جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


خاطرات یک زندانی


خاطرات یک زندانی
لایوش كولتای قبل از اینكه «بی عاقبت» یا «بدفرجام» را به عنوان اولین فیلم بلند سینمایی اش در مقام كارگردان ارائه كند، یك فیلمبردار تحسین شده مجارستانی به شمار می آمد و اغلب كارهای ایستوان ژابو فیلمساز مشهور هموطنش را فیلمبرداری كرده و در تكوین آنها نقش مهمی را ایفا كرده و در آن حدفاصل در سایر نقاط اروپا و هالیوود نیز كار كرده بود. به این ترتیب اولین انتظار از «بی عاقبت» این است كه به لحاظ تصویربرداری فوق العاده باشد ولی این فیلم از این حد هم فراتر می رود و اكثر سكانس ها از این دیدگاه نفس گیر و یك كلاس درس برای سایرین است و از نظر نورپردازی و تركیب سایه و روشنایی چشم ها را خیره می كند و هر چیزی را می توان درون یك گستره كلی رویت و بررسی كرد و آن را تخمین زد.
«بی عاقبت» ما را به زمان جنگ جهانی دوم و زندان های آلمان نازی می برد و از كشتار مخالفان آنها می گوید. اگر در گذشته فیلم های ساخته شده درباره جنگ جهانی دوم یك تم تلخ و دیدی واقع بینانه داشتند كولتای رنگ و حالتی از رویا و امیدواری را به آن زده و تو گویی از این طریق یك تابو را شكسته و دست به كاری خطیر زده است.
با این حال «بی عاقبت» اقتباس وفادارانه ای از روی كتاب مشهوری با همین نام نوشته ایمره كرتژ برنده جایزه نوبل ادبیات است كه در سال ۱۹۷۵ چاپ شد و خاطرات شخصی نویسنده را درباره ایام جنگ جهانی دوم و معضلات آن زمان و به ویژه حبس بودن خودش در آن سال ها در یكی از بازداشتگاه های آلمان نازی دربردارد. با این حال كاراكتر اول قصه او نوجوانی ۱۴ساله به نام گیوراكووس كه نمادی از خود نویسنده است، همان طور كه قابل حدس زدن است، ابتدا تجربه و بینش لازم را برای تقابل با چنین مشكلاتی ندارد و ناپخته تر از این حرف ها است و این كاملا قابل پیش بینی است ولی به آرامی بهتر و امیدوارتر می شود و قدم به راهی تازه می گذارد.
در قصه كرتژ ورود این پسر نوجوان و به واقع خود وی به بازداشتگاه و احساسی كه وی دارد، به طور مفصل به تصویر كشیده شده تا بیننده دریابد قضایا از چه قرار است و به كدام وادی پا نهاده است. حتی در همان لحظه ورود گیورا جسد یك زن پیر را كه مرده است، از محل خارج می كنند. از آنجا كه قصه گویی با كاراكتر اول قصه است و ما آن را به صورت وویس اوور صدای قصه گو بر روی فیلم می شنویم، كولتای باید بر روی چهره سایرین زوم كند و از همین طریق احساسی خاص را نزد بیننده ها برانگیزد و هر كدام از این تصاویر فیلم می شوند و تصویر بعدی می آید كه در سیستم سیاه و سفید كار این كارگردان، تاثیرگذاری مرموز بیشتری را می یابد. كولتای توانسته است در این بخش از فیلم با گرفتن تصاویری كه نشان دهنده وسعت محل بازداشتگاه و دور و بر آن است، به خوبی از بزرگی وقایع پیش رو سخن بگوید و گواهی وقایع بدی را بدهد كه در راهند. در همین حال شكل ها و «پز»های بازیگران و حالتی كه چهره آنها به خود می گیرد به خوبی نشان دهنده وضعیت و حالت های نامساعد درونی آنها است.
گیورا در زندان وقت زیادی دارد تا راجع به سال های قبلی فكر كند و ببیند بر او چه گذشته است و بعد از تفكر و بررسی بسیار به این نتیجه می رسد كه اینك غنی ترین دوره زندگی او است زیرا شخصا و به وضوح می فهمد و حس می كند كه به كجا رسیده و زندگی حقیقی چگونه است. به همین خاطر است كه وقتی آزاد می شود و پا به بوداپست می گذارد از دیدن زندگی جاری در آنجا به شگفت درمی آید و حس می كند كه تصورش درباره بهتر بودن زندگی مردم در سال های بعد از جنگ متاسفانه تصور اشتباه و خامی نبوده است.
با این حال این تابوی دومی است كه كولتای سعی در شكستن آن طی فیلمش داشته است زیرا همه می دانند فشار اجتماعی و ركود اقتصادی برخاسته از جنگ جهانی دوم باعث شد اروپا در ۱۰ سال بعد از اتمام جنگ اوقات بسیار سخت و بدی را بگذراند و اكثریت با طبقه متوسط و كارگر بود كه حداقل درآمد را داشتند و ثروت اگر هم وجود داشت به گروه بسیار قلیلی مربوط و منحصر می شد. حتی در ایام زندانی بودن گیورا نیز به رغم عفونت كردن پایش و گرسنگی شدید، ناامیدی مطلق را در وی نمی بینیم، این خاطرات كرتژ است كه با كارگردانی كولتای تبدیل به چیزی فراتر از دیدگاه های شخصی یك زندانی شده و دایره شمول آن نیز افزایش یافته است. شاید هم این تكرار تجربه ای باشد كه نیم قرن پیش در فیلم «شب و مه» آلن رنه دیده ایم. در آن فیلم نیز به تصویر كشیدن یك چیز غیرممكن صورت می گرفت و با موضوعی برخورد علمی و امیدوارانه صورت می گرفت كه در اصل هر چیزی بود الا برخاسته از دانش و امیدواركننده. اكثر بازیگران فیلم مجاری اند و در میانشان دانیل كریگ هم دیده می شود كه پس از اتمام تهیه این فیلم به عنوان ایفاكننده جدید رل جیمز باند انتخاب شد و اولین نقش آفرینی او در این زمینه با نام «كازینو رویال» آبان ماه امسال اكران خواهد شد.
او در «بی عاقبت» ایفاگر رل یك سرباز آمریكایی است كه گیورا در زندان با او آشنا می شود. با این حال این فیلم بدون نیاز به شهرت تازه به دست آمده كریگ راه خودش را می رود و حتی مارسل ناگی بازیگر آماتور ایفا كننده نقش گیورا چنان در كار خود موفق است كه به نظر می رسد از نمایش «منجر به فتح اسكار» آدریان برادی در فیلم «پیانیست» هم فراتر می رود و این در حالی است كه برادی هم در آن فیلم یك زندانی خاص در رژیم آلمان نازی بود. با این حال «بی عاقبت» حزن شگفت انگیز و پیروزی ساز فیلم رومن پولانسكی را آشكارا فاقد است.
● خلاصه داستان
در بوداپست و سال ۱۹۹۴ به سر می بریم. جنگ جهانی دوم هنوز جریان دارد و «گیورا»ی ۱۴ساله باید این مصیبت اضافی را هم تحمل كند كه پدرش را به یكی از اردوگاه های كار اجباری نازی ها می برند. خود او نیز روزهای بدی را پیش رو دارد.
یك روز پس از اتمام كارش در كارخانه، بر اثر یك اشتباه و شاید هم تصمیم عمدی و آگاهانه یك مامور ارتش آلمان به جای سوار شدن بر اتوبوسی كه راهی خانه وی است، به ماشین بزرگی هدایت می شود كه زندانی های تازه را به یكی از بازداشتگاه ها می برد و مدتی بعد به یك كمپ دیگر به نام زایتز منتقل می شود. او در آنجا با زندانی دیگری به نام «باندی سیت نوم» آشنا می شود و این جوان قواعد بازداشتگاه را به او می آموزد و به وی می گوید كه از چه كارهایی كه قانون شكنی است، پرهیز داشته باشد.
با این حال گیورا كه از عفونت پایش رنج می برد و گرسنگی آزارش می دهد و كار شدید و اجباری او را فرسوده تر كرده است، روزی بیهوش می شود و به بیمارستان منتقل و آنجا بستری می شود. در ایام معالجه وی، رژیم آلمان نازی سقوط می كند و جنگ جهانی به ضرر آلمان و به سود قوای متفقین پایان می گیرد. پس از بهبودی گیورا، دوستانش و سایر زندانی های سابق از او می خواهند كه به خانه بازنگردد، اما گیورا گوش نمی كند و به بوداپست می رود و زندگی و فضای بی خیال و امیدوارانه ای را می بیند كه كاملا خلاف انتظار و توقعات او در مورد مردم كشورش است و حس می كند سال های مهم و عزیزی را از دست داده است.
● «بی عاقبت» بدفرجام Fateless
▪ محصول: مجارستان، آلمان و انگلیس ۲۰۰۵
▪ كارگردان: لایوش كولتای
▪ بازیگران اصلی: مارسل ناگی، آرون دیمنی و اندراس ام كش كاس
▪ مدت: ۱۱۲ دقیقه
مایكل بروك
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید