جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


ساعتِ ملال


ساعتِ ملال
احتمالاً این فقط آدمیزاد است كه دچار ملال مفرط و حس بیهودگی عمیق می شود.اعضای طبقات فرودست كه به راستی نه فرصت و نه توان روحی و جسمی لازم برای «ملول شدن» را ندارند. پس احتمالاً «ملال» مقوله ای مربوط به سبك زندگی بورژوایی است، بی آنكه بورژواها در ملول شدن چندان تبحری داشته باشند.
برعكس، درست در جهان بورژوایی است كه از قضا به همان اندازه، امكان ازدست رفتن فرصت ملال برای همیشه وجود دارد. به هرحال، مسئله دقیقاً این است كه چگونه می توان ملال و حس بیهودگی و دلزدگی (احتمالاً «دل سیری از نعمات» و زدن خوشی به زیر دل) را از قالب مفهومی بورژوایی و مربوط به ضرباهنگ حیات روزمره در متروپل خارج كرد و آن را به نوع بشر در كل نسبت داد، آن هم به عنوان مفهومی رهاینده و ویرانگر. رجوع به لفظ آلمانی برای «ملال» (كه در مقاله زیگفیرید كراكاوئر هم آمده) نكات جالبی را روشن خواهد كرد: langweile، كه مركب از كلمه lang به معنای «طولانی» و فعل weilen به معنای پرسه زدن، پلكیدن یا درنگیدن و گذراندن زمانی معین در جایی است. پس ملال در این معنا متضمن نوعی وقفه، نوعی مكث، یا به واقع فضایی خالی است كه در آن هر كنشی متوقف می شود و آدمی شروع می كند به «نكردن». ملال در حكم توقف است، توقفی در فضایی خالی. در این فضا همه چیز رنگ می بازد، اشیاء تكه پاره می شوند، مكان ها یك دست و همهٔ برجستگی ها هم سطح می شوند.
ملال حالتی است كه در آن هر نوع «نیاز» حقیقتاً معنای خود را از دست می دهد، بالاخص نیازها و مطالبات زندگی روزمره، مگر یك نیاز مبهم و محال: این كه ناگهان همه چیز مطلقاً زیرورو گردد. آنچه ملال به جست وجوی آن است نه بهبود وضع بلكه احتمالاً یك انفجار تمام عیار است. این نكته گواهی است بر پیوند بس درونی و عمیق و گنگ میان انقلاب و ملال. شاید از همین نقطه بتوان جوهر سیاسیِ ملال را عیان ساخت. اما در تقابل با تلقی رایج باید گفت دچار ملال شدن همانا توانایی ای است كه هر كسی از آن بهره ندارد. به قول بنیامین در یكی از تومارهای «پروژه پاساژها» كه از قضا به «ملال» و «بازگشت ابدی» می پردازد، «ملال در حكم آستانه كارهای عظیم است.» زیرا ملال نوعی توقف در تكرار بی پایان حیات روزمره است، نوعی گسست از چسبندگی كشنده آن.
ملال همان مكثی است كه به پیكره آدمی در مقام حیوان ضربه ای تعیین كننده وارد می كند. اما، بر خلاف توصیه به «تأمل درخویشتن» یا همان «درنگ كردن بر كار خویش»، كه همیشه با لحنی خوش بینانه همراه است، مكث ناشی از ملال و تأمل سودایی نهفته در آن واجد خصلتی آزادانه و رهاینده است. آنانی كه ملول نمی شوند در قیر وجود فرو رفته اند. ملال در حكم نوعی تعلیق است، تعلیق و برهم زدن ضرباهنگ زندگی هر روزه، و تلاش برای متوقف كردن ساعت های سرمایه و دولت. زیرا در ملال، همه چیز داخل پرانتز قرار می گیرد و جهان تماماً ساده می شود. از منظر ملال است كه می توان به انسان شدنِ انسان نگریست، زیرا فقط در چنین حالتی، یعنی در حالت بی عملی و مكث و ملول بودن، است كه ارگانیسم از كار می افتد و آدمی دیگر كاركرد ندارد. در قالب ملال، بسیاری از مفاهیمی كه بشریت دربند و بسته را اسیر خود كرده اند درهم می پاشند، مفاهیمی نظیر پیشرفت، پرورش و خوشبختی. چهره ای كه حقیقتاً ملول است یكی از زیباترین سیماهای بشریت را تجلی می دهد. لیكن مهم ترین عرصه تجلی ملال جایی نیست مگر فرهنگ. یعنی همان جایی كه تصاویر بر تصاویر، و متن بر متن، تلنبار می شود، اما چهره جهان همچنان بی تغییر می ماند.
امید مهرگان
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید