جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

ظلم ها بیشتر می شود


ظلم ها بیشتر می شود
●۹ تیر
صحاف باشی كه مبلغی از تجارتخانه ارباب جمشید وام گرفته و خانه همسرش را وثیقه نهاده بود، چون نتوانسته بود نسبت به بازپرداخت بدهی اش اقدام كند، عریضه ای به شاه می نویسد كه ارباب جمشید طلبی از من دارد و می خواهد خانه سی هزار تومانی عیال مرا در عوض چهارده هزار تومان ببرد، مستدعی است كه دستخط مبارك را صادر فرمایند كه مهلتی به من بدهد تا به مرور طلب او را بپردازم. و دستخط شاه این بود: «جناب اشرف اتابك اعظم- صحاف باشی را زنجیر كنید، تا طلب ارباب جمشید را بپردازد.» در این روز دستخط شاه صادر و بی درنگ صحاف باشی كه در واقع شاكی و دادخواه بود، دستگیر و زندانی شد. پس از چند روز به میانجی گری روحانیون مشروطه خواه، او را از زندان بیرون می آورند و محترماً در خانه شریف الدوله كه رئیس محاكمات خارجه بود، حبس می كنند. بقیه ماجرا را ناظم الاسلام كرمانی چنین می نویسد: «گاه گاهی بنده نگارنده و جناب آقا میرزا محمدصادق پسر آقای طباطبایی دیدن او [صحاف باشی] می رفتیم. یك شب كه آنجا بودیم، مستحفظین و نوكرها مشغول كارهای شخصی خودشان بودند. به او گفتیم اگر میل دارید شما را فرار داده، ببریم خانه آقای طباطبایی، اجزای انجمن مخفی هم همه گونه با شما همراهی دارند.
در جواب گفت من مال كسی را نخورده ام، خانه سی هزار تومانی مرا می خواهند در مقابل دوازده هزار تومان ببرند، دو هزار تومان دستی هم به من می دهند. بگذارید مردم این ظلم ها را ببینند، بلكه بیدار شوند. تاكنون كسی ندیده است كه عارض و متظلم را حبس و زنجیر كنند، فقها در تعریف مدعی می نویسند: المدعی من لو ترك ترك. یعنی مدعی كسی است كه اگر ترك دعوی كند، واگذارده می شود. من مدعی و عارضم، حالا محبوس و زنجیری شده ام! هر قدر از این ظلم ها بیشتر شود، ملت زودتر بیدار می شود. قدر عین الدوله را بدانید كه این فشارها را می آورد، هر چه فشار بیشتر باشد، ملت زودتر به خود خواهد آمد.» و ناظم الاسلام پایان ماجرای صحاف باشی را در تاریخ بیداری ایرانیان، این گونه قلم می زند: «باری، صحاف باشی در خانه شریف الدوله ماند تا آنكه خانه خود را واگذار كرد و از ایران خارج شد!»
●۱۰ تیر
چند روز پیش به دستور عین الدوله سه تن از كوشندگان راه آزادی: مجدالاسلام، میرزا آقااصفهانی و میرزاحسن رشدیه دستگیر و به كلات تبعید شدند. در این روز تلگراف آنها و چند روز بعد هم نامه هایی از آنان به آیت الله سیدمحمد طباطبایی و ناظم الاسلام كرمانی - نویسنده تاریخ بیداری ایرانیان - می رسد كه نشان می دهد رفتار ماموران دوران خودكامگی با نخستین زندانیان سیاسی تاریخ معاصر ایران چگونه بوده است، یا به تعبیر ناظم الاسلام: «نگارنده بعض از آن مكاتیب را كه كاشف از حالات محبوسین است، در این تاریخ خود درج می نماید كه خوانندگان تاریخ وضع محبوسین و سلوك دولتیان را از این مكاتیب استنباط نمایند.»
مكتوب مجدالاسلام به عنوان آقای طباطبایی: «شرح حال این بنده شكسته بال، به نحو اجماع آنكه بعد از آنكه برحسب فرمایش شاهزاده نیرالدوله حاكم تهران جمعی فراش اوباش به سرم ریختند و از رختخوابم كشیدند و به منزل ایشان بردند. بدون سئوال و جواب و ملاقات، درشكه حاضر، با جمعی سواره كشیك خانه به كهریزك آوردند. در آنجا جناب آقا میرزاآقا [اصفهانی] هم ملحق شد. حاج میرزا حسن [رشدیه] هم از صبح حاضر بود. عصری از آنجا به خاتون آباد آوردند. شب را ماندیم و صبح به طرف خراسان حركت كردیم... اجمالاً چهل منزل راه را در سیزده روز طی كردیم، والله سیزده ساعت خواب نكردیم. اما حالت حالیه طوری است كه به طور حتم می دانیم كه اگر تا یك ماه دیگر اینجا باشیم، خواهیم مرد. زیرا كه هوای كلات به قدری گرم است كه روزها مثل ماهی كه از آب درو افتاده باشد، از این طرف به آن طرف هلهله كنان می رویم و دیوانه وار می دویم... قلعه كلات مارهای غریب دارد، كمتر از روزی است یكی دو تا كشته نشود... ما هم كه یك دینار پول نداریم. به هر كس هم در تهران تلگراف كردیم و جزیی وجهی خواستیم، جواب نداد. با تمام این مطالب، جگرم برای غربت اهل خانه كباب است.
زیرا كه بنده در تهران كسی را ندارم كه پرستار عیالم باشد. یك زن علویه غریبه حامله در شهری مثل تهران با پنج نفر صغیر معلوم است چه خواهد گذرانید... وصیتنامه ای هم شروع كرده ام، امید است اجل مهلت بدهد، تمام نموده به حضور مبارك بفرستم. شاید به آسودگی بمیرم. با دست بسته و قدم شكسته و تن تب دار و هوای آتشبار و مراقبت مستحفظین، بهتر از این نمی توانم جسارت كنم. خداوند سایه ات را بر اهالی مستدام فرماید و مقاصد قلبیه حضرتت را در اصلاح مملكت و ترفیه حال مسلمانان برآورد. فدائیت مجدالاسلام.»
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید