جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


یک میهن ، یک ارتش


یک میهن ، یک ارتش
● گزارش از كتاب «سیری در تاریخ ارتش در ایران»
ارتش در مفهوم امروزی آن حدوداً به زمان عباس میرزا و در نتیجه شكست ایران از روسیه باز می گردد. پیش از آن ایرانیان ارتش و سپاه منسجمی از خود نداشتند، اگرچه جنگ ها، فتوحات و شكست های سهمگینی در تاریخ ارتش ایران به ثبت رسیده اما هیچ گاه همانند دوره عباس میرزا ارتش محور و اركان حكومت تلقی نمی شد و در بیداری ایرانیان سهم قابل توجهی نداشته است. برای ایرانیان دو دوره پیش از عصر قاجار به جهت تكوین و پیدایش ارتشی قدرتمند همواره قابل توجه بوده است.
ظهور نادرشاه در عرصه سیاسی ایران یكی از نقاط عطف ارتش در این دوران است. به قدرت رسیدن نادرشاه موجب شد كه ارتش پراكنده ایران به دور او جمع شوند و در اندك زمانی ارتش ایران به چنان نیرویی دست یافت كه جهان را متوجه خود كرد. نادرشاه اشرار افغانی را چنان تادیب كرد كه فقط زنان بیوه افغانی با كودكان صغیرشان به قندهار و كابل رسیدند. وی سواحل ایران را از وجود سربازان روسیه پاك كرد، ارتش عثمانی را كه تا تهران و حوالی اصفهان پیش آمده بودند تا كنار دجله عقب نشاند و در نهایت اردوكشی و فتح هندوستان از شاهكارهای نظامی نادر در سال ۱۱۵۱ق، یكی از غرورانگیزترین فتوحات ایرانیان دانسته شد.
دوران سی ساله سلطنت كریم خان زند یكی دیگر از مقاطع تاریخی ایران بود كه به رغم ناملایمات آن كریم خان جز خاموش كردن فتنه های داخلی و تصرف بصره كاری در پیش نگرفت حتی در پیمان معروف خود با انگلیس ها جز از روابط سیاسی و بازرگانی سخن دیگری به زبان نیاورد. حتی به روایت نویسنده كتاب «سیری در تاریخ ارتش ایران» در دوران زندیه یك قسمت از ارتش در خراسان اطراف شاهرخ شاه پسر رضاقلی میرزا، نوه نادر را گرفتند و آنان نیز به همان سلطنت حدود خراسان قناعت كردند. در سال ۱۱۹۳/ ۱۷۷۸ كه كریم خان زند درگذشت، آرامش ایران دستخوش اختلاف در دودمان زندیه شد.
● ارتش در قاجاریه
آقا محمدخان سرسلسله قاجار اگرچه مرد قدرتمند و جنگجویی بود اما هرگز صاحب ارتش منظم و صاحب تجهیزاتی نشد. سازمان ارتش به همان نظم سابق باقی ماند تنها تدبیر و درایت محمدشاه ارتش را نسبت به دوران صفویه، افشاریه و زندیه متمایز می كرد. مهمترین اتفاق دوران آقا محمدخان لشكركشی سپاه وی به گرجستان بود كه به قصد سركوبی هراكلیوس انجام می گرفت. هراكلیوس چندان مقاومتی از خود نشان نداد و به كوهستان كاخت و كرتیل گریخت و آقامحمدخان نیز به قتل و غارت گرجستان و سپس تفلیس دست زد.
فتحعلی شاه دومین پادشاه قاجار پادشاهی ضعیف النفس بود، چون توان اداره كشور نداشت غالب اوقات خود را صرف عیاشی و خوشگذرانی می كرد. این بی تدبیری و خیره سری سرنوشت خوشایندی را برای ایرانیان رقم نزد. در واقع، شروع انحطاط ارتش ایران از این تاریخ آغاز شد. «هنوز مردانی كه در ركاب نادر در هندوستان و تركستان و بغداد شمشیر زده بودند زنده و شاهد انحطاط و زوال ارتش ایران بودند، ولی با یك پادشاه عیاش و خسیس و بی حال چه می توانستند بكنند. اگر كوچك ترین تذكری می دادند سر خود را از دست داده بودند، حاج ابراهیم خان كلانتر، میرزا ابوالقاسم قائم مقام، میرزا تقی خان امیركبیر و میرزا حسین سپهسالار، صدراعظم های مقتدری بودند كه به دستور و تحریك همین سلاطین ضعیف النفس شربت شهادت نوشیدند.»(ص۳۲)
در دوران ناصرالدین شاه سپاه ایران در دوران دو صدارت وضعیت متفاوتی به خود گرفت. صدارت میرزاآقاسی پس از قتل قائم مقام فراهانی همه آرزوهای او را بر باد داد و ارتش جایگاه واقعی خود را از دست داد. اما امیركبیر دومین صدراعظم ناصرالدین شاه همه آنچه را كه پیشینیان وی باید انجام می دادند به نحو بی بدیلی متحقق كرد.
● عصر مشروطیت و دوران نابسامانی های اجتماعی
مشروطیت در ایران اگر چه قانون و پارلمان و یك سلسله از مقررات را در اذهان و در متن جامعه برد اما كمتر قانونی در كشور ضمانت اجرایی یافت. در هر ناحیه ای از ایران، هر كس قدرقدرت تر بود، فرمانروایی می كرد. حكومت مركزی هم تنها مرتب كابینه عوض می نمود و شاهد این وضع نكبت بار بود، بدون اینكه كاری از دستش ساخته باشد. ارتش رنگارنگ ایران تابع وضع عمومی كشور بود. روزی نبود كه خبر زد و خورد قزاق و ژاندارم یا آژان و سرباز به گوش نرسد. سربازان ولایات و قراسوران های محلی به طور منظم حقوق دریافت نمی كردند و از راه هیزم شكنی، تخم مرغ فروشی و از این قبیل كارها امرار معاش می نمودند، دسته های مختلف سرباز با شكم گرسنه و پوشاك ژنده در معابر به چشم می خوردند.
مشاهده این مناظر رقت بار، برای هر ایرانی با شرف قابل تحمل نبود. خزانه دولت تهی و سراسر كشور در گرو روسیه و انگلیس بود. قدرتمندان مالیات پرداخت نمی كردند و ضعفا هم كه آه در بساط نداشتند. به همین علت، پولی در خزانه دولت نبود كه حقوق نظامیان و كارمندان دولت را بدهند. لذا حقوق آنان چند ماه عقب می افتاد. گاهی به جای پول، آجر، كاه و یا یونجه بابت حقوق به مستخدمین دولت می دادند. بدبختی و آشفتگی به منتهای درجه رسیده بود. قحطی مصنوعی كه بر اثر ورود ارتش بیگانه ایجاد شده بود موجب بیماری مسری شد. در چنین فضایی بود كه همه در اندیشه یك مصلح نجاتی بودند. از طرفی نیروهای انگلیسی دیگر توان مالی و اداری اشغال ایران را نداشتند به همین دلیل بود كه آیرونساید را مامور تاسیس ارتشی كردند كه نیازمند یك فرمانده ظالم و دیكتاتور بود.
رضاخان به خوبی این نقش را می توانست انجام دهد. پس از انفصال افسران روسی در اواخر بهمن ۱۲۹۹ خ، سرتیپ رضاخان كه فرمانده آتریاد همدان بود، به فرماندهی آتریاد تهران و سرتیپ احمدآقا (امیر احمدی) كه به فرماندهی هنگ سوار گارد قزاقخانه منصوب شده بود، به منظور نامعلومی به طرف تهران حركت می كنند. پس از مختصر توقفی در ینگه امام، كرج و كلاك را اشغال می نمایند. روز سی ام بهمن هیات وزرا و دربار از حركت واحدهای قزاق به طرف تهران متوحش شده و از طرف شاه به آنان فرمان مراجعت به قزوین داده می شود. در همین ضمن، سید ضیاءالدین و سلطان ژاندارمری كاظم سیاح و چند نفر دیگر از كمیته آهن، سرتیپ رضاخان را كه با اطلاع قبلی آنان دست به چنین اقدامی زده بود، در قریه آق بابا، نزدیكی قزوین ملاقات و در انجام نیات خود پافشاری می كنند. در این موقع سرتیپ رضاخان، افسران و درجه داران را دور خود جمع می كند و در مورد هدف و منظور خود بیاناتی در این زمینه ایراد می نماید:
«همقطاران عزیز: به خوبی می دانید كه ما برای دفاع از آب و خاك وطن خود تا آنجا كه میسر بود جانفشانی كردیم، در باتلاق های گیلان با شكم گرسنه و لباسی پاره زیرباران های سیل آسا سینه خود را آماج گلوله های بلشویك ها و متجاسرین نمودیم، ولی باید اقرار كرد كه با این فداكاری ها، منافع مشتی خائن را در مركز حفظ می كردیم. در برابر این از خودگذشتگی ها، رجال بی عاطفه تهران كه ما را در پنجه جنایات افسران روسی می دیدند، حاضر نشدند با ما هماهنگی كنند. اینها با آسایش جانبازان وطن موافقت ندارند، اینها، همان عنصر خیانت پیشه ای هستند كه خون ملت را مكیده و به كشور خود و سربازان وطن پرست ایران خیانت می كنند. اینك ما می رویم احقاق حق نموده و انتقام خود را از این ناكس ها بگیریم، برای اینكه هنگام ورود به پایتخت دست خالی نبوده و پیش اطفال خود شرمنده نباشید، دستور دادم فوراً به درجه داران سی تومان و به قزاق بیست تومان داده شود.»
روز سوم حوت (اسفند) ۱۲۹۹ خ، واحدها با اخذ دستورات كافی روانه تهران می شوند. سپهدار اعظم نخست وزیر ایران، معاون خود را برای كسب اطلاع از چگونگی این حركت ناگهانی قزاق به طرف كرج می فرستند و به واحدهای بریگاد مركزی دستور می دهد تمام نیروهای سوار و پیاده و توپخانه، خندق بین دروازه قزوین و دروازه گمرك را اشغال نموده و از ورود قزاق جلوگیری نمایند. ولی چون هیچ یك از افسران و افراد، دل خوشی از اوضاع نداشتند و نگران آینده كشور بودند، هنگام ورود قزاق ها نه تنها عكس العملی از خود نشان نمی دهند، بلكه با نیات آنان موافق و هماهنگ می شوند.
● ارتش در عصر پهلوی
به روایت استفانی كرونین نخستین و بنیادی ترین وظیفه ای كه از سوی دولت در دوره پهلوی یكم انجام گرفت تاسیس ارتشی براساس خدمت نظام همگانی و اجباری بود. تصمیم رضاخان برای تحقق این برنامه، مهم ترین جاذبه حكومت او برای ناسیونالیسم ایرانی بود. چه آنكه در اسفند ۱۲۹۹ با قوای قزاق خود دست به كودتا زد.
پیش از آن، به روایت یكرنگیان «فتنه و آشوب و هرج و مرج سرتاسر ایران را فرا گرفته بود. بلشویك های متجاسرین در صفحات گیلان و مازندران منطقه را ناآرام كرده بودند. میرزا كوچك خان این گیلك شجاع و وطن پرست، ارتش آن روز ایران را به زانو درآورده بود. اقبال السلطنه ماكویی در ماكو و اسماعیل آقا سمیتقو در خطه جواهرخیز آذربایجان مشغول بودند. اكراد، سردار رشید كردستانی و گروهی از الوار در غرب، دست به طغیان زده بودند. خوزستان كه دربست در اختیار شیخ خزعل بود. هیچ مأموری بدون موافقت او جهت خدمت در خوزستان از مركز انتخاب نمی شد. فارس، كرمان و اصفهان زیر مهمیز ارتش انگلستان و زیر فرمان دوگلاس فرمانده پلیس جنوب بودند. مكران در اختیار سرداران بلوچ بود آنان تا پشت دروازه های كرمان به قتل و غارت می پرداختند. خراسان در اختیار احمد قوام (قوام السلطنه) بود.» (ص۲۴۷)
یك سال پس از كودتا رضاخان دوره ۱۳۰۰ تا ۱۳۰۵ را شاید بتوان دوره انتقالی، دوره فترت و مبارزات بر سر قدرت توصیف كرد كه سرانجام رضاخان با یك رشته اقدامات سیاسی و نظامی در آن پیروز شد. پنج سال بعد یعنی از ۱۳۰۵ تا ۱۳۱۰ دوره رشد خودكامگی و استبداد بود كه شاه فرمانروای مطلق بود، گرچه هنوز با كسانی رایزنی می كرد و آنان را در حكومت مشاركت می داد و طبقات متوسط جدید هنوز تا حدی از او پشتیبانی می كردند و بالاخره ده سال دوره سوم از ۱۳۱۰ تا زمان اشغال ایران توسط منتقدین در ۱۳۲۰ است كه قدرت شاه نه تنها خودكامه بلكه خودسرانه نیز شد و حمایت همه طبقات جامعه از بالا و پایین و متجدد و سنتی را از دست داد.
سرتیپ میرحسین یكرنگیان
انتشارات خجسته
چاپ اول: ۱۳۸۴
مجید یوسفی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید