جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

همه باید بازرسی شوند


همه باید بازرسی شوند
تیمسار شرفخواه جزء افرادی بود كه در زمان رژیم گذشته با آنكه تمام مدارج نظامی را طی اما از رسیدن به درجات عالیه به عللی دور نگاه داشته شده بودند، درجاتی كه شخص شاه باید زیر ورقه آن را امضا می كرد. تعلل شاه بی مورد نبود، تیمسار در همان ابتدای جوانی و وارد شدن به مجموعه نظامی كشور جزء افرادی بود كه داوطلبانه به نگهبانی و حراست از دكتر محمد مصدق اشتغال داشتند، جرمی كه پس از كودتای ۲۸ مرداد باعث شد وی سال های متمادی را در شهرهای دور از مركز بگذراند.او پس از انقلاب جزء معدود امرای ارتشی بود. در زمان واقعه هشت شهریور تیمسار شرفخواه از طرف نیروی زمینی در جلسه شورای امنیت به ریاست شهید باهنر شركت كرده بود، متن كوتاه زیر قسمتی از گفت وگویی است كه سال گذشته با مهندس شهرام شرفخواه فرزند ایشان آنجام شده است. او ماجرا را چنین توضیح می دهد:
جلسه ای در روز هشتم شهریور بود، من صبح زنگ زدم خدمتشان و هماهنگ كردم. راننده و محافظ ایشان می گفت: ساعت حدود یك بعدازظهر نیروی زمینی را ترك می كنند، آن طوری كه آقای محمد قنادی راننده پدر كه بسیار دوست دارم ایشان را دوباره ببینم برایم تعریف كردند. جناب سرهنگ وصالی هم همراه ایشان به مقر نخست وزیری در خیابان پاستور می روند، جناب قنادی با عنوان اینكه محافظ پدر هم بودند همراه با یك سری از پرونده ها و كیف ها داخل ساختمان می روند، این سه نفر همراه با وسایلشان به در ورودی ساختمان و مكانی كه حراست حضور داشته می رسند، مرتبه اولی نبود كه پدر به این ساختمان می رفتند و در آنجا اكثرا ایشان را می شناختند، مامور مربوطه ابتدا كمی این پا و آن پا می كند و مردد با اظهار شرمندگی می گوید، تیمسار موردهایی از نظر امنیتی پیش آمده است كه باید جست وجویی انجام شود، پدر هم در ابتدا استقبال می كنند به علت ضعف امنیتی كه به آن اذعان داشتند، و همیشه از آن نگران بودند، بارها عنوان كرده بودند كه این ضعف امنیتی ما را دچار مشكل خواهد كرد. پدر می پرسند كه چه كاری باید آنجام شود افسر مربوطه پاسخ می دهد كه ابتدا باید كیف ها جست وجو شود، پدر كمی هم متعجب بودند، چون این مسائل اصلا تا آن زمان سابقه ای نداشته، می پرسند كه چه كسی این دستور را داده است عنوان می شود كه حاج آقا كشمیری این دستور را صادر كرده اند. تا آن زمان گویی با ایشان آشنایی نداشته اند، می پرسند ایشان چه كسی هستند عنوان می كنند رئیس حفاظت نخست وزیری، كه دستور داده اند كیف تمام كسانی كه امروز به داخل ساختمان می آیند، حتی اعضای جلسه بازرسی شود، امروز حتی كیف ایشان را هم بازرسی كرده ایم.آن طور كه می گفتند آن روز صبح كشمیری وقتی وارد مجموعه می شود در ابتدای امر دستور می دهد تا كیف همه حتی اعضای جلسه هم بازرسی شود. در این حین كیف خودش را هم در جلوی مسئول بازرسی می گذارد تا داخل آن را ببیند، مسئول كمی با حیرت و شاید هم ناراحتی رو به كشمیری می گوید، شما چرا حاج آقا اما كشمیری با اصرار می گوید من با بقیه فرق ندارم و كیف را آنجا بازرسی می كنند، چند قدم از گیت رد نشده بود كه یك دفعه می گوید یك پرونده را جا گذاشتم، به سرعت به سمت ماشین می رود كه از داخل به خوبی دیده می شده و پرونده را بر می دارد و به داخل می آید، این مرتبه با توجه به بازرسی پیشین سریع گیت را رد می كند و بازرسی نمی شود، این احتمال وجود دارد كه او در این فاصله كیف قبلی را با یك كیف جدید با همان شكل و شمایل در ماشین عوض كرده و كیف حاوی بمب را برداشته است.كیف همراه پدر، سرهنگ وصالی و محافظ پدر را جست وجو می كنند و هنگامی كه آنها قصد دارند به داخل ساختمان وارد شوند، مامور امنیتی عنوان می كند جناب تیمسار هنوز یك مسئله دیگر هست حاج آقا كشمیری دستور داده اند هیچ ماشینی در محدوده خیابان پاستور تا خیابان ولیعصر فعلی پارك نشود، پدر از این مسئله ناراحت می شود كه دلیلی نیست در این بعد مسافت ماشینی پارك نشود. و رو به آقای قنادی می كنند كه من وقتی از جلسه بیرون آمدم ماشینم باید جلوی در پشت همین ماشین باشد این ماشین متعلق به چه كسی است این سئوال را پدر با تعجب از مسئول امنیتی می پرسد. كه متوجه می شوند این ماشین متعلق به خود آقای كشمیری است، بعد با حالت طنزی عنوان می كنند، پس ماشین خود ایشان می تواند اینجا پارك شود و تنها بقیه نمی توانند.
هیچ ماشینی در آن اطراف حق پارك نداشت
بله، در نزدیك آن ساختمان پاركینگ كوچكی هست، آن روز دستور داده بودند نه در جلوی ساختمان و نه در پاركینگ و حتی نه در خیابان هیچ ماشینی اجازه پارك ندارد.
آقای شرفخواه جای دقیق ماشین ایشان را طبق نقل قول ها یادتان هست
بله، آنجا در سكوریت داشت و ماشین كشمیری دقیقا جلوی در پارك شده بود كه نقل قول پدرم و آقای قنادی تاكید بر این مسئله دارد.
●بعد از رد شدن از گیت حفاظت چه اتفاقی افتاد
به طور معمول رسم بود كه ابتدا ناهار می خوردند و بعد از آن جلسه تشكیل می شد، در جلسات مسئول حفاظت باید حضور پیدا می كردند، و ایشان مسئول ضبط جلسات بوده اند، البته آن جور كه تعریف می كنند كشمیری بسیار منضبط بوده، در آن روز خاص كه معمولا مامور حفاظت در زمان ناهار هم حضور داشته اند ایشان در محل غذا خوردن نبوده اند و مشخص نشد كه در آن لحظات كجا و به چه كاری مشغولند. تا ساعت ۳۰۲ كه به جلسه وارد می شوند، در جلساتی در این سطح معمول آن است كه آخرین گروه امنیت همزمان با افراد امنیتی از اتاق خارج می شوند، كه اتاق یك لحظه هم خالی نماند. آن روز هم این اتفاق افتاد همزمان با ورود افراد به جلسه افراد امنیتی از اتاق خارج شدند، و آنجا بود كه پدر برای اولین بار آقای كشمیری را دیدند.
●شما مطمئن هستید این اولین دیدار آنها بوده چون نقل قول هایی هست كه كشمیری مدتی را هم دبیر این جلسات بوده است
من با توجه به حضور ذهن قوی پدرم، و بنا به نقل خود او می گویم كه این اولین باری بود كه كشمیری در این جلسه حضور پیدا می كرد، شاید تا پیش از این در ساختمان حضور داشته و شاید در جلساتی كه پدرم حضور می یافت این اولین برخورد ایشان بوده، نمی دانم شاید در جلساتی كه ایشان حضور نداشتند، كشمیری بوده، اما در هر صورت این اولین ملاقات پدرم بوده است. بنا به قاعده ای كه بود شهید فلاحی در این جلسه شركت می كردند و در صورت اینكه در ماموریت بودند، پدرم در این جلسات شركت می كرد، و می دانم كه از ابتدای انقلاب و در صورت نبود فرمانده نیروی زمینی ایشان به تناوب در این جلسات شركت داشتند. تا آخرین بار كه ۸ شهریور بود كه اولین و آخرین باری بود كه كشمیری را می دیدند.
●برگردیم به ادامه جلسه.
دقیقا ساعت ۳۰۱۴ جلسه شروع شد و هر یك از آقایان هم یك ربع وقت داشتند تا به نسبت وظیفه خود شرحی را در جلسه ارائه كنند. آنهایی كه پدرم در یاد داشتند و بنا به وظیفه شغلی می شناختند این افراد بود، سرهنگ وحید دستجردی رئیس شهربانی كه در همین واقعه به شهادت می رسند، سرهنگ احیانی رئیس ستاد ژاندارمری، سرهنگ كتیبه رئیس اداره دوم، سرهنگ وحیدی از ستاد مشترك و فرمانده سپاه پاسداران این افراد بودند.
●در مورد اتاق و نحوه نشستن افراد هم مستنداتی دارید
آقای نخست وزیر بالای میز بودند، سمت راست آقای باهنر یك صندلی بود كه جای آقای كشمیری بود و در مقابلش یك دستگاه ضبط قرار داشت، سمت راست آن صندلی، پدر نشسته بود، آن كیف كذایی جلوی این صندلی خالی قرار داشت و سمت چپ آقای باهنر هم آقای رجایی نشسته بود، یكی از خاطرات خصوصی پدر این مسئله است كه گویا آن جلسه اولین جلسه ای بود كه آقای رجایی ریاست جمهور بودند و آقای باهنر هم به عنوان نخست وزیر تازه منصوب شده بودند، آقای رجایی آمده بودند كه در این جلسه معارفه آقای باهنر را انجام بدهند و از اعضا كه چندین جلسه ایشان را همراهی كرده بودند تشكر كنند و به محل ریاست جمهوری بازگردند و به كارهای دیگر برسند، اگر بخواهیم یك مرور كنیم، اینگونه است كه در ابتدا آقای كشمیری همراه با آقایان وارد اتاق می شود، دستگاه ضبط را چك می كند، مقداری با نامه ها بازی می كند، در آن موقع كسی به عنوان آبدارچی در جلسات حضور نداشت، استكان و چای در گوشه اتاق آماده بود و هر كس میل داشت برای خودش می ریخت و احیانا تعارف بقیه می كرد. كشمیری قبل از خروج به سمت فلاسك می رود و در همین حین از پدرم هم می پرسند كه چایی میل دارید، پدرم بعدها برایم تعریف كرد كه نحوه سئوال برایم صادقانه به نظر نمی آمد. پدر فارغ التحصیل روانشناسی از دانشگاه اصفهان بود و آنجا تصمیم گرفتند كه پس از بیرون آمدن از جلسه یك مقدار درباره این شخص سئوال كنند. بعد از این سئوال خیلی خونسرد یك چای جلوی آقای باهنر گذاشتند و یك چای هم در مقابل آقای رجایی و عنوان كردند من بیرون یك كاری دارم. بروم آن را انجام بدهم، برخواهم گشت. ۵ دقیقه معارفه انجام شد، شهیدرجایی قصد داشتند بعد از مراسم تودیع به ریاست جمهوری برگردند و از آن لحظه آقای باهنر رئیس جلسه بودند. این تقدیر بود كه آقای باهنر و بقیه با اصرار از آقای رجایی می خواهند كه این جلسه را هم حضور داشته باشند، آقای باهنر اصرار زیادی كردند. پدرم عنوان می كرد كه حتی شهید رجایی از جای خودش هم بلند شده بود اما به اصرار بقیه به خصوص شهید باهنر دوباره بر سر میز برگشت.
●جای بمب كجا بود
مابین صندلی كشمیری و باهنر در زیر میز به صورتی كه به رجایی هم نزدیك بود. به نظرم بمب شیمیایی بوده كه با مقدار كمی اكسیژن تركیب شده و انفجار رخ می دهد، البته در طول جلسه آقای باهنر و پدرم هوای كیف را هم داشته اند چون به خوبی بر روی زمین نایستاده بوده و هر لحظه امكان افتادن آن می رفته است. پدرم زمان را داشتند. اگر زمان معارفه را ۱۰ دقیقه در نظر بگیریم و یك ربع اول كه سخنرانی شهید دستجردی بود، دقایق ۱۳ یا ۱۴ بود كه بمب منفجر شد، یعنی حدود ۵ دقیقه به ساعت ۱۵.
●از زمان انفجار چیزی به یاد داشتند
بله. گفتند مانند این كه یك ولتاژ برق زیادی به بدن وصل شود و نور شدیدی هم آمد، صدایی متوجه نشدند. گوش ایشان در همان لحظه اول آسیب دیده بود و از نظر شنوایی تا انتها مشكل داشتند.
●بیهوش شدند
نه ایشان تا بیمارستان بیهوش نشدند، البته چون تازه از منطقه آمده بودند به انفجار عادت داشتند، و تنها شعله می دیدند.
●نظراتی است كه شهیدان رجایی و باهنر در شعله های آتش از بین رفته بودند
خود همان موج انفجار كافی بود به همراه ذراتی از محیط كه به علت موج شدید انفجار تكه هایی تخریب كننده محسوب می شدند، البته در اتاق میزی بود كه پدرم اعتقاد داشت بسیار محكم بوده و در داخل اتاق سر هم شده، ایشان معتقد بودند كه این میز موج انفجار را گرفته است. پدرم از جا بلند شدند، احساس كردند نمی توانند بایستند، دستشان را كه به پا كشیدند متوجه شدند دیگر نمی شود به پا اعتمادی داشت، خود را به سینه راست انداختند و با دست چپ روی صورت را پوشاندند و سینه خیز به خارج از اتاق رفتند. دست چپ سوختگی زیادی داشت، گوش چپ هم آسیب دیده اما پرده گوش راست پاره شده بود، به سمتی حركت كردند كه احساس شان آن بود كه در اتاق است، مقداری جلو رفتند تا آنكه متوجه شدند كسی آمده و زیر بغل ایشان را گرفته و به خارج از اتاق برد.زمان جنگ بود و بالطبع باید نقشه های عملیات به جلسه آورده می شد. افسر عملیات این جلسه جناب سرهنگ وحیدی بودند از ستاد مشترك. كیف عملیات به دست ایشان دستبند شده بود. ایشان هماهنگ با پدرم در جلسه بودند، هماهنگ شده بود تا زمان سخنرانی پدرم كه حدود ساعت ۳ هست در پشت در باشند، كمی دیرتر رسیده بودند، درست لحظه ای مقابل در می رسند و وارد ساختمان می شوند كه بمب منفجر می شود. راننده پدر تعریف می كند كه در زمان انفجار بدون اغراق حدود ۱۴ متر شعله از پنجره ها به بیرون زد. راننده سرهنگ وحیدی كه من موفق به دیدار ایشان نشدم، علی اكبر شوشان زاده، از هیچ كس اجازه نمی گیرد و به داخل ساختمان می آید، همراه با مامور شهربانی بالا می آیند، یك كپسول آتش نشانی برمی دارند، كپسول را فعال می كنند و به اتاقی كه دود بیرون می زند وارد می شوند. آقای شوشان زاده در پناه حائلی كه به وسیله كپسول به وجود می آید سعی می كنند داخل بروند اما به علت حرارت و شعله نمی توانند زیاد داخل شوند، حدود یك متر داخل رفته بودند كه شوشان زاده صدای ناله در زیر پای خودش می شنود، دست می اندازد و گوشه ای از بدن طرف را می گیرد و به بیرون می كشد تا در پناه كپسول از پله ها پایین می آیند. حتی امكان بلند كردن هم نبوده، او را روی زمین می كشد تا بتواند از منطقه دور كند، بعد از دقیقه ای از پایین آمدن راه پله ها فرومی ریزد و امكان دسترسی به طبقه بالا قطع می شود. حرارت را حدود ۴۵۰۰ تا ۴۶۰۰ تخمین می زدند، تا اینجا پدر بیهوش بود تا آنكه ایشان را در عقب یك ماشین گذاشتند و به بیمارستان بردند.
آقای شوشان زاده نفر اول بودند كه به ساختمان وارد شدند پس بقیه چگونه نجات پیدا كردند
بله، گویا بقیه همزمان خارج شدند و احتمالا از چند در. اینها از در اصلی وارد می شوند و پدر را بیرون می برند.
ابوذر معتمدی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید