جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

آدم لازم داریم


●۲۹خرداد
در این روزها ناصرالملك همدانی كه در انگلستان درس خوانده و به دینداری نیز شهرت داشت، به تحریك عین الدوله نامه ای برای آیت الله سیدمحمد طباطبایی نوشت كه این نامه تاریخی از آن روز تاكنون گفت وگوهای زیادی در پی داشته است. به دید ناصرالملك، خواستن عدالتخانه و مشروطه برای ایرانیان هنوز زود بود.
این نامه هر چند كه هنوز هم مدافعان سرسختی دارد، اما بایستی به دو نكته اشاره كرد، نخست اینكه نویسنده نامه یعنی ناصرالملك در دوره نایب السلطنگی خود نشان داد كه هیچ احساسی از میهن دوستی و سربلندی وطن ندارد و آن دوران را نیز با خودكامگی و سركوب آزاداندیشان سپری كرد. پول های هنگفتی نیز از كیسه این مردم تهیدست و ستمدیده اندوخت و با خود به انگلستان برد. پس ما نمی توانیم موضوع نامه او را صادقانه و از سر دلسوزی برای آینده میهن تلقی كنیم. دوم اینكه این سخن «هنوز زود است»، دستاویزی برای همه محافظه كاران و خودكامگانی بوده كه خواستار حفظ وضع موجود بوده اند.
با توجه به این دو نكته به بازخوانی نامه می پردازیم. وی در مقدمه خطاب به آیت الله طباطبایی می نویسد: «این بنده یكی از ستایش كنندگان وجود مبارك حضرت عالی هستم، به جهت اینكه از روی انصاف می بینم درد وطن دارید و به ترقی ملت شایقید و ملتفت بدبختی های نوع خود شده اید و آرزو دارید كه علاجی برای دردها پیدا كنید و باب سعادت و نیكبختی را به روی این ملت كه در شرف زوال است بگشایید و همچو فهمیده ام كه این همه داد و فریاد و قال و مقال شما از روی نفس پرستی نیست. مقصودتان چاره امراض ملی است ولی خیلی افسوس و غصه می خورم وقتی كه می بینم از شدت شوق و عجله كه در علاج این مریض دارید، نمی دانید به كدام معالجه دست بزنید و از كدام دوا شروع بفرمایید كه به حال مریض مفید باشد، چون نتیجه رفع مرض و عود صحت را در رفتار چست و چالاك مریض می دانید. این بیچاره مریض كه قادر به حركت نیست، مدت ها است غذایی به معده اش داخل نشده و بدل مایتحللی به بدنش نرسیده، رمق حركت و قدرت تكلم ندارد، تازیانه برداشته كتكش می زنید كه بدود و از خندق جست وخیز نماید و این بدبختی كه به واسطه مرض و نخوردن غذا همه روده هایش خشكیده و امعاء و احشایش از كار افتاده، یك ران شتر نیم پخته به دهانش فرو می كنید كه ببلعد...» ناصرالملك سخن درستی می گوید اما چرا پاسخی فراروی این پرسش نمی نهد كه چرا و چگونه این سرزمین كهنسال با منابع فراوان و گستردگی خاك به این روز نشست؟ چرا از وام های دریافتی برای مخارج سفر شاهان قاجاری به فرنگستان هیچ سخنی به میان نمی آورد؟ وی در ادامه جان كلام را به قلم می آورد: «امروز تقاضای مجلس مبعوثان و اصرار در ایجاد قانون مساوات و دم زدن از حریت و عدالت كامله (آن طوری كه در تمام ملل متمدنه سعادتمند وجود دارد) در ایران، همان حكایت تازیانه زدن و ران شتر تپاندن است.» و این بدان معنا است كه آزادی و عدالت، برای ایرانیان بیمار، سمی مهلك است!
●۳۰ خرداد
ناصرالملك در ادامه نامه خود به آیت الله طباطبایی می نویسد: «فرض بفرمایید امروز بندگان اعلیحضرت شاهنشاهی به میل خاطر و كمال رضایت به این مملكت دست خط آزادی كامل مرحمت بفرماید و به شخص محترم مقدس حضرت مستطاب حجت الاسلام عالی امر شود مجلس مبعوثان تشكیل بدهید، چه خواهید كرد؟ اقلاً هزارنفر آدم كامل بصیر به مقتضای عصر، آگاه از حقوق ملل و دول لازم دارید تا این یك مجلس تشكیل یابد، حالا سایر شعب و ادارات كه همه مربوط به هم است و اجزای عالم لازم دارد، بماند.
استدعا می كنم از روی بی طرفی و بی غرضی چنانچه شیوه طبیعی حضرت عالی است، نه از روی طرفداری و خاطرخواهی، دویست نفر آن طور آدم برای بنده بشمارید.» بازهم ناگزیریم كه بگوییم سخن ناصرالملك درست است، اما این پرسش توسط ایرانیان آگاه مطرح می شود كه چرا نبایستی این سرزمین كهنسال با آن پیشینه فرهنگی، به قول ناصرالملك دویست نفر آدم به دردبخور نداشته باشد؟! آیا ناصرالملك فراموش كرده كه ناصرالدین شاه قاجار با شنیدن لفظ «قانون» از زبان سیدجمال الدین اسدآبادی، آنگونه بر سر خشم آمد كه وی را از ایران بیرون راند؟
و آیا با محافظه كاری و حفظ وضعیت موجود، امیدی به آن بود كه حتی تا صدسال دیگر هم آن دویست نفر آدمی كه ناصرالملك در نظر داشت، زاییده و بالیده شوند؟ ناصرالملك سپس بازایستی جنبش مشروطه را خواستار می شود تا هنگامی كه «... برای تغییر اوضاع حالیه و اختیار طرز و ترتیبات جدید، آدم لازم داریم (یعنی عالِم به علوم عصر جدید) والله عالم لازم داریم، بالله عالم لازم داریم، به قرآن عالم لازم داریم، به پیغمبر عالم لازم داریم، به مرتضی علی عالم لازم داریم، به اسلام، به كعبه، به دین، به مذهب عالم لازم داریم، عالم لازم داریم، عالم لازم داریم.» اما راه حل این پارادوكس را نشان نمی دهد كه چطور با بودن دستگاه خودكامگی، با علم به اینكه زمین شوره زار عالم و دانشمند نمی زاید، ناصرالملك تحصیلكره اروپا، در میانه جنبش مشروطه، دانشمند و آدم طلب می كند؟ به این نتیجه می رسیم كه به قول مرحوم كسروی: «بزرگی طباطبایی و بینایی او در این كار، از اینجا پیداست كه فریب چنین نامه ای را نخورده و سستی به خود راه نداد.»
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید