سه شنبه, ۲۸ فروردین, ۱۴۰۳ / 16 April, 2024
مجله ویستا


تاسف بر اقلیت ، همین


تاسف بر اقلیت ، همین
● قبل از خواندن
«خوبی خدا» ۹ داستان از نویسندگان امروز آمریكا، می تواند پیشنهاد مناسبی برای تعطیلات تابستان باشد. چه، ادبیات داستانی آمریكا به تبع سایر محصولات فرهنگی این سرزمین، بر پاشنه جلب مخاطب می چرخد و غالب داستان های آن را می توان به طیف مختلفی از كتابخوانان پیشنهاد داد و مطمئن بود كه آنها حتی اگر از داستان ها خوششان نیاید، احساس تلف شدن وقت هم به آنها دست نمی دهد و بنابراین به عنوان پیشنهاددهنده، «ضایع» نخواهید شد. كارور، لاهیری، همن، اورت و... نویسندگانی هستند كه از داستان هایشان تنها در آمریكا استقبال نشده و طیف ترجمه هایی كه به زبان های گوناگون از آثار آنها منتشر شده است، استقبال مخاطبانی در سطح جهانی را نشان می دهد.
«خوبی خدا» را «امیرمهدی حقیقت» ترجمه كرده و آنچنان كه از صاحب نظران این حوزه شنیده ام، ترجمه اش خوب بوده و لحن نویسنده را انتقال داده است. «ماهی» ناشر این كتاب است. اگر با این معرفی مختصر از كتاب طالب خریدن و خواندن آن شده اید، پس در روزهای آینده، وقتی را برای خواندن آن بگذارید و پس از خواندن كامل داستان ها اگر تمایلی داشتید بخش دوم این مطلب را هم بخوانید كه در آن تلاش شده (فقط تلاش شده) دیدگاهی نسبت به این داستان ها ارائه شود.
● بعد از خواندن
«تصادف» (كه موقعیت گروه های اقلیت جامعه آمریكا را به تصویر می كشد) برنده اصلی اسكار ۲۰۰۵ می شود و از آثار فیلسوفی چون «ریچارد رورتی» كه خواستار مدارای بیشتر با گروه های اقلیت است استقبال می شود و حالا در «خوبی خدا» داستان های نویسندگانی را می خوانیم كه غالب آنها به همین موقعیت تراژیك توجه كرده اند و شاید یكی از دلایل اصلی توجه به آثار آنها ناشی از همین مسئله باشد.
در سال های اخیر به واسطه برخی اتفاق های سیاسی و همچنین دیدگاه های خاص حاكمان آمریكا، میزان توجه به وضعیت اقلیت ها بسیار افزایش پیدا كرده است و شاید این میزان توجه، بسیاری را به این نتیجه برساند كه آینده اجتماعی آمریكا متعلق به همین گروه های اقلیت و حاشیه ای است و اینان در سایه فضایی كه به وجود آمده قصد دارند از حاشیه وارد متن شوند و كنترل اوضاع را در دست گیرند.
اما بررسی آثاری كه راوی وضعیت این گروه ها هستند ما را به نتایجی می رساند كه شاید در تضاد كامل با آن دیدگاهی باشد كه در سطر بالا اشاره كردیم. از میان ۹ داستان مجموعه «خوبی خدا» داستان های شرمن الكسی، پرسیوال اورت، الیزابت، كمپرفرنچ، مارجوری كمپر، گیب هادسون و جومپا لاهیری، مستقیم به همین موضوع پرداخته اند و جالب اینجاست كه دیدگاه آنها پیرامون وضعیتی كه شرح دادیم كاملاً همسو است و این همسویی را می توان نشانه ای از روشن بودن وضعیت این گروه های اقلیت دانست.
وضعیتی كه پیرامون توصیف و تحلیل آن مناقشه چندانی وجود ندارد. داستان اول كتاب، «تو گرو بذار، من پس می گیرم» از شرمن الكسی، درباره یك سرخپوست است. سرخپوستی كه می خواهد لباس مادربزرگش را با هزار دلار از گرو در بیاورد و شرح تلاش های او پوچی حاكم بر زندگی اش را نشان می دهد. او در روزی كه به دنبال هزار دلار است موقعیت های مختلفی به دست می آورد كه همه این موقعیت ها توسط آدم هایی از «متن»، برایش ایجاد می شود و او هیچ تعهدی به استفاده منطقی از آنها ندارد.
در پایان داستان هم كه به واسطه «مرحمت» صاحب مغازه گروفروشی پیراهن مادربزرگ را به دست می آورد و در خیابان، دچار خلسه ای از روزگار گذشته می شود، احساس خواننده، احساس درماندگی اوست. احساس درماندگی انسانی از حاشیه كه برای زندگی روزمره اش هیچ تضمینی وجود ندارد و تنها می توان با او همدردی كرد و بس. اما اگر داستان شرمن الكسی موقعیت اقلیتی خموده و به انتها رسیده را روایت می كند، داستان پرسیوال اورت با نام تعمیركار به سراغ اقلیتی نخبه می رود و راوی فرجام تراژیك او می شود.
«شرمن» قهرمان این داستان، چون «جان كافی» دالان سبز از توانایی هایی فرازمینی برخوردار است و این ویژگی در او گاه رنگی مسیحایی به خود می گیرد. اما فرجام این ابرانسان امروزی قرار گرفتن در موقعیت اقلیت محض است و جز افتخار پایانی بر زندگی او نمی توان متصور شد. «فلامینگو» از الیزابت كمپرفرنچ اقلیتی پرشمار یعنی زنان را هدف می گیرد. مادر در آستانه انتحار است و دختر، راوی ملال حاكم بر زندگی او و خودش است. دختر، می خواهد در متن باشد و مادر به حاشیه رفته اش را فراموش كند و برای این كار، گاه به سراغ فلامینگوی در انباری می رود و گاه با خانمی در پرورشگاه هم سخن می شود و در پایان داستان است كه به همین خانم می گوید اگر انتحار مادرش به سرانجام می رسید چندان ناراحت نمی شد. این بار در داستان «فلامینگو» اقلیتی غیرمنسجم توصیف می شود كه حتی قادر به همدردی با هم نیستند و در روابط متقابل نیز از وضعیتی تراژیك رنج می برند.
«خوبی خدا» به سراغ دختری غیرآمریكایی می رود و او را آدمی معتقد به معجزه توصیف می كند. اعتقادی كه توسط اطرافیان او به سخره گرفته می شود و داستان هم بر پایه مبارزه او بر سر این اعتقاد شكل می گیرد. وقتی مایك در جدالش با بیماری مقهور می شود، دختر همچنان می خواهد به آفتاب اول صبح لبخند بزند اما شوری در خود نمی یابد. می توان تصور كرد كه او هم به خیل آدم هایی خواهد پیوست كه تقدیر خود را پذیرفته اند و امیدی به بهبود آن ندارند.
«جناب آقای رئیس جمهور» از «گیب هادسون» با توجه به فضای چند سال اخیر حاكم بر آمریكا از نشانه های ملموس تری برای توصیف وضعیت گروه های آسیب دیده و اقلیت استفاده می كند و شاید به همین خاطر باشد كه در آمریكا هم داستانی جنجال ساز شده است.
در میان داستان نویسان آمریكایی، جومپا لاهیری، فضای داستان هایش را اختصاص به اقلیتی كوچك (هندی های ساكن آمریكا) داده است و «جهنم - بهشت» او چون سایر داستان هایش روایتی هنرمندانه از پایان یك دوران است.
دورانی كه با نسلی مهاجر پدید آمده و با پیر شدن این نسل به فراموشی سپرده می شود. داستان، شرح عشقی ناگفته است و عاشق كه از شرقی ترین نقطه عالم به غربی ترین نقطه آمده، در سرزمین فردیت باوری، باز هم صبوری پیش می گیرد و اگر در سرزمین خود می تواند اعمالی تاثیرگذار حتی با بار منفی چون انتحار انجام دهد این بار در سرزمین غرب باید میانمایگی پیشه كند و آدم «عادی» باشد.
موقعیت اقلیت ها در جامعه آمریكا از نگاه هنرمندان و متفكرانی كه دغدغه وضعیت آنها را دارند، چونان انسان هایی روایت می شود كه قدرت هر نوع كنش از آنها دریغ شده و تنها عنصر برای روایتگری، سترونی و پوچی حاكم بر زندگی آنها است. بنابراین نمی توان توقع داشت كه آنها نقشی كنشگر در جامعه امروز آمریكا به عهده گیرند و معادلات آن را به نفع خود تغییر دهند. تاریخ مثل سابق ادامه خواهد یافت و افراد ساكن در متن جامعه چون دهه های پیشین بر حال اقلیت های تثبیت شده تاسف خواهند خورد. همین و همین.
حسین یاغچی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید