرم و آدم های باورپذیری بود كه رابطه هایشان درست درآمده بود و این حسن در كارگردانی، ضعف های فیلمنامه را می پوشاند. حالا اینجا و در كافه ستاره دقیقا عكس این اتفاق افتاده است. سامان مقدم به شكلی كاملا بی دلیل دلیلش را می دانم و در ادامه می نویسم منظورم در منطق اجراست آن فضا و روابط گرم را با آدم هایی سرد و ماشینی جایگزین كرده است. در انتخاب بازیگران، در شكل اجرا و حتی در فخرفروشی های فنی و فرمی، كافه ستاره فیلم سردی شده كه درست در تضاد با فضای قصه اش است فیلمی تحت تاثیر سینمای مدرن آمریكا و فیلمسازی مثل جیم جارموش.
با همان میزان بی قاعد گی در سردی روابط و برخوردهای ماشینی آدم ها. چیزی شبیه آنچه اجرای درستش را فارغ از دوست داشتن یا نداشتن آن سبك سینما فرزاد موتمن در «هفت پرده» اجرا كرده بود. بگذارید چند سئوال طرح كنم تا راحت تر به هدف نهایی برسیم.
كافه ستاره در كجای این شهر واقع است روابط این آدم های بامرام اما سرد مربوط به كدام یك از محله های تهران است اصلا یك چیز مهم تر، این آدم ها جنوب شهری اند یا شمال شهری پولدارند یا فقیر اگر یك ملوك دارند كه صاحب همه مال و اموال آنجاست، چرا پس نوع پرداخت رابطه با او این شكلی درآمده چرا در رفتارها نمی شود احترام یا عادی بودن را تشخیص داد چرا بازیگران حتی در احساسی ترین صحنه ها هم انگار از پشت كنترل شده اند كه یك موقع ذره ای احساس از خودشان بروز ندهند و باز همان سئوال اول.
این امامزاده و این محله و این جماعت بامرام كه پشت هم هستند اما نوع دیالوگ برقراركردن شان نشان می دهد همین یك ساعت پیش همدیگر را دیده اند، كجای این شهر درندشت، در كدام منطقه جغرافیایی واقع شده اند قبول كنید كه كافه ستاره سامان مقدم در یك ناكجاآباد اتفاق می افتد كه خود این هم باز می توانست ایراد نباشد اگر كارگردان اصرار نداشت بر اینكه فیلمش اثری اجتماعی است و در آن نمی خواست آسیب شناسی اجتماعی كند. این تناقض هم باز از ناهمخوانی فیلمنامه و اجرا می آید. اشاره ها برای فیلمی اجتماعی كه در جنوب شهر اتفاق می افتد و روابط آدم هایش گرم و اینجایی است نوشته شده و اجرا قرار است یادمان بیندازد در ایران هم می شود فیلم سرد و تكنیكی ساخت.
همه این ها اما یك دلیل دیگر هم دارد. روزی كه گفته شد سامان مقدم كافه ستاره را می سازد اولین حدسی كه می شد زد رویكرد مقدم به سینمایی اجتماعی از جنس سینمای اجتماعی مسعود كیمیایی و فریدون گله بود كه اتفاقا مقدم حضور در سینمای حرفه ای را تا حد زیادی وامدار فیلمساز اول و كار در سینمای او هم بود. چندفصل پرحس و حال «پارتی» نشان می داد مقدم بلد است سكانس های متكی بر روابط و احساسات را درست هدایت كند و به واسطه كار كنار كیمیایی فضای جنوب شهر را هم می شناسد. بعد هم با كمدی بی مایه «مكس» جایگاهش در این سینما تثبیت شده بود و به نظر می رسید او در فیلم چهارم هرچند كمی دیرهنگام تصمیم گرفته كاری را انجام دهد كه حمید نعمت الله در فیلم اولش «بوتیك» و اصغر فرهادی در همه كارهایش انجام داده بودند.
كافه ستاره می توانست فیلم گرمی باشد در فضای جنوب شهر در رده همان سینمایی كه هم منتقدان و هم تماشاگران نشان داده اند در اجرای سینمای اجتماعی آن را پذیرفته اند و برای مقدم اعتبار یك سینماگر اجتماعی را به همراه بیاورد.
مقدم اما در پرهیز همیشگی از سنجیده شدن با مترهای سینمایی كه به هرحال به نام كیمیایی شناخته می شود آشكارا راهی را رفت كه كافه ستاره را به فیلمی دیگر تبدیل كرده. فیلمی كه برای مقدم چیز تازه ای ندارد. او به واسطه ساختار تكنیكی درست پارتی، اجرای شسته رفته مكس و حتی چندفصل از نخستین فیلمش «سیاوش» نشان داده بود كه تكنیك را می شناسد و بر ابزار فنی كار سینما مسلط است پس اتفاقی كه در كافه ستاره می افتد برای مقدم حسن محسوب نمی شود بلكه تكرار آن چیزی است كه قبل تر هم از او سراغ داشته ایم. اتفاقا مقدم در بازی گیری آن كارها موفق تر نشان می داد.
او اینجا در پرهیز از آنچه كه گفتم سعی كرده شكل تازه ای از بازی را از بازیگرانش بگیرد و حاصل شده بی روح ترین كاراكتری كه هانیه توسلی در تمام كارنامه اش بازی كرده و افسانه بایگانی كه در صورتش نمی شود هیچ حسی را سراغ گرفت. بازی های كنترل شده فیلم حتی حامد بهداد را هم كه بی اغراق مهم ترین استعداد بازیگری این چندسال سینمای ایران است از مسیر اصلی اش خارج كرده و به شكلی مشخص نشان دهنده این نكته است كه بازی های فیلم چه میزان از نظارت كارگردان را روی خود داشته است.
نگاه كنید به روابط عاشقانه سرد میان پژمان بازغی و هانیه توسلی در فصل پشت پنجره و در فصل باران یا جنس رفاقت شكل نگرفته حامد بهداد و بازغی در گاراژ كه اصلا شباهتی به یك رابطه قدیمی پرشروشور ندارد. از همین جنس اجرای اشتباه روابط را می توان در پرداخت رابطه زوج بازیگری افسانه بایگان و شاهرخ فروتنیان هم پی گرفت كه احتمالا قرار بوده محوری ترین كاراكتر منفی قصه و محل ثقل داستان را خاكستری كند اما عملا به شكل نگرفتن رابطه و دوست داشتنی درآمدن فروتنیان در تقابل با بازی سرد بایگان منجر شده است. كافه ستاره به چنین دلایلی باید فیلمی گرم می بود و حالا كه نیست به اثری متوسط كه همه اعتبارش را از قصه و شكل روایتش می گیرد بدل شده است.
بگذارید درباره این دو سه جمله آخر كمی بیشتر حرف بزنیم. اگر كافه ستاره در اجرای روابط و محل رخداد قصه اش اثری ابتر است در عوض تكنیك و فرم روایی اش در سینمایی كه در بخش بدنه اجازه هیچ نوع فرم گرایی را به فیلمسازانش نمی دهد یك اتفاق است.
اصلا دلیل اینكه می شود درباره كافه ستاره حرف زد و سازنده اش را مواخذه كرد كه چرا با چنین متریالی فیلم بهتری نساخته به همین دلیل است. مقدم در این سینما نزد تهیه كننده ثابتش این میزان اعتبار را كسب كرده تا بتواند متقاعدش كند یك فیلم بدنه را با ساختار اپیزودیك و با این گروه بازیگران جلوی دوربین ببرد. درباره تسلط فیلمساز بر ابزار هم كه حرف زدم. فیلم هیچ جا لكنت روایی پیدا نمی كند و فیلمنامه سنجیده اش را به بهترین شكل ممكن اجرا می كند. مسئله دقیقا روح و جسم است. كافه ستاره پیكره بی عیب و نقصی است كه روح در آن دمیده نشده. چیزی شبیه یك روبات. شبیه آن موجودات هوشمند فضایی فیلم های علمی تخیلی كه خب هركاری هم بكنند روح ندارند و آدم نیستند و بالطبع هر چقدر هم درست رفتار كنند به دل نمی نشینند.
گمانم كلمه درست را درباره چهارمین فیلم سامان مقدم پیدا كردم. كافه ستاره فیلم خوش ساختی است كه به دل نمی نشیند. این به دل ننشستن اثر، تفاوت كار یك فیلمساز حسی و یك فیلمساز تكنیكی است. مقدم با كافه ستاره آشكارا خودش را در دسته دوم قرار می دهد. این انتظاری نیست كه از او می رفت.
خسرو نقیبی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید