جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


حسرت طبقه متوسط


حسرت طبقه متوسط
● نگاهی به فیلم «باغ های كندلوس» ساخته ایرج كریمی
نبض «باغ های كندلوس» در نوسان حال و آینده می زند و میان تاریخ و خاطره و دغدغه های درونی انسان معاصر از عشق بنا می شود همچون شعری كه به تصویر درآمده است. شعری نو كه لایه های پیچیده و عمیق آدمی را در دالان های پرپیچ و خم و تاروپود مبهم هستی می سراید و حسرت نوستالژیك عاشقانه آدمی را برمی انگیزد. تجربه عاشقانه ازدست رفته ای كه در ساختار مدرن زندگی تنها به خاطره ای تبدیل می شود خاطره ای از دلبستگی كه تنها به وابستگی تهی از معنی و گویی به اسطوره ای بدل می گردد كه در زمانه معاصر دور از دسترس شده است. از سخنان و جست وجوی آن سه مرد همین نكته برمی آید كه آنان به دنبال فهم این اسطوره هستند. رابطه عاشقانه آبان و كاوه برای آنان قابل درك نیست گرچه آنان خود در گذشته ای نه چندان دور این موقعیت پیچیده انسانی را تجربه كرده اند.
تجربه ای كه امروز تنها در حافظه تاریخی آنان به خاطره ای تبدیل شده است و در پشت ابرهای روزمر گی به فراموشی سپرده می شود. و بیش از آنكه چهره ای از واقعیت باشد به رمز و رازی می ماند كه باید كشف شود. عشق آبان و كاوه برای آنان تذكر است تا خاطرات فرورفته در ضمیر ناخودآگاه شان را به یادشان آورد و به سطح آگاه ذهن منتقل كند تا مثل عاشقان دوباره به بالا نگاه كنند و دریابند كه به قول علی برای دوستی اعتماد لازم است نه هوش! هوشی كه برای روشنفكران در ساحت زیست عاشقانه گاه به دردسری می ماند كه پارادوكس عقل و عشق را دامن می زند و پای عشق در شنزار عقل به گل می نشیند و این قطعاً با حقیقت درون آنان در تعارض ذاتی قرار دارد، تعارضی كه در عصبیت درونی همه آدم های فیلم به نوعی دیده می شود.
خشم درونی از ناتوانی خویش در برون رفت از این پارادوكس عقل و عشق كه در بستر ساختارهای آهنین جامعه مدرن، بغرنج تر شده است.
قهوه تلخی كه گویی به تقدیر ذاتی روشنفكری در جامعه ما بدل شده است و انگار از نوشیدن آن گریزی نیست. شوكرانی كه از حمید هامون و محمود شایان و مریم بانو گرفته تا علی مشرقی و استاد ادبیات شب های روشن و همین علی و بیژن و سعید باغ های كندلوس از آن نوشیده اند. اساساً در ساحت زیست انسانی از تعامل معرفت و محبت گریزی نیست چه بسا معرفت هایی كه بر ستون محبت استوار شده است و چه عشق هایی كه مبداء معرفت های درونی و بیرونی بوده است. عرفان كهن فرهنگ ما گواه همین معناست. اما تقدیر تاریخی این امتزاج همواره وضعیت «تنهایی» برای روشنفكران ما بوده است.
به قول دریا دوست آبان «تنهایی محترم» كه زیباشناسی پنهان آن تحمل بودن را افزایش می دهد. تجربه دشواری كه همواره دامنگیر طبقه متوسط می شود همان طبقه ای كه به قول ماركس دارای روحیات رمانتیك هستند كه میان عقلانیت مدرن و حس نوستالژیك سنت سیر می كنند. گاه به آرامش صوری گذشته حسرت می خورند و گاه از غیرمدرن بودن جامعه خود شكوه دارند. لذا نه در طبقه پرولتاریا فهمیده می شوند و نه با فرهنگ بورژوایی سازگار می گردند به همین خاطر فراروایت های كلانی چون عشق برای آنان به آرمانی نوستالژیك می ماند كه در حسرت دائمی فقدان در زندگی آنان حضور دارد و اتفاقاً متوسط بودن نه صرفاً در مسائل معیشتی كه در ساحت معرفتی ما ظهور می كند و تنها ادای روشنفكرانه زیستن یا بورژوا بودن برایمان می ماند.
برای همین است كه نه تنها ماشینمان همیشه پیكان است بلكه تاریخ و شئون مختلف زندگیمان درحد پیكان باقی می ماند و همین متوسط بودن گاهی در گلوگاه های تاریخ میل به گذشته را در ما زنده می كند و محور تاریخ را بر گردش دوار به سكون می كشاند. یقه سفیدانی كه همیشه یقه هایشان چركین است!
ایرج كریمی موقعیت دراماتیك این طبقه متوسط را در ساختار پیچیده و نمادین روایت خود به تصویر و ضعف تاریخی آنان را در مناسبات عاطفی _ انسانی به نقد می كشد و به نوعی به روانكاوی اجتماعی روشنفكران جامعه ما می پردازد (البته اگر دایره تعریف روشنفكری را وسیع تر لحاظ كنیم.) اما ایرج كریمی نیز گویی روشنفكر خود را به ذات مدرنیته پرتاب نكرده است و یا از آن می گریزد. كلنجارهای ذهنی او با دنیای جدید در نهایت او را به دل طبیعت برمی گرداند همان جایی كه مانند ساحت های دیگر زندگی ما به تقدیر پیكان دچار نشده است. یك حقیقت ناب همان ابژه ای كه سوژه ایرانی به دلیل عدم تحمل نسبیت در پی این مدینه فاضله است و عشق هم در مقام همین حقیقت ناب برای آنان جلوه گر است. عشقی افلاطونی كه بنابر تجربه و درك مدرن انسان معاصر نه ممكن است و نه مطلوب!
آبان و كاوه همچون نمادی از آرمان حسرت خورده ای هستند كه همواره فقدان تاریخی آن در زندگی ما احساس می شود. حسرتی كه تداوم عشق آنان را در آن دو زوج رویایی پی می گیرد. حسرتی كه زندگی را به یك عاشقانه آرام تبدیل می كند كه طبقه متوسط را در فرآیند مدرنیته به طبیعت ناب (سنت) ارجاع می دهد.
حسرتی كه اگر زندگی كاوه و آبان ادامه می یافت چه بسا دامن آنان را نیز تر می كرد و شاید هویت عاشقانه كاوه از سر آگاهی از مرگ در انتظار آبان مستحكم شده است و حس عاشقانه آبان نیز چه بسا در جبر زمان و روزمرگی ها به احساس تلخ دریا استحاله می یافت كه هویت واقعی زن را در ساختار اجتماعی موجود تنها در «مادر بودن» معنا می كرد. شاید آبان نیز بعد ها مجبور می شد نقش مادر را برای شوهرش ایفا كند و عشق تنها به خاطره ای بدل می شد كه بر اثر حادثه ای (تصادف كاوه و آبان) اتفاق افتاده است و عشق حادثه ای است كه سرشت و سرنوشت ما آدمیان متوسط در یك عاشقانه آرام یا ناآرام انتزاعی به آن گره خورده است و به خاطره ای اسطوره ای بدل شده است.
اسطوره ای كه از دل سنت آمده و گویی تا پایان تاریخ در تقدیرمان حضور دارد. خاطرات اسطوره ای كه به ویژه با زندگی فردی روشنفكران این سرزمین عجین شده است. «باغ های كندلوس» عبور از دنیای مدرن و خستگی های كشنده روزمره به درون همین خاطرات اسطوره ای است.
سیدرضا صائمی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید