جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


از این رمان خون می چکه


از این رمان خون می چکه
● نگاهی به رمان عقرب روی پله های راه آهن اندیمشك
نوشتن از كتابی كه به طرز وحشتناكی ما را به لحظات جنگی كه درك كرده ایم یا درباره اش شنیده ایم، می برد به همان اندازه كه سهل می نماید، سخت است. حاشیه می نویسم بر رمانی كه در عین سادگی، بر ذهنم تاثیر می گذارد و نمی توانم كه با دیگران از آن نگویم.
تمام صحنه های رمان«عقرب روی پله های راه آهن اندیمشك یا از این قطار خون می چكه قربان» حسین مرتضاییان آبكنار واقعی است. این تاكید كه در آغاز كتاب در صفحه ای مجزا آمده، كلید درك و تحلیل آن است. كتاب، روایتی از جنگ ایران و عراق است. آدم ها، تاریخ ها، مكان ها و رویدادها، روایتی كاملاً واقعی از جنگ شكل داده اند.
موقعیت پدیدار آمده، برای نسلی كه جنگ را درك كرده، امكانی برای باز خوانی خاطراتی مشابه یا غیر مشابه می سازد. خاطراتی كه روزگاری بخشی از كابوس و واقعیت زندگی آنها بوده است. نسل جنگ ندیده، به نظر می رسد به جای تطبیق دادن موقعیت های موجود در كتاب با خاطرات خود، از طریق فانتزی حوادث و اتفاقات اثری در باب جنگ می خواند و این امكان برایش مهیا است كه كتاب را به عنوان اثری قائم به ذات بخواند. خواننده رمان «عقرب روی پله های راه آهن اندیمشك یا از این قطار خون می چكه قربان» از همان بخش نخست با تصویری روبه رو می شود كه قرارداد بین او و اثر است.
«یكی از دژبان ها چنگك بزرگی دستش بود و هر جا كه كپه ای خاك می دید یا بوته ای كه پر پشت بود، چنگك را فرو می كرد و درمی آورد، فرو می كرد و درمی آورد، فرو می كرد و گاهی سربازی نعره می زد: «آی!...» و دژبان چنگك را با زور بالا می برد و سرباز را كه توی هوا دست و پا می زد، می انداخت توی كامیون. از داخل كامیون صدای ناله می آمد و صدای قرچ قرچ استخوان های شكسته.»
در جنگ روال عادی زندگی به هم می ریزد. موقعیت ها ویران و موقعیت های دیگری جایگزین آن می شود. آن چه در ذهن آدم های جنگ زده و جنگ دیده به جا می ماند، به مرور زمان شكلی غریب، دور از ذهن و گاه افسانه ای به خود می گیرد و همین هاست كه از اتفاق تبدیل به واقعیت جنگ می شود. متون شاهكاری كه از جنگ های گذشته، تا به امروز آمده است، هستی شان در غلوها، تحریف ها و در ساختار افسانه ای و اسطوره ای نمود می یابد و اگر چنین نباشد هر آنچه از جنگ ها برای ما می گویند، چیزی فراتر از تاریخ نیستند. كما آن كه تاریخ نیز در اغلب موارد به تدریج شكلی از افسانه و اسطوره به خود می گیرد.
واقعیت هشت ساله جنگ در رمان آبكنار در قالب داستانی به ظاهر واقعی تحریف می شود. احوالات آدمیان دگرگون می شود و اسطوره های روزگار ما برای نسل بعدی شكل می گیرد. رفتار و شرح احوالات راننده آیفا به همان اندازه كه از جنس واقعیت جنگ است، شكل گیری انسانی افسانه وار است.
«خوب كه نگاه كرد دید از پهلو و بازوی راننده خون می آید. گفت: تیر خورده ای؟ راننده گفت: یه چندتایی و باز خندید. این بار دندان هایش را هم دید كه نصفش شكسته بود و لپش به اندازه گلوله ژ-۳ سوراخ بود. به صندلی نگاه كرد كه خونی بود و از لبه اش خون سیاه می چكید كف آیفا.
پوتین هم پایش نبود و همان طور با پای برهنه روی پدال فشار می داد و می خندید. گفت: گرمه. راننده گفت: آره. می خوای دستگیره رو بدم شیشه رو بكشی پائین؟ نگاه كرد به در آیفا كه سوراخ سوراخ بود و شیشه نداشت. گفت: نه. راننده گفت: چهار شبه نخوابیدم. یه سره پشت این نشسته ام. می رم اندیمشك و میام خط. می دونستی رانندگی رو توی خط یاد گرفتم؟ گفت: جدی؟ راننده كه برگشت، دید از چشم چپش هم خون می آید.»
با این حال تمام ماجرا این نیست. تمام صحنه ها، آدم ها و رویدادها به نحو عجیبی وفادار به واقعیت هستند. شرح برخی از صحنه ها، بی آن كه تلاشی برای غلو در آنها صورت گرفته باشد، تصویری واقعی و بی طرفانه از جنگ است كه نه احساس در وصف آنها برجسته می شود و نه حتی خشم.
ساختار رمان را تضاد مابین واقعیت و فانتزی به نحوی شكل می دهد كه تصویری دگرگونه از جنگ در ادبیات داستانی ما نسبت به آن چیزی كه تاكنون نوشته شده پدید می آورد. توصیف ها گاه به شوخی می ماند و گاه آنچنان وفادار به واقعیت است كه گویی به تماشای تصاویر به جا مانده از جنگ نشسته ای.
آنچه حسین مرتضاییان آبكنار در این كتاب پدید می آورد، تمثیلی از واقعیت جنگی است كه هرچه از آن دورتر می شویم به بزرگ ترین كابوس تاریخی مان تبدیل می شود. بخشی از این كابوس در كتاب كم حجم «عقرب روی پله های راه آهن اندیمشك یا از این قطار خون می چكه قربان» به طرز ماهرانه ای به یادگار گذاشته شده است.
حسن محمودی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید