جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


زندگی را در تابه سُرخ می کنیم


زندگی را در تابه سُرخ می کنیم
● داستان های كوتاه آمریكای لاتین
استاد نجفِ دریابندری، در مقدّمه «كتابِ مُستطابِ آشپزی» چیزی قریب به این مضمون دارد كه آشپزی، فعلاً، به عُهده نیمه بهترِ بشریّت، یعنی زن ها، گذاشته شده است و از این لحاظ، می شود زن ها را به سه دسته تقسیم كرد: دسته اوّل، آنهایی هستند كه از دل و جان عاشقِ آشپزی اند، دسته دوم به آشپزی بی اعتنا هستند و در دسته سوم زن هایی قرار می گیرند كه از آشپزی بیزارند. وقتی داستانِ «درسِ آشپزی»، نوشته «روساریو كاستِلانوس» را می خواندم، به این فكر می كردم كه زنِ داستان، از دسته دوم است یا سوم. هرچه بیش تر فكر كردم، كم تر به نتیجه رسیدم و در نهایت، به نظرم رسید كه باید او را در فاصله دسته دوم و سوم قرار داد.
شاید فكر كنید این از آن كارهایِ بیهوده است كه فقط از خواننده هایِ بی كار برمی آید. اما این طور نیست و كاستِلانوس، یكی از بهترین داستان هایی را كه می شود درباره آشپزی تعریف كرد، نوشته است.
كارِ مُهمِ نویسنده این است كه آشپزی را با زندگی گره زده است، یعنی آشپزی در داستانِ كاستِلانوس، چیزی است هم پایِ دیگر بخش هایِ زندگی. زنِ داستان، در طولِ سُرخ كردنِ یك راسته در تابه (كه البته توضیح نمی دهد راسته مرمریِ گوساله است یا نه) زندگی اش را مُرور می كند. او نه از آن آدم هایی است كه به آشپزی بی اعتنا هستند، نه مثلِ دسته ای دیگر از آن بیزار است. نكته مُهمّی كه داستان (نویسنده) به ما می گوید این است كه او آدابِ این كار را بلد نیست، یعنی سررشته ای از آشپزی ندارد، درست همان طور كه آدابِ زندگی را بلد نیست. شاید فكر كنید كه چه ربطی دارد؟ مگر بینِ آشپزی و زندگی شباهتی هست؟
یك حكمتِ چینی می گوید همه چیز در كفِ باكفایتِ انسان ها است و زنِ داستان هم وقتی شروع می كند به آشپزی (یعنی همان سُرخ كردنِ راسته كذایی) طوری رفتار می كند كه حسّ كنیم دارد در دنیایِ آشپزی زندگی می كند. «رگبارِ كوتاه مدّتِ فلفل» را رویِ گوشت می گیرد تا رنگش خاكستری شود و بعد از «این نشانه سالخوردگی» خسته می شود و آن را رویِ گوشت می مالَد. همه اینها، نشانه هایِ آشكار و واضحی هستند از اینكه او به كُمكِ آشپزی دارد زندگی را بهتر می شناسد.
سیرِ تطوّرِ گوشتِ سُرخ، این كه به شكلِ كبابی سوخته درمی آید و كوچك تر (حقیرتر؟) از اوّلش به نظر می رسد، چیزِ كمی نیست. درست است كه نباید در داستان ها به دنبالِ چُنین چیزهایی گشت، امّا چاره چیست وقتی خودِ داستان ما را به كشفِ این اشاره ها دعوت می كند؟
قدیم ها می گفتند كه باید از زندگی درس آموخت و حالا هر گوشه زندگی چیزی هست كه درسی عظیم در آن نهفته است.
كافی است نگاهی به دور و بَر بیندازیم؛ به یخچالی كه تكه هایِ گوشتِ یخ زده را در آن گذاشته اند، به چاقویی برّاق كه رویِ میز خودنمایی می كند، به اجاقی كه شعله اش آبی می سوزد، به تابه ای پاكیزه كه چشم به راهِ روغنی شفّاف است. هان بنگرید ای صاحبانِ بصیرت، زندگی در یك قدمی است!
گردآوری: روبرتو گونسالس اچه وریا
ترجمه: عبدالله كوثری
ناشر: نشر نی
چاپ اوّل: ۱۳۸۴
محسن آزرم
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید