پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


کاخ اژدها


کاخ اژدها
● نگاهی به درونمایه های داستانی و اساطیری پارسیان و من۱
پارسیان و من حاصل خلاقیت نویسنده با پشتوانه اساطیر كهن تر از تاریخ ایران زمین است. رمانی ماندگار و آموزش مدار كه تصویری بودنش سبب می شود از آغاز تا پایان آن درست همچون یك اثر سینمایی در ذهن مخاطب تجسیم پیدا كند و تمامی فضاها و شخصیت ها به وضوح برای خواننده باز نمایانده شود.
در این رمان، شخصیت نوجوان در میانه تخیلات، مطالعات و جست وجوها، آرام آرام در مسیر شناخت قرار می گیرد شناخت «هویت» خویش. در روند گریز از تعقیب كنندگان، قهرمان داستان از راه دالان زیر تختخواب والدینش كه گویی راهی میان همه نسل ها و نیاها و نطفه ها است می گریزد و بر فراز كوهساری سر بر می آورد كه زیر پایش دشتی خرم و رودی پرآب است. من معاصر او با نگاهی به مجموع گذر سالیان، از بالای قله تاریخی به ثبات رسیده به دشت های كهن تاریخ اسطوره می نگرد و در می یابد كه در سرآغاز آغاز همه چیز ایستاده است و می نگرد و می اندیشد و تحلیل می كند. رفته رفته «من» خالی در امتداد مسیر حركت خویش در كار پرشدن می افتد. «اردشیر» نام قهرمان نوجوان داستان است كه ورودش از زمان حال به گذشته و برعكس، با نوعی نوستالژی مكانی مبهم همراه می شود. او گیج در مرز بین واقعیت و خیال می ماند و با هر بار ورود به گذشته یا حال، اردشیر نوری سبزرنگ و مرموز و سیمرغ گونه می بیند انگار سر بز نگاه حضور پیدا می كند تا راه بنمایاند.
روایت اصلی از زاویه دید اول شخص «اردشیر» پدید می آید اما در این میان خرده روایت هایی نیز هست. خرده روایت ها از زبان پدر اردشیر، ارنواز، آفریدون، مادربزرگ هیكتا نیس و ... بیان می شود. هر بار از زبان یكی از شخصیت های داستان اطلاعاتی به دست می آوریم كه بخشی از بدنه نادیده مربوط به روایت را برای ما كامل می كند. در قسمتی كه سربازان ماردوش اعلامیه ای را برای تایید عدالت و مهربانی آژی دهاك می دهند تا مردم آن را امضا كنند، آهنگری تومار را می درد. در اصل اسطوره كاوه در مقابل ضحاك تومار را پاره می كند. این بار باز رمان دست به خلاقیت می زند و با حفظ چكیده و بن مایه اسطوره تغییراتی ظریف اما مهم را ایجاد می كند تا رمان بودن این اثر مخدوش نشود.
ورود به كاخ آپساخوموگ و خروج دشوار كه در اسطوره اصلی نیست نیز یكی دیگر از این شگردها است. این اثر به راستی، اسطوره را به رمان بدل كرده است چرا كه نویسنده برای باورپذیری نكات اسطوره ای موجود ضمن حفظ آنها در تغییر نگاه می كوشد. ایجاد ریزماجراهای به موقع مثل ماجرای «ماننا»، ماجرای معادن «ساردانا پال»، ماجرای جاسوس و ... كه در اصل اسطوره كهن وجود ندارد و ضمنا بسیار تاثیرگذار هستند.
آشنایی اردشیر با آفریدون او را به این فكر می اندازد كه او چقدر شبیه مردان باستانی است و حتما قصه ها را از روی او نوشته اند. «اگر اسبش بالدار بود» این تصور زمانی برای اردشیر شكل می گیرد كه آفریدون سوار بر اسب به سوی كاخ آژی دهاك می تازد. رویارویی اردشیر با آژی دهاك به خواننده شوك وارد می كند. «او تنها بود. هیچ كس او را باد نمی زد. هیچ وزیری در سمت راست یا چپ او نبود و هیچ زنی را در كنار خود نداشت. او تنهای تنها روبه ما نشسته بود.» تصور اردشیر از آژی دهاك قبل و بعد از آن كه نقاب چهره اش را بردارد بسیار متفاوت است. پیش از آن حتی یك بار آژی دهاك را با خنجر ماننا می كشد. در خیال خود
اما بعد متوجه می شویم كه آژی دهاك به او توجه می كند و در جایی به او می گوید كه دوستش دارد
با او صحبت می كند و نظر مردم را نسبت به خودش از او جویا می شود. البته از اردشیر می خواهد كه آهسته بگوید تا كسی نشنود زیرا آژی دهاك از جاسوسانی كه خود در كاخش به خدمت گرفته است وحشت دارد. آژی دهاك در كاخ خود، احساس ناامنی می كند
انگار آژی دهاك در دلش حس پدری به اردشیر پیدا می كند و به او علاقه مند می شود شاید چون جانشینی ندارد یا فرزند سالمی چرا كه اردشیر بچه های بی نوا و ناقص بسیاری را می بیند كه وضعیت زندگی شان تاسف بار است و این نتیجه تجاوز ضحاك به زنان كشاورز در سالی از سال های گذشته است. و اردشیر می اندیشد: «چرا در كهنسال ترین و پربركت ترین سرزمین های دنیا، با این همه نعمت باید مردم چنین زندگی اسف باری داشته باشند.»
آژی دهاك به دنبال سئوالی كه اردشیر می كند، می گوید كه اولین بار است كه بچه ای اینجا می بیند، به رغم بچه های زیادی كه در دربار هستند و همه مثل پدرانشان دروغ گویند. چون اولین شرط كودكی، راستگویی است و می خواهد حقیقت را به او بگوید. اردشیر می گوید: «همه معتقدند شما ظالم و خونخوار و خدمتگزار اهریمن هستید... كه مغز مردان را بیرون می كشید و زنان و كودكان را به فلاكت می كشانید و به همین دلیل، سراسر این سرزمین از نفرت شما انباشته است. در این سرزمین، هیچ كس به آنچه كه مستحق آن است نمی رسد. فقرا به دارایی... جوانان به عشق... زحمت كشان به دسترنج... مفت خوران به مجازات... و انسان ها به آزادی»
آژی دهاك بعد از لختی سكوت می گوید: «نمی دانم چرا به تو می گویم شاید احساس می كنم همان طور كه حقیقت بیرون را برای من گفتی، حقیقت مرا نیز برای آنان كه بیرون زندگی می كنند بازخواهی گفت. حقیقتی را كه تلخ است و از ابتدا تا به ابد در تاریكی و نابودی، جاودانه خواهد ماند و من گرفتار همه تیرگی اش شده ام...»
انگار آژی دهاك به اردشیر علاقه مند می شود شاید چون هیچ جانشینی ندارد یا هیچ فرزند سالمی و باز این فكری است كه از سر اردشیر می گذرد. نویسنده در خاكستری نشان دادن ضحاك بسیار استادانه عمل می كند. مظهر پلیدی یعنی ضحاك ماردوش نیز در جایی دلش برای اردشیر می سوزد. نویسنده هیچ دخالتی در این كه ضحاك را پلید نشان دهد، نمی كند. خواننده برداشت خود را می كند و در سراسر رمان، فكر مخاطب درگیر می شود درست مثل قهرمان داستان كه ما را با خود هم سو می كند.
این اهریمن است كه دست روی آژی دهاك گذاشته، چرا كه او شانه های آژی دهاك را با كلك و حقه می بوسد و از آن لحظه به بعد از شانه هایش مار بیرون می زند. اهریمن روی هر كسی می تواند دست بگذارد. او خود را به اشكال گوناگون در می آورد و آژی دهاك را منحرف می كند تا او پدرش را بكشد. بعد جمشید شاه را به بند می كشد و زندانی و شكنجه می كند و بعد شانه هایش را می بوسد و... هیچ گاه به ضحاك از این بعد پرداخته نشده بود. ضحاك همیشه مثال زدنی در مخوف ترین آدم ها بوده است. اما ما در این رمان گاهی دلمان برای ضحاك هم می سوزد. اینجاست كه ضحاك رمان ما چند بعد پیدا می كند. حتی آژی دهاك اوستا از ضحاك شاهنامه نیز مخوف تر و پاك نشدنی تر است
پدر اردشیر خبر كشته شدن ایرج را توسط دو برادرش سلم و تور می دهد. اینجا ما ناظر بر تاریخیم. پدر می گوید: از روی حسادت ایرج را می كشند تا ایران را از چنگش بیرون آورند و جنگی تازه راه بیندازند.
نبردی سخت در می گیرد بین مردم و سربازان ماردوش به سركردگی آفریدون كه می زنند و می كشند و بالاخره مردم پیروز می شوند و بقیه ماردوشان پا به فرار می گذارند. پدر می گوید: «می خواهم باشم و گام به گام خرابی هایش را درست كنم. تو هم كمكم كن.»
او به یاد اردشیر می اندازد دستنوشته هایش را كه كنار شومینه روی میز كارش بود و باز می گوید: «نبرد حقیقی، میان پروردگار هستی و شیطان برپا است. انسان نبردگاهی بیش نیست و تمدن او حاصل این نبرد... تا روزی كه این جنگ در آسمان جاری است، نبرد روی زمین، نیز ادامه خواهد یافت. انسان ها ستم خواهند كرد و خون بی گناهان برای آنچه كه ارزش نهایی نیست، ریخته خواهد شد و اسارت در رنگ های نو، پابرجا خواهد ماند.»
و اینجا پدر نگاه تحلیلگرانه به تاریخ می كند. یعنی بعد از این پیروزی، باز نبرد ادامه خواهد یافت. سیر گردونه ای ستم كه در هر زمان و مقطعی می آید، نابود می شود و دوباره بازمی گردد و این در جایی یا در دل كسی دیگر رخنه می كند.
در جایی پدر می گوید: «تاریخ مشخص این سرزمین، از همین سال ها است كه با جنگ و خون آغاز می شود و من می دانم كه چه رخ خواهد داد.»
مخاطب در پی كیستی و چیستی و كجایی خود می اندیشد كه این خود نیز پایه همه تاریخ ایران زمین است. مخاطب به فضای داستان كشیده و تمام احساسات قهرمان داستان به او منتقل می شود.
اردشیر تحلیل می كند كه برای رهایی از ستم باید متحد شد، ایمان و هدف داشت، عشق به وطن، اعتماد و آگاهی... آگاه كردن مردم اینها عناصر پیروزی هستند.
و اما نگاه جمشید به اردشیر و نگاه ضحاك به او.
این نگاه از جنس همان نگاهی است كه اردشیر در سرآغاز ورود به جهان اسطوره از فراز كوه به دشت می اندازد یعنی از جنس نگاه مدرن تحلیلگر.
انتخاب هوشیارانه اسامی غیرواقعی نظیر مادربزرگ «هیكتا نیس»، «ماننا»،آپساخوموگ، خومنكه و... حادثه مداری، شخصیت پردازی قوی و عمیق، مخاطب محوری، تصویرپردازی فوق العاده زنده، درگیر كردن ذهن مخاطب از جمله امتیازات این رمان به حساب می آیند.
قسمت پایانی رمان «پارسیان و من۱» می شود «من و پارسیان». این همان «من» است كه اردشیر رفته رفته پیدایش می كند. چه آنجا كه به چهره خودش هنگام نبرد با ماردوشان در آب حوض می نگرد و این من متفاوت را باز می شناسد. و چه در آخر رمان كه پس از فرورفتن خنجر به پهلویش با نور سبز سیمرغ گون و عطر گل نرگس بوی مادرش خود را روی همان خرابه های خانه مادربزرگ هیكتانیس و معبد جواهرات می یابد و خنجری كه ماننا به او داده بود.
وقتی با نور سبز سیمرغ گون به راه پله ها و زیر معبد كشیده می شود با كمال تعجب خنجری درست مثل خنجر خودش می بیند با همان تصاویر و نشانه ها این بار به بلندای قد او و از جنس سنگ در این زمان است كه دلیل علاقه ماننا به این خنجر را می فهمد. نشانه های روی خنجر انگار راه را نشان می داده است.
رازهایی ناگشوده در جای جای داستان هستند كه نه از روی تصادف بلكه از روی تعمد پدید آمده اند و به داستان عمق می بخشند.
چنین نگاه جامعی، گاه موجب می شود تا به غلط تناقض گویی نامیده شود. در حالی كه بیان كل نظریات مربوط به موضوع در جهت همان تحلیلگری تاریخ و پیچیدگی های آن و پیچیدگی های جهان انسان ها است.
آرمان آرین
تعداد: ۲۲۰۰
انتشارات موج
كتایون تجلی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید