جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


...ناگهان مُردم


...ناگهان مُردم
سفر به مغرب كائنات (گزارشی برزخی ازجهان فراسوی مرگ) امید آرام، انتشارات پارسایان،چاپ اول،قم:۱۳۸۴ ، ۱۳۶ص.
«.... ناگهان مُردم. شاید همان لحظه به قدر قرنی طول كشید و شاید آن قرن به اندازه چشم برهم زدنی نشد. چگونه آن حس غریب ماورایی را به زنجیر كلمات در بند كنم؟ چگونه می توان لحظه تهی شدن از خود، اما با خود ماندن را برای كسی گفت؟ به لحظه ای دیدم كه ایستاده ام در گوشه اتاق و هیچ- حتی یك ذره- هم احساس بیمار بودن ندارم. به تندرستی خودم یقین داشتم. افتاده بودم آن جا. وسط اتاق. زیر روپوشی كهنه و رنگ باخته. حس غریبی داشتم...».
چند سطر بالا آغاز ماجرای سفر به مغرب كائنات است؛ سفری محتوم كه ماجرای آن اینك از زبان مرحوم آقانجفی قوچانی وبا بازنوشت ادیبانه و جاندار آقای امید آرام روایت می شود. امید آرام در بازنویسی «سیاحت غرب» نوشته مرحوم آقا نجفی قوچانی كوشیده است معارف دینی مطرح درباره احوال جهان برزخی را به بیانی گیرا تر و شاعرانه تر و البته روایی تر روی كاغذ آورد. این شاعرانگی باعث مغلق گویی و ایجاد فضاهای سخت تصویری نگشته است. به همین دلیل بازنویسی حاضر، بی تردید، خواندنی تر از كار آقانجفی از آب درآمده است. نویسنده داستان اصلی، قوچانی و در پی او، آرام، با استعانت از معارف دینی تلاشی قابل ملاحظه در ارائه تصویری انسانی و نه اسطوره ای، از جهان پس از مرگ انجام داده اند و با تأكید بر مفهوم «دنیا مزرعه آخرت است» و این كه طبیعت بشر، توأمان، دو وجه خیر و شر دارد، به تذكر این نكته می پردازد كه بنا به توجه بیشتر انسان به هریك از خیر و شر در زندگی دنیایی، زندگی پس از مرگ نیز به همان نسبت تجلی گرایش به خیر و یا شر خواهد بود. اصولاً نگارش چنین كتاب هایی بر این اصل استوار است كه دلیلی اصلی ترس از مرگ، نه ترسِ از پایان زندگی، بلكه عدم شناخت از كیفیت مرگ و جهان پس از آن است و مرگ گریزی ناشی از جهل به مفاهیم متعالی دینیِ مطرح شده در زمینه مرگ و آخرت شناسی است.
شاید یكی از قوی ترین نقاط این داستان، تشخیص نیمه خوب و نیمه بد در دو شخصیتِ به ترتیب «رها» و «سیاهك زشت چهره» باشد كه حضور و غیبت گاه و بی گاه آنان حاكی از نوسان بشر میان دو قطب نیكی و زشتی است.
از سوی دیگر باید توجه داشت كه ارائه تصویر انسانی و تقسیم مفاهیم خیر و شر به دو شخصیت متمایز نباید موجب آن شود كه بپنداریم نویسنده قصد آن داشته است كه قوه تخیل خواننده را محدود به كلمات و جملات خود سازد و در واقع تصویر انسانی نباید با تصویر ساده لوحانه اشتباه گرفته شود. بنابراین، نویسنده ، چه به اشاره یا با تصریحاتی نظیر «برق همه چیز غیرمادی بود و هیچ شباهتی با آن حیات جسمانی كه من می شناختم نداشت» (ص۱۳۰)، دست به آشنایی زادیی زده است.
راوی ماجرا پس از مرگ حیرت و وحشت می كند: «خداوندا، من نوزاد تازه رسیده این جهانم .زبان ساكنان این سرزمین را نمی دانم» . اما سرانجام درمی یابد كه «درحقیقت من به خودم رسیده ام. از پل مرگ گذشته ام و به سمت خودم آمده ام» . آن گاه می گوید: «چه آهی می كشند آن ها كه دستشان از خودشان خالی است».
راوی مرده قصه ما از سرزمین های سیاه می گذرد، وحشت ها و تنهایی های بسیار را پشت سر می گذارد و سرانجام به «شهرشادی ها» می رسد. او در شهر برزخی شادی ها به آرامشی می اندیشد كه در «سرزمین دیدار» نصیب او خواهد شد: «این جا برزخ است. تو داری سیر برزخی خودت را طی می كنی و در این سیر از لقا خبری نیست. اما صبركن و منتظرباش. سرانجام خوش همه اهل ایمان، لقای خداوند است».
در مجموع، كتاب با ارائه تصویر از مرگ، نه به عنوان نقطه پایان و نه حتی به عنوان مقطع دیگری از زندگی بشری، بلكه به صورت نقطه آشكارساز لایه حقیقی زندگی بشری، دید دیگری نسبت به مرگ می آفریند و علی الخصوص جوانان امروزی كه ممكن است لحن واعظانه را خشك بدانند، می توانند با مطالعه این ماجرا، جواب های به مراتب نرم تری نسبت به پرسش مرگ به دست آورند.
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید