جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

عشق به دانایی


عشق به دانایی
امروزه وقتی از فلسفه حرف می زنیم، باید یادمان باشد كه از فلسفه غرب یا غربی صحبت می كنیم، اما اینكه عموماً صفت غربی یا مضاف الیه غرب را بعد از فلسفه نمی آوریم شاید از آن روی باشد كه ما شرقی ها در واقع كلمه philosophy را ترجمه نكرده ایم بلكه با اندكی تصرف پذیرفته ایم. یعنی مثلاً در ازای آن از حكمت یا دانش یا معرفت و... استفاده نمی كنیم. اینكه فلسفه همان philosophy است و از جهاتی دلالت بر ترجمه ناپذیری آن می كند، بد نیست؛ خاصه كه شبیه اسم های خاص می شود. برای مثال، می دانید كه افلاطون همان Plato است یا فلوطین همان Plotinus و خب، فلسفه هم همان philia+Sophia است.
منظور اینكه می توان فرض كرد فلسفه یك اسم خاص است و به خودی خود معنایی ندارد یا شاید معنایش آنقدر مهم نباشد. فرضاً نام استنلی بلك (Black) را در نظر گیرید. برای كسی اهمیت ندارد نام خانوادگی این آقا به معنای «سیاه» است یا در زبان خودمان نام «مراد» را در نظر گیرید كه همواره «مرید» را تداعی می كند و شاید از قضا نام فلان متفكر باشد كه تا بخواهی از «مرید و مرادبازی» بدش می آید. اما كلمه فلسفه در اصل از دو واژه یونانی philia (=عشق) و Sophia(=دانایی) ساخته شده است. فلسفه یعنی عشق به دانایی.
آنچه مهم است اینكه فلسفه به اعتبار ریشه اش شعبه ای از عشق است و این حقیقت شگفتی است كه اغلب از یاد می رود. بله، درست است كه فلسفه از همان آغاز به تقریب به معنای هر پژوهش یا تحقیق و جست وجویی بود كه لازمه اش بهره مندی از توانایی و استعداد ذهنی و كوشش عقلی یا فكری بود، اما یونانیان و در بین ایشان نخستین فیلسوفان همین كه از «فیلاسوفیا» حرف می زدند به نوعی عشق نظر داشتند.
در طول تاریخ این شعبه از عشق دستخوش دگرگونی هایی می شود، چون به هر تقدیر عشق در همه مسلك ها و در بین بیشتر قوم ها چیزی دردسرآفرین است و با عقل و دانایی جور درنمی آید، حتی اگر این عشق به خود عقل، به خود دانایی باشد. در قرون وسطی معنای واژه محدود شد، در این دوران فلسفه را «شهبانوی علوم» می گفتند. در قرن های ۱۷ و ۱۸ میلادی نیوتن نام كتاب عظیمش را «اصول ریاضی فلسفه طبیعی» گذاشت كه قاعدتاً نه با عشق نسبتی داشت و نه چندان با آنچه امروز از فلسفه می فهمیم.
امروز هم كه كمتر می شنویم فیلسوفی به خود لقب «عاشق دانایی» بدهد، اكثر آنانی كه عمر خود را خرج جست وجوی شناخت و معرفت می كنند هیچ داعیه فیلسوفی ندارند، گو اینكه وقتی كسی سر چیزی عمر می گذارد و روز و شب اش را به یك چیز اختصاص می دهد به معنای درست كلمه به آن چیز «عشق» می ورزد.
بر سر این كه فلسفه چیست بحث و جدل بسیار بوده و است (و احتمالاً خواهد بود) لیكن اگر بپذیریم فلسفه به راستی نوعی عشق است شاید كار به جای باریك بكشد!
ببینید، فلسفه با ایده ها با صورت های تولید شده در كارخانه ذهن سروكار دارد و همین ها موضوع های شناخت او را تشكیل می دهند و همین هایند كه دیر یا زود بدل به بت هایی می شوند كه بایدشان شكست و فلسفه از آن حیث كه شعبه ای از عشق است سرگرم عاشقی با صورت ها/ بت هایی است كه مهم ترین كارش مهیا بودن- همواره مهیا بودن- برای شكستن آنها است.
فیلسوف عاشق است و عاشق آفریننده، آفریننده معشوق و فیلسوف آفریدگار مفهوم است، مفهوم های آفریده او پی در پی به قالب بناها/ بتكده هایی ذهنی درمی آیند و فیلسوف، مجنون وار، چشم انتظار زمین لرزه هایی كه بناهای ساخته ذهن او و همه آدمیان را به لرزه افكنند، نام این زمین لرزه ها را بگذارید «رخداد»- واقعه ای كه پیوسته در انتظارش هستی و همواره در لحظه ای روی می دهد كه انتظارش را نداشته ای؛ چونان «عشق».
صالح نجفی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید