جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


دلتنگی و ترس


دلتنگی و ترس
● نگاهی به سه مجموعه از چخوف، همینگوی و ماركز ترجمه احمد گلشیری
نمی دانم انتخاب سه مجموعه برگزیده از چخوف، همینگوی و ماركز تا چه حد بر پایه استدلال بوده و چه مقدار از آن بر احساس استوار بوده است. بخشی از دلایل این انتخاب درست را می توان به سادگی دریافت. چه، هر سه نویسنده در شمار پرطرفدارترین نویسنده ها در ایران بوده اند. داستان های كوتاه چخوف كه به قول خودش بدون مقدمه و موخره نوشته شده اند بخشی از خاطرات دلنشین بسیاری از كتابخوانان ایرانی را تشكیل می دهد كه از قرار این روند ادامه دارد و نسل های جدید كتابخوان نیز دچار چنین افسونی می شوند.
در مورد همینگوی هم چنین وضعیتی حاكم است. با این تفاوت كه ابتدا داستان های كمی بلندتر او نظیر برف های كلیمانجارو، وداع با اسلحه و پیرمرد و دریا گل كرده اند و بعد از آن داستان های كوتاه او مورد توجه قرار گرفته اند. بخشی از این توجه هم از آن رو بوده كه تاثیر آن بر داستان نویسان متاخر آمریكای شمالی نظیر كارور و سایرین پررنگ بوده است. در مورد ماركز كه اصلاً احتیاج به چنین توضیحاتی نیست. كافی است به ذهنتان رجوع كنید و ببینید تا به حال چند بار هوس خواندن دوباره «صد سال تنهایی» به جانتان افتاده و ول تان نكرده است. در مورد خود من كه تعدادش سر به فلك می زند و باور كنید به هیچ وجه اغراق و غلوی در كار نیست.
اینها دلایلی است كه انتخاب داستان های این سه نویسنده را توجیه می كند. اما در حین خواندن این داستان ها به دلیل دیگری هم برخوردم كه در این نوشتار سعی در بیانش دارم. قبول كه چخوف، همینگوی و ماركز نویسندگانی هستند كه هنر داستان نویسی را به كمال نزدیك كرده اند و تاثیری گذاشته اند كه آدم بعضی وقت ها دچار این احساس می شود كه نكند دیگر چنین آدم هایی با چنین نبوغی پای بر عرصه گیتی نگذارند و آن وقت بیشتر قدر آنها را می داند.
همین الان كافی است نگاهی به نقل قول های ترجمه شده از فیلمنامه نویسان معتبر هالیوود بیندازید و ارجاع هایی كه آنان به داستان های این سه نویسنده می دهند بشمارید تا بخش كوچكی از تاثیر آنها معلوم شود.
تازه به نقل قول های نویسندگان امروز اشاره نمی كنیم كه حجم فهرست آنها سر به فلك می زند با این حال در داستان های اینان حس مشتركی وجود دارد كه انتخاب آنها را در یك قالب هوشمندانه جلوه می دهد. داستان های چخوف، همینگوی و ماركز حدیث مشترك دلتنگی و ترس است. دلتنگی برای روزگار گذشته و ترس از روزگاری كه دچارش شده ایم و هر روز چشم انداز رعب آورتری پیش رویمان می گشاید، وجه مشترك این سه نویسنده است و البته می توان در مورد آثار سایر نویسندگان بزرگ عالم هم چنین حكمی را صادر كرد.
منتها با این تفاوت كه پیرامون محوریت این ویژگی در آثار آنان بحث ها و تردیدهای زیادی مطرح می شود. «دلتنگی و ترس» نزد چخوف، همینگوی و ماركز اگرچه وجه اشتراك است اما با دیدگاه خاص خودشان روایت می شود. پیگیری تفاوت های این حس مشترك است كه مبنای اصلی این نوشتار را تشكیل می دهد. اول سراغ چخوف می رویم كه كارش را در همان سال های اولیه قرن ۲۰ پایان داد و بعد از آن همینگوی است كه در سال های میانی قرن گذشته پیگیر ماجراجویی و داستان نویسی بوده و سرانجام ماركز است كه همچنان این دلتنگی و ترس را با شدت بیشتری دنبال می كند و اخیراً آن را در خاطرات زندگی اش می بیند و می خواهد تا زنده است راوی آن باشد.
سه داستانی كه از سه كتاب برگزیده ایم یكی «همسر» است از چخوف و دیگری زندگی خوش و كوتاه فرانس مكومبر از همینگوی و دست آخر به داستان فقط اومدم یه تلفن بكنم از ماركز می پردازیم، كه در هر سه داستان موقعیت سه زوج با همان دلتنگی و ترس كه گفتیم روایت شده است.
داستان «همسر» كه متعلق به دوران متاخر كار چخوف است ۱۲ ساعت از زندگی مردی روس را روایت می كند كه دچار بدبینی است و بر پایه آن می خواهد كل زندگی مشترك را به نابودی بكشاند. چخوف راوی طناز ماجرا است و انتخاب لحن طنازانه از سوی او، بحث اصلی ما است. زندگی خانواده داستان ما اصلاً شرایط مساعدی ندارد و مرد و زن خود به آن وقوف دارند. اما گویی راوی ماجرا می خواهد هرطور شده، مشكلات آنها را خفیف جلوه دهد و كاری كند كه قضیه، خیلی پیچیده نشود.
خواننده داستان بر موقعیت هراس آور خانواده داستان «همسر» وقوف دارد اما گویی حرف چخوف را هم باور می كند كه نباید قضیه را جدی گرفت و بنابراین از كشمكش های لفظی كه میان زن و شوهر درمی گیرد خرسند می شود و لبخند به لب می گیرد. وقتی پیگیری یك نامه پیش می آید از نوع واكنش های دوطرف می توان دریافت كه راوی به طرز استادانه ای دیالوگ هایی را بر زبان شخصیت هایش جاری كرده است كه خواننده را به این نتیجه می رساند كه نباید توقع فرجامی تراژیك از چنین بحث هایی داشته باشد.
در واقع، چخوف موقعیت هراس آور این خانواده را درك می كند و وقتی مرد را در حین بازبینی عكس های گذشته نشان می دهد، با دلتنگی او همدردی می كند. اما انگار می خواهد به دوطرف بگوید كه این «دلتنگی» و «ترس» را در جهت اقدامی تراژیك به كار نگیرند و بگذارند روند اصلی زندگی شان جریان یابد. كما اینكه جمله آخر داستان هم بر چنین دیدگاهی تاكید می كند. آنجا كه مرد در تدارك اقدامی اساسی برای زندگی اش است و ناگهان با پیغام زنش مواجه می شود كه گفته خسارت پولی كه شب قبل از دست داده است را هرچه زودتر بپردازد. این دیالوگ بر وجود نوعی بازی بچگانه در كشمكش های میان زن و مرد تاكید دارد و البته كاملاً مشخص است كه چنین رویكردی از جانب نویسنده به شخصیت ها تحمیل شده است. او می پندارد كه همچنان زندگی خانوادگی ارزش تحمل دارد و بنابراین باید ناملایمات آن را به مثابه امری طبیعی و حتی كمیك درنظر گرفت و هضمش كرد.
اما همینگوی در مورد زوج داستان «زندگی خوش و كوتاه» فرانك مكومبر چنین نظری ندارد. مرد و زن این داستان روابط خصمانه آشكارتری دارند و راوی هم هیچ تلاشی برای پنهان كردن این خصم به خرج نمی دهد. شاید لزومی به این كار نمی بیند و می پندارد كه كار از كار گذشته است. زندگی این زوج به اوج «قرارداد» رسیده است و هیچ عشقی را نمی توان در گفتار و رفتارشان جست وجو كرد. در چنین شرایطی تنها یك عمل قهرمانانه است كه می تواند شخصیت اصلی داستان را از منجلابی كه گرفتارش شده نجات دهد.
اگر چخوف شخصیت مرد داستان «همسر» را از اعمال قهرمانانه برحذر می داشت و می خواست مشكلاتش را ساده بگیرد و با آنها كنار بیاید، همینگوی اصلاً چنین اعتقادی ندارد و امیدش را به شیرینی های احتمالی زندگی شخصیت هایش از دست داده است و تنها كاری كه از آنها انتظار دارد انجام عملی قهرمانانه است كه در مقام نوعی تسكین عمل می كند و زندگی آنها را تا حدودی قابل دفاع می سازد. وقتی مكومبر در صفحات پایانی داستان، احساس می كند آدم دیگری شده و دیگر ترسی در دل ندارد و می خواهد به كام شیر برود و برگردد، مشخص است كه به همین نتیجه رسیده است و می خواهد هر طور شده با عملی شجاعانه جبران مافات كند. با این حال اعتراض راوی به شكل گیری چنین رابطه ای بیش از آنكه متوجه شرایط بیرونی باشد، بر برخوردهای شخصی این زوج استوار است.
اگر آنها قائل به قید بیشتری بر رفتارهایشان بودند، شاید وضعیت شان به گونه ای دیگر می شد و به ناامیدی محض از نگاه راوی نمی رسید. شرایط محیطی حاكم بر داستان بیشتر همدلانه و دلسوزانه به نظر می رسد تا خصمانه و تشدیدكننده اختلافات. در داستان ماركز با نام «فقط اومدم یه تلفن بكنم» ارتباط مشكل ساز شخصیت های اصلی و همچنین محیط خصمانه حاكم بر زندگی آنها به اوج خود می رسد و ناامیدی مطلق نویسنده از چنین وضعیتی را در پی دارد. دیگر نویسنده، حتی به دنبال اعمال قهرمانانه شخصیت هایش نیست تا مگر بدین طریق بتواند پوچی حاكم بر وضعیت آنها را تخفیف دهد.
در داستان، حتی فضای خصمانه حاكم بر زندگی شخصیت ها است كه سوءتفاهمات حاكم بر زندگی آنها را عیان می كند و خانه را از پای بست ویران نشان می دهد. زن، به خاطر یك تلفن ساده، اسیر یك آسایشگاه روانی می شود و این وضعیت مضحك با سوءتفاهم هایی كه در زندگی مشتركش پیش می آید به تدریج تراژیك می شود. نویسنده برای بیان این وضعیت تراژیك همچون چخوف، لحنی طنازانه را برگزیده است. مشخصاً تفاوت لحن طنازانه ماركز در داستان «فقط اومدم یه تلفن بكنم» با لحن طنازانه چخوف در داستان «همسر» در این است كه ماركز برخلاف چخوف، چنین لحنی را برای توجیه و پوشاندن اوضاع تراژیك شخصیت هایش به كار نبرده بلكه كاركردی معكوس به آن داده است.
به این معنی كه لحن طنازانه ماركز، فضای تراژیك حاكم بر داستان را تشدید می كند. خواننده منتظر است كه شورشی علیه وضعیت مضحك به وجود آمده صورت گیرد اما گویی نویسنده در پی شوخی های خودش است و قصد ندارد زوج داستانش را از وضعیت پوچی كه گرفتارش شده اند نجات دهد. دلتنگی و ترس این بار به گونه ای دیگر در داستان ماركز مجال بروز یافته است. بر این اساس می توان مدعی شد سه نویسنده ای كه در سه دوره مختلف راوی داستان های زوج های جوان بوده اند به تدریج دیدگاه امیدوارانه خود به تعامل انسان ها را از دست داده اند و تكروی و فرجامی تراژیك بر این نوع تعامل رقم زده اند.
چخوف در داستان همسر ارتباط شخصی و فضای بیرونی زندگی شخصیت هایش را در جهت همدلی با زندگی مشترك آنها نشان می دهد. همینگوی با حذف همدلی در ارتباط شخصی، یك ركن مهم در شكل گیری چنین رابطه ای را از كار افتاده اعلام می كند و در نهایت این ماركز است كه از كار افتادگی هر دو ركن را در داستانش روایت می كند و وضعیتی جدید از روزگار امروز ما ارائه می دهد. روزگاری كه بر پایه ترس و دلتنگی می چرخد.
حسین یاغچی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید