شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


شوالیه ناموجود


شوالیه ناموجود
● نگاهی به فیلم «لانسلو دولاك» ساخته روبر برسون، پخش شده از سینماچهار
وقتی نمی دانید چه كار دارید می كنید و كاری كه می كنید بهترین است، این الهام است. (روبر برسون)
جمعه گذشته، شبكه چهار به فاصله یك هفته از پخش فیلم «جیب بر»، فیلم دیگری از روبر برسون را با نام «لانسلو دولاك» پخش كرد. در این فیلم ۸۵ دقیقه ای كه محصول سال ۱۹۷۴ است، لوك سیمون، لورا دوك، كوند منیا، ولادیمیر آنتوتك، هومبرت بالسان، چارلز بالسان، كریستین شومبرگ و پاتریك برنارد بازی می كنند. این فیلم پانزدهمین ساخته روبر برسون است كه موفق به دریافت جایزه فیپرشی از جشنواره كن شد اگرچه برسون از دریافت جایزه خودداری كرد، چرا كه اعتقاد داشت فیلم شایسته دریافت نخل طلای جشنواره است. عصر امروز نیز فیلم «لانسلو دولاك» از شبكه چهار پخش می شود.
● خلاصه فیلم
پرسیوال و لانسلو دولاك دو شوالیه برتر انگلیس پس از ناكامی در به دست آوردن جام مقدس، به كشور خودشان برمی گردند. در آنجا بین لانسلو و گینیور، همسر آرتورشاه رابطه عاشقانه ای در جریان است. موردرد یكی از نزدیكان آرتورشاه می خواهد با فاش كردن این رابطه برای شاه، لانسلو را از سر راه بردارد. لانسلو شبانه می گریزد و در یك مسابقه موردرد را شكست می دهد. پس از آن همه به دنبال لانسلو می گردند. لانسلو برمی گردد و ملكه را با خود می برد. آرتورشاه به توصیه برادرزاده خود، گوون به لانسلو پیغام می دهد كه در صورت برگرداندن ملكه، به هیچ كدامشان كاری نخواهد داشت. لانسلو، ملكه را برمی گرداند و...
● درباره كارگردان
روبر برسون در ۲۵ سپتامبر سال ۱۹۰۱ در فرانسه به دنیا آمد. او كه به خاطر سینمای معنا گرایش نیز مشهور بود و یك مسیحی اخلاق گرا به شمار می رفت، پس از ساخت چند فیلم كوتاه، در سال ۱۹۴۳ اولین فیلمش با نام «فرشته های گناه» را به پیشنهاد یك كشیش ساخت.
دومین فیلم او «خانم های جنگل بولونی» با استقبال مواجه شد و منتقدین با تحسین فیلم، خبر از تولد فیلمسازی صاحب سبك دادند. فیلمنامه این فیلم را ژان كوكتو نوشت. برسون پس از ساخت این دو فیلم، از بازیگران حرفه ای در فیلم هایش استفاده كرد و ترجیح داد كه از بازیگران آماتوری استفاده كند كه خودش آنها را «مدل» می نامید.
در فیلم «خانم های جنگل بولونی» شخصیت ها از خلال دیالوگ های سرد، تنهایی درونی شان را آشكار می سازند.
دغدغه معنویت در فیلم بعدی برسون یعنی «خاطرات یك كشیش» آشكار شد. مشهورترین و به تعبیری بهترین فیلم برسون «یك محكوم به مرگ می گریزد» نام دارد.
او در سال ۱۹۵۹ فیلم «جیب بر» را براساس داستانی از داستایوفسكی ساخت. این فیلم نیز مثل بسیاری از آثار برسون با نمایی از دست ها آغاز می شود.
از دیگر فیلم های برسون می توان به «محاكمه ژاندارك»، «موشت»، «ناگهان بالتازار»، «چهارشب رویابین» و «پول» اشاره كرد. معمولاً بین ساخت فیلم های برسون چند سال فاصله وجود داشت كه دلیلش عدم سرمایه گذاری شركت های فیلمسازی روی آثار دشوار این فیلمساز فرانسوی بود. به همین خاطر برسون در طول پنجاه سال تنها سیزده فیلم ساخت و پس از ساخت آخرین فیلمش در سال ،۱۹۸۳ فیلمسازی را كنار گذاشت. برسون در سال ۱۹۹۹ در پاریس درگذشت.
● كینگ آرتور، داستان هزار باره
داستان آرتورشاه كه در قرن پنجم میلادی اتفاق می افتد در طول قرن ها، به شیوه های مختلف روایت شده است. روبر برسون اما فیلمنامه لانسلو دولاك را بر اساس اثری كه در قرن دوازدهم درباره آرتور شاه نوشته شده، ساخته است. گویا در داستان اصلی آرتورشاه، شخصیتی به نام لانسلو وجود ندارد. اما وقتی در طول هر سال، این داستان بارها و بارها در قالب نمایش به روی صحنه می رود، مطمئناً دستخوش تغییراتی نیز می شود. ایجاد تغییر در داستان های تاریخی، مهر تائیدی بر این واقعیت است كه روایت های تاریخی بیش از هر چیز مبتنی بر تاویل شخصی از وقایع است.
برسون در روایت سینمایی قصه آرتور شاه هم بیشتر به چیزهایی ورای روایت تاریخی تكیه می كند. برسون داستانی تاریخی را با شیوه مختص به خودش روایت می كند. حتی به نوعی می توان گفت كه فیلمساز مشهور فرانسوی، زمان را از موضوع حذف می كند و داستان را به روایتی ورای زمان و مكان تبدیل می كند. در صحنه پایانی فیلم وقتی جسد سربازان و شوالیه ها با زره هایشان روی هم انباشته شده و صدای تكه پاره های آهن به نشانه تكان خوردن دست و پا به گوش می رسد، نگاه مستقل از زمان برسون به موضوع فیلم مشخص می شود. آن سربازان كه به تكه پاره های آهن تبدیل شده اند كمترین اراده ای از خود ندارند. آنها قربانی اراده ای برترند كه روحشان را تسخیر كرده است. اینچنین رویكردی، اثر برسون را به فیلمی معاصر تبدیل می سازد كه در هر مكانی معنا پذیر می شود. با این وجود او از المان های سینمای تاریخی استفاده می كند و محور داستان ظاهری فیلم را بر شاكله تراژدی های كلاسیك استوار می كند.
خیر و شر در بستری از خیانت و خدعه رو به روی هم قرار می گیرند. اما روایت برسون، نیست انگارانه تر از تراژدی های مرسوم است. در پایان فیلم، موردرد، لانسلو و دیگر سربازان درگیر در قضیه كشته می شوند بی آنكه بدانند قربانی ذات قدرت می شوند. قدرت در مفهوم نیچه ای اش نه تنها اعمال مستقیم خود را توسط صاحبان آن ضروری می كند بلكه توجیه كننده هر راهكار نیرنگ آمیزی است كه منافع صاحبان قدرت را تامین كند. سربازان و شوالیه هایی كه با وفاداری به صاحب قدرت برای قوامش می جنگند قربانیان قدرت طلبی و جاه طلبی كسی می شوند كه صاحب قدرت است. در فیلم روبر برسون، مصادیق خیر و شر در كنار یكدیگر قربانی شری بزرگتر هستند. در پایان مشخص می شود موردرد كه در طول فیلم ماهیتی شرگونه دارد، خود قربانی قدرت طلبی آرتورشاه است. در صحنه نزاع پایانی هواداران آرتورشاه (كه لانسلو هم در میانشان است) و موردرد، تیرها شلیك می شوند بی آنكه جهت مشخصی داشته باشند.
معلوم نیست تیرها از كجا و به كدام مقصد شلیك می شوند مهم نتیجه ای است كه عاید آرتورشاه می شود. یعنی ابزارهای آرتور شاه برای بسط قدرت- تكه پاره های آهنی- از بین می روند.
برسون به عنوان یك اخلاق گرای مسیحی، به رابطه قدرت و انسان هایی كه تحت آن قدرت زندگی می كنند نگاهی نیچه ای دارد. اما درك او از این مفهوم با درك نیچه متفاوت است. او قدرت را به عنوان امری مذموم كه از نظر اخلاقی به ناچار علیه خودش عمل می كند مورد نكوهش قرار می دهد. برسون در فیلم «لانسلو دولاك» نشان می دهد كه قدرت برای پایداری خود، انسان ها را قربانی می كند.
با این تحلیل، نماهای بسته فیلم از پاها توجیه پذیر است. در «لانسلو دولاك»، آدم ها در نماهایی از پاهایشان روایت می شوند. صحنه طولانی مسابقه كه لانسلو نیز در آن شركت كرده، در نماهایی از پاهای اسب در حال دویدن، پاهای سواران و كلاهخود و زره شوالیه ها تصویر می شود. در واقع برسون، شوالیه ها را به زره ها و پاهایشان تقلیل می دهد. برسون، این تصاویر زیبا را مرهون پاسكوالینو دوسانتیس، فیلمبردار آثار ویسكونتی بود كه فیلمبرداری دو فیلم آخر برسون را بر عهده داشت. تركیب رنگ های قرمز و قهوه ای، ریتم مناسبی به فیلم داده است. برسون در روایت فیلم از ارائه دلایل كنش ها اجتناب می كند. خست كارگردان در بیان دلایل رفتاری شخصیت ها، ابهام هنرمندانه ای را ایجاد می كند كه داستان تراژدی لانسلو را به سوی فلسفه پوچ انگاری پیش می برد.
نكته دیگر رویكرد برسون به مسئله عشق است. در ابتدا چنین به نظر می رسد كه عشق افلاطونی لانسلو به ملكه سبب ساز فتنه ای شده است. در حالی كه عشق لانسلو به ملكه، به ابزاری برای اجرای خدعه ای به نفع آرتورشاه منجر می شود. برسون در فیلم لانسلو روایتی عاشقانه از داستان آرتورشاه را به چالش می كشد. ملكه، لانسلو و موردرد همان قدر ابزار آرتور محسوب می شوند كه عشق لانسلو و ملكه به یكدیگر و تنفر موردرد از لانسلو، وسیله ای برای بسط قدرت آرتورشاه است.
در فرآیند قدرت طلبی آرتورشاه، مفهوم وفاداری نیز زیر سئوال می رود. چه موردردی كه به نام وفاداری به شاه سعی دارد ماجرای عشقی لانسلو و ملكه را فاش كند و چه وفاداری لانسلو به آرتورشاه كه در پایان فیلم علیه موردرد دست به دست هم می دهند تا آرتورشاه به شوالیه هایش خیانت كند. در یكی از صحنه های آغازین فیلم آرتورشاه می گوید: «آیا خدا ما را ترك كرده است.» این جمله شاید همان سئوالی باشد كه برسون با ساخت این فیلم می پرسد. برسون فیلمسازی است كه در آثارش به از دست رفتن وجه معنوی انسان می پردازد. در فیلم های او انسان ها یا قربانی اخلاقند یا گرفتار قواعدی هستند كه به نام اخلاق وضع شده اند. او با نشان دادن تقلیل اخلاق در روابط انسانی، غیاب وجهی معنوی تر از اخلاق را به رخ می كشد.
این غیاب وقتی فاجعه آمیز جلوه می كند كه همه شخصیت های داستان به نام مفاهیم معنوی، واكنش هایی غیرانسانی نشان می دهند و صحنه های رقت باری را رقم می زنند. در فیلم «لانسلو دولاك» تلاش شخصیت ها برای تمركز روی وجه انسانی شان از طریق كنار زدن نقاب خود و ادای چند جمله نشان داده می شود. اما جبر قدرت آرتورشاه وادارشان می كند نقاب ها را پایین بكشند و به هویت مكانیكی شان در قالب تكه پاره های زره و كلاهخود بازگردند.
برسون در فیلم «لانسلو دولاك» به سبك خود وفادار می ماند و داستانی تاریخی را با رئالیسم شاعرانه فرانسوی روایت می كند. شاعرانگی روایت برسون، ساختاری رمانتیك ندارد. او با ایجاد تردید در واقعیت های نهفته در روابط انسانی، تاویلی فاقد قطعیت ارائه می كند. دعوت او به معنویت انسانی نیز ساختاری تخاطبی ندارد. برسون چه در این فیلم و چه در فیلم های دیگرش از تماشاگر می خواهد تا به درونش بنگرد و ببیند به نام انسانیت چه كارها كه نكرده است.
در «لانسلو دولاك» دو داستان در كنار هم پیش می روند. یكی داستان آرتورشاه و عشق لانسلو به ملكه و دیگری ماجرای جام مقدس. اگرچه این دومی چندان برجسته نیست و فقط در ابتدای فیلم به آن اشاره می شود اما پیگیری این دو روایت موازی به تثبیت رویكرد برسون به معنویت كمك می كند.
داستان آرتورشاه بارها و بارها روایت شده و راویان هر بار كوشیده اند روایت متفاوتی داشته باشند. اما برسون در فیلم «لانسلو دولاك» داستان آرتورشاه را وسیله ای برای روایت آن چیزی قرار داده است كه خودش می پسندد. روایتی هیچ انگارانه از زندگی مشترك انسان و قدرت كه به فقدان غم انگیز معنویتی می انجامد كه شخصیت های فیلم تنها در لحظه مرگ -وقتی كه به آسمان می نگرند- به آن نزدیك می شوند.
مجتبی پورمحسن
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید