جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


یک قضاوت منصفانه، بدون پشتوانه تاریخی


یک قضاوت منصفانه، بدون پشتوانه تاریخی
تاریخ حتی اگر توسط فاتحان هم نوشته نشود، باز یك پای قضاوتش می لنگد. به خصوص وقتی كه قضاوت بر سر ویژگی ها و عملكردهای یك دستگاه حكومتی یا دوره تاریخی، یا مثلاً شاه و صدراعظمی نباشد كه صرفاً درباره خلقیات و نگرش ها و تحولات آدمی باشد كه به حسب اتفاق در گوشه ای از تاریخ نقشی ایفا كرده و به كناری گذاشته شده است.
یوسف دیلماج نیز از جمله این شخصیت هاست. به طرزی غریب وارد گوشه ای از تاریخ مشروطیت می شود و سر از آخور فراماسونرها درمی آورد. نظرات درباره شخصیت وی چنان متضاد است كه عده ای او را انسانی آزادیخواه و مدافع حقوق مردم می دانند و عده ای دیگر از او تصویر كاملاً متفاوتی در ذهن دارند كه زبان مشروطه خواهان را از قفا بیرون می كشیده.
آن چه مسلم است، این كه وی به جمع فراماسون های «محفل برادران» می پیوندد و سوگند برادری یاد می كند كه در راه ایفای این نقش، همچون دیگر برادران از هیچ امری فروگذار نباشد، همین امر سرآغازی است برای ارتكاب اعمالی كه اعضای فرقه از او طلب می كردند. مثل یاری رسانی به حكم غداری چون سردار امجد كه خدشه بر نام و شخصیت یوسف دیلماج وارد می كند و او را در تاریخ به بدنامی شهره می سازد.
حمیدرضا شاه آبادی، در این اثر سعی كرده با نگاهی داستانی و منصفانه به زیر و بم های شخصیت میرزا یوسف مستوفی، معروف به دیلماج بپردازد و از آن جا كه نگاه دراماتیك، بر خلاف نگاه تاریخی از بعدی انسانی تر برخوردار است و نظرگاهی وسیع تر به شخصیت و منش انسان دارد، بدون شك می تواند قضاوت منصفانه تری نیز نسبت به این شخصیت داشته باشد كه به تعبیر راوی قصه، آقای خسرو ناصری، تصویری مخدوش در تاریخ از وی بر جای مانده است. هر چند قصد این اثر قضاوت نیست. به قول احمد كسروی: «ما چون از اندیشه و خواست آن دسته آگاه نیستیم، درباره میرزا یوسف خان نیز داوری نخواهیم توانست.»
با این حال آن چه در شخصیت میرزا یوسف دیلماج بیش از دیگر خصوصیات وی جلب نظر می كند. دگردیسی اتفاقی این شخصیت است كه با قرار گرفتن در مسیر حوادثی كه اغلب از ارزش و اهمیت و اعتبار تاریخی برخوردارند(مثلاً سوء قصد به جان شاه وقت) سرنوشتش دچار تحولاتی افسانه ای و گاه دردآور می شود. هر چند شاه آبادی آن را در حد یك واقعیت صرف تاریخی كه می توان در معمولی ترین كتب تاریخی نیز نمونه اش را یافت قابل باور می سازد.
یوسف دیلماج مورد سوء ظن به دست داشتن در توطئه قتل شاه قرار می گیرد و به زندان می افتد و توسط كسانی فراری داده می شود و سپس گذارش به لندن و به خانه میرزا ملكم خان می افتد و با تمام عشق و علاقه و ایمانی كه به این شخص دارد، وقت عزیمت به ایران چنان نارویی از او می خورد كه ایمانش را به همه چیز از دست می دهد و آدمی كه روزگاری می توانست عشق بورزد و دوست بدارد و در كنار مشروطه خواهان به مبارزه علیه استبداد و بی عدالتی برخیزد چنان از خود بیگانه و جدا می شود كه به فردی مستبد و ظالم تبدیل می شود. هر چند دلایل ذكر شده در كتاب كه باعث تغییر و تحول در میرزا یوسف می شوند چندان قانع كننده كامل به نظر نمی رسند.
اما آن چه به مستندگونه بودن رمان كمك كرده استفاده نویسنده از تصاویر كاملاً زنده و جان داری است كه از تهران آن روزگار نقش كرده است. دورانی كه زندانیان را برای جمع آوری صدقه با زنجیر به میدان توپخانه و تماشای عموم می آوردند. شاه آبادی آن طور كه خود می گوید برای نگارش این رمان از كتاب های تهران قدیم جعفر شهری و تهران در تصویر و تعداد زیادی عكس و نگاتیو بهره برده است تا بتواند آن چه می بیند را با مایه های خیال خود بیامیزد و بازسازی كند و تصاویری قابل قبول از تهران قرن ۱۹ ارائه دهد. گاه این تصاویر چنان دهشتناك و دلهره آور است و شقاوت دوستاقبانان نسبت به زندانیان نگون بخت و محكومین به مرگ چنان روشن و درخشان تصویر شده كه مخاطب نمی تواند با تصور كردن برخی صحنه های كتاب وجودش لبریز از حس نفرت و اشمئزاز نشود.
خنجر از پرشالش كشید و با یك حركت دماغ مرد بیچاره را برید و به گوشه ای انداخت. مرد ناله ای جگرخراش كشید و خون از میان صورتش بیرون زد. میرغضب خنجرش را زمین انداخت. با دست خونین دوباره كلاهش را به سوی جمعیت گرفت و فریاد كشید «حق تیغ». و كلاه را دور گرداند. جماعت این بار سكه های بیشتری به داخل كلاه انداختند اما میرغضب راضی نبود. نگاهی به داخل كلاهش كرد و صدا زد: «از كس و كار این بدبخت كسی این جا نیست كه بخواهد زودتر خلاصش كنم؟» پاسخی از كسی شنیده نشد.
به نظر می رسد تخیل شاه آبادی در پرداخت داستانی بیش از آن كه قصه گو باشد توصیف گر و صحنه پرداز قهاری است و شاید به همین دلیل سازمان فارابی امتیاز دیلماج برای تبدیل آن به اثری سینمایی را خریده است. رمان دیلماج را مؤسسه نشر افق در ۱۶۰صفحه قطع رقعی در سال ۸۵ چاپ و منتشر كرده است.
محمدرضا مرزوقی
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید