پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


فقط سگ اول می داند که چرا پارس می کند


فقط سگ اول می داند که چرا پارس می کند
● گفتگو با "كارلوس فوئنتس"
"كارلوس فوئنتس"، یكی از برجسته‌ترین نویسندگان آمریكای لاتینه به تازگی كتابی منتشر كرده است به نام "سریر عقاب" كه رمانی به شدت سیاسی است. فوئنتس در این كتاب ماهیت قدرت و ریاست جمهوری در مكزیك آینده را می كاود. "ایزابل هیلتون" سردبیر نشریه "اوپن دموكراسی" كه خود یك خبرنگار كاركشته است و با نشریات و خبرگزاری های معتبری نظیر نیویوركر، گاردیین، ایندیپندنت، بی بی سی و غیره همكاری داشته با كارلوس فوئنتس گفتگویی انجام داده است كه ترجمه آن در اینجا می‌خوانید. این گفتگو با توجه به سیاسی بودن محتوای كتاب، خواه ناخواه رنگ و بوی سیاسی به خود گرفته است.
● "سریر عقاب" یك رمان "مكاتبه ای" است كه به هیجانات خاص انتخابات ریاست جمهوری در مكزیك می پردازد. این رمان نمایه ای سیاه و تاریك از سیاست ارائه می كند. مكزیك در سال جاری انتخابات ریاست جمهوری را پیش رو دارد و در ده، پانزده سال گذشته انقلاب سیاسی خارق العاده ای را پشت سر گذاشته است. آیا شما با رمان "سریر عقاب" می خواهید بگویید كه سیاست در مكزیك را چگونه می بینید؟
▪ خب، این رمان یك هجویه است و در آن سیاست به شكل واقعی اش تصویر نمی شود. هجویه هم خواه ناخواه بی رحم است. در هجویه به هیچ كس رحم نمی شود. هجویه قهرمان ندارد. نویسنده باید قهرمان ها را با طنز و زهر نابود كند. از این نظر این رمان یك رمان سیاسی است چون آن چه را در سیاست كشور مكزیك و سر تا سر جهان رخ می دهد توصیف می كند؛ یعنی در واقع نه دهم سیاست در همه جای دنیا را.
سیاست مثل یك كوه یخ شناور است كه ما فقط بخش بسیار كوچكی از آن را كه از زیر اقیانوس بیرون می زند و دولتمردان و سیاستمداران هم بر روی آن قرار گرفته اند می بینیم. من خیلی از اینهایی را كه بر روی نوك این یخ های شناور قرار گرفته اند دوست دارم و تحسین شان می كنم ولی در قسمت اصلی این كوه یخ كه در زیر آب قرار دارد مملو از خیانت و از پشت خنجر زدن و همه نوع توطئه است. این چیز ها در عالم سیاست خیلی عادی است. یادم می آید یك بار یك نفر گفته بود سیاست مثل یك دسته سگ است. فقط سگ اول می داند كه چرا پارس می كند و بقیه سگ ها فقط از او دنباله روی می كنند. بنابراین "سریر عقاب" یك رمان هجویه ای درباره سیاست است كه هیچ ادعایی درباره ارائه تصویری حقیقی از لایه های بسیار زیاد سیاست ندارد بلكه از آن نوع هجویه ای است كه "جاناتان سوئیفت" و "ایولین وو" در زمان خود می نوشتند.
● توصیفی كه شما از فرهنگ سیاسی ارائه می كنید آدم را یاد دربار یك شاهزاده می اندازد كه همه برای منافع شخصی مشغول توطئه چینی هستند و همه جور رابطه و انگیزه های پنهانی در آن وجود دارد. آیا كشور مكزیك هم به دلیل سرگذشت سیاسی اش مثل یك دربار است؟
▪ شما فكر می كنید اوضاع در "كاخ سفید" خیلی فرق می كند؟ هیچ فرقی نمی كند. به نظر من كسی كه صاحب قدرت است همیشه از این نوع دربار در اطراف خود دارد. من این دربار را همه جا دیده ام. البته دولتمردانی هستند كه سعی كرده اند كمی خود را از این دربار دور كنند. "كاخ سفید" در حال حاضر یكی از نزدیگ ترین و دم دست ترین دربارهای جهان است. كاخ سفید كاملاً خودخواه و خودبین است و آن چه را كه در دنیای خارج دارد رخ می دهد به هیچ وجه نمی بیند. تمام هم و غم كاخ سفید این است كه قدرت یك عده قلیل را حفظ كند. در برابر كاخ سفید، دربار سیاست مكزیك، روستایی بیش نیست؛ یك روستای بی اهمیت.
ولی سیاست مكزیك هم برای مدت های طولانی مثل همان دربار مورد نظر شما بوده و دلیل ساده اش هم این است كه بعد از انقلاب سال ۱۹۱۰ در مكزیك یك نظام سیاسی جدید به وجود آمد كه بر اساس آن هیچ رییس جمهموری برای بار دوم نمی توانست نامزد انتخابات ریاست جمهوری شود. دوره تصدی رئیس جمهور در مكزیك شش سال است ولی در طول این مدت رئیس جمهور از قدرت مطلق برخوردار است. او در واقع مانند میراث بر "مونتزوما" است. همین كه دوره شش ساله رئیس جمهور تمام شد به او می گویند برو خانه رفیق، دیگر یادی از تو نمی كنیم. حالا یك آفتاب تازه طلوع كرده است و وقتش رسیده تا شش سال بعد این آفتاب تازه را تحسین كنیم. این سیستم البته سیستم عجیب و بیرحمی است ولی كاركردش به همین شكل است. این سیستم البته این سیستم به شكلی عجیب و "باروك" وار به نفع این كشور تمام شده چون هیچ رئیس جمهوری نتوانسته است بیش از شش سال در پست ریاست جمهوری بماند. این سیستم نهایتاً به یك نظام دموكراتیك انجامیده است كه در آن هر كسی می تواند به قدرت برسد. مكزیك در گذشته بهترین سیستم انتخابات را در جهان داشت چون همه از یك پیش می دانستند چه كسی قرار است رئیس جمهور بشود. ولی حالا دیگر اینطوری نیست.
انتخاب رئیس جمهور بعدی در واقع به دست "ددازو" (رئیس جمهور قبلی) انجام می شده است.
بله، رئیس جمهور قبلی جانشین خود را می گمارده، و بعد هم رئیس جمهور جدید با خیانت به كسی كه او را گمارده بود استقلال خود را ثابت می كرد. در واقع بخشی از داستان "سریر عقاب" در همین مورد است.
یك مضمون دیگر در رمان "سریر عقاب" این است كه مكزیك هنوز هم یك كشور وابسته است. ابزار نامه نوشتن كه سیاستمداران مكزیكی در حالت عادی حاضر به انجامش نیستند ابزاری ضروری است چون تمام راه های ارتباطی توسط آمریكا قطع شده است.
سیستم ارتباطی به ابزاری وابسته است كه بر فراز "میامی" قرار دارد و آمریكا هم می توانست هر زمانی كه دلش می خواست راه های ارتباطی مكزیك را قطع كند. ولی آنها این كار را نمی كنند چون به نفع شان نیست ولی قادر به این كار بودند. ار تباط مكزیك با بقیه دنیا می توانست قطع شود و این می توانست برای سیاستمداران مكزیكی در برقراری ارتباط مشكلات جدی به وجود بیاورد، چون آنها معمولاً با سكوت و ایما و اشاره ارتباط برقرار می كنند و هیچ كس در مكزیك نامه نگاری نمی كند. ولی در اینجا مجبور به این كار هستند. و كار خارج از قاعده در اینجا است كه رخ می دهد. یك سیاستمدار مكزیكی می گوید هنگام نوشتن هیچ چیز نباید جا بیفتد. من دنبال نامه های یك سیاستمدار و سفیر گشته ام و به من گفتند كه او در نامه های خود هیچ چیز را از قلم نمی انداخته. ولی به مسأله وابستگی مكزیك نپرداختید.
به نظر من دولت بوش با این فرض كار خود را شروع كرد كه قرار است قدرت در دنیا تك قطبی باشد و آن تك قطب هم خودشان باشند و بدون مزاحمت هیچ قدرت دیگری بر دنیا حكمرانی كنند. بوش یك بار گفته بود كه آنها آخرین قدرت دموكراتیك هستند. كاندولیزا رایس هم یك بار گفته بود ما می توانیم بدون نیاز به یك جامعه بین المللی خیالی سر كنیم ... و بعد یكهو می بینیم كه جامعه بین المللی وجود دارد. در دنیای امروز مراكز قدرت دیگری هم وجود دارند؛ اروپا از این نظر كه جایگاه خود را ازدست داده؛ منظور من از مراكز قدرت كشور های چین و هند و اندونزی و تایوان است.
ناگهان قطب های قدرت بسیار زیادی در جهان به وجود آمدند و این برای آمریكای لاتین فرصت خوبی ایجاد كرده است تا از این وضعیت سود ببرند؛ درست مثل دوره جنگ سرد ناشی از رقابت بین اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده كه ما حسابی سود بردیم. وقتی جنگ سرد بین آمریكا و شوروی به پایان رسید ما خیلی ناراحت شدیم و فكر می كردیم كه حالا دیگر كاملاً به "گرینگو" ها وابسته می شویم. ولی حالا راه های زیادی پیش روی ما قرار دارد؛ مثلاً كشور شیلی، تحت رهبری "ریكاردو لاگوس"، توانسته تجارت و سرمایه گذاری اش را از طریق اقیانوس آرام تنوع بسیار بدهد. ما آن قدر ها هم به یك قدرت خاص وابسته نیستیم. ما در یك دنیای بسیار متنوع می توانیم مستقل عمل كنیم و البته اگر آمریكایی ها از این وضعیت دیوانه شدند هزینه های گزافی را هم بپردازیم.● یكی از شخصیت های رمان شما در نامه‌ای می‌نویسد تنها هنر مكزیك این است كه بحران افرینی كند و بقیه این بحران‌ها را حل كنند. به نظر شما این تغییر و تحولاتی كه الان به آن‌ها اشاره كردید می‌توانند در این وضعیت تغییری ایجاد كنند؟
▪ بله. مكزیك در كنسولگری جهانی باید كشور مسؤل‌تری باشد. دیگر نمی تواند مرتكب قتل بشود و قصر هم در برود؛ كه البته مدت های طولانی این كارش بود. ما مدت های طولانی آمریكایی ها را بازی می دادیم و به آنها می گفتیم ما فلان بحران را بیخ گوشتان ایجاد كرده ایم و اگر آن را حل نكنید دامن گیر خودتان می شود. بعد هم كلینتون كه می بیند اوضاع از این قرار است می آید و بیلیون‌ها دلار پول به ما می دهد.
دولت های ما هر چه بیشتر مسؤلیت پذیر و پاسخگو باشند از این موش و گربه بازی راه انداختن ها هم سخت تر می شود. مثلاً ما از بابت انقلاب در كوبا خیلی خوشحال و ممنون بودیم چون فشار آمریكایی ها را از روی دوش ما برداشت و روی دوش فیدل كاسترو قرار داد. بنابراین ما به این نتیجه رسیدیم كه انقلاب كوبا برای ما چیز خوبی است و اینكه ما تحت هر شرایطی با كاسترو روابط خود را حفظ می كنیم چون این كار ما آمریكایی ها را عصبی می كند. ما همیشه آمریكایی ها را با این شیوه ها بازی می دادیم و منفعت می بردیم ولی این كار در سال های آینده سخت تر می شود. حالا دیگر كشور ها در قبال مسائل جهانی مسؤلیت های بیش تری را بین خود تقسیم می كنند و استقلال شان هم بیشتر می شود و دلیل این وضعیت جدید هم چند قطبی شدن مراكز قدرت در مقابل تك قطبی بودن آمریكا است.
● من در این جا می خواهم از شما درباره نقش نویسنده و رمان در فرهنگ سیاسی بپرسم. شما اخیراً درباره رمان "دن كیشوت" سخنرانی كردید و آن را به عنوان یكی از بزرگ ترین رمان های جهان معرفی كردید و گفتید كه این رمان نشان می دهد كه چگونه فضای دموكراتیك ایجاد می شود. توضیح می دهید منظورتان چه بوده؟
▪ "سروانتس" با نوشتن "دن كیشوت" رمان مدرن را خلق كرد؛ او در رمان خود به آدم های بسیار و افكار بسیار امكان ابراز عقیده می دهد. دن كیشوت مثل یك سفرنامه است؛ خواننده با خواندن این رمان در اسپانیای دوران "فیلیپ سوم" دست به سفر می زند؛ اوضاع اسپانیا در این دوره قاراشمیش و شیر تو شیر است و امپراتوری آن هم در آستانه سقوط. دون كیشوت یك رمان خارق العاده است كه عنصر تخیل در آن حضور بسیار قوی دارد ولی خوانندگان معمولاً فراموش می كنند كه این رمان درباره جامعه ای است كه در فقر و نكبت غرق شده است. این رمان الگوی خوبی است برای نشان دادن اینكه تخیل ادبی چگونه می تواند در سطوح و لایه های بسیار عمل كند و اینكه رمان محكوم نشود به اینكه فقط به فلان موضوع خاص پرداخته و یا فقط به یك لایه اجتماعی و سیاسی و یا ادبی خاص پرداخته و در جا زده.
● ولی آیا به نظر شما یك رمان می تواند تأثیر سیاسی هم داشته باشد؟ آیا رمان ها می توانند به ما كمك كنند سیاست را درك كنیم و یا بر سیاستمداران تأثیر بگذارند؟
▪ لزوماً نه. اصلاً این تفكر می تواند یك توهم باشد. تا حالا خیلی كم پیش آمده كه یك رمان توانسته باشد مستقیماً بر حوادث سیاسی تأثیر گذاشته باشد. مثلاً نویسندگانی مثل چارلز دیكنز و جورج اورول چنین تأثیری داشتند. یك رمان معمولاً خیلی ساكت و بی سر و صدا و در مدت زمان خیلی طولانی به عمق جامعه نفوذ می كند. مثلاً "اونوره دو بالزاك" تأثیر فوری و بلافاصله بر سیاست نداشت ولی در دراز مدت باعث شد ما بتوانیم بوژوازی قرن نوزدهم را تصور كنیم. "ماركس" خیلی خوب و واضح تمام اینها را می دید ولی در ابتدا می بایست افكار خود را می نوشت و تخیل خود را به كار می گرفت و یك اثر هنری ماندگار خلق می كرد. البته این حرف هایی كه من می زنم به معنای انكار تأثیر بلافاصله رمان "خوشه های خشم" جان اشتاین بك و بیان مشكلات كارگران مهاجر "اوكلاهما" نیست ولی این یك استثنا است. حالت عادی اش این است كه تأثیر رمان بر جامعه مدت زمان درازی طول بكشد و این خود به دو عامل ادبی اصلی بستگی دارد؛ یعنی دو عامل "زبانگ و "تخیل". لایه ای كه رمان با تخیل و زبان سر و كار دارد اولین الزام است. تأثیر رمان بر اوضاع اجتماعی – البته اگر اصلاً تأثیری در مرتبه بعدی قرار دارند. كدام نویسنده به این تأثیر گذاری دست یافته است؟ امیل زولا؟ بله. جورج اورول؟ بله. مارسل پروست؟ جای شك دارد.
● پس چرا نویسندگان در آمریكای لاتین حكم تریبون عمومی را دارند؟ آنها خیلی بیشتر از سیاستمداران از طرف مردم صحبت می كنند و حرف هایشان هم ماندگار تر و پر مغز تر است.
▪ صد در صد همین طور است. جواب ساده به این سؤال این است كه چون هیچ تریبون دیگری وجود ندارد، مخصوصاً كه ما با انواع دیكتاتوری ها و شرایط نیمه فئودالی و بی سوادی درگیر بودیم. نویسنده چاره ای نداشت جز این كه حرف هایی را كه امكان بیان پیدا نمی كردند خود بیان كند چون اگر او آن حرف ها را نمی زد هیچ كس دیگر مطرح شان نمی كرد. پابلو نرودا یك بار گفته بود، ایا می دانید همه ما ها داریم پیكر كشورمان را بر پشت خود حمل می كنیم؟ ما داریم وزن سنگینی را تحمل می كنیم. او در آن زمان درست می گفت ولی جامعه تغییر كرده است. حالا دیگر ازادی مطبوعات داریم، احزاب سیاسی داریم، اتحادیه ها و سازمان های اجتماعی داریم؛ حالا دیگر نویسنده تنها تریبون موجود نیست كه یكه و تنها از طرف دیگران صحبت كند. خدا را شكر حالا تعداد هر چه بیشتری از مردم مكزیك در تعیین سرنوشت كشور خود شركت می كنند. حالا اگر به عنوان نویسنده تریبون دیگران نباشی كسی شمای نویسنده را محكوم نمی كند چون اگر نویسنده در دو سطح زبان و تخیل مشغول فعالیت باشد در واقع دارد یك مأموریت سیاسی را به سرانجام می رساند.
● ولی از نظر شما آیا نویسنده هنوز هم می تواند در خلق تخیل دموكراتیك نقش داشته باشد؟
▪ بله، صدر در صد. نویسنده خیلی ساده با نوشتن یك رمان خوب می تواند این كار را بكند؛ رمانی كه درباره زندگی مردم است، درباره زبان و تخیل و همسرت، دشمنت، گذشته، حال، و آینده، و خلاصه هر چیزی كه آگاهی اجتماعی ایجاد می كند. شما این بخش را كه حذف كنید خلاء بزرگی به وجود می آید.
منبع: "اوپن دموكراسی"
۱۰ فوریه ۲۰۰
ترجمه فرشید عطایی
منبع : ماهنامه ماندگار


همچنین مشاهده کنید