پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


خرق عادت در نگاه زنانه


خرق عادت در نگاه زنانه
«انسان شریف هرگز به اندازه كافی شریف نیست و هیچ تبهكاری هم تمام و كمال تبهكار نیست.» (هگل)
این داستان بر محور یك خرق عادت در نگاه زنانه شكل گرفته است، شاید نكته ای كه برجستگی خاصی به آن بخشیده همین باشد. در نگاه معتاد ادبیات جاری اغلب شاهد ریختن آوار زن دوم بر سر زن اول هستیم، اما محبوبه میرقدیری با زیركی سكه را بر گردانده و روی دیگر آن را به ما نشان داده است. در قاب نگاه این نویسنده رنجواره ها و سوگ مویه های زن دوم «همسر نه همدم... فقط یك دم.» ص ۵۳ شكل می گیرد.
زنی به مراتب جوان تر، باهوش تر و به پسندهای مرد نزدیك تر با زنی كه آ مده زندگی كند اما همه وجود مرد قبلا تقسیم شده و او برای همیشه در حاشیه باقی می ماند. این داستان در حقیقت تقلید موفقی است از زندگی عاشقانه و سمپاتیك یك زن در كنار مردی با گرایشات سیاسی، مردی كه زن و فرزند دارد، اما همسر و فضای خانه پاسخگوی تمایلاتش نیست، در عین حال پایبندی به اعتقاداتش او را وابسته آنان كرده است: «یك مبارز زنشو آزار نمی ده.» ص ۳۲ و در جای دیگر: «یك مبارز از دل خودش می گذره ولی باعث ناراحتی خانواده اش نمی شه...» مرد با چنین توجیهی دختر جوانی را از خانواده متوسط به دنبال خود میان خوف و رجا می كشاند. كانون داستان هویت سرگردان این زن است كه به هر تقدیر گره عاطفی را با مرد حتی بعد از مرگ او حفظ می كند.
نفوذ به لایه های تودرتوی تنش های روحی و سرخوردگی های عاطفی و اجتماعی زنانه، در بستر داستانی ساده و بی حادثه، با رنگ گرفتن از ویژگی های تاریخی یك دوره كوتاه، در ظرف زمانی محدود دستاورد این رمان است. آدم های ساده و زمان زده ای ساخته شده اند كه اسیر روابط پیچیده زمان خود و بازتاب چالش با تابوها، هنجارها و ناهنجارهای دوره ای خاص هستند. اگرچه قدرتی كه در لفافه رمان پیچیده شده در حقیقت مسیر زندگی آنان رامی سازد، اما در نهایت چهره هیچ كدام دستخوش تغییر نمی شود.
گویی نویسنده با وسواس خاص در چند توی این رمان عاشقانه وامدار این آدم ها است و نمی خواهد ظرف ظریف وجودشان را با درگیر كردن بیشتر با حوادث تاریخی اجتماعی لب پر نماید. به همین دلیل: رمان حادثه محور نیست، جز چند رخداد كه به سادگی در بستر آن شكل می گیرد آنچنان كه معمول است آدم ها در چالش با رخدادهای پی در پی و غافلگیرانه قرار نمی گیرند. اما این بدان معنا نیست كه راوی اسیر روایت های غیر پیش برنده خطی شده باشد. به دلیل همین شاخصه به جای هیجان و انتظار قطره قطره یٲسی در روح رمان تزریق می شود. در عین حال این روند حسنی هم به همراه داشته است. آن هم روایت بطئی و پنهان آرمان های سركوفته و در محاق افتاده است.
آن چیزی كه خاص محدوده ظرف زمان قصه است. تاریخ با تمام پیچیدگی و دهلیز های تاریك و روشنش گاه سایه وار در لایه های زیرین رمان رخ می نماید. در جهان ادبیات ماندگار مضامین انقلابی و سیاسی، مثلا در آثار «میلان كوندرا» در لایه های سوم و چهارم، دریافت می شود و هرگز جنبه «رو» و شعارگونه ندارد. در نهایت تاثیرگذاری و دریافت هنری آن عمیق تر و ماندگارتر می شود. در این رمان نیز هر چند كم رنگ اما فردیت و ستم غالب بر زندگی این زنان با تصویرهای متناقص، از همنشینی رخدادها و كنش ها در لحظه های متناقص و تاكید بر اصالت هر یك از آنها در ذهن خواننده نقش می بندد.
قهرمان داستان تصویرگر مولفه های زندگی زنانه، در فضای شهری از دهه ۶۰ به این سو است. اما نكته قابل طرح در بخش ساختاری رمان موضوع حركت است لازمه شكل گیری شخصیت ها حركت در همه چیز است و نه فقط در اشیا و رخدادها اگرچه این داستان براساس حركت از جزء به كل شكل گرفته است، اما امكان این سئوال وجود دارد كه چرا داستانی كه لحظه رخداد آن با تحولات سریع اجتماعی و شكل گیری فرهنگ های ناشی از آن تا این حد با تلون و تعدد و شتاب همراه است اینچنین با ریتمی آرام و آهنگی با طمٲنینه جریان می یابد به نظر می رسد كه نویسنده سعی كرده است با اشاره های كوتاه، المان های تاریخی لحظه روایت را كد بدهد: «یك باره و بی صدا انگار شهر پر شده بود از قهرمان و هر قهرمان برای خودش صفی داشت پیچ در پیچ. گذر در گذر.» ص ۲۲ و در ادامه «صف ها از هم پاشیده بود و او بیكار شده بود، اما كار بهتر، درآمد بیشتر جسته بود.» همان ص و در نهایت: «حالا هم كه عمر قهرمان ها به سر آمده بود.» ص ۱۰۶ نشانه هایی كه هیچ جهت خاصی در متن روایت پیدا نمی كنند، بلكه بیشتر بر ابعاد روانشناختی متن تاكید دارند.
در عین حال، سازمایه زندگی اجتماعی و عاطفی زن های قصه در پیچاپیچ این مضامین آرام و بی صدا ساخته می شود. «اولش گل سازی و گوبلن دوزی و كاردستی و... بالاخره دستمان توی این شركت بند شد...» ص ۹۷ به این ترتیب نویسنده كه سعی دارد تندیس شخصیت ها را با راهی میان بر بسازد، از درگیر كردن آنها با رخدادهای اجتماعی خودداری می كند. اگر قدری بیشتر و جدی تر آنها را با رویكردهای عینی به چالش وامی داشت، خود به خود كمتر به دام تكرار و تطویل های غیر كارآمد می افتاد. تكرار واگویه های رمانتیك توصیف گل های آفتابگردان و شمردن برگ های آن، صص ۱۰۹ و ۱۱۷ همچنین ص ۱۱۰، گفت وگو با ماه صص ۱۱۱ و ۱۱۲ و ۱۰۰، صفحات متعددی كه به تصویر خواب ها و رویاهایش پرداخته و گفت وگوهای خیالی با زینت. مضامین ناكارآمدی است كه قبلا در مسیر روایت به كرات برای خواننده حسی شده اند و دیگر مجالی برای پروبال گشودن ندارند.
با این لغزش، همچنین با به كارگیری عنصر تصادف در دیدار راوی و رقیب در یك مقطع سرنوشت ساز در بیمارستانی كه او برای گرفتن «نوه اش» در یكجا گرد می آیند، رمان تا حدودی از روند رئال خود خارج و به سمت و سوی رمانتیك متمایل می شود. همچنین به دلیل خودداری نویسنده از درگیر كردن شخصیت ها با رویكردهای عینی فقط یك بعد از شخصیت این زن ها پررنگ می شود. آنها بیشتر اسیر احساس هستند، گویی هیچ دغدغه ای ندارند، جز عشق. در نهایت از خودگذشتگی و پاكبازی آنها با فقدان معصومیت ناشی از حضور مدرنیته فاصله ای رمانتیك گونه پیدا می كند. در حالی كه با نزدیكی به تصاویر ابژه حس و حال بیشتری در فضای داستان به وجود می آمد و ابعاد دیگر شخصیت این زن ها نیز پررنگ می شد.
راوی و راضیه كه قرینه هم هستند اسیر عشق های ممنوع می شوند. هر دو در بند مهر مردانی اسیرند كه درگیر فعالیت سیاسی اند. این قرینه سازی خصوصا در قالب سوختن در تب حرمان های زنانه از جمله آرزوی داشتن فرزند و زندگی زناشویی با توانمندی خاصی به تصویر درآمده و در متن رمان نشسته است.
بی شك بهترین و تاثیرگذارترین قسمت های روایت، بازگشت های راوی به كودكی اش است كه در فرآیند آن بخش اعظم القائات راوی به نتیجه می رسد. در این بخش زبان آشنای حس بسیار قوی تر و تاثیرگذارتر جلوه می كند. در این بستر خانواده متوسط راوی نرم و آهسته با توجیهات مناسب وارد صحنه می شوند و با به چالش درآمدن آنها با رخدادهای متناقض بازتاب شوربختی ناشی از فرودستی شان، در كلاف پیچیده روزگار به نمایش درمی آید: پدر كه در نهایت یٲس به فكر تجدیدفراش افتاده است، برادرش منوچهر كه «اینه كه می كشد.» ص ۱۶۶، خواهرهایش ملی و ناهید و مادری هراسان دیر شدن ازدواج دخترانش «ملی خانم دم بخت بود و قضیه منوچ را لاپوشی می كرد...» ص ۵۹ مضمونی كه جانمایه بیشتر این برگشت ها است، تنفیر مردسالاری است كه به شكلی زیركانه در بیشتر روابط این آدم ها رنگ گرفته است.
راضیه می گفت: «رضوان رو پرتگاهه... كاش یه خری پیدا می شد... خر نه، سرور...» ص ۶۹ وقتی راوی می خواهد به مهمانی برود مادرش می گوید: «ملی رو هم با خودت ببر... نمی شه ولی عكسش رو نشون می دم...» شاه بیت غزل این برگشت ها: شكل گیری خانواده «عالم» بیوه زنی است كه سرپرستی دختر خردسال و پدر پیرش را به عهده دارد و با خیاطی امرارمعاش می كند. تقریبا تمامی حس زنانه راوی در روابط كودكانه اش با دختر این زن، «ریحانه» جان می گیرد. تصویر نرم و ماهرانه ای كه از تمایل پدرش نسبت به «عالم» در بستر روابط ملموس و ساده می سازد كم نظیر است. «عالم سبزه رو... بلندبالا... من خانه شان می رفتم... آقاجان تا هوا تاریك می شد می آمد دنبالم... با بفرمای اول می فرمایید تو...» ص ۶۰ بعد هم علنی شدن رابطه پدرش با «عالم» و آشوب خانه و در نهایت كوچ عالم و خانواده اش و از رونق افتادن هر چه بیشتر پدر و فضای خانه. در لابه لای این تصاویر ساده نمودهای برجسته ای از روابط مردسالارانه دیده می شود. راوی خشونت مردانه را در تصویرهای كودكانه به راحتی نشان می دهد.
در تصاحب عروسكش به زور به وسیله پسر همسایه، موقع چرخ سواری و كتك خوردنش از دست او. ص ۱۲۶ و مرد شدن منوچهر به وسیله شكستن ظرف و ظروف خانه. نكته ای كه به این روایت ها ارزش مضمونی خاصی می بخشد آن است كه این مضامین از منظر نظر راوی به هیچ وجه با نگاه سانتی مانتالیستی جنسیتی روایت نمی شوند، بلكه ذهن خواننده با تردستی به عمق این كج تابی های رفتاری و ریشه های جامعه شناختی عوامل آن هدایت می شود. نگاه درون كاوانه ای كه نه تنها مرد را به تنهایی عامل مردسالاری نمی پندارد بلكه خود او را نیز قربانی این آسیب اجتماعی باور دارد.
نكته مضمونی قابل تامل دیگری كه در این داستان دریافت می شود، نگاه نسبی نگر راوی است. در این رمان زندگی بر بستر عدم قطعیت جریان می یابد: «گناهكارم كی گناهكار نیست» ص۲۵ شكل گیری شخصیت ها به گونه ای است كه هیچ كس سیاه مطلق یا سفید براق نیست. نگاه نسبی گرا به همه آدم های داستان تسری می یابد. در نهایت تصویر همه آدم های ریز و درشتی كه در صحنه رمان ظاهر می شوند، با نگاهی صمیمی و توجیهی روانشناسانه و جامعه شناسانه در ذهن خواننده جان می گیرند. انگار صدایی درون رمان هست كه به خواننده می گوید: همه این آدم های گناهكار در نهایت نیك و دوست داشتنی اند، باید علت گناهانشان را در جای دیگری جست وجو كنی. روانی و سلاست ویژگی برجسته زبان داستان است.
راوی كه با تك گویی درونی ما را بر منظر داستان قرار می دهد به خوبی از افتادن به دام گل درشت گویی و تعقیدات لفظی معنایی خودداری می كند، همین امتیاز كشش رمان را برای خواننده غیرحرفه ای نیز تضمین كرده است. گاه از به كار بردن تصویرهای زیبا و ایماژهای بدیع امساك نورزیده است: «صدای ناهید برق می زد» ص ۱۶۰ آسمان پشت پنجره خمیازه می كشد، آب به صورتش زده... انگار رنگ عوض كرده...» ص ۱۱۱ لحن هم در قد و قواره شخصیت ها است و جایگاه خود را یافته است در ساخت فضاها و ظرفیت های عاطفی، لحن و زبان كاركردی درخور هم پیدا می كنند. برجستگی این اثر در میان رمان های محصول تلاش زنان در سالی كه گذشت نوید موفقیت نویسنده آن را افزون می كند.
درباره رمان «و دیگران» نوشته محبوبه میرقدیری
طلا نژادحسن
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید