شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

سوختن کتری (دوآلیسم)


سوختن کتری (دوآلیسم)
از آن زمان كه دكارت به مسئله ذهن و جسم پرداخت تا امروز این مسئله یكی از مباحث عمده فلسفی بوده است كه به صور مختلف فیلسوفان را مشغول خود كرده است. دكارت قائل به ثنویت ذهن و جسم بود. البته «دوآلیسم» براساس این كه چگونه ذهن و جسم از طریق رابطه علی با هم در ارتباطند به انواع مختلفی تقسیم می شود. نوع مشخص و شناخته شده آن همان است كه «دكارت» مطرح كرده است، یعنی «تعامل دوگانه انگارانه». دكارت میان دو جوهر مجزا تمایز قائل می شود. جوهر جسمانی (بدن) و جوهر ذهنی یا روانی. این دو جوهر در انسان متحد شده اند و به نحو بسیار پیچیده ای با یكدیگر در هم كنش و تعامل هستند.
مثلاً وقتی كسی به كتری داغ دست می زند، پوست دستش می سوزد و این یك رویداد مادی است؛ اما دردی كه به واسطه آن احساس می كند رویدادی ذهنی است. برعكس، تصمیم گرفتن برای رفتن به پیاده روی، رویدادی ذهنی است و انجام دادن آن حالتی مادی. دكارت معتقد است ذهن ما برخلاف بدن ما، خواص مكانی ندارد و محدود به مكان نیست.
او می گوید: «امتداد در طول، عرض و عمق ماهیت جوهر جسمانی را تشكیل می دهد و تفكر ماهیت جوهر روانی را می سازد. تمام خواصی را كه ما در جوهر ذهنی (روانی) می یابیم صرفاً اشكال مختلف تفكر هستند.» از نظر دكارت تعامل میان ذهن و جسم دوطرفه است. برخی از متفكرین معاصر تعبیر جدیدی از دوآلیسم دارند، آنها بیان می كنند كه وجودهای انسان مادی هستند اما ویژگی های روانی دارند و این ویژگی ها غیرمادی هستند. (dual- aspect theory)
۱- حالت های روانی مشاهده پذیر نیستند. زمانی كه دست فردی به كتری داغی می خورد، مشاهده كننده فقط برداشتن دست را می بیند و صدای «آخ» را می شنود اما هیچ احساسی از درد آن فرد ندارد مگر آنكه در درونش باشد و آنچه را در ذهن او می گذرد ببیند. البته ویتگنشتاین در كتاب پژوهش های فلسفی خود وجود احساس های خصوصی را انكار می كند. وی در آنجا به مسئله درد می پردازد و از طریق بررسی كاربرد زبانی آن نشان می دهد كه این واژه معنای خود را نه از طریق رجوع به درون بلكه با توجه به محیط پیرامون پیدا می كند.
۲- حالت های روانی بعد مكانی و فضایی ندارند. وقتی فردی ابراز خوشحالی می كند آیا می توان محل خوشحال بودن را در مغزش مشخص كرد؟ یا این احساس در تمام وجود او است؟ یا اصلاً در جای دیگری قرار دارد؟ حالت خوشحال بودن مانند چیزهایی نیست كه می تواند در محل خاصی وجود داشته باشند.
۳- حالت های روانی برخلاف حالت های جسمانی خواص فیزیكی ندارند یعنی رویدادهای روانی دارای حجم یا حركت به معنای فیزیكی نیستند. ما هیچ گاه نمی توانیم یك «اندیشه» را وزن كنیم یا بگوییم احساسات سرعتی معادل ۱۰ كیلومتر بر ساعت دارند. آنچه غیرحسی است نمی توانیم لمسش كنیم و برعكس حالت های جسمانی مستلزم عینیت هایی هستند كه دارای حجم و حركتند. اما جوهر روانی كه زاینده این رویدادها است حجم و حركت ندارد. مثلاً وقتی فكر می كنیم كه سفر با هواپیما را دوست داریم، مفهومی از هواپیما به ذهن می آید كه حجم یا بعدی ندارد.
۴- حالت های روانی كیفیات ذهنی (subjective) معین مخصوص به خود دارند. مثلاً احساس درد سوختن انگشت با احساس دیدن یك آسمان آبی و یا شنیدن یك موسیقی خوب یكسان نیست. فیلسوفان جنبه های ذهنی حالت های روانی را كوالیه (qualia) می نامند. (Qual) یك رویداد یا حالت روانی و ادراك آن رویداد یا حالت است آن گونه كه به آگاهی عرضه می شود، مانند احساس درد كه فلاسفه آن را یك «احساس خام» (Raw feel) می نامند.
این ادراكات جوهر روانی دارند و حالت روانی را همان گونه كه هستند بیان می دارند و قابل تحویل به حالت های فیزیكی نیستند. تجربه شخصی ای را كه فرد از این احساسات دارد نمی توان عینی كرد. اما همین كه این تجربه برای او وجود دارد اثبات می كند كه موجودی خودآگاه است. «توماس ناگل» در مقاله ای با عنوان «خفاش بودن به چه می ماند؟» این مسئله را تبیین می كند. «ناگل» در آن مقاله بیان می كند خفاش ها از نوعی صدای مخصوص استفاده می كنند كه به صورت جیغ هایی با صدای بلند است و به آنها اجازه می دهد تا در یك غار تاریك پرواز كنند و با این صداها فاصله، شكل و اندازه چیزی را درك كنند؛ مانند آنچه كه ما از طریق بینایی دریافت می كنیم كه البته متفاوت از آن است.
مطمئناً خفاش ها تجربیاتی دارند كه ما نمی توانیم بدانیم كه چه هستند. زیست شناسان بخش های مغز خفاش را بررسی كرده اند و چگونگی عمل دستگاه های عصبی خفاش برای صدای او را ترسیم كرده اند. اما درك ما از چگونگی كاركرد مغز خفاش می تواند به ما بگوید كه «خفاش بودن به چه می ماند؟» قطعاً نه. برای آن كه بدانیم «خفاش بودن به چه می ماند» باید خفاش بود. «ناگل» تاكید می كند: «بسیار دشوار است كه بتوان به واسطه ویژگی عینی تجربه و فارغ از منظر خاصی كه فاعل تجربه به آن قائل است معنای آن تجربه را دریافت.» استدلال چهارم را این گونه نیز می توان صورت بندی كرد: حالت های روانی كیفیات ذهنی معین مخصوص به خود دارند و قابل تحویل به حالت های فیزیكی نیستند.
در نوبت قبل ویژگی های دوآلیسم توضیح داده شد اما استدلال های خود دكارت در این زمینه چیست؟ قبل از آن كه به آن بپردازیم توضیحی درباره «قانون لایب نیتس» ضروری است. دكارت برای دفاع از دوآلیسم خود از خصیصه و ویژگی ای استفاده می كند كه ذهن آن را دارد اما مغز فاقد آن است. این ویژگی «نامیرایی» یا «جاودانگی» است (immortality).
دكارت برای این منظور از اصل كاملاً معقولی استفاده می كند؛ اصلی كه به قانون لایب نیتس معروف است و بیان می دارد اگر A وB یكسان و همانند هستند بنابراین تمام ویژگی ها و خاصه های آنها نیز یكسان است. گاهی از این اصل به «نامتمایز بودن این همان ها» یاد می شود. (indiscernibility of identicals) در واقع این قانون بیان می دارد كه اگر یك ویژگی یافت شود كه A آن را داراست اما B فاقد آن است، بنابراین AوB موجودیت های مجزایی خواهند بود. این قانون در هر دو استدلال دكارت برای دوآلیسم استفاده می شود. شكل قیاسی استدلال به صورت زیر است:
A ویژگی P را داراست
B ویژگی P را ندارد
اگر A ویژگی P را داشته باشد و B فاقد آن ویژگی باشد، پس A همانند B نیست
استدلال مربوط به «جاودانگی» نیز شكل منطقی بالا را دارد كه به لحاظ قیاسی معتبر است. بنابراین برای رد نتیجه بایستی یكی از مقدمات استدلال را رد كرد. مقدمه سوم یا همان قانون لایب نیتس درست است. بنابراین بایستی یكی از دو مقدمه اول را رد كرد.
● استدلال اول دكارت
دكارت از ایده «شك» برای حل مسئله ذهن و جسم استفاده می كند. در «تاملات دوم» دكارت ادعا می كند كه شما نمی توانید در این كه ذهنی دارید شك كنید. برای این كه شما بتوانید در ذهن خودتان «شك» كنید بایستی ذهنی داشته باشید تا چنین فكری بكنید. او معتقد است اما در وجود بدن می توان «شك» كرد و می توان این تصور را كرد كه ما روحی «نا متجسد» هستیم. دكارت نتیجه می گیرد كه «ذهن» ویژگی و خاصه ای دارد كه بدن فاقد آن است. ما می توانیم در وجود بدن شك كنیم اما در وجود ذهن و نفس نمی توانیم. بدین ترتیب دوآلیسم از طریق قانون «لایب نیتس» نتیجه می شود.
دكارت مدعی است كه ذهن خاصه «وجود غیر قابل شك» دارد و بدن فاقد این ویژگی است. این كه شیء X این ویژگی را دارد بدین معنی است كه مالك و صاحب X نمی تواند در این كه X وجود دارد، شك كند. اما در استدلال دكارت اشتباه ظریفی وجود دارد. ویژگی هایی كه مستلزم مفاهیم روانشناختی هستند مانند «شك كردن»، «خواستن» و نظایر آن تا حدی گمراه كننده اند. به نظر می رسد قانون لایب نیتس می تواند برای این ویژگی ها به كار رود اما چنین نیست.
به این مثال دقت كنید: فرض كنید كه مری «می خواهد» با سوپرمن ازدواج كند، مری نمی داند كه «سوپرمن» و «كلارك كنت» هر دو یك شخص هستند. «كلارك كنت» خبرنگار بی عرضه یك روزنامه است. اگر از «مری» سئوال كنید كه آیا او «می خواهد» با كلارك كنت ازدواج كند، پاسخ او منفی است. آیا از قانون لایب نیتس نتیجه می شود كه سوپرمن و خبرنگار بی عرضه روزنامه دو فرد متفاوتند؟ قطعاً استدلال زیر نامعتبر است:
▪مقدمه اول: مری می خواهد با سوپرمن ازدواج كند
▪مقدمه دوم: مری نمی خواهد با خبرنگار بی عرضه روزنامه ازدواج كند
▪نتیجه: سوپرمن و خبرنگار بی عرضه روزنامه دو شخص متفاوتند
این استدلال ویژگی ای را توصیف می كند كه سوپرمن واجد آن است اما خبرنگار بی عرضه روزنامه فاقد آن است و نتیجه می گیرد این دو نفر، افراد متفاوتی هستند. اگر به این استدلال دقت شود می بینیم كه هیچ ویژگی ای را توصیف نمی كند. سوپرمن و كلارك كنت واقعاً ویژگی های یكسانی دارند. این كه مری آرزو دارد این گزاره كه «مری با سوپرمن ازدواج می كند» صادق باشد و این گزاره كه «مری با كلارك كنت ازدواج می كند» كاذب باشد، نشان نمی دهد كه سوپرمن و كلارك كنت ویژگی های مختلفی دارند. دكارت می گوید كه من قادر هستم بر این گزاره كه «من مغزی دارم» شك كنم اما بر این گزاره كه «من ذهنی دارم» نمی توانم شك كنم. اما از این نتیجه نمی شود كه ذهن من ویژگی متفاوتی با مغز من دارد.
در واقع «شك كردن» و «آرزوكردن» نگرش هایی (گرایش هایی) (attitude) هستند كه ما نسبت به گزاره ها داریم. «شك كردن»، «آرزوكردن» و «باور داشتن» مثال هایی از این «نگرش های گزاره ای» (propositional attitude) هستند. نكته مهم این است كه آن چه مربوط به گزاره ها است از آن چه مربوط به خود اشیا و اعیان است (كه گزاره ها درباره آنها هستند) مجزا است. این كه من می خواهم یك گزاره صادق باشد و دیگری كاذب، این نتیجه حاصل نمی شود كه آنچه گزاره اول درباره آن است با آنچه گزاره دوم درباره آن است، متفاوت است.
در مثال بالا گزاره «مری با سوپرمن ازدواج می كند» از این گزاره كه «مری با كلارك كنت ازدواج می كند» متفاوت است اما این نتیجه حاصل نمی شود كه فردی كه گزاره اول درباره آن است با فردی كه گزاره دوم درباره آن است متفاوت است. حال به این دو گزاره دقت كنید: ۱- « من نمی توانم در این كه ذهنی دارم شك كنم» و ۲- «من می توانم در این كه بدنی دارم شك كنم». در اینجا گزاره «من ذهنی دارم» با گزاره «من بدنی دارم» متفاوت است اما این نتیجه حاصل نمی شود كه ذهن از بدن من متفاوت است. بنابراین «وجود غیر قابل شك» ویژگی و خاصه یك شیء نیست بلكه شك كردن چیزی است كه ما می توانیم نسبت به یك گزاره داشته باشیم یا نداشته باشیم. استدلال اول دكارت برای دوآلیسم نامعتبر است.
احمدرضا همتی مقدم
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید