پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


انسان و ژنتیک اجتماعی


انسان و ژنتیک اجتماعی
● درباره كتاب «آینده را ننوشته اند»
«آینده را ننوشته اند» عنوان مجموعه گفت وگوهایی است كه فابریس پاپیون گزارشگر رادیو Europ۱ فرانسه، با دو تن از اندیشمندان عرصه علم ژنتیك، آلبر ژاكار (متخصص ژنتیك اجتماعات انسانی) و آكسل كان (دانشمند ژنتیك و پزشك) انجام داده است و این گفت وگوها را در سه فصل، از زندگی تا مرگ (شامل سه بخش)، ترفند گسترده جبرگرایان (شامل پنج بخش) و مسائل مهم قرن بیست و یكم (شامل پنج بخش) تدوین كرده است.
كتاب با پرسش بسیار اساسی آغاز می شود، سئوالی كه شاید بتوان به جرات گفت سال ها و قرن ها است كه ذهن بشر را به خود مشغول داشته: «زندگی چیست؟» آلبر ژاكار در پاسخ بدان می گوید: «تمام چیزها با مولكول DNA، اسید دزوكسی ریبونوكلئیك آغاز شد كه ساختار مارپیچی دوگانه آن در سال ۱۹۳۵ به وسیله فرانسیس كریك و جیمز واتسون كشف شد.» (ص ۱۰) وی سرچشمه زندگی (كه خداوند به انسان بخشیده است) را در تحولات ناشی از DNA می داند. ولی آكسل كان نظریه ای متفاوت با ژاكار را مطرح می سازد. وی سرآغاز زندگی را به پیدایش نخستین سلول زنده نسبت می دهد و وجود برنامه ژنتیكی را جزیی از این مرحله می داند. در ادامه ژاكار و كان به بحث در مورد تكامل گونه ها و نقش ژن ها می پردازند، فابریس پاپیون از آنها می پرسد: «آیا هنگامی كه گروهی می گویند تكامل سرانجام به انسان منتهی می شود زیرا اوست كه طبیعت را مهار خواهد كرد و هم اوست كه بیشتر گونه های جاندار را رام خواهد ساخت، آیا به نظر شما این معنایی دارد؟»
(ص ۲۸) اكسل كان در پاسخ به این پرسش جواب كوتاهی می دهد. وی معتقد است كه در دانش و علم بشری این نظریه جایگاهی ندارد زیرا كه نمی توان برای آن معنایی علمی یافت و ژاكار نیز معتقد است در جهان تنها یك چیز است كه توانایی تولید خود را دارد و آن DNA است و هر چیزی كه توانایی تولید مثل داشته باشد برای آن نقطه پایانی را نمی توان متصور شد. هر دو معتقدند كه انسان با داشتن دست و پا، مغز و قدرت تكلم توانایی این را دارد كه تكامل فرهنگی را با توجه به تكامل زیستی خود ایجاد كند و بخش پایانی فصل اول در پاسخ به این سئوال می گذرد كه آیا مرگ یك راز است كه در جای خود جالب و خواندنی است.
بخش اول از فصل دوم (ترفند گسترده جبرگرایان) با این سئوال آغاز می شود، رفتار انسان در عرصه زندگی اجتماعی تا چه اندازه مادرزادی و تا چه حد رفتارها اكتسابی است، ژاكار معتقد است، كه ویژگی ها و خصوصیات افراد وابسته به ژن ها است اما نمی توان برای رفتارهای انسانی و تاثیر آن از ژن ها اندازه ای در نظر گرفت، چون رفتار قابل اندازه گیری نیست و نمی توان برای آن تعریف و معیار مشخصی در نظر داشت. «من اگر ژن هایی گرفته بودم كه پوست مرا سیاه می كردند سرنوشتم به عنوان یك انسان غیر از این بود و عقایدم نیز به همین دلیل تغییر می كرد.» (ص ۶۰) اكسل كان هم معتقد است كه رفتارها و اعمال انسانی صد درصد اكتسابی و صد درصد مادرزادی است، «این امر بدیهی را یادآوری كنیم كه اگر من ژن هایی انسانی نداشتم مغز انسان هم نداشتم: اما اگر در فرهنگی انسانی پرورش نمی یافتم توانایی به كار گرفتن مغزی را كه از لحاظ ژنتیكی همان بود نیز نداشتم.» (ص۶۶)
آلبر ژاكار و آكسل كان هر دو سعی دارند كه تعامل و رابطه ای بین رفتار انسان و ژن ها و تاثیر محیط و فرهنگ بر آنها را بیان دارند.
آنها معتقدند كه رفتار انسان تابعی از شرایط محیط اجتماعی و فرهنگی است كه می تواند بر ژن ها تاثیر گذارد و به طور خلاصه اینكه: ژن ها دارای توانایی هایی هستند كه می توانند در محیط خود را نشان دهند و برعكس آن اینكه محیط و شرایط زندگی فرهنگی انسان می تواند عاملی باشد در بروز توانایی ها و آمادگی های ژنتیكی، اما در پاسخ به این سئوال كه هوش در انسان چگونه به وجود می آید و اینكه چقدر توارث و محیط بر آن اثر دارد هر دو اندیشمند معتقدند كه بهره هوشی یك معیار و شاخص روانشناسی نیست و ژاكار هوش را یك امر غیرقابل اندازه گیری در فرد می شناسد. وی معتقد است رشد این دیدگاه كه هوش یك امر ذاتی است می تواند خطر بزرگی برای بشر داشته باشد و اینكه عده ای را از دیگران برتر می سازد، كان نیز می گوید بهره هوشی امری است كه در محیط زندگی اجتماعی و فرهنگی انسان قابل رشد است و متاثر از محیط است. پرسش دیگری كه ژاكار بدان پاسخ می دهد این بود كه، آیا جبریت در زندگی انسان وجود دارد؟
وی در پاسخ به این سئوال به شرح نقطه مقابل جبریت یعنی آزادی می پردازد و آزادی را مترادف با آزادی در انجام هر كاری و اصطلاحاً هوس بازی، مزاحمت برای دیگران به اسم آزادی و خودخواهی نمی داند بلكه آزادی را فرآیندی می داند كه همه با هم به گفت وگو می نشینند، موضوعی را بررسی می كنند و در نهایت تصمیم می گیرند كه كاری را انجام دهند. در ادامه این گفت وگو فابریس پاپیون به آنها نظریه «تولید مثل اجتماعی» پی یر بوردیو را یادآور می شود. آكسل كان در شرح مسئله می گوید: «این تئوری بیشتر مربوط می شود به آغاز جریانی كه در قرن نوزدهم پدید آمد و بر آن تاكید داشت كه نابرابری های اجتماعی بازتاب نابرابری های زیست شناختی اند.» (ص ۱۲۵)
كان از این سخن قصد دارد به نقد تئوری سرمایه داری لیبرال بپردازد. وی می گوید سامان دهی در نظام سرمایه داری لیبرال همانند انتخاب طبیعی در زیست شناسی است. كان معتقد است كه اگر ایده و یا تفكری در مقابل این نظام یعنی سرمایه داری لیبرال قرار گیرد به عنوان شر مطلق فرض می شود. ژاكار و كان هر دو معتقدند كه سرمایه داری سرمست از غرور ناشی از پیشرفت خود به سمت نابودی در حال حركت است، در این نظام هر كه از نظر اقتصادی شایسته باشد، رشد خواهد كرد و در حقیقت این امر دامنه نابرابری های اجتماعی را در سطح جهان و در درون این نظام می پروراند، با فروپاشی كمونیسم در پایان دهه هشتاد كه بیشتر به فرآیند اصلاح سرمایه داری كمك می كرد، این خودخواهی رشد فزاینده ای یافت و وقتی نیروی اعتراضی كه به نقد یك مسئله بپردازد در جامعه و جهان وجود نداشته باشد یك نوع خودخواهی را گسترش می دهد كه به تعبیر كان و ژاكار سرمایه داری لیبرال بدان دچار گشته است.
آكسل كان به نقد نظریه «پایان تاریخ» فوكویاما نیز می پردازد. وی معتقد است كه این تئوری از نظر جامعه شناسی زیستی (زیست- جامعه شناسی) اندیشه مهملی است كه اساساً امكان پذیر نیست. فوكویاما معتقد است كه جهان به حد نهایی خود یعنی «دموكراسی لیبرال نوین» دست یافته است، اما كان می پرسد آیا رفتار و خصوصیات انسان ها هم به تكامل نهایی خود رسیده است، آیا دموكراسی لیبرال فوكویاما بدون انسان و ویژگی های رفتاری آنها چه در آموزش، اقتصاد، سیاست و مذهب معنا دارد، آیا می توان برای رفتارها و خصوصیات انسان ها از نظر زیستی و اجتماعی به عنوان دو عامل برهم تاثیرگذار، نهایت و اندازه ای را متصور شد؟ در نتیجه كان معتقد است نظریه فوكویاما تئوری بسیار محدود و بسته ای است كه از انسان و ویژگی های آن غافل گردیده است.
آنها معتقدند كه درباره آینده انسان نه می توان خوش بین بود و نه بدبین چرا كه تنها انسان ها با عمل كردن به انسانیت خویش می توانند فردایی بهتر بیافرینند. هر دوی آنها سعی دارند كه لیبرالیسم و تئوری های آن را اقتباسی از تفكرات داروینیستی معرفی كنند، كه در نهایت به جبریت های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی می انجامد. فابریس پاپیون در ادامه این گفت وگو به مسئله نژادگرایی و برتری نژادی می پردازد و از كان و ژاكار می خواهد كه در این باره نظر خود را بیان دارند. آكسل كان در جواب به این سئوال معتقد است كه از نظر ژنتیك نمی توان هیچ گونه برتری نژادی را متصور شد، بلكه این تفكر بیشتر ریشه های اخلاقی و فلسفی دارد، كه ژنتیك و یا جامعه شناسی زیستی (زیست- جامعه شناسی) توانایی پاسخ بدان را ندارد. «شایستگی برابری انسان ها، اعتقادی است عمیق با ماهیت فلسفی نه گزاره ای علمی. [كه] شایستگی، تعریف زیست شناختی ندارد.» (ص ۱۴۲)
آلبر ژاكار نیز معتقد است كه این تفكر (برتری نژادی) سرانجام به نظام برده داری ختم می گردد. در این تئوری اخلاقی از تفاوت های جسمی و ظاهری در جهت بهره برداری از انسان ها استفاده شده است. وی می گوید عوامل جغرافیایی در تغییر رنگ پوست تاثیر دارند و اینها را نمی توان علت برتری فردی بر فرد دیگر دانست.
كان نیز در تائید اندیشه ژاكار به نكته مهمی اشاره می كند. وی می گوید كه بیان كردن تفاوت ها و گوناگونی های بشری را نباید با نژادپرستی یكی گرفت، این كه میزان گلبول های قرمز خون سیاهپوستان بیش از سفیدپوستان است و یا اینكه پیگمه های سیاهپوست به علت كوتاهی قد، میزان نیرومندی و تحرك كم تری نسبت به سایرین دارند دلیل بر پست تر بودن آنها نسبت به سایر گونه های انسانی نیست، بلكه اینها تنها اشاره به تفاوت های گونه های مختلف بشری دارد. فصل سوم كتاب كه به بررسی مسائل مهم در قرن بیست و یكم می پردازد با بررسی ژنوم انسانی آغاز می شود. پاپیون می پرسد: «آیا می توان از جنین به عنوان وسیله ای برای پژوهش استفاده كرد؟» (ص ۱۷۷)
ژاكار در این مورد معتقد است كه باید هدف از این پژوهش كارشناسی گردد، اگر قرار باشد فردی را شبیه خودمان بسازیم هیچ فایده ای را نمی توان در این كار دید و برای این عمل احترامی قائل شد. اكسل كان نیز می گوید ما محصول یك رابطه جنسی هستیم، رنگ چشم، مو، قد و سایر اجزای زیستی ما ناشی از یك فرآیند ژنتیكی است، هیچ یك از این ویژگی های ما تحت اراده و دخالت كسی نبوده، (علم پزشكی امروزه با دستكاری ژن ها در این امر دخالت می كند) اگر غیر از این باشد رابطه انسان با دیگر انسان ها نابرابر خواهد بود. اما موضوع دیگر این گفت وگو به نظریه اصلاح گونه بشر به عنوان یكی از مسائل مطرح در قرن بیست و یكم پرداخته است.
آلبر ژاكار معتقد است: «نظریه اصلاح گونه بشر (اوژنیسم) زمانی پدید می آید كه یك قدرت اجتماعی می خواهد مسیر تكامل میراث ژنتیكی مردم را به جهت خاصی بكشاند.» (ص ۲۰۱) وی می گوید اینكه ما انسان هایی بسازیم كه همه شبیه هم باشند به راستی چه فایده ای برای بشریت دارد.
وی تاكید می كند كه رابطه هویت یك انسان را نباید با معیارهای ژنتیكی آن سنجش كرد و انتخاب ژنتیكی، هیچ فردی را به معنای ذاتی آن اصلاح نمی كند و اكسل كان هم در تائید اندیشه ژاكار می گوید كه ما با این كار به جای حقوق بشر حقوق ژن ها را خواهیم داشت، كه آزادی فرد دیگر وابسته به هویت انسانی وی نخواهد بود بلكه بستگی به خصوصیات ژنتیكی وی دارد، كه این خطر جدی برای هویت انسانی بشر است و در نهایت آنها به گفت وگو پیرامون نقش دانشمندان در جامعه می پردازند. كه خواندنی است.
محمد نجاری
آلبر ژاكار و آكسل كان
با همكاری فابریس پاپیون
ترجمه:دكتر عباس باقری
ناشر: نشر علم
چاپ اول ۱۳۸۴
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید