جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


یونگ و روان شرق


یونگ و روان شرق
● درباره كتاب «روانشناسی و شرق»
كتاب «روانشناسی و شرق» مجموعه ای است از تحلیل های كارل گوستاو یونگ پزشك، روانشناس و اندیشمند سوئیسی در مورد سیستم های كلیدی اندیشه شرق.
یونگ (۱۹۶۱-۱۸۷۵) بنیانگذار «روانشناسی تحلیلی» است و در زمینه درك ذهن انسان تلاش های بسیاری كرده است. یونگ به جز روانشناسی تحلیلی در مورد موضوعاتی چون اسطوره شناسی، كیمیاگری، بشقاب های پرنده و مسئله زمان نوشته و نیز مبدع اصطلاحاتی مهم چون «ناخودآگاه جمعی» و«انگاره های بنیادین (كهن الگوها)» است.
كتاب روانشناسی و شرق اثری یگانه در راستای درك محورها و ویژگی های مشترك دیدگاه های روانشناسی- فلسفی یوگای چینی «راز گل طلایی»، یوگای هندی، كتاب تبتی مردگان، بودیسم، بودیسم ذن و ای چینگ «كتاب دگرگونی ها» است كه هیچ روانشناس معاصری جرأت یا انگیزه پرداختن به آن را در دهه های آغازین سده بیستم نداشته است. یونگ می گوید: «قصد من از این تفسیر، كوششی است برای بنای پلی از درك روانی میان شرق و غرب و گام نهادن در مدخلی كه به تالارهای ذهنی شرقی باز می شود، مستلزم فدا كردن طبیعت غربی ما نیست. به همین سبب نیز ما را به ریشه كن شدن تهدید نمی كند.»
گفته یونگ درباره كتاب «راز گل طلایی» یا یوگای چینی بستر مشترك و اصلیِ دیگر متون تفسیر شده درباره این اثر است. «این كتاب شامل احساسات اغراق آمیز یا مكاشفات عارفانه ناشی از هیجان بیمارگونه و زاییده ذهن ریاضت كشان و زاهدان وسواسی نیست. این متن بر شناخت عملی اذهان بسیار تكامل یافته چینی استوار است كه ما كمترین اجازه را برای كم ارج پنداشتن آن نداریم... شرق دركی دیگر، گسترده تر، ژرف تر و عالی تر به ما آموخته است؛ درك به واسطه زندگی.» یونگ به رغم پافشاری بر جدایی و حفظ هویت شیوه اندیشه شرق و غرب، گویی نمی تواند یا نمی خواهد از این وسوسه بگریزد كه سرانجام می تواند و بایستی به درون حیطه جادویی اندیشه شرق گام گذارد، به شرط آنكه انسان غربی از اطاعت و پیروی كوركورانه اندیشه شرق پرهیز كند.
زیرا یونگ نیز مانند گوته می داند كه شرق و غرب را دیگر نمی توان جدا نگه داشت: «برای غربی خطایی بزرگتر از آن نیست كه مستقیماً به تمرینات یوگا بپردازد. زیرا مسئله اراده و خودآگاهی وی در میان است و پرداختن به یوگا تنها خودآگاهی را در برابر ناخودآگاه تقویت می كند و نتیجه ای را كه باید از آن دوری جست به بار می آورد و به این ترتیب روان پریشی به آسانی تشدید می شود.» در این اثر ما یونگ را چون همیشه در كشش گامی اجتناب ناپذیر به سوی خرد شرق می بینیم كه همزمان با ابزار انتقادی و منطق غربی اش با آن روبه رو می شود تا بتواند با حضوری بی طرفانه و از دیدگاهی ژرف تر و علمی به شرق بنگرد.
تلخی، سختی، بدبینی و مبالغه دیدگاه های یونگ را می توان نه تنها ناشی از واقعیت های تلخ سیاسی و فكری نیمه نخست سده بیستم دانست، بلكه باید به دگرگونی های پیاپی رخدادهای علمی و فكری این دوره نیز كه می توانستند بر هر اندیشه ای به ویژه اندیشه جهانشمولِ یونگ تاثیرگذار باشند، نسبت داد.
● دشواری های یك اروپایی در تلاش برای درك شرق
علم وسیله اندیشه غرب است و با آن می توان دروازه های بیشتری را گشود تا با دست های خالی. علم جزیی از شناخت ماست و هنگامی بینش ما را گمراه می كند كه ادعا نماید برداشتی كه به ما انتقال داده یگانه برداشت ممكن است. اما شرق مفهوم دیگری را به ما می آموزد كه بسی ژرف تر از مفهوم زندگی است. ما این موضوع را تنها از طریق شایعه و گفت و شنود می دانیم، یعنی به گونه احساسی ناروشن كه بیانگر مذهب گرایی مبهم ماست و مشتاق گذاردن «خرد شرقی» در لابه لای نقل قول ها و از سر باز كردن و حواله كردن آن به قلمرو مبهم اعتقاد است و خرافات ما. ولی چنین برداشتی ناشی از شناخت كاملاً نادرست از واقعیت شرق است.
اشتباه رایج انسان غربی به هنگام برخورد با مسئله دستیابی به انگاره های شرقی، درست همانند مشكل همان دانشجوی «فاوست» گوته است. دانشجویی كه به وسیله شیطان گمراه شده، با تحقیر به علم پشت می كند و خود را در اختیار قدرت های اسرارآمیز درونی occultism قرار داده و به تمرین واژه به واژه یوگا می پردازد. و به مقلدی ترحم انگیز بدل می شود. بدین گونه او پایگاه مطمئن اندیشه غربی را رها كرده و خود را در ابهام واژه ها و انگاره هایی گم می كند كه می توانست در مغز یك اروپایی ریشه نگیرد و آن وقت دیگر توان نداشت كه به گونه ای سودمند با آن پیوند یابد.
استادی كهن می گوید: اگر انسانی نادرست بخواهد از راهكارهای كارآمد بهره گیرد، در این صورت، این راهكارها به گونه ای نامناسب عمل خواهند كرد! این گفته چینی كه بدبختانه بیش از حد واقعیت دارد، در تقابلی خشن با باورهای ما نسبت به روش «مناسب»، بدون در نظر گرفتن انسانی كه مجری آن است قرار دارد. در واقع، همه چیز، به انسان بستگی دارد و تنها بخشی ناچیز از آن و یا نزدیك به هیچ چیز، مربوط به روش است. «روش» تنها یك مسیر است و بس، مسیری ساده كه به وسیله انسان در پیش گرفته شده است. روش یا شیوه ای كه انسان بر طبق آن عمل می كند بیانگر حقیقت ماهیت اوست.
عموماً و از دیدگاه بیرونی و غیرقابل علاج عقل، این گونه می تواند به نظر آید كه چیزهایی كه برای شرق چنین باارزشند به زحمت مبارزه برای دستیابی به آنان نمی ارزند. بی تردید عقل به تنهایی قادر به شناخت اهمیت كنشی كه انگاره های شرق می توانند برای ما داشته باشند نیست و به این دلیل، آنان را به صورت چیزهای كمیاب فلسفی و قوم شناسی رده بندی می كند و بس.
عدم شناخت تا به آنجا پیش می رود كه حتی چین شناسان خردورز هم استفاده عملی «ای چینگ» را درك نكرده اند و این كتاب را مجموعه ای از طلسم های جادویی می دانند.
در میان مسائل بزرگ دینی زمان حال، مسئله ای وجود دارد كه توجه كمی را به خود جلب كرده است، در حالی كه این مسئله در واقع، مشكل عمده زمان ماست: تكامل روح دینی. اگر ما مجبور به بحث درباره آن هستیم، باید بر تفاوت بین شرق و غرب در شیوه رفتاری آنان با «گوهر» نمادین اصلی تأكید كنیم. غرب بر تجسم انسانی و حتی بر شخصیت و تاریخیت «مسیح» تاكید دارد، در حالی كه شرق می گوید: «بدون آغاز، بدون پایان، بدون گذشته، بدون آینده». انسان مسیحی خود را تحت فرمان شخص برتر الهی و در انتظار مرحمت او قرار می دهد، ولی شرقی می داند رستگاری به تلاشی كه او در مورد خود انجام می دهد بستگی دارد.
«تائو» از فرد رشد می یابد. پیروی از مسیح همیشه امتیازآفرین نیست:«در درازمدت ما به پرسش نمونه ای الهی در قالب مردی می پردازیم كه ژرف ترین معنای زندگی را تجسم بخشید و سپس به دلیل تقلیدی محض، فراموش می كنیم كه بایستی ژرف ترین معنای خود را واقعیت ببخشیم «خود تحقق بخشیدن».»
خودآگاه غربی، به هیچ وجه تنها نوع خودآگاه نیست؛ از دیدگاه تاریخی مشروط و از دیدگاه جغرافیایی محدود و تنها نماینده بخشی از بشریت است. گسترش خودآگاه ما نباید به بهای انواع دیگر خودآگاهی ها انجام پذیرد و بایستی به موازات مكاشفه عناصر روانی ما كه همانند عناصر روان بیگانه اند صورت گیرد. چنانكه شرق هم نمی تواند بدون فناوری، علم و صنعت ما كار كند. هجوم اروپا به شرق عملی خشن در سطحی گسترده بود ولی ما را با وظیفه درك ذهن شرق مواجه ساخت و این موضوع شاید بیش از آنچه كه اكنون درمی یابیم ضروری است.
● كتاب تبتی مردگان
«كتاب تبتی مردگان» یا باردوتودول حاوی آموزه هایی برای انسان در حال مرگ و مرده است و منظور از آن، مانند «كتاب مصری مردگان»، هدایت انسانِ مرده طی دوره باردو[واسط] است كه به گونه نمادین، و به حالتی میانه (واسطه) از دوره چهل و نه روزه بین مرگ و تولد دوباره توصیف شده است. متن به سه بخش تقسیم می شود.
بخش نخست یا «چكیهه باردو» به بیان رخدادهای روانی در لحظه مرگ می پردازد. بخش دوم یا «چونید باردو» با حالت خواب دیدن كه بلافاصله پس از مرگ رخ می دهد و با چیزی كه «پندارهای كارمیك» نامیده می شود سر و كار دارد. بخش سوم یا «سیدپا باردو» به آغاز غریزه تولد و رخدادهای پیش از تولد مربوط می شود. در اینجا مشخص است كه بینش والا و روشنگری، و در ادامه آن، بزرگترین امكان دستیابی به رهایی به هنگام فرآیند واقعی مرگ دست به دست هم می دهند و سپس، تصورات و توهمات آغاز می شوند كه سرانجام به حلول (تجسد) دوباره منتهی می گردند، انوار روشنگری به تدریج ضعیف تر و گوناگون شده و دیدنی ها بیش از پیش هراسناك می شوند.
این پایین رفتن، نشان دهنده بیگانگی خودآگاه از حقایق رهایی بخش طی راهی تدریجی است كه مرده به تولد دوباره نزدیك و نزدیك تر می شود. منظور از این آموزه آگاه كردن و توجه انسان مرده در هر یك از مراحل گام به گام توهم و درهم آمیختگی، به امكانِ همیشه موجود رهایی و تبیین ماهیت دیدنی هایش به او خواهد بود. متن باردوتودول را معمولاً یك لاما (عالم دینی تبتی) در حضور جسد می خواند.● گزارش روان شناختی كتاب تبتی مردگان
كتاب تبتی مردگان یا باردوتودول در بالاترین دیدگاهش روانشناسانه است. غربی هر كجا واژه «روانشناسی» را می شنود، برایش طنین «تنها روان شناختی» را دارد. برای او «روح» چیزی ترحم انگیز و كوچك، بی مقدار، شخصی، ذهنی و دیگر چیزهایی از این دست است. بنابراین ترجیح می دهد واژه« ذهن» را به جای آن به كار گیرد.
با این شناخت بزرگ روان شناختی است كه باردوتودول آغاز می شود: «این روان است كه به وسیله قدرت الهی كه جزء ذاتی اوست، به بیان متافیزیكی می پردازد. او تفاوت های بین هستنده های متافیزیكی را مطرح می كند، و نه تنها شرط همه واقعیت های متافیزیكی است، بلكه خودِ آن واقعیت است.»
روشن كردن روان برای مرده از طریق باردوتودول بسیار منطقی است، زیرا این تنها چیزی است كه زندگی نمی تواند برایمان روشن كند. از دیدگاه واقعی، آموزه های باردوتودول، تلقین تجربیات آشناگری و دستورات استاد روحانی curu به انسان مرده است، زیرا آموزش عمیق، چیزی كمتر از مكاشفه زندگی «باردو» برای انسان مرده نیست، درست همانگونه كه مكاشفه انسان زنده به منظور آماده سازی او برای زندگی بعدی است.
چنین موردی، دست كم در تمام ادیان باستانی، از زمان مصریان و اسرار الوزینین (مراسم مذهبی در یونان) وجود داشت. با این حال، در مرحله آشنا ساختن انسان زنده، این زندگی «بعدی» چیزی فراسوی مرگ نیست، بلكه واژگونی امیال ذهنی و دیدگاه است، به عبارت دیگر یك «فراسوی» روان شناختی یا به اصطلاح مسیحی، نوعی «بازخرید» موانع و گناه است. بازخرید، گسستگی و رهایی از وضعیت پیشین یا وضعیت تاریكی و ناخودآگاهی است كه به وضعیتی از مكاشفه و رهایی و به پیروزی و سلطه بر هر چیزِ «داده شده» رهنمون می گردد.
«تریكایا» همان «ذهنیت كاملاً روشنگر» است. ذهنیت شرقی در این راستا آن قدرها از ذهنیت سده های میانی دور نیست. كتاب های تاریخ یا علوم طبیعی ما در سده هجدهم، مانند این جا، با اراده خداوند برای آفرینش جهان آغاز می شد. انگاره «ذهنِ جهانی» در شرق امری رایج است، زیرا به گونه ای درخور، بیانگر مشرب درونگرایانه شرقی است. این جمله در زبان روان شناختی می تواند بدین گونه تعبیر گردد: ناخودآگاه ریشه تمام تجربیات یگانگی dharmakaya و زادگاه همه انگاره های بنیادین (كهن الگوها) یا الگوهای ساختاری (سامبهوگاكایا) و شرط بی چون و چرای جهانِ پایدار (نیرماناكایا) است.
● روانشناسی مكاشفه شرقی
آنچه اروپایی در نخستین نگاه در هند مشاهده می كند، مادیت ملموس بیرونی است كه در همه جا می بیند. ولی چنین چیزی در نگرش «هندی» وجود ندارد و این واقعیت به هندی «تعلق» ندارد. واقعیت، آنگونه كه واژه آلمانی wirklichkeit دلالت دارد، چیزی است كه «عمل می كند». برای ما جوهر آنچه كه عمل می كند، جهان پدیدار (ظاهر) است و برای «هندی» روح. جهان برای هندی یك نمایش محض یا نماد است، واقعیت هندی نزدیك به چیزی است كه ما رویا (خواب و خیال) می نامیم.
این تضاد غریب میان شرق و غرب با روشنی بیشتر در كاربست دینی بیان شده است. ما از تعالی و شور دینی صحبت می كنیم، «خداوند» برای ما «آفریننده جهان» است و دین ما عشق برادرانه است و محرابی والا در كلیساهای آرزومند بهشت وجود دارد. از دیگر سو، هندی ها از «دهایانا»، خودفرورفتگی و از «غوطه ور» شدن در مكاشفه حرف می زنند. خداوند درون همه چیزها و به ویژه انسان است و انسان از جهان بیرونی به سوی جهان درونی رو می كند. محراب در معابد كهن هند، شش تا هشت پا، در ژرفای زمین قرار دارد و آن چه كه ما با بیشترین خجلت پنهان می كنیم، مقدس ترین نماد برای هندی است.
ما به «حركت» باور داریم و «هندی» به «سكون». تمرین های دینی ما عبارت از دعا، پرستش و خواندن سرود است و مهمترین تمرین هندی یوگا است، یعنی غوطه ور شدن در چیزی كه ما ناخودآگاه می دانیم و هندی آن را به عنوان بالاترین خودآگاه ستایش می كند. یوگا رساترین بیان ذهنِ هندی است و همزمان، ابزاری كه همواره به كار می گیرد تا این نگرش شگرف ذهن را به وجود آورد. تفاوتی بزرگ میان ذهن شرقی و غربی وجود دارد. تفاوت میان محراب بالا و محراب پایین. غرب همیشه در جست وجوی بالا است ولی شرق در جست وجوی غوطه ور شدن یا ژرف تر رفتن است. واقعیت بیرونی یا جسم و وزن، هم ظاهراً تاثیری بسیار قوی تر و تیزتر بر اروپایی دارد تا بر هندی.
در این راستا، اروپایی تلاش در بلند كردن خود به بالای این جهان دارد، در حالی كه هندی علاقه مند به بازگشت به درون ژرف های مادرانه «طبیعت» است. همانگونه كه مكاشفه گر «مسیحی» برای مثال در «تمرینات روحانی لویوكا» سعی در درك هر چه ملموس تر تصاویر مقدس با حواسش دارد، یوگی نیز به محكم كردن آب دست می زند و نخست به مكاشفه یخ و سپس به مكاشفه متن لاجوردی یا «زمینه» محكم كه بدین گونه آفریده شده است و او چنین می نامد، می پردازد.
سمیه صیادی فر
كارل گوستاو یونگ
ترجمه:لطیف قدیانی
ناشر: جامی
۳۰۴ صفحه
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید