پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا

توده ناآگاه و شکست انقلاب مشروطیت


گاهی وقتی صحبت از مشروطیت می شود، آن را انقلابی مردمی می شماریم كه از دل تفكری نواندیشانه جوشید و بالا زد؛ از دل توده ای كه با كسب رهیافت هایی از دنیای بیرونی خویش، رویكردی متجددانه یافته است. اما واقعیت این است كه مردم در این بریده تاریخ، نقشی تقریباً حاشیه ای داشتند و شاید یكی از علل و عوامل اصلی و نهادینه شكست در پروسه اصلاحات انقلابی موسوم به مشروطه خواهی، به همین موضوع و در واقع بحران بازمی گردد؛ معضل ناآگاهی توده از جو حاكم و نداشتن دورنمایی از تاریخ و درس گرفتن از آن كه به حافظه تاریخی موسوم است.
فراموش نكنیم كه حضور تدریجی مردم در دل مبارزات نسبتاً انقلابی و شالوده شكن مشروطیت، نباید ما را به این اشتباه تاریخی سهمگین دچار كند كه مردم در این دوره از آگاهی و روشن اندیشی تام و تمامی برخوردار بودند و یا آرمان هدفمندانه ای برای ترسیم خط مشی مبارزه خود در پس زمینه ذهن خود داشتند.
برای اطلاع از سطح آگاهی و حساسیت های مردم در عصر ناصری بد نیست نگاهی بیندازیم به گفتاری از مرحوم محمدعلی تهرانی (كاتوزیان). او در توصیف وضعیت اجتماعی این دوره تاریخی می نویسد: «وضعیت این دوره آرامش داشت و هر كس پی كار خویش بود. از سیاست ملكی كسی آگاهی نداشت، از چگونگی مملكت چندان آگاهی نبود، فقط عده معدودی با سیاست سر و كار داشتند و آنان هم در محافل از سیاست سخن نمی راندند.... و مردم آن زمان یعنی عامه فقط متوجه نان و گوشت بودند: اگر ارزان بود خرم و خورسند بودند و اگر گران می شد افسرده و غمگین بودند.
شخص پادشاه هم به عیش و نوش خرم بود.» با این توصیف نسبتاً زنده و روشن باید قبول كنیم كه ما در این مقطع تاریخی خاص، با پدیده ای به نام آگاهی توده به معنای واقعی و كامل واژه روبه رو نیستیم بلكه این اندیشه تنها رویایی است كه در ذهن ناسیونالیست های بعدی جرقه می زند و آنها را بر آن می دارد كه انقلاب مشروطیت را نقطه عطفی در پروسه مبارزاتی تاریخی ایرانیان، بنامند. رویایی كه ریشه تاریخی دارد و حتی در میان معاصران همین مردم ناآگاه در دوره مشروطه نیز نمود داشته است؛ فتحعلی آخوندزاده در یكی از نوشته های خود خطاب به ایرانیان می نویسد: «ای ایرانیان! اگر می توانستید منافع آزادی و حقوق بشر را دریابید شما هرگز بردگی و فروتنی را نمی پذیرفتید؛ شما به آموختن دانش ها می پرداختید و انجمن های سری بنیاد می كردید و با یكدیگر متحد می شدید كه خود را از استبداد مستبدین رها سازید.» ظاهراً تلاش های روشنفكران دوره مشروطه در مرحله ای از انقلاب به بار نشسته و مردم را از انزوایی تاریخی به درآورده و به مهلكه ای به نام مبارزه با حكومت وارد ساخته است اما این موفقیت، دولتی مستعجل بوده و در درازمدت به دلیل ریشه دار نبودن ماهیت خود به قهقرا رفته است؛ دلیل این موضوع شاید به تحلیلی بازمی گردد كه حسن قاضی مرادی بر اساس مطالعه ای در روانشناسی تاریخی ایرانیان به دست می دهد؛ او معتقد است كه خودمداری (معادل خودمحوری، تك روی) _ متمایز از فردگرایی غربی _ یكی از ویژگی های روانشناسی خاص ما ایرانیان در قلمرو هستی فردی و اجتماعی مان است. (ر.ك. در پیرامون خودمداری ایرانیان، حسن قاضی مرادی، نشر اختران، چاپ اول، تهران، ۱۳۷۸) او معتقد است بینش روزمره، ذهنیت استبدادزده، بی اعتقادی و غیره باعث می شد مردم نسبت به شالوده شكنی های علمی در قبال حكومت بی توجه بوده و در انقلاب ها و مبارزات خود رویكردی منفعلانه و كوتاه مدت داشته باشند.
این بیماری اجتماعی بعد از پیروزی اولیه مشروطیت و ایجاد قانون بیشتر نمود پیدا كرد دلیل آن شاید به بیداری هرازگاهی روحیه و كاراكتر استبدادزده مردم بازمی گشت كه یكی از خصوصیات آن مسئولیت ناپذیری است، یعنی همان عاملی كه مردم را از مبارزه اجتماعی هدفمند دور می سازد: «خودمداری متناظر با مسئولیت ناپذیری در خصوص وظایف اجتماعی فرد است. علاوه بر این، خودمدار می كوشد با توسل به فساد و توطئه از موقعیت اجتماعی خویش در جهت منافع خودمدارانه و یا گروهی اش سوء استفاده كند.» (ر. ك. همان، ص ۱۸۰ ) آیا بروز همین بیماری شخصیتی نبود كه باعث شد انقلاب مشروطه در نیمه های راه از اهداف واقعی و انقلابی خود درماند و به سراشیبی فراموشی و تزلزل بلغزد؟
نسیم خلیلی
منبع : ایران یکصد سال پس از مشروطیت


همچنین مشاهده کنید