جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


ادعاهای بزرگ و دستاوردهای کوچک


ادعاهای بزرگ و دستاوردهای کوچک
● نقدی بر نوسازی سیاسی در عصر مشروطه ایران
شكل گیری نخستین اندیشه ها و تجربه های مدرنیته و مدرنیسم در ایران و چالش های به وجود آمده میان سنت و تجدد و تداوم تاریخی این چالش ها و پیامدهای آن در حوزه های مختلف فكری، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی واكنش های متفاوت و متضاد گروه های مختلف اجتماعی - به ویژه اهل اندیشه و نظر - را در جهت تجددگرایی و تجددستیزی برانگیخته است. در میان گروه های مختلف دارای اندیشه ها و تمایلات تجددطلبانه به رغم اشتراك نظر در دفاع از لزوم مدرنیته و مدرنیسم در ایران ماهیت و مبانی آن و چگونگی گذار از جامعه سنتی و پیش مدرن به جامعه مدرن همواره از مهم ترین موضوعات و مباحث بوده و هست كه پاسخ های متفاوت و متضادی را به دنبال داشته است.
كتاب «نوسازی سیاسی در عصر مشروطه ایران» نوشته آقای حسن قاضی مرادی [چاپ اول، تهران: نشر اختران، ۱۳۸۴] از جمله دیدگاه های متعددی است كه درباره مدرنیته و مدرنیسم در ایران پدید آمده است. این كتاب مشتمل بر یك پیشگفتار و پی گفتار و دو فصل است. فصل اول با عنوان «گذار از جامعه سنتی به جامعه متجدد در جوامع غربی» نگاهی است به: جوامع غربی در آستانه دوره گذار؛ جامعه سنتی غیرغربی در برابر آینه مدرنیته غرب؛ مدرنیته و مدرنیزاسیون؛ از نوسازی (مدرنیزاسیون) به تجدد (مدرنیته)؛ و مدرنیزاسیون تجویزی غرب و شبه مدرنیزاسیون. فصل دوم این كتاب نیز با عنوان «عمل و اندیشه گذار به جامعه متجدد در عصر مشروطه ایران» با اشاره به روند نوسازی از بالا در دوره قاجاریان می كوشد تا افكار و دیدگاه های میرزافتحعلی آخوندزاده، میرزاعبدالرحیم طالبوف، سیدجمال الدین اسدآبادی و میرزاملكم خان ناظم الدوله از روشنفكران و متفكران عصر قاجاریه و مشروطیت و تداوم آن اندیشه ها و دیدگا ه ها را در ذهن و زبان متفكران و نویسندگانی چون داریوش آشوری، موسی غنی نژاد، سیدجواد طباطبایی، فخرالدین شادمان و علی شریعتی درباره سنت و تجدد مورد نقد و بررسی قرار دهد.
قاضی مرادی در این كتاب و به استناد فهم خود از اندیشه ها و دیدگاه های متفاوت و مختلف درباره سنت و تجدد و چگونگی گذار جامعه ایرانی از جامعه سنتی و پیش مدرن به جامعه مدرن، چهار راهكار را شناسایی كرده و كوشیده است تا آنها را به تفكیك مورد نقد و بررسی قرار دهد. این چهار راهكار عبارتند از: ۱- نظریه گذار از سنت به تجدد با تكیه بر تقدم تجدد (مدرنیته)، بر نوسازی (مدرنیزاسیون) به پیشگامی میرزافتحعلی آخوندزاده و تداوم آن در دیدگاه های متفكران و نویسندگانی چون داریوش آشوری، موسی غنی نژاد و سیدجواد طباطبایی؛ ۲- نظریه حفظ فرهنگ بومی و ملی و اخذ علم و تكنیك غربی به پیشگامی میرزا عبدالرحیم طالبوف و تداوم آن در دیدگاه های نویسندگانی چون فخرالدین شادمان؛ ۳- نظریه بومی گرایی متضاد با روایت ملی از تجدد، به پیشگامی سیدجمال الدین اسدآبادی و تداوم آن در اندیشه های متفكرانی چون علی شریعتی؛ ۴- نظریه گذار از سنت به تجدد با تكیه بر تقدم نوسازی (مدرنیزاسیون) بر تجدد (مدرنیته) با پیشگامی میرزا ملكم خان ناظم الدوله. و البته كه نویسنده كتاب «نوسازی سیاسی در عصر مشروطه ایران» با دفاع از نظریه گذار از جامعه سنتی به جامعه متجدد از طریق نوسازی و تقدم نوسازی (مدرنیزاسیون) بر تجدد (مدرنیته) خود را در چارچوب پیروی از ملكم خان قرار داده است.
تاكید بر تقدم نوسازی (مدرنیزاسیون) بر تجدد (مدرنیته) و تحقق تجدد ملی از طریق روند نوسازی كه از دیدگاه قاضی مرادی به عنوان یگانه راه موفقیت جوامع غیرغربی ای مانند ایران در گذار خود از جامعه سنتی و پیش مدرن به جامعه مدرن تلقی و معرفی شده است پایه و پیام اصلی كتاب «نوسازی سیاسی در عصر مشروطه ایران» را شكل داده است.
فكر می كنم و به نظر می رسد كه قاضی مرادی به سبب شیفتگی و دلبستگی فراوان به دیدگاه خود- البته در پیروی از دیدگاه ملكم خان - به رغم ارائه دلایل گوناگون - بدون توجه به درست بودن یا نادرست بودن آن دلایل - برای اثبات دیدگاهی كه به آن دلبستگی دارد گاه به شیوه ای خصومت آمیز معرفت آزار و به دور از شأن و زبان علمی بدون آنكه علاقه و نیاز چندانی به ارائه مستندات و دلایل علمی برای اثبات قدرت، توپر بودن و درستی دیدگاهی كه به آن دلبستگی دارد را از خود نشان دهد نشان داده است كه ترجیح می دهد تا با توخالی نشان دادن دیدگاه های دیگران به اثبات دیدگاه های مورد علاقه خود بپردازد. از همین دیدگاه است كه در موارد متعدد و فراوانی قاضی مرادی در رویارویی خود با دیدگاه های دیگر به شدت احساساتی و عصبی شده و زبان و لحن نوشته او بیشتر چهره بیانیه سیاسی یا ایدئولوژیك در چارچوب شعار زنده باد و مرده باد را به خود می گیرد تا چهره یك تحقیق علمی و آكادمیك. برخاسته از همین چهره است كه قاضی مرادی بومی گرایان و بومی گرایی را «سطحی، كم مایه و عوامانه» معرفی كرده و بومی گرایان را «سخنوران غوغاسالار» كه «نه نظریه پرداز هستند و نه می توانند نظریه پردازی كنند» خوانده و راهكار بومی گرایی و بومی گرایان «سطحی، كم مایه و عوامانه» و دستاوردهای آن «توخالی» و مبارزه آنان با استعمار غرب یكسره «ساده نگرانه و كینه توزانه» و «بی محتوا». دیدگاه های اسدآبادی یك سره «نظریه بافی» و حاصل «ذهنیتی خیال پرداز» و سخنان مخالف دیدگاه خود را «در كل باطل» یافته است.
فكر می كنم و به نظر می رسد آقای قاضی مرادی به رغم آنكه از پاره ای آگاهی ها و توانایی های علمی درباره مدرنیته و مدرنیسم در ایران بی بهره نیست چون در مواردی دیدگاه های مخالفان دیدگاه خود را «در كل باطل» و آنان را «سطحی و كم مایه» و دستاوردهای آنان را «توخالی» و «ساده نگرانه» و «بی محتوا» یافته است لازم ندیده است به خود زحمت علمی چندانی برای نقد و بررسی جدی دیدگاه های متفاوت بدهد!
قاضی مرادی خواسته یا ناخواسته دچار پاره ای جزم اندیشی ها و مطلق انگاری ها در پذیرش یا نفی این یا آن شده و در نتیجه به رغم پاره ای درست بینی ها و درست نویسی ها نتوانسته است در راه شناخت و بررسی مدرنیته و مدرنیسم و به ویژه نوسازی سیاسی در عصر مشروطه ایران سرمایه علمی چندان درخشانی را ارائه كند. در چالش سنت و تجدد در ایران جدای از مواضع ضدغربی و تجددستیزانه گروه هایی از جامعه ایرانی غالب اندیشه گران و نویسندگان تجددطلب، در تحلیل و نقد خود از ماهیت و چگونگی رویارویی با غرب و تجدد غربی در روند گذار از جامعه سنتی و پیش مدرن به جامعه مدرن از این انتقاد باز نایستاده اند كه غالب اندیشه گران و روشنفكران عصر قاجاریه و صدر مشروطه بدون شناخت كافی و بسنده از فرهنگ و تمدن مدرن غرب و نیز بدون شناخت كافی از وضعیت موجود جامعه خود عمدتاً به اتكای اندیشه هایی كه مقلدانه از متفكران غربی آموخته بودند راهكارهایی برای تغییر در آن شرایط زوال یافتگی ارائه دادند كه نه آگاهانه بود و نه كارآمد.
اما حسن قاضی مرادی این انتقاد را «یك نمونه از انتقاد نخ نما شده ای» دانسته كه «هرچند صحیح نما است، اما در كل باطل است.» (صص ۳۴ و ۳۵)
میزان درستی ادعای قاضی مرادی در این باره را با نقد و بررسی دلایل وی مورد سنجش و ارزیابی قرار می دهیم: قاضی مرادی معتقد است كه جامعه ایرانی و نخستین اندیشه گران و روشنفكران ایرانی عصر قاجاریه در شرایطی با غرب و تجدد غربی روبه رو شدند كه قرن ها بود جامعه ایرانی نه به زوال و عقب ماندگی خویش هشیاری و آگاهی داشت و نه تصویر و تصوری از آینده خویش. لاجرم و ناگزیر خود را در آینه فرهنگ و تمدن متجدد غربی و نوآوری ها و پیشرفت های آن بازدید و چون از طریق این آیینه به زوال و عقب ماندگی خویش آگاهی یافتند ناگزیر همان آیین ترقی و پیشرفت در غرب را به عنوان آینده خویش طلبیدند.
این خود را در آیینه غرب دیدن و تجدد به همان شیوه غربی را طلبیدن امری ناگزیر بود و جز آن راه دیگری ممكن نبود. «مسئله مهم توانایی یا عدم توانایی آنان در درك متعالی ترین دستاوردهای فلسفه سیاسی مدرن غرب نبود، مهم ترین مسئله این بود كه آنان بتوانند در حد آموخته های شان از نظام ها و اندیشه های سیاسی مدرن غرب، از نظر سیاسی آینده ای را برای ایران متصور شوند كه برای جامعه ایران دست یافتنی یا تحقق پذیر می بود.» (صص ۱۸ ، ۳۱ ، ۳۵ ، ۳۶ ، ۵۴ ، ۵۵)
فكر می كنم دیدگاه قاضی مرادی هرچند بخشی از واقعیت را توضیح می دهد اما دربردارنده همه واقعیت نبوده و خالی از غلط اندیشی نیست. من نیز با این نكته به عنوان یك واقعیت موافق هستم كه نمی توان و نباید از رویكرد غربگرایانه تجددگرایان ایران در عصر قاجاریه و مشروطیت و تاثیرپذیری آنان از غرب كه در آن شرایط امری ناگزیر بود انتقاد كرد زیرا درك از عقب ماندگی ایران عصر قاجاریه و سرخوردگی از ناتوانی ساختار و نهادهای سنتی جامعه برای پاسخگویی به نیازهای جدید و تحقق ضرورت اصلاحات در راستای پیشرفت و ترقی ایران در شرایطی شكل گرفت كه جز چشم انداز پیشرفت و ترقی جوامع غربی كه در مقایسه با عقب ماندگی های انباشته شده در ایران جلوه ها و جاذبه های خیره كننده ای داشت الگوی دیگری - به عنوان یك الگوی درونی - برای طرح و تدوین نظریه تجدد و ترقی در ایران و در ذهن و زبان و تجربه های تاریخی و اجتماعی ایرانیان وجود نداشت.
اینكه در چنان شرایطی آنان ناگزیر بودند خود را تنها در آیینه غربی ببینند نیز تردیدی وجود ندارد. اما مسئله مهم این است كه آیا در نگاه به خود از طریق آیینه غرب آن گونه كه قاضی مرادی ادعا كرده است واقعاً توانستند به خود وقوف یابند؟ و این وقوف تا چه اندازه می توانست و می بایست به مدرنیته و مدرنیسم در ایران كمك كند؟ و آیا اصلاً این اتفاق افتاد؟ در كجا و چه اندازه؟
عبداللطیف موسوی شوشتری، میرزا ابوالحسن شیرازی معروف به ایلچی، آقا احمد بهبهانی معروف به كرمانشاهی، سلطان الواعظین، رضا قلی میرزا، زین العابدین شیروانی و میرزا صالح شیرازی از جمله اندیشه گران پیشگام ایرانی عصر قاجاریه بودند كه هر یك با درجات متفاوتی پاره ای آگاهی هایی را درباره غرب و جنبه هایی از نوآوری ها و پیشرفت های جوامع غربی در حوزه های مختلف علوم و فنون، صنایع، تجارت، شیوه های حكمرانی و حقوق شهروندی در غرب، دموكراسی، پارلمان و آزادی های دموكراتیك به خوانندگان ایرانی روزگار خود ارائه كردند.
بدون تردید ارائه این آگاهی ها در روزگاری كه ایران در عقب ماندگی های شدید و نابسامانی های فراوانی به سر می برد و آن مفاهیم و نهادهایی كه این گروه از اندیشه گران ایرانی در آثار خود به عنوان جنبه هایی از نوآوری ها و پیشرفت های جوامع غربی یاد كردند نه در ذهن و زبان ایرانی و نه در تجربه تاریخی ایران تا پیش از آن زمان سابقه چندانی نداشت دستاوردهای مهم و ارزشمندی به شمار می آید.
اما پذیرش این واقعیت مانع از پذیرش واقعیت بسنده نبودن آگاهی آنان درباره غرب از یك سو و آنچه كه به عنوان خود در آن آیینه دیدند از سوی دیگر نمی شود. فرهنگ و تمدن متجدد بورژوازی غرب در سده نوزدهم میلادی ویژگی های متعددی داشت كه آن ویژگی ها محدود به نوآوری ها و پیشرفت های مادی و معنوی جوامع غربی نبود. خصلت استعمارگری و امپریالیستی، چهره دیگر فرهنگ و تمدن بورژوازی غرب بود.
در چنین شرایطی نخستین اندیشه گران ایرانی عصر قاجاریه در رویارویی خود با دو رویه تمدن بورژوازی غرب نتوانستند آگاهی های لازم و بسنده ای را درباره رویه استعمارگری غرب و خطرات و پیامدهای زیانبار آن برای ایران و ایرانیان به خوانندگان ایرانی خود ارائه دهند وانگهی در شرایطی كه جامعه ایران درعصر قاجاریه نیازمند تلاش برای برون رفت از بحران و پیامدهای زیانبار عقب ماندگی انباشته شده بود و آگاهی های نوگرایانه می بایست و می توانست نقش مهمی را در تحقق تدریجی این ضرورت ایفا كند این نقش در نوشته های نویسندگانی چون شوشتری، ایلچی، سلطان الواعظین، آقااحمد بهبهانی و شیروانی به سبب حیرت زدگی و شیفتگی شدید به جاذبه های غرب و خودباختگی آنان به توصیف غالباً نارسا و گاه نادرست از غرب و دستاوردهای تكنولوژیكی آن محدود گردید و نتوانست به طور جدی و كارآمد موضوع بررسی علل و عوامل عقب ماندگی ایران را دربرگیرد. در واقع آنان هم از شناخت و آگاهی لازم و بسنده درباره علل و عوامل عقب ماندگی ایران و هم از علل و ریشه های پیشرفت غرب و مقدمات و بستری كه آن پیشرفت ها در آن زایش و پویش گرفت و هم از یك شناخت نقادانه از ماهیت و مبانی فرهنگ و تمدن غرب بازماندند. اگرچه گفتمان تجدد در عصر مشروطیت به طور نسبی از گستردگی و عمق بیشتری برخوردار گردید، اما هنوز با تدوین نظریه مدون و كارآمد درباره تجدد غربی و سنت و تجدد در ایران فاصله داشت. فاصله ای كه برخلاف تلقی قاضی مرادی نمی توان آن را امری ناگزیر و محتوم دانسته و در پناه آن ضعف های متفكران و روشنفكران درباره سنت و تجدد را پنهان یا توجیه كرد.
قاضی مرادی با اشاره كاملاً درست به تفاوت دوره گذار جوامع غربی از جوامع سنتی و پیش مدرن به مدرن با جوامع غیر غربی و تاكید بر ناگزیر بودن درونی نبودن دوره تحول در جوامع غربی و تاكید درست بر این واقعیت كه «در دوره گذار جامعه های غربی، مدرنیزاسیون و مدرنیته تقریباً برهم منطبق اند.»
چون معتقد است كه «در دوره گذار جامعه غیرغربی... تداوم روند مدرنیزاسیون است كه به مدرنیته و به گذار به جامعه متجدد می انجامد»؛ به این نتیجه رسیده است كه این تمایز میان جوامع غربی و جوامع غیرغربی «یعنی تقدم مدرنیزاسیون بر مدرنیته در دوره گذار جوامع غیرغربی.» (صص۵۸ و ۵۹) به نظر می رسد قاضی مرادی درك چندان درستی از ماهیت و مبانی مدرنیته (تجدد) و مدرنیزاسیون (
نشر: اختران
۱۳۸۴
لطف الله آجدانی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید