جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

زن در فلسفه کانت


زن در فلسفه کانت
ایمانوئل كانت (Emmanuel Kant) در ۲۲ آوریل ۱۷۷۴ م. در شهر كونیگزبرگ (Konigsberg) آلمان زاده شد. پدرش، در آن شهر پیشه سرّاجی داشت. كانت پس از پایان تحصیلات ابتدایی، در سال ۱۷۴۶، كه پدرش درگذشت، ناگزیر شد به تحصیلات خود در دانشگاه پایان دهد. او رساله كارشناسی ارشد خود را در سال ۱۷۴۹ منتشر كرد و این نخستین نوشته وی بود كه به چاپ رسید.
كانت تا سال ۱۷۷۵، برای تأمین معیشت خود در خانواده های متعدد، آموزگار سرخانه بود. وی در این سال، رساله ای به زبان لاتین با عنوان درباره آتش منتشر كرد كه درجه دكترای فلسفه به وی داده شد. كانت تا سال ۱۷۷۰ در رشته های گوناگون دانشگاه تدریس كرد. در این سال، دانشگاه كونیگزبرگ از وی دعوت كرد تا در مقام استادرسمی دارای كرسی درآن دانشگاه، منطق و متافیزیك را تدریس كند.
كانت از سال ۱۷۷۲ ـ ۱۷۷۶ معاونت كتابخانه سلطنتی كونیگزبرگ را نیز بر عهده داشت و سپس از آن كناره گیری كرد. در این سال ها بود كه وی نظام فلسفی خود را در آرامش و فارغ از غم معاش، بنیان نهاد.كانت درمدت عمر خود، هیچ همسری نگزید و خانواده ای تشكیل نداد. وی در فاصله سال های ۱۷۸۶ ـ ۱۷۸۸ رئیس دانشگاه كونیگزبرگ بود. سرانجام، او در ۲۸ فوریه ۱۸۰۴ در زادگاه خود. چشم از جهان پوشید.۱ از كانت آثار متعددی از جمله «متافیزیك اخلاقیات» و «دین در حدود عقل ناب» بر جای مانده است.
● زن در فلسفه كانت
از آن جا كه در فلسفه سیاسی كانت استقلال زن نادیده گرفته شده، آزادی و حق تساوی او با مرد نیز مورد تهدید واقع شده است. تعارضات موجود بین اندیشه های ارائه شده در فلسفه سیاسی و فلسفه اخلاق سبب گردیده است تا كانت در میان دو نظر مختلف اسیر بماند; او از یك سو، بر این باور است كه زن و مرد به طور طبیعی باهم برابرند و در عین حال، زن باید حق تساوی طبیعی خود را برای منافع مشترك خانواده انكار كند و از سوی دیگر، معتقد است كه طبیعت منحصر به فرد زن، تقسیم متساوی اختیار و قدرت را نامناسب می سازد و زن و مرد به طور طبیعی یكسان نیستند.
این موضوع علاوه بر كانت، برای عقیده فردگرایی ـ به طور عام ـ و برای عقیده فردگرایی زن گرایانه ـ به طور خاص ـ یك مشكل عمده به شمار می رود.
مری میجلی (Mary Midgley) و جودیت هیوس (Judith Hughes) نویسندگان كتاب انتخاب های زنان۲ در كتاب خود می نویسند: «یكی از گرایش های زنان در هنگام خواندن فلسفه این است كه در حال اندیشیدن نیز گرفتار عادت خجلت شده و فكر می كنند انتقاد از آن بخش از عقاید مضحك فلاسفه جایز نبوده و اعتقاد به جلوگیری از درج مطالبی از این دست، كه حاصل تفكرات فیلسوفانه است، امری بس غیرعادلانه و بی مورد محسوب می شود.»۳
این احساس خجلت هنگام خواندن عقاید كانت درباره ماهیت زنان و نقش آنان به عنوان شهروند بیش تر آشكار می شود. مشكل، تنها انكار جایگاه زنان به عنوان «شهروند» از دیدگاه او نیست، بلكه مغایرت نظرات كانت در فلسفه سیاسی با مطالب كتاب دیگر او به نام زمینه برای متافیزیك اخلاقیات۴ می باشد كه به طور قابل توجّهی باهم متضاد است.
در كتاب مذكور، كانت بسیار تأكید میورزد كه «اصول اخلاقی پیشنهادی وی، نه تنها مردان و حتی نوع بشر، بلكه می بایست موجودات منطقی از این قبیل را نیز شامل گردد.» و به طور طبیعی، او باید در فلسفه سیاسی، به زنان جایگاهی همانند مردان اعطا كرده باشد. ولی بررسی فلسفه سیاسی كانت نشان می دهد كه وی بر این نكته تأكید دارد كه زنان را می توان تنها به عنوان «شهروندان منفعل» به حساب آورد.
او در برخی موارد، به دلایلی مبهم اشاره می كند و در برخی موارد دیگر نیز به صورتی غیرمنطقی ابراز می دارد كه همین است كه هست! ولی هرگز به به گونه ای روشن مشخص نمی كند كه چرا زنان نمی توانند شهروند فعّال باشند.
مباحث تئوری و عمل۵، متافیزیك اخلاقیات ۶ و مردم شناسی۷ حاكی از نوسان و تردیدی پریشانوار میان مباحث ساده و فلسفی است. به نظر می رسد كه كانت تحت تأثیر تعصّبات حاكم بر دوره خویش قرار گرفته و بدون تعقل آن تعصّبات را تأیید كرده و اندیشه های جزمی دیگران، به ویژه ژان ژاك روسو، را پذیرفته است.
قابل ذكر است كه نظرات كانت تنها محدود به برخورد با زنان به عنوان «شهروند منفعل» نیست، بلكه بسیاری از اندیشمندان در مورد دورویی او در عقاید سیاسی ـ به طور عام ـ نظراتی اظهار كرده اند.
رونالد آریس (Rheinhold Aris) اظهار می دارد: «او (كانت) سیستم فئودالیته را مورد حمله قرار داده و در عین حال، از ایده محروم ساختن اعضای غیرمالك (رعیت) از همه حقوق سیاسی عمده نیز دفاع كرده است و هر دو این استدلال ها به نام منطق انجام پذیرفته است.»۸
كانت از یك سو، انقلاب را تأیید نمی كند و از سوی دیگر، از انقلاب فرانسه به عنوان یك «نهضت اخلاقی» به صورتی اغراق آمیز ستایش و تعریف و تمجید می نماید و این نوسان میان تمایل به حفظ وضع موجود و اشتیاق به دگرگونی، از ویژگی های عجیب فلسفه سیاسی كانت محسوب می شود.
به دلیل عدم تطابق این دو عقیده متناقض، تجزیه و تحلیل آن ها بسیار مشكل است، برخی از منتقدان از این كشاكش ها تعابیر گوناگونی ارائه نموده اند; مانند كشاكش میان محافظه كاریو اصلاح طلبی; خیال اندیشی و عمل گرایی یا عقل گرایی و تجربه گرایی. شكی نیست كه این كشاكش ها در جنبه هایی از تمایز میان پدیده و اشیای فی نفسه در رابطه با كتاب نخستین فنّ انتقاد۹ به ظهور می رسد.
بر این اساس، باید گفت كه كانت توجّه به تناقضات حاكم بر استدلال های خویش نداشته است. هوارد ویلیامز ( HowardWilliams) در كتاب خود به نام فلسفه سیاسی كانت این كشاكش ها را تنها به عنوان شناخت كانت از حدود تلاش سیاسی توصیف كرده، اضافه می كند: «از این روست كه به نظر می رسد در برخی موارد، كانت از رادیكال ترین دگرگونی های سیاسی طرف داری كرده ـ هنگامی كه كلاه فلسفی اش را بر سر دارد ـ و در سایر موارد، از اصول به غایت محتاطانه محافظه كاری هواداری می كند ـ هنگامی كه كلاه رئالیستی هر روزه خود را بر سر دارد.»۱۰
در مقابل، كوهن (Cohen) در مقاله ای به نام «نقدی بر فلسفه قانون كانت» نظر دیگری ابراز می دارد: «كانت فكر می كند كه بنا به حكم خرد، مردان می توانند لقب نجیب زادگی خود را به همسرانشان انتقال دهند، ولی عكس این امر صادق نیست.
چنین برخوردی با مسأله، موقعیت كانت را تا آن جا تنزل می دهد كه این سؤال در اذهان شگفت زده مطرح می شود كه چگونه چنین ذهن قدرتمندی ممكن است حتی در سنین كهولت تا بدین حد پوچ و نامعقول بیندیشد.۱۱
بنابراین، شناخت كلی از علت پیدایش این تعارضات و تحقیق و بررسی در این زمینه ضرورت می یابد و این سؤال مطرح می شود كه آیا تنها كشاكش های مزبور است كه دیدگاه كانت را درباره زنان شكل داده است یا خیر؟
● شهروندی
كانت نظریه «شهروندی» خود را در خلال متون تئوری و عمل و متافیزیك اخلاقیات به تفصیل تشریح كرده است. جان لد (Johnladd) در مقدمه خود بر بخش نخست متافیزیك اخلاقیات به نام «عناصر متافیزیكی عدالت»، به اشكال موجود در متون كانت اشاره می كند. وی اظهار می دارد كه كانت به دلیل آن كه یك «انقلابی اصلاح طلب» و در عین حال، یك «مرتجع لجوج» است، مورد انتقاد قرار گرفته! با این وجود، او كانت را مورد حمایت قرار می دهد: «به دور از نادیده انگاشتن این تعارض آشكار در اقوال، كانت این موضوع را به عنوان زمینه اصلی تحقیق خویش برگزیده است.
كل كتاب را می توان یك شرح فلسفی مبسوط درباره ارتباط میان آنچه هست و آنچه باید باشد، در هر دو زمینه سیاسی و قانونی، قلمداد كرد. جهت پی گیری مباحث مختلف كتاب، درك این نكته ضروری است كه در برخی موارد، كانت حالات و وظایفی واقعی را مورد بحث قرار داده، در حالی كه در سایر موارد، به ایده آل می پردازد.»۱۲
كانت درمتافیزیك اخلاقیات،سهویژگی را مشخص می كند كه بنابر اظهار خوداو،«ازماهیت شهروندی تفكیك ناپذیر است.»۱۳ در تئوری و عمل، این اصول به عنوان «سه اصلی كه برپایه آن ها می توان دولتی صرفاً منطبق بر اصول منطقی ناب در رابطه با حقوق خارجی بشر بنا كرد، لقب گرفته اند.» این اصول عبارتند از:
۱. آزادی هر عضو جامعه به عنوان یك انسان;
۲. برابری هر یك از اعضا با سایران به عنوان شهروند;
۳. استقلال هر یك از اعضای یك كشور به عنوان یك شهروند.
كانت در تئوری و عمل، بر اصول فوق تأكید ورزیده كه این اصول قوانینی نیستند كه به وسیله یك دولت نوبنیان ارائه شده باشند، بلكه قوانینی هستند كه فقط بر مبنای آن ها یك دولت امكان تشكیل پیدا می كند. كانت بلافاصله، اصرار میورزد كه همه اعضای یك كشور برای «شهروند» به حساب آمدن از استقلال لازم برخوردار نیستند. با وجود آن كه به عنوان یك انسان آزاد و تحت الحمایه قانون با یكدیگر برابرند، ولی «شهروند مستقل» نخواهند بود; با آن كه به عنوان یك «شهروند» در برابر قانون یكسان هستند، ولی همه آن ها در قانون گذاری سهیم نیستند. در این باره او اظهار می دارد:
«همه افراد یك جامعه از صلاحیت یكسان برخوردار نیستند تا دارای حق رأی شوند. به عنوان مثال، می توان شهروند بود، اما در میان سایرین «عادل» به حساب نیامد. این افراد به عنوان اعضای غیرفعال یك كشور می توانند خواستار آن شوند كه همانند سایر افراد بر طبق قوانین آزادی طبیعی و تساوی با آن ها رفتار شود، با این وجود این بدان معنا نیست كه می توانند به عنوان اعضای فعال اجازه دخالت در تشكیل دولت و یا تأثیرگذاری بر آن را داشته و یا در طرح قوانین خاص همكاری كنند.»۱۴
مطابق با نظر كانت، می توان محروم ساختن تمامی گروه های یك جامعه از حق رأی را توجیه كرد. به همین دلیل، ضابطه پیشنهادی كانت برای متمایز ساختن شهروندان فعّال از منفعل باید مورد توجه قرار گیرد تا امكان تبدیل این تمایز به امری قابل توجیه به عمل آید.
كانت در زمینه پیشنهاد تقسیم بندی شهروندان به دو طبقه جداگانه، نوعی اضطراب از خود نشان می دهد; زیرا اعتراف می كند: «به نظر می رسد این تقسیم بندی با تعریف مفهوم «شهروند» از هر نظر متناقض است. پس از آن به نمونه هایی از گروه های فعال و غیرفعال شهروندان اشاره می كند و می گوید: ممكن است این امر سبب غلبه بر مشكل شود.»
كانت از این موضوع نتیجه گیری می كند كه شهروندان منفعل «تنها نیروی كمكی كشور به حساب می آیند; زیرا به دلیل آن كه فاقد استقلال مدنی هستند، باید تحت اوامر و حمایت سایر افراد قرار گیرند.»۱۵
كانت شهروندان منفعل را این گونه تقسیم بندی می كند: «شاگردان تجّار یا پیشهوران، خدمه ای كه در استخدام دولت نیستند، دون پایه ها، زنان ـ در كل ـ و تمام كسانی كه مجبور هستند برای گذران زندگی ـ به عنوان مثال، برای غذا و حمایت به ادارات و یا سایرین ـ به غیر از دولت ـ وابسته باشند. تمام این اشخاص فاقد شخصیت مدنی بوده و به بیان واقع تر، موجودیت آن ها كاملاً وابسته است.
هیزم شكنی كه برای كار در املاك من استخدام شده، آهنگری كه در هند با چكش، سندان و دستگاه دم خویش از این خانه به آن خانه می رود تا بر روی آن كار كند، در مقایسه با نجار و یا آهنگر اروپایی كه می تواند محصول كار خود را به معرض فروش عمومی بگذارد، معلم سرخانه در مقایسه با یك معلم مدرسه، رعیت در مقابل كشاورز و غیره، همه این ها نیروی كمكی یك كشور به حساب می آیند.»۱۶
لازم به توضیح است كه كانت استقلال را بسیار ساده تفسیر كرده و بر این اساس، اظهار می دارد كه هیچ كس نمی تواند در خدمت دو ارباب باشد. هر كس به نوعی، خدمه به حساب می آید ـ به غیر از خادمان دولت ـ باید او را به همین دلیل از شهروند غیرفعال به حساب آورد.
از نظر وی، لازمه این موضوع آن است كه شهروندان به غیر از كار خویش، چیز دیگری برای فروش داشته باشند. یك شهروند باید «آنچه را كه متعلق به اوست» به معرض فروش بگذارد و به دیگران «اجازه استفاده از خودش را ندهد.»
كانت این مطلب را كه «آنچه را كه متعلق به اوست» باید چیزی به غیر از كارش باشد، در تئوری و عمل توضیح می دهد: «تقبّل یك كار توسط یك فرد مانند فروش یك كالا نیست... علی رغم آن كه به نظر می رسد مردی كه هیزم خود را جهت شكستن و خیاطی كه پارچه را برای دوختن لباس هایم به او می دهم رابطه مشابهی در قبال من داشته باشند، ولی این دو با هم متفاوت هستند; همان طور كه آرایشگر و كلاه گیس ساز كه ممكن است موی مورد نیازش را از من دریافت كند و یا كارگر و هنرمند یا تاجر ـ كه كاری انجام می دهد كه تا زمان فروش متعلق به اوست ـ با یكدیگر فرق دارند; زیرا دسته دوم تجارت خود را دنبال كرده و دارایی خود را با دیگری مبادله می كنند، در حالی كه دسته اول به دیگری اجازه استفاده خویش را می دهند. با این وجود، اقرار می كنم كه بیان صلاحیت هایی كه افراد را مُحق می سازد تا ادعای ارباب خویش را ابراز دارند، قدری مشكل است.»در این باره می توان دیدگاه كانت را كه دو ضابطه را به كار می گیرد، توضیح بیش تری داد:
اولاً، كانت استدلال می كند برای آن كه مردی یك شهروند فعال باشد، باید آنچه را متعلق به اوست بفروشد. او باید دارایی قابل انتقال خود را به معرض فروش بگذارد، در حالی كه تقبّل كار توسط یك فرد چیز قابل انتقالی به حساب نمی آید.
كانت در این زمینه، تمایز شدیدی میان كار ومحصول كار خود، قایل می شود.
ثانیاً، كانت بر این نكته تأكید میورزد كه تنها از این طریق است كه مرد می تواند ارباب خود باشد، در حالی كه اگر انجام كاری را بر عهده گیرد، اجازه می دهد دیگران از او به عنوان وسیله ای برای رسیدن به اهداف خود بهره گیرند.
با این وجود، آنچه گفته شد وجوه تمایز این دو حالت به حساب می آید; زیرا این واقعیت كه آرایشگر از فرد دیگری دستور گرفته و یا در خدمت مشتری است، بدین معنا نیست كه آن مشتری ارباب او بوده و به جایگاه او به عنوان یك «شهروند فعال» خدشه وارد می شود، ضمن این كه این سخن در مورد كلاه گیس ساز نیز صدق می كند; زیرا كلاه گیس ساز نیز همانند آرایشگر در خدمت مشتری خود بوده و از او دستور می گیرد. هم چنین این تعبیر كانت كه «فرد مستقل كسی است كه مهارت و یا دارایی برای فروش داشته باشد» كاملاً اشتباه است; زیرا كلاه گیس ساز كم تر از آرایشگر از تهدید و ارعاب در امان نیست و خیاطی كه به او پارچه می دهیم تا برای ما لباس بدوزد به همان اندازه هیزم شكن درخدمت ماست.
تمایل كانت برای متمایز ساختن شهروندان فعال از منفعل بر این نظر استوار است كه تنها افراد مستقل باید در قانون گذاری مشاركت داشته باشند. حال ذكر این نكته ضروری است كه قانونگذار نباید از سوی دیگران مورد تهدید و ارعاب قرار گیرد. افراد قانونگذار باید ارباب خود باشند و به عنوان ابزار سیاسی از سوی دیگران مورد استفاده قرار نگیرند.
شاید به نظر برسد كه به حساب آوردن زنان در رده شهروندان منفعل امری كاملاً تصادفی بوده; زیرا كانت مشتاق است بر تفاوت های منتسب به جامعه ای خاص تأكید ورزد. بنابراین، آهنگر هندی تنها یك شهروند منفعل است، در حالی كه آهنگر اروپایی یك شهروند فعال محسوب می شود; زیرا آهنگر اروپایی برخلاف آهنگر هندی، كه تنها كار خویش را می فروشد، محصول كار خود را به عموم مردم عرضه می دارد.
ممكن است كه این امیدواری به وجود آید كه كانت اجازه می دهد تا در برخی جوامع، زنان به عنوان شهروندان فعال به حساب آیند، ولی این كه مقام زن در حد یك شهروند منفعل است، تصادفی بوده و مربوط به آن زمان خاص است; همانند آهنگر هندی كه از استقلال محروم بود ولی امكان تغییر شرایط را داشت تا از استقلال برخوردار شود. بنابراین، نباید اصل اشتیاق زنان برای برخورداری از مقام شهروندی فعال مورد اعتراض قرار گیرد.
سپس كانت در این باره اشاره می كند: «قوانین مورد توافق شهروندان از هر نوع كه باشد،نبایدباقوانین آزادی طبیعی و تساویِ هم آوا با آزادی در تضاد باشد; بدین معنا كه هر شهروند قادر باشد با تلاش از مرتبه انفعال به مرتبه فعال ارتقا یابد.»۱۷كانت بر این نكته تأكید میورزد كه هر كس می تواند برای ارتقا از مرتبه غیرفعال به فعال تلاش كند. حال باید دید كه
آیا «هر كس» شامل زنان هم می شود.
● درباره برخورد كانت با زنان سه انتقاد مطرح است:
اول. موقعیت شهروندی منفعل به زنان واگذار شده و در كتاب متافیزیك اخلاقیات، ضوابط استقلال شهروند توجیه شده است. ولی بررسی نشان می دهد كه ضوابط استقلال، موقعیت اجتماعی را به محكی برای صلاحیت حق رأی تبدیل كرده است. در نتیجه، ضابطه استقلال به طور كلی عقیم می ماند و شناخت پس از تجربه۱۸ توجیهات حذف زنان از مرتبه شهروندی فعّال را با شكست مواجه می سازد.
دوم. اگر ضابطه استقلال، قابل پذیرش و دارای ارتباط و نتیجه منطقی نیز بود، دلیلی برای حذف زنان نمی توانست باشد. اصلاً بنابر تعریف ارائه شده در تئوری و عمل، زنان لایق استقلال نیستند!
سوم. حذف زنان به معنای آن است كه آن ها از هر شهروند منفعل مرد نیز پست تر به حساب می آیند; زیرا بر خلاف مردان، حتی فرصت ارتقا به مرتبه شهروند فعال نیز از آنان سلب شده است.
از آن جا كه فرصت ارتقا به مرتبه شهروندی فعال یكی از الزامات تساوی است، این موضوع با دیدگاه دیگر كانت در تعارض كامل است; چون او می گوید: «قوانین مورد توافق شهروندان از هر نوع كه باشد، نباید با قوانین آزادی طبیعی و تساویِ هم آوا با این آزادی، در تضاد باشد و این بدان معناست كه هركسی باید قادر باشد با تلاش، از موقعیت انفعالی به موقعیت فعال ارتقا یابد.»۱۹
ولی وقتی زنان از امكان پیشرفت و ارتقا به مرحله شهروندی فعال محروم شوند، این نتیجه حاصل می شود. گرچه موقعیت زنان از نوع وابسته و فرمانبردار است و مانع و اعتراضی برای ارتقای آن ها به مرتبه شهروندی فعال وجود ندارد، ولی كانت در تئوری و عمل در جهت افكار شهروندی فعال، برای زنان، دلایل گوناگونی ارائه می دهد: «تنها صلاحیت لازم برای یك شهروند ـ البته جدا از شرط مرد بالغ بودن ـ این است كه او باید ارباب خویش بوده و صاحب مقداری دارایی باشد (كه این دارایی می تواند شامل هر نوع مهارت، تجارت، هنر و یا علم باشد) تا بتواند از خود حمایت كند.»
حال با این مطلب و بیان صریح و شفاف، مشخص می شود كه مسأله محرومیت زنان از مرتبه شهروندی فعال، نمی تواند تصادفی باشد، بلكه زنان از همان ابتدا، از صحنه حذف شده اند. در تئوری و عمل، بر خلاف مطالبی كه در متافیزیك اخلاقیات مطرح شده، از ما می خواهد كه ابتدا جنسیت فرد را مورد بررسی قرار دهیم و سپس در صورتی كه مرد باشد، در مورد برخورداری وی از ضابطه استقلال سؤال كنیم.
از این رو، زنان هرگز از مرحله نخست عبور نخواهد كرد. بر این اساس، زنان قابلیت آن را ندارند كه مواضع اجتماعی خاصی را كسب نمایند و تنها جایگاهی را كه می توانند به دست آورند، موقعیت «زن» است كه بنا بر تعریف ارائه شده، تنها با «شهروندی منفعل» مطابقت دارد و حتی مانند خدمت كاران نیز نمی توانند امیدوار باشند كه در آینده، از موقعیت بهتری برخوردار باشند. بنابراین، زنان برای همیشه از احتمال پیشرفت و ارتقا، كه حتی پست ترین مردان نیز از آن بی نصیب نیستند، به طور كامل محروم می شوند.
بنابراین، درمی یابیم كه در تئوری و عمل، حذف زنان نه تنها غیرتصادفی، بلكه مبتنی بر اصول بوده است. حق تساوی، كه همه انسان های در حكم شهروند ـ اعم از فعال و منفعل ـ از آن برخوردارند، از آنان سلب می شود و اگر چنین باشد، كانت علاوه بر آن كه زنان را از حق قانون گذاری محروم نموده، بدتر از آن، حتی تساوی مورد ادعای خود برای همه انسان ها به عنوان شهروند را نیز از آنان دریغ كرده است. حال این سؤال مطرح می شود كه چرا زنان از امكان پیشرفت محروم گردیده اند؟ برای پی بردن به این مسأله، باید برخورد كانت با مبحث ازدواج، نظریه او درباره تساوی و هم چنین براورد او از ماهیت دو جنس مذكّر و مؤنّث را مورد بررسی قرار داد.
● ازدواج
نظرات كانت درباره ماهیت ازدواج در بخش نخست كتاب متافیزیك اخلاقیات به نام «عناصر متافیزیكی عدالت» آمده است. برخورد كانت با این موضوع سبب خجلت فلاسفه علم اخلاق و قانون گشته است. نظر كانت در مورد آمیزش عمدتاً حیوانی بوده و در نهایت، با شأن و اعتبار انسان در تضاد است. حتی وقتی در قالب ازدواج قانونی باشد هم چنان نگاه او به این مسأله حیوانی است:
«آمیزش نوع منحصر به فرد عیش است و در حقیقت، شهوت و عشق اخلاقی هیچ نقطه مشتركی با یكدیگر ندارند، گرچه این دومی تواندتحت شرایط محدودبرهان عملی از اتحاد و نزدیكی برخوردار شوند.»۲۰
كانت تسلیم شدن به میل لذایذ جنسی را حتی بدتر از خودكشی می داند:
«مردی كه صبورانه بار زندگی را به دوش می كشد، حداقل از روی ناتوانی، تسلیم انگیزه های حیوانی در جهت از بین بردن خویش نمی شود; خودكشی جرأت می خواهد...بااین وجود، فساد غیرطبیعی، كه همان واگذاری كامل خویش به تمایلات حیوانی است، نه تنها انسان را به وسیله شهوت رانی مبدّل كرده است، بلكه به چیزی غیرطبیعی مانند یك شیء نفرت انگیز بدل ساخته و حتی او را از حرمت برای خویش نیز محروم می سازد.» ۲۱
این نوع ادراك از آمیزش، به عنوان شكلی از استثمار دو جانبه كه به قیمت ازدواج تمام می شود حتی اعتراض «زن گرایان» را برانگیخته است. كانت آمیزش را نوعی استثمار مردان به وسیله زنان و بالعكس می داند:
«فمینیست ها از این امر گله دارند كه مردان با زنان مانند یك كالای جنسی رفتار كنند. كانت چنین اظهارنظر می كند كه این گله گذاری حتی عمیق تر از آنچه به نظر می رسد، است. برطبق گفته وی، زن و مرد هر دو با یكدیگر مثل یك شیء رفتار می كنند. این بدان معناست كه دلایل طرف داران حقوق زن مبنی بر این كه آمیزش در جامعه نوین جنبه ای استثماری به خود گرفته است، را می توان به بهترین وجه، نه به عنوان نمونه ای از رفتار غیرانسانی مردان با زنان، بلكه به عنوان مثالی از رفتار غیرانسانی بشر با بشر در كل، مجدداً فرمول بندی كرد.»۲۲
زیربنای تفكرات كانت در كتاب زمینه برای متافیزیك اخلاقیات این است كه استخدام اشخاص به عنوان شیء غیراخلاقی می باشد: «بشر شیء نیست، چیزی نیست كه تنها به عنوان وسیله مورد استفاده قرار گیرد.» ۲۳
«رابطه متقابل» برای كانت، یك مسأله پیچیده است; زیرا رابطه متقابل اشاره به این موضوع دارد كه مناسبات ازدواج بر پایه تساوی استوار است.
از دیدگاه كانت، رابطه متقابل دلالت بر تساوی ندارد و برتری طبیعی مردان نسبت به زنان و حق حكم رانی شوهر بر همسر از ویژگی های نظر كانت است. كانت بر این اعتقاد نیست كه آمیزش در چهارچوب ازدواج در مقایسه با آمیزش در روسپی گری یا زنای محصنه كم تر حیوانی است، بلكه تضمینی می داند كه مانند برده با زن رفتار نخواهد شد. در ازدواج چند همسری یا زنای محصنه، حقوق زنان با مردان مساوی نیست و موقعیت آن ها تا حدّ بردگی تنزّل می یابد.
تمایل كانت برای اعطای حقوقی بالاتر ازیك خدمه یا برده به زنان به معنای علاقه به اعطای تساوی نیست، بلكه او اصرار میورزدكه برتری طبیعی مردان، حق تحكّم شوهران بر زنان را برای مردان و وظیفه اطاعت از شوهران را برای زنان به همراه دارد. كانت بر این اعتقاد است كه زنان با پا نهادن به چهارچوب ازدواج، بر خلاف مردان،استقلال مدنی خویش رامنكرمی شوند!
● تساوی
كانت بسیار روشن و شفّاف اظهار می دارد كه موقعیت واقعی زنان در ازدواج، با موقعیت همسرانشان یكسان نیست. ولی در برخی موارد ، چنین استدلال می كند كه زن و شوهر با یكدیگر برابرند و زن به دلیل منافع مشترك خانواده، از این تساوی صرف نظر می كند: «قوانین قضایی مخالف تساوی میان زوجین نیستند. در نتیجه، تنها هدف از این تسلّط، حمایت از برتری طبیعی شوهرنسبت به زن به منظور تحقق منافع مشترك خانواده است.»۲۴
در این جا استدلال این است كه برتری مردان لزوماً به معنای عدم تساوی طبیعی نیست، گرچه شوهر نسبت به همسر برتر است، ولی زن با شوهر برابر می باشد. به همین دلیل، زن با تصدیق برتری مرد نسبت به خود، حق تساوی خویش را انكار كرده، مطیع شوهر خود می شود.
كانت در برخی موارد دیگر، ادعا می كند كه شوهر و همسر به طور طبیعی، یكسان و برابر نیستند، ولی رابطه متقابل این عدم تساوی را توجیه می كند; به دلیل آن كه زن دارای قدرت سیاسی نیست، تسلّط خود را در خانه اعمال می كند: «چون مرد عاشق صلح و صفا در خانه است، به آسانی به حكومت زن در خانه گردن می نهد.»۲۵اساس استدلال نخست بر وجود تساوی طبیعی استوار شده است كه به طور داوطلبانه انكار می شود. در نتیجه این استقلال (گذشتن زنان از حق تساوی طبیعی خویش)، سود بیش تری از تساوی با مردان را نصیب زنان می كند.
استدلال دوم بر اساس پیش فرض عدم تساوی طبیعی استوار است و صریحاً به ماهیت متمایز و منحصر به فرد زنان اشاره می كند. از دیدگاه كانت، ازدواج وسیله ای است كه زن به واسطه آن، آزادی خویش را به دست می آورد، در حالی كه مرد آن را از دست می دهد!
نكته مهم این است كه در هر حال، زن طبیعتش با مرد متفاوت می باشد و این تفاوت، موقعیت متفاوت وی ـ به عنوان شهروند منفعل و نه فعال ـ را توجیه می كند. حال این سؤال مطرح می شود كه مگر طبیعت زن چیست؟ چرا آزادی، تساوی و استقلال از زنان سلب شده است؟
● ماهیت زن
در كتاب مردم شناسی مبحث «ماهیت دو جنس» مطرح شده است. آنچه كانت در این باره می گوید چیزی جز تبعیض و تعصّب را نشان نمی دهد. وی در رابطه با طبیعت ذاتی زنان چنین اظهارمی كند:
«با بذل بی شائبه توجه نسبت به مردان، شخصیت زنانه نیز ادعای آزادی كرده و به طور هم زمان، در جهت غلبه بر كل نژاد مردان به پا می خیزد. علی رغم آن كه چنین تمایل ناپسندی تحت لوای غلبه تحقق می پذیرد، فاقد بنیانی واقعی و غیرقابل توجیه است. یك زن جوان همیشه با خطر بیوه شدن مواجه است واین ترس او را به آن جا می كشاند كه از همه مردانی كه ثروت قابل توجّهی داشته و قابلیت ازدواج را دارند، دل ربایی كند تا در صورت رخ دادن چنین مسأله ای، خواستگار داشته باشد.»۲۶
هم چنین در جای دیگری می گوید: «در ازدواج، شوهر تنها به همسر خویش اظهار عشق می كند، در حالی كه همسر وی به تمام مردان تمایل دارد. تنها از روی حسودی و خیره ساختن چشم هم جنسان خود، لباس می پوشد تا به لحاظ دل ربایی و فریبندگی، بر سایر زنان پیشی بجوید. از سویی دیگر، مرد فقط طوری لباس می پوشد كه همسرش را در مقابل دیگران شرمنده نسازد. مردان اشتباهات زنان را با گذشت و ملایمت مورد قضاوت قرار می دهند، در حالی كه زنان این كار را با خشونت و به ویژه در مقابل جمع انجام می دهند. اگر به زنان جوان حق انتخاب هیأت منصفه ای منتخب از زنان و مردان جهت قضاوت در مورد تخلف آن ها داده شود، مطمئناً هیأت منصفه ای متشكّل از مردان را برخواهند گُزید.»۲۷
بر همین اساس، اظهارات ناپسند و تحقیرآمیز كانت یكی پس از دیگری ارائه می شود تا آن جا كه او شناخت زنان را بر اساس هوا و هوس و شناخت مردان را برپایه خرد می داند: «زنان باید سلطنت كنند، ولی مردان باید حكومت كنند; چرا كه این هوا و هوس است كه سلطنت می كند و این خرد است كه حكومت می كند.»۲۸
پس مشخص می شود كه نمی توان این دیدگاه كانت را ناگهانی و تصادفی دانست; زیرا سایر جنبه های فلسفه قانون كانت با این عزل نهایی زنان و حذف مؤثر آن ها تطبیق می كند.
این دیدگاه كانت تا آن جا به پیش می رود كه امكان وجود زنان دانشمند را منكر می شود: «زیرا زن دانشمند از كتاب های خود به همان شكل استفاده می كند كه از ساعت خویش. به عنوان مثال، ساعت خود را صرفا به این دلیل حمل می كند كه مردم ببینند كه او ساعت دارد، گرچه این ساعت غالباً یا كار نمی كند و یا با خورشید تنظیم نشده است.»۲۹
بنابران، در مورد دیدگاه بسیار منفی كانت در مورد طبیعت و توانایی های زنان نمی توان شك كرد. شاید عذر آورده شود كه كانت تنها فرزند عصر خودش است، در فضای كوچكی هم چون كونیگزبرگ (Konigsberg) زندگی می كرده و ازنظر مصاحبت با زنان دچار كمبود بوده است، در حالی كه چنین نیست.
در ابتدا، نظرات «مری میجلی» و «جودیت هیوس» ذكر شد كه آن ها هنگام خواندن دیدگاه های فلاسفه بزرگ قدیم درباره زن احساس شرمندگی می كنند. آن ها هم چنین نتیجه گرفته اند كه حتی اگر برای توجیه آكوینیاس یا ارسطو نیز عذر و بهانه ای بتراشیم، با رسیدن به قرن هجدهم تمام این عذر و بهانه ها مردود خواهد بود.
بنابراین، اگر راه به خطا طی می شود، باید رك و ساده به آن اعتراف كنیم. تلاش های ارتجاعی مثبت درجهت پای داری دربرابردگرگونی هاوشكست آن ها،جایگزین هم نوایی بدون تعقل گردیده است.۳۰
هم چنین در آنچه گذشت، به تعارضات موجود در فلسفه سیاسی كانت اشاره گردید. هوارد ویلیامز ادعا می كند كه كشاكش های مزبور تنها بخشی از محافظه كاری كلی كانت محسوب می شود. مقدمه جان لد بر فصل «عناصر متافیزیكی عدالت» نیز اشاره بر این دارد كه این كشاكش ها نمایانگر آگاهی زیركانه ای است از اختلاف فاحش میان آنچه كه هست و آنچه كه باید باشد. یافتن نمونه های محافظه كاری كانت در فلسفه سیاسی وی و در حقیقت، زندگی او كار دشواری نیست. كانت در هیچ جا برای موقعیت پست و ناچیزی كه برای زنان قایل می شود، عذرخواهی نمی كند. در كتاب مردم شناسی تا آن جا پیش می رود كه می گوید: در جامعه متمدن، موقعیت زنان نسبت به جامعه ابتدایی به میزان قابل توجهی بهبود می یابد. او حتی در مورد خطرات اجازه تحصیل زیاد به زنان نیز هشدار می دهد. این گونه برخوردها در نامه های ا و به ماریان هربرت نیز ابراز گردیده است.
ماریان هربرت درباره مسأله ای خیالی، كه نگرانی زیادی به همراه داشت، برای كانت نامه هایی نوشت.
كانت به این نامه ها با لحنی عبوس و اخلاقی پاسخ داد و علاوه بر آن، نامه های این خانم جوان را برای دختر یكی از دوستان انگلیسی خود ارسال كرد تا در مورد آنچه در اثر فكر و خیال زیاد زنان و درماندن در مهار تخیلات آن ها رخ می دهد، به وی هشدار دهد.۳۱
بنابراین، حتی اگر محافظه كاری كانت درفلسفه سیاسی پذیرفته شود،هرگزنمی تواند توجیه كننده برخورد او با زنان باشد.
تعبیر دوم، كشاكش های موجود در فلسفه سیاسی، كانت را به ناتوانی او در تشخیص تناقضات نسبت می دهد. به همین دلیل، آریس اظهار می دارد كه كانت «به طور هم زمان، ازیك سو، نظام رعیتی را مورد حمله قرار داده و از سوی دیگر، از محرومیت تمام اعضای فاقد دارایی جامعه از كل حقوق سیاسی عمده دفاع می كند و هر دو مورد نیز تحت نام عقل و خرد انجام می پذیرد.»۳۲
در فلسفه سیاسی كانت، ترفیع روش های محتمل به مقام نیازهای عقل، بیانگر انكار قاطع این امر از سوی كانت است كه هر چیز بجز وضعیت موجود ممكن است امكان پذیر باشد و این مسأله با توسل جستن به خرد توجیه می شود.
در بحث دیدگاه كانت درباره تساوی زنان، اشاره شد كه كانت نظراتی متناقض دارد: از یك سو، معتقد است كه زن و مرد به طور طبیعی باهم برابرند و در عین حال، زن باید حق تساوی طبیعی خود را برای منافع مشترك خانواده انكار كند. از سوی دیگر، بر این باور است كه زن و مرد به طور طبیعی یكسان نیستند; طبیعت منحصر به فرد زن تقسیم متساوی اختیار و قدرت را غیرمقتضی و نامناسب می سازد.
این مشكل بزرگ و عمیقی برای كانت و عقیده فردگرایی ـ به طور اعم ـ و فردگرایی زن گرایانه به طور اخص ـ است. كیرد (Caird) این موضوع را با اشاره خاصی نسبت به فلسفه كانت ابراز كرده، می گوید: در تمیز میان ازدواج تك همسری از پیوند آزاد، كانت به وحدتی اجتماعی میان دو نفر اشاره می كند و این نكته با نظر اصلی او درباره حق، كاملاً در تناقض است:
«اگر مقوله رابطه متقابل را به طور اكید حفظ كرده و از ادامه راهی كه به مقوله متعالی تر اجتماع زنده ختم می شود امتناع ورزیم، هر شخصی باید به عنوان وسیله و نه هدف برای دیگری در نظر گرفته شود و این پاسخ گویی مورد حظّ نفس است كه به موجب آن، هر فردی وسیله شهوت رانی دیگری می گردد و هیچ یك از طرفین در پی هدف متعالی تر نیستند. با این وصف، كانت در واقع، به رابطه اجتماعی والاتری اشاره دارد كه بر اساس آن، هر فرد هویّت گمشده خودش را در زندگی مشتركی كه در آن سهیم است، باز می یابد.»۳۳
همه نظریه های فردگرایی با چنین مشكلی روبه رو هستند. بنابراین، انتخاب بین فردگرایی و تجزیه و تحلیل خانواده، خواه ناخواه مطرح می شود; خانواده ای كه یك واحد منفرد است و شوهر در رأس آن قرار دارد و از قدرت تصمیم گیری برخوردار است.
خانم الیزابت ولگاست ( ElizabethWolgast) این مسأله پیچیده را این چنین تشریح می كند: «زن و شوهر افراد متفاوتی هستند، با اراده های جداگانه. ممكن است این طور تصور شود كه در موقع تصمیم گیری نهایی، آن ها نهاد كوچكی را تشكیل داده اند و این نهاد به شیوه خود تصمیماتی اتخاذ می كند كه اعضای آن مشتركاً مسؤولیت این تصمیمات را بر عهده دارند. با این وجود، این نمونه با الگوی ذرّه گرایی در تضاد خواهد بود; زیرا از نقطه نظر دیدگاه اجتماعی، طرفین موردنظر نه افراد كاملا مجزا و نه یكی در كل به حساب می آیند. ساده تر بگوییم كه شوهر معرّف هر دو خواهد بود و این در خدمت خصایص سطحی ذرّه گرایی است. رئیس خانواده مثل یك شخص مجرّدسخنگوی یك واحد ذرّه گانی محسوب می شود.۳۴
در مورد كانت نیز همین طور است: «اگر بخواهیم وصلت و پیوندی هماهنگ و پایدار داشته باشیم، پیوند دو نفر به شكلی كه برای طرفین خوشایند باشد كافی نیست، بلكه یكی باید تابع دیگری باشد.»۳۵ و بر همین اساس، كانت به طبیعت زنان روی آورده تا ادعای خود مبنی بر تابع بودن زن و حاكم و مسلّط بودن مرد را توجیه كند.
با همه این اوصاف، عقیده فردگرایی این معمّا را كنار می گذارد; زیرا به عنوان یكی از اصول، حكم می كند كه یكی باید مسلّط باشد و دیگری تسلیم. حتی اگر فردگرایی زن گرایانه (فمینیستی) نیز باشد، نخواهد توانست از خواسته های داخلی خود فرار كند. زبان سلطه از اركان اساسی فردگرایی به حساب می آید و تنها با رها كردن عقیده فردگرایی، قادر به تعلیق آن هستیم. بنابراین، عقیده زن گروی فردگرایانه متهم به تبدیل زنان به مردان كاذب است و می توان نتیجه گرفت كه كانت توانایی آن را ندارد كه فراتر از سنّت های اجتماعی دوره خویش را ببیند.بنابراین، كنارگذاردن برخی از سنن و جایگزین كردن برخی سنن دیگر، پیشرفت تلقی نمی شود، به ویژه آن كه الگوی فلسفی هر دو نیز ناقص باشد.
نویسنده:حسن فراهانی
پی نوشت ها
۱ـ شرف الدین خراسانی، از برونو تا كانت، چاپ اول، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، سال ۱۳۵۴، ص ۱۸۷ ـ ۱۸۸
۲- Women ¨s Choices.
۳- Mary midgley and Judith Hughes, wometn ¨s choices (weidenfeld and Niclson, ۱۹۹۳), p.۷۰.
۴- Ground work for a Metaphysic of Morals.
۵- Theory and Practice.
۶- Metaphysic of Marals
۷- Anthropology.
۸- Aris, p. ۹۸ (perhaps Aris exaggerates some what here: the denial of political rights to some members of society does not hecessarily amount to applauding serfdom, as he suggests).
۹- First Critque
۱۰- Howard Willams, Kant ¨s Political Philosophy (Black well, ۱۹۸۳) p. ۱۷۹.
۱۱- Morris R. cohen ¨A critique of Kant¨s philosophy of law,in G. T. Whitney and D. F Bowers (eds) The Heritage of Kant (Russell and Russell, ۱۹۶۵)) p. ۲۹۶.
۱۲- The Metaphysical Elements of Justice, trans. John Ladd (Bobbs - Merrill, ۱۹۶۵) P. xxix.
۱۳- Metaphysic of Morals, sect. ۴۶, in H. Reiss (ed), trans. H. Nisbet, Kant¨s Political writihgs (Cambridge university Press, ۱۹۷۰), p. ۱۳۹. All page referehces to Metaphysic of Morals and Theory and Practice are to the Reiss edition, Unless otherwise stated.
۱۴- Metaphysic of morals, sect.۴۶,p.۱۴۰.
۱۵- I bid., P. ۱۳۹.
۱۶- I bid., pp. ۱۳۹ - ۱۴۰.
۱۷- I bid., P. ۱۴۰.
۱۸- afortiri.
۱۹- Metaphysic of Morals, Sect. ۴۶, p.۱۴۰.
۲۰- The Dovtrine of Virtue (part O of the metophysic of morals), trans. M. Gregor (Harper and Row, ۱۹۶۴) P.۹۰.
۲۱- The Doctrin of Virtue, p. ۸۹.
۲۲- Howard willamw, p.۱۱۸.
۲۳- Ground Work for a Metaphysic Morals, Ak. ۴۲۷-۹.
۲۴- Metaphysical Elemetns of Justice, ch. O., sect. ۲۶, as quoted in B. Edelman, The Ownersship of the Imoge (Routledge and Kegan Paul, ۱۹۷۹).
۲۵- Anthropology from a pragmatic point of View, Trans, M. Gregot (Martinus NIjhogg, the Hague, ۱۹۷۴) P. ۱۶۷.
۲۶- I bid. , P. ۱۶۸.
۲۷- I bid. , p. ۱۷۰.
۲۸- I bid. , p. ۱۷۲.
۲۹- I bid. , p. ۱۷۱.
۳۰- Midgley and Hughes, pp. ۴۵-۶.
۳۱-Kant:Philosophicall Correspohdehce, ۱۷۵۹-۹۹, ed . Arhulfzweig (University of chicago, ۱۹۶۷),p.۲۰۴ and Introduction, PP.۲۵-۶.
۳۲- Aris, p. ۹۸.
۳۳- E. Carid, The Critical Philosophy of Kant James Maclehose and sons, ۱۸۸۹), Vol II , ۳۶۱m h.L.
۳۴- Elizabeth H. Wolgast, Eguality and Rights of Women (cornell University,۱۹۸۰) PP. ۱۴۵-۶.
۳۵- Anthropology. P. ۱۶۷.
منبع:ماهنامه معرفت ، شماره ۴۲
منبع : خبرگزاری فارس


همچنین مشاهده کنید