پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا

مردم در قحطی زندانیان در فشار


در این روز، نامه ای از مجدالاسلام كه یكی از سه نفر تبعیدیان به كلات بود برای ناظم الاسلام كرمانی، نویسنده تاریخ بیداری ایرانیان رسید. نامه ای جانگداز از شرح بازداشت تا ورود به تبعیدگاه. پس از شرح عنوان می نویسد: «شرح حال ما بسیار رقت انگیز و قصه پرغصه ما خیلی ملالت خیز است. نماند صدمه ای كه نخوردیم و باقی نیست از ما مگر یك جسم بسیار نحیف و قوایی خیلی ضعیف، اجمالاً مسافرت از تهران تا خراسان را در هفت روز پیمودیم اما به چه حالت، یا به چه جلالت، سروپای برهنه، مسلوب العمامه و الرداء. در این هوای گرم، روزها از شدت گرما مثل ماهی كه از آب بیرون افتاده باشد در اضطراب و شب ها از شدت سرما مثل مرغ سركنده در التهاب بودیم.
غذای ما نان خشك و دوای ما... غلامان كشیك خانه در هیچ جا چاپارخانه ما را اجازت خواب، بلكه توقف و آرام ندادند و هرجا كه رسیدیم فوراً اسب عوض كردند و ما را در قعر درشكه انداختند و به سرعت برق و باد تاختند، تا به منزل دیگر. آنقدر رنج دیدیم و بی خوابی كشیدیم كه مكرر از غلبه خواب از درشكه به زمین خوردیم و خیلی غریب است كه در زیر چرخ درشكه خرد نشدیم... سوارهای مستحفظ ما در گاری به آسودگی می خوابیدند، اما برای ماها ممكن نمی شد كه نیم ساعت در زمین غیرمتحرك بخوابیم. در چند محل مردم دهات می خواستند ما را مستخلص نمایند، خودمان مانع شدیم... [در خراسان] عمارتی را كه برای پذیرایی ما معین كردند، همان انبار دولتی یا محبس حكومتی بود كه زیاده از هشتاد نفر مردمان بدبخت اجل برگشته در آنجا محبوس و از تمام لوازم زندگانی مایوس بودند. سیمای آنها مثل خودمان از گرما و سرمای زندان ابداً شباهت به سیمای انسان نداشت.
از گرسنگی رنگ از روی آنها پریده بود و با این ضعف و ناتوانی در زیر زنجیر بسیار سنگین و كندهای خیلی گران خسته و نالان بودند. مستحفظین محبس هم گاهی توجهی به آنها می كردند و با آهنِ تفتیده ابدان [بدن های] ناتوان آن بیچارگان را رنجه و گاهی هم با اسباب های دیگر آنها را شكنجه می كردند.
سبحان الله! چگونه می توان تصور كرد فردی از افراد بنی آدم، این طور سنگین دل و بی رحم باشد كه با برادران وطنی خودش این طور سلوك كند؟ هنوز ناله های جانگداز محبوسین در گوش من صدا می كند و هر وقت متذكر می شوم، مثل دیوانگان فریاد می زنم و به طرف مرگ می روم... آخر برادر عزیزم فكر كن برای چه نصف شب به خانه من ریختند؟ و به چه دلیل اطفال صغیر و نوكرهای فقیر مرا آنقدر اذیت كردند؟ و به كدام سند چندین خانه مرا شبانه غارت كردند؟ و خواب و آسایش را بر جماعتی حرام نمودند؟... در كدام محكمه عدلیه مرا محاكمه نمودند و از كدام قاضی بر لزوم تبعید من حكم صادر شد؟... اموال مرا چرا بردند؟ عبا و عمامه و ساعت و وجه نقد و اسناد مرا چرا بردند؟ به دوستان من چرا صدمه زدند؟... پس باید فكری كرد كه اساس را صحیح نمود.
من الان از صمیم قلب شكر می كنم كه در راه تحصیل نعمت حریت گرفتار این همه زحمت و مبتلای خسارت شدم و دشمنی با كسی ندارم و تعدی به حقوق احدی ننموده ام و در این محبس تنگ كلات با كمال ناامیدی به سر می برم و هر روز انتظار حكم قتل خود را دارم...»
●بحران ها در نقاط دیگر ایران
قحطی سراسر همدان را فراگرفته بود و مردم همدان به واسطه عملكرد مالكان كه گندم را احتكار كرده بودند تا با قیمت بالاتری بفروشند در قحطی و گرسنگی به سر می بردند.
ظهیرالدوله كه حاكم همدان بود در اواسط جمادی الاول ۱۳۲۴ مالكان بزرگ را در انجمن فوائد عامه كه خود موسس آن بود جمع كرد و از آنها تعهد گرفت كه گندم شهر را تامین كنند و هركدام طبق سهمیه ای گندم خود را به نانوا ها بدهند و به ازای هر خروار گندم مبلغ ۱۰ تومان از اداره حكومت بگیرند. احتشام الدوله كه یكی از بزرگترین ملاكان همدان بود از تحویل سهم خود به نانوایان خودداری می كرد و دیگران نیز متعاقب آن می گفتند هر زمان او سهم خود را بدهد ما نیز خواهیم داد.
فردای آن روز احتشام الدوله، ظهیرالدوله را كه با وی نسبت خانوادگی نیز داشت برای صرف ناهار دعوت می كند و ضمن پرداخت شش هزار تومان به ظهیرالدوله از او می خواهد گندم را از وی به قیمت ۱۶ تومان در خروار بخرد.
ظهیرالدوله كه مردی عادل و درستكار بود بدون صرف ناهار از منزل احتشام الدوله خارج می شود و ضمن گرفتن اختیارات ویژه از حكومت، توسط جارچیان مردم را در مقابل انجمن فوائد عامه جمع می كند. پرچمی كه روی آن كلمه «علی ولی الله» نوشته شده است برمی افرازد و پس از قرائت خطبه ای از نهج البلاغه و نقل چند حدیث درباره مقاومت در برابر ظالم به مردم می گوید: «این مالكان به شما گندم نمی دهند و به تعهدات خود پایبند نبودند. احتشام الدوله كه بزرگترین آنها است می خواست به من رشوه بدهد اینها به میل خود یك من گندم نیز به شما نمی دهند. اكنون باید به فرمان مولایمان عمل كنیم. جمعیت و تعداد شما از محتكران بیشتر است. باید برای نجات جان خود و فرزندانتان نان به دست آورید.»
جمعیت به هیجان درآمده و پشت سر وی به سمت انبارهای احتشام الدوله حركت می كنند. احتشام كه می بیند با این وضعیت امكان دارد زندگی اش را به یغما ببرند در انبارهایش را باز می كند و هفت هزار خروار به قیمت مصوب به نانوایان می فروشد. دیگر مالكان نیز وقتی متوجه جدیت ظهیرالدوله می شوند انبارها را باز می كنند و به مقدار سهمیه گندم می فروشند و بدین وسیله گندم در همدان به وضعیت عادی بازمی گردد و مردم از قحطی و گرسنگی نجات پیدا می كنند.
پی نوشت:
جنایی ابراهیم، سران مشروطه، ص ۱۴۵- ج۱
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید