پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

سیره نبوی


سیره نبوی
نوشته‌ای كه هم اكنون پیش روی شماست تلخیصی است اندك بر كتابی عظیم, كتاب سیره نبوی از استاد شهید مرتضی مطهری است.
در ابتدای كتاب در باره كلمه سیره و علل انتخاب این كلمه برای روش پیامبر و منطقی بودن تفكرات و رفتار پیامبر را توضیح می‌دهد اقسام حكمت و منطق را نام برده و استفاده از برهان در منطق نظری و تفاوت آن با شعر را بیان می‌دارد و اینكه اسلام چگونه مكتبی است تا مسئله نسبیت اخلاق و نظر عده‌ای را با نظر اسلام مورد مقایسه قرار می‌دهد اصولی كه پیامبران استفاده نمی‌كردند و اصولی كه مورد استقاده قرار دادند و روش پادشاهان گذشته را بیان می‌كند.
كیفیت استخدام وسیله یعنی چگونگی استخدام و بكار گرفتن وسیله و اینكه آیا از هر وسیله‌ای و لو غیرمقدس می‌توان برای هدف مقدس استفاده كرد؟ واقعیت داشتن داستانهای قرآن و داستانهای غیرحقیقی نبودن آنها, نو استنباط كردن با بدعت متفاوت است و جائز می‌باشد, و داستان ابراهیم پسر رسول‌الله و كسوف بعد از وفاتش و شایعه و پاكی هدف و وسیله پیامبر و استفاده نكردنش از جهل مردم.
قسمت بعد داستان داود پیغمبر را مورد بررسی قرار می‌دهد و صحت و سقم تعابیر مختلف را بیان می‌كند.
دعوت بحق و استفاده نكردن از راه باطل و پوچ در این راه.
قسمت دیگر: چگونگی تبلیغ و رساندن پیام حق كه كار آسانی نیست و راههای دعوت به خدا كه بشارت و تنذیر از نكات اساسی آن است.
تفاوت تنفیر با تنذیر و داستان با ایمان شدن, یمنیان بطور مثال, كه پیامبر از معاز تبشیر وتنذیر مردم را خواست نه تنفیر.
قسمت دیگر در مورد خشیت و خداترسی, تفاوت بین خشیت و خوف و استقامت, تفكر و تذكر, شوری و مشورت از مواردی است كه درتبلیغ اسلام پیشبرد دعوت الهی پیامبراكرم بكار می‌بردند وعلل پیشرفت اسلام را نیز ذكر می‌كند.
و در پایان استاد مطهری ذكر این مطالب را بمناسبت اصل و تبلیغ می‌داند و رفق و ملایمت را از اركان تبلیغ بحساب می‌آورد و مسئله رهبری و مدیریت را مسئله مستقلی می‌داند كه احتیاج به بحث مفصلی است ولی با كمال تاسف دست جنایتكار منافقان این درخت پربار استاد شهیدمان را از دست ما گرفت: جزایشان با خدا باد.
●سیره نبوی:
یكی از منابع شناخت, سیره پیامبر اكرم (ص) است كه دو امتیاز نسبت به ادیان دیگر دارد: ۱- سخنان پیامبر اكرم امروز در دست ماست. ۲- تاریخ پیامبر اسلام تاریخ بسیار روشن مستندی است.
حتی تعائق و جزئیاتی چون تاریخ تولد, دوران شیرخواركی و بلوغ تا دوران بعثت و رسالتشان همه و همه دقییقاً روشن است و امروز در دست ماست
در صورتی كه اگر تائید قرآن نبود اصلاً عیسی (ع) را در دنیا نمی شد اثبات نمود اما برای مسلمین گفتار و رفتار پیامبر اكرم (ص) دو منبع بسیار مهم و راهنما و سنداست.
رسول اكرم (ص) می‌فرماید: « اعطیت جوامع الحكم» خدا به من كلمات جامعه را داده است و نیز می‌فرماید : خداوند خرم سازد چهره آن بنده‌ای را كه سخن مرا بشنود و ضبط كند و برساند به آن كسانی كه آنها از من نشیده‌اند و اضافه فرمودند چه بسا افرادی كه جمله‌ای كه عمق داشته باشد را حمل می‌كنند ولی خودشان عمیق نیستند.
●فرق فقه و فهم :
فهم, مطلق فهمیدن است اما فقه, فهم عمیق را می‌گویند و اگر فقه به كلام اطلاق شود یعنی سخنی كه عمق زیاد داشته باشد.
رسول اكرم (ص) فرمود: « چه بسا مردمی كه فقهی را حمل می‌كنند یعنی جمله را كه از من شنیده‌اند حفظ می‌كنند و نقل می‌كنند برای كسانی كه عمق فكرشان بیشتر است» اینجاست كه ما می‌بینیم كه سخنان پیامبر دقیقاً قرن به قرن عمق بیشتری برای آن كشف شده است در فقه, معارف و ... در هر كدام كه بنگریم عمق كلمات رسول بیشتر شده است مثلاً یك نابغه هزار سال پیش مثل شیخ صدوق را اگر با یك دانشمند نهصد سال بعد مثل شیخ انصاری را مقایسه كنیم می‌بینیم شیخ انصاری بهتر می‌تواند كه سخن پیامبر را تحلیل كند این بدلیل نبوغ بیشترش نیست بلكه علم زمان شیخ انصاری وسعت بیشتری دارد از علم زمان شیخ صدوق.
●رفتار پیامبر اكرم (ص) :
رفتار پیامبر هم عیناً مانند سخنانش همه معنی و تفسیر دارد و در آنها باید تعمق كرد. به تعبیر قرآن: وجود پیغمبر اكرم (ص) اسوه ایست برای شما یعنی وجود پیامبر (ص) مركز و كانونی است كه ما از آن كانون بایستی وظایف‌مان را استخراج كنیم و حرف نقل تاریخ كه مهم نیست بلكه تفسیر عمل پیامبر مهم است.
در زمینه سیره پیامبر هر چه جلوتر می‌رویم عمق رفتار آنحضرت را در می‌یابیم.
●واژه سیر:
سیره در عربی از تیتر به معنی حركت و راه رفتن است انتخاب این لغت بسیار عالی بوده است قویترین سیره‌ها از این اسحاق است او شیعه و در قرن دوم هم می زیسته است پس ابن هشام آنرا بصورت كتابی در آورد. سیر یعنی رفتار است و سیر بر وزن فعله یعنی نوع رفتار و آنچه مهم است.شناخت سبك رفتار نبی است.
▪شعر و شاعر :
هر چیزی سبكی دارد كه فقط افراد متخصّص آن سبك را تشخیص می‌دهند مثلاً : رودكی, سعدی , و... همه شعر می‌گویند و برای شخصی كه وارد بر سبك شعر نیست همه شعرند ولی یك سبك‌شناس مثلاً ملك‌الشعراء بهار كه كتاب سبك‌شناسی را نوشته سبك آنها را از هم تشخیص می‌دهد و نثر و هنر نیز اینچنین است . تفكّرات و سبك دانشمندان هم با هم متفاوت است مثلاً : ابوریحان سبك تجربی ولی ابوعلی‌سنا سبك ارسطوئی دارد با اینكه هر دو نابغه‌ا بودند و معاصر هم .
رفتارها هم سبك‌های مختلفی دارند سلاطین, فلاسفه و پیامبران هر كدام سبكی جداگانه و مخصوص بخود دارند, اكثریت مردم در تفكرات و رفتارشان سبك و منطقی ندارند مگر گروه قلیلی كه چون هدف دارند سبك و روش هم دارند. اما سیره پیامبر یعنی متدی كه پیامبر در عمل و در روش برای مقاصد خویش بكار می‌برند مثلاً : روش پیامبر در تبلیغ اسلام, رهبری سیاسی, در زندگی اجتماعی, در رفتار با یاران و دشمنان هر كدام چگونه بوده است و دهها سبك دیگر كه باید روشن شود.
●رهبریهای اجتماعی و سیاسی :
بعضی از فراد سبكشان دررهبری روز است. مثل سیاست آمریكایی ویزیدی بعضی‌ها سیاستشان بر پایه نیرنگ و ریاست مثل سیاست معاویه‌ای, یزید و معاویه هدفشان یكی بود ولی روششان با هم متفاوت بود.
برخی متدشان اخلاق است اخلاقی واقعی مثل سیره علی سیاست یعنی اداره امور و سائس یعنی مدیر و قرآن می‌گوید: « وساسه‌العیاد» یعنی سیاستمداران بندگان خدا، ولی كم كم نیرنگ و ریا معنی داد و مردم از علی می‌خواستند كه روش معاویه را در پیش بگیرد و كم كم این توهم پیش آمد كه معاویه زرنگ است ولی علی زرنگ نیست وعلی خودش می‌گوید: قسم به خدا كه معاویه ازمن زیرك‌تر نیست او فاجر است و مكر و غدر می‌كند و مكر و غدر كفر است.
یعنی سبكشان دوراندیشی, برخی قاطع, برخی انفرادی برخی نیز سبكشان اجتماعی و مشورتی است. پیامبر اسلام در مقام نبوت شوری تشكیل می‌دادند و نمی‌خواستند سبكشان انفرادی باشد و كمترین ضرر مشورت نكردن شخصیت ندادن به اصحاب و حالت ابزاری داشتن آنهاست در جنگ احد پیامبر (ص) با یارانش مشورت كردند كه آیا داخل شهر بمانند بجنگند و با بیرون از شهر مبارزه كنند و سرانجام بنا به نظر اكثریت كه جوانان بودند اسلحه بدست گرفته همراه با یارانش برای مبارزه به بیرون از شهر می روند . علی (ع) می‌گوید: پیامبر طبیبی است كه همیشه با تبسمی در حركت است و انسانها را معالجه می‌كند و آموزش می‌دهد» همه مردم فكر می‌كنند ولی اكثرشان منطقی و براساس معیارهای علم منطق فكر نمی‌كنند به همین دلیل اكثریت مردم رفتارشان منطق ندارد به جزء عده معدودی.
●حكمت بر دو قسم است :
حكت بر دو قسم است : نظری و عملی , نظری شامل : الهیّات , ریاضیات , حساب , هندسه و هیئت و موسیقی و طبیعیات و... عملی شامل: اخلاقیات, سیاست, و تدبیرمنزل است . منطق هم شامل:۱
- معیارهای نظری كه همان منطقهای معمولی است
۲- معیارهای عملی –سیره و روش می‌باشد . هر انسانی در تمام شرایط و تمام عمر بایستی یك منطق داشته باشد كه آن منطق برای او اصل و اصالت داشته باشد .پیامبر هم منطق در عمل داشتند كه ما مسلمانان موظّفیم كه سیره و منطق عملی ایشان را بشناسیم تا از آن در عمل استفاده كنیم . لكن در مكتب ماركسیم اصلاً بشر نمی‌تواند یك منطق ثابت داشته باشد او در زندگی تابع شرایط مكانی و زمانی است این مكتب می‌گوید كه انسان در كاخ و كوخ دو منطق دارد زیرا كه عقربهٔ فكر بشر با توجّه به منافع و مصالحش حركت می‌كند هنگامیكه منافعش در جهت طبقهٔ محروم است عقربه‌اش به نفع طبقهٔ محروم است و هنگامیكه منافعش در جهت طبقهٔ مرفّه عقربه‌اش به نفع آنان حركت می‌كند . علی الوردی نویسندهٔ عراقی شیعه می‌گوید«انصاف این است علی (ع) در زندگی خویش این اصل ماركس را نقض كرده است» زیرا كه علی(ع) در دو وضع طبقاتی یكی كارگر و دیگری سرباز سادهٔ فقیر و سپس هنگام توسعهٔ اسلام و بدست آوردن غنائم این علی همان علی است .
اصل تأثیر را دربارهٔ بسیاری از افراد ردّ نمی‌كنیم مثل طلحه و زبیر كه با بدست آوردن غنائم فاسد شدند ولی نه بصورت یك اصل كلّی . نه تنها علی بلكه زندگی سلمان و ابوذر و قبل از علی زندگی پیامبر اكرم این اصل را نقض كرده است .
روزی یك عرب بخاطر حاجتی خدمت پیامبر آمد و به لكنت افتاد پیامبر(ص) فوراً وی را در بغل گرفتند و فشردند و گفتند : « نترس من از جبابره نیستم من مثل برادرت هستم» این جاست كه می‌بینیم آن قدرت و نفوذ و مرجعیّت روی پیامبر و علی و ابی‌ذرها و یا فردی مثل شیخ انصاری یك ذرّه هم , نمی‌تواند روح این مردان بزرگ را تحت تسخیر و تأثیر خودش قرار دهد .‌منطق نظری :
در منطق نظری ما برهان داریم و شعر: برهان , نظیر آن دلایلی است كه در ریاضیات برای اثبات یك مطلب اقامه می‌كنند و مبادی عقلی نظری بگونه‌ای است كه بشر بایستی تابع آنها باشد مثلاً : زوایای مثلث مساوی ۱۸۰ درجه است نه كمتر ونه بیشتر و هیچكس حتّی انیشتن هم نمی‌تواند آنرا عوض كند و قویترین افراد دنیا هم نمی‌توانند در برابر آن حرف بزنند بلكه حساب,حساب برهان است و استدلال و عقل .
▪امّا شعر :
شعرچیزی است مثل موم دراختیارانسان وشخص شاعر مطابق میل خودش با تشبیه و استعاره وتحلیل یك چیزی می‌سازد.
مثل فردوسی كه یك روزی از سلطان محمود دلخوش است و می‌گوید: جهاندار محمودشاه بزرگ و روزی هم رنجیده شده می‌گوید: اگر مادر شاه بانو،بدی مراسیم و زر تابزانو، بدی
منطق عملی هم چنین است بعضی دردومنطق عملی مانند برهان هستند با صلابت و محكم. مبادی و اصولی كه پیروی می‌كنند محكم است و آنها هم در پیرویشان آن اندازه ثابت هستند اصول محكم مثل اصول برهانی است مثل اصول ریاضی كه به اختیار فرد نیست كه بخواهد تغییر بدهد و دلخواهی و مربوط به عاطفه نیست. مثل پیغمبر و علی و حسین و... كه چنین اصولی دارند. اما برخی اصولشان مثل اصول شاعر است ودربرابرپول ومقام فكرشان عوض می‌شود.
●اسلام مكتبی است دارای منطق عملی :
انسان فطرت و سرشتی دارد كه همچنانكه می‌تواند در منطق نظری از منطقی پیروی كند در منطق عملی نیز می‌تواند به درجه‌ای برسد كه هیچ قدرتی نتواند او را متزلزل كند:‌ به گفته علی(ع): مومن مانند كوه محكمی است كه بارها نمی‌توانند حركتش بدهند و بگفته قرآن: گروهی از انسانها راه ایمان را تا وقتی كه منافعشان در آن تأمین گردد می‌پیمایند و اگر ضرر ببینید پشت می‌كنند و بر می‌گردند. علی در مورد زهد می‌گوید زهد بین دو كلمه از قرآن است اگر انسان به این مرحله برسد كه اگر تمام دنیایش از او گرفته شود غمزده نشود و اگر تمام عالم یكدفعه به او روی آورد خوشحال نگردد. انسان راستین اسلام همان است كه علی در تعریف زاهد فرموده‌اند در منطق عملی نیز مانند نظری بسیاری از سبكها از اساس منسوخ‌اند. پس یك فرد مسلمان نباید به این موهومات (‌مثل آنچه كه یك منجم پیش‌بینی شكست برای علی در جنگ با خوارج كرد و علی با توكل بر خدا به جنگ رفتند و گوش به حرفش ندادند و فاتح نیز برگشتند.توجه بكند و فقط بخدا ولایت توكل و توسل جوید و به موهوماتی چون نجوم احكامی كه مربوط به سعد و نحس است اعتناء نكند.
●نسبیت اخلاق:
گروهی معتقدند كه بطور كلی اخلاق و معیارهای خوب و بد اخلاقی, نسبی است. بعبارت دیگر انسان بودن امریست نسبی یعنی در زمانها و مكانهای مختلف تغییر می‌كند اصول اولیه اخلاق نسبی نیست ولی معیارهای ثانویه نسبی است. در سیره پیامبر (ص) و ائمه یك سلسله اصول هستند كه پیامبر در هیچ شرایطی از آنها استفاده نكردند و از نظراسلام هم در تمام شرایط مطرود است دوره عصمت اهل تسنن فقط دوره رسالت پیامبر (ص) یعنی ۲۳ سال ولی دوره عصمت ما علاوه بر آن ۲۵ سال دیگر دوره عصمت داریم (۲۷۳) و این سرمایه است.
پس آن اصولی كه از معیارهای قطعی و جزمی اند و در شرایط باید نهی بشوند از اصول اولیه هستند و نسبیت بردار نیست برخی سیاستمداران از اصل عذر و خیانت استفاده می‌كنند و فقط تا وقتی منافعشان اقتصاد می‌كند به پیمانشان پایبند هستند.
امام علی (ع) چنین نیست و می‌گوید: من اساساً پاسدار اصول صحیح هستم نه خلافت, چگونه ممكن است اینها را خدای خلافت بكنم.
ازآنها كه می‌گوینداخلاق مطلقاً نسبیت دارد سؤال می‌كنیم كه شما برای یك رهبراصل غدروخیانت راهم نسبی‌ می‌دانید یعنی این بستگی به شرایط دارد؟ نه اصل غدر و خیانت مطلقاً محكوم است.
●اصل تجاوز :
یعنی ازحق خود یك قدم جلو رفتن حتی با دشمن پیامبراكرم (ص) و علی (ع) در جنگها توصیه می‌كردندكه به مجروحی كه نمی‌تواند آسیبی برساند با پیران وكودكان آنها كاری نداشته باشیدحتی راجع به كفار قریشی كه به پیامبرویارانش خیلی آزار رساند قرآن توصیه می‌كندكه اعتدال رافراموش نكنند. این ازحد تجاوزكردن درهیچ مواردی جایز نیست.
●اصل استرحام و اصول انظلام :
استرحام یعنی التماس كردن و زاری و ناله كردن و انظلام یعنی تن به ظلم دادن و پیامبر هرگز چنین كارهایی را انجام ندادند. تا اینجا همه اصولی بود كه از دیدگاه پیامبر و ائمه (ع) مطرود بودند.
▪اصولی كه مورد استقاده قرار گرفته است :
یك سلسله اصولی هم هست كه ازاین اصول همیشه استفاده كرده‌اند ولو بصورت نسبی, مایك اصل قدرت داریم و یك اصل اعمال زور. اصل قدرت یعنی اصل توانا بودن, توانا بودن برای اینكه دشمن طمع نكند نه اینكه بی‌جهت برسر دشمن بكوبد.
این اصل قدرت در همه زمانها و مادامی كه دشمن وجود دارد هست ولی اصل اعمال زور غیر از خود قدرت است و این اصل قدرت را اسلام جایز می‌داند و پیامبر هم در موارد خاصی از اعمال زور استفاده می‌كردند لكن بطور نسبی و آن موارد خاصی است كه برای نفع دشمن هیچ راهی غیر از اعمال زور باقی نمانده باشد و الا به گفته علی (ع) روش پیامبر, روش یك طبیب بود كه ترحم به حال بیماران از جمله خصوصیاتش است. روش پیامبر روش یك طبیب ثابت نیست كه هر كس كه معالجه می‌شود فقط مراجعه كننده باشد بلكه مثل روش یك طبیب سیار است كه بجز مراجعه‌كنندگان مریضهای دیگر را نیز معالجه می‌كند ( خود سراغ مریضها می‌رود) و حتی برای معالجه بیماران معنوی و اخلاقی مسافرت به طائف كردند: به مسجدالحرام می‌رفتند و آنها كه به عرفات و به حج می‌رفتند را ارشاد می‌كردند ایشان مثل طبیبی است كه هم مرهم دارد و هم نیشتر كه وقتی مرهم یعنی ملاطفت كارساز نیست سكوت نمی‌‌كردند بلكه با داغ كردن نیشترزدن معالجه می‌كردند پس اعمال زور امریست كه دربعضی موارد لازم و در بعضی موارد لازم نیست.
●اصل سادگی و بی‌آلایشی :
اصل سادگی از جمله اصولی است كه نسبی است و برای پیامبر (ص) یك اصل بود. امام حسن (ع) از دائی ناتنی‌شان هند نقل كرده‌اند كه: پیامبر در زندگی روش سادگی را انتخاب كرده بودند و در همه چیز و در تمام خصوصیات از اصل سادگی و سبك بودن وارونه استفاده می‌كردند و از بكار بردن روش ارعاب كه اغلب قدرتمندان استفاده می‌كردند اجتناب می‌كردند.
روزی سربازی نزد محمد خان قاجار آمد و گفت فلان سرباز قصد قتل شما را دارد محمد خان فهمید كه او دروغ می‌گوید و دستور داد تهمت زننده, متهم, شاهدان همه را بكشند به این دلیل كه فقط درفكرشان به كشتن اوفكر كرده بودند.
●كیفیت استخدام وسیله :
انسان هم باید هدفش مقدس باشد هم در استخدام وسیله برای رسیدن به اهدافش واقعاً مسلمان باشد بعضی از نظر هدف مقدس نیستند و هدفی جز خوردن و خوابیدن و تن آسایی ندارند. اگر انسان واقعاً مسلمان باشد تمام اهدافش در رضای خدا خلاصه میشود سپس برای رسیدن به هدف مقدس از یك سلسله وسائل استفاده كند این وسائل چگونه باید باشد؟ مثلاً هدف ما تبلیغ این است آیا جائز است شخص برای رسیدن به اهدافش از هر وسیله‌ای استفاده كند؟ هرگز مثلاً دروغ گفتن و تملق هرگز صحیح نیستند و یا برای هدایت مردم حدیثی را جعل كند و فكر كند كه مردم اینگونه اگر نقل كند بهتر می‌پذیرند با اینكه غرضش هدایت مردم است ولی صحیح نیست انبیاء و ائمّه هیچگاه در سیرهٔ خود برای رسیدن به حق از باطل استفاده نكردند بلكه برای رسیدن به حق از خود حق استفاده می‌كردند .
●داستانهای قرآن واقعیّت دارد
برخی از مصریان می‌گویند قرآن كتاب تاریخ نیست كه بخواهد وقایع‌نگاری كند بلكه قرآن هدفش پند دادن است و فرق نمی‌كند كه آن واقعه نقل شده واقع شده باشد یا بصورت یك داستان نقل كند مثل داستانهای كلیله ودمنه كه هدف پند دادن است . عدّه‌ای از متجدّدین و مصریان می‌گویند هدف وسیله را مباح می كند برای رسیدن به هدف مقدّس از هر وسیله ای می‌توان استفاده كرد بقول شیخ انصاری اینها در دین بدعت می كنند و باید با منطقی قوی با آنها روبرو شد بدعت در شعر و هنر و ... اشكالی ندارد ولی بدعت در دین معنا ندارد زیرا كه دین چیزی است كه از طرف خداوند بر پیامبر وحی شده و پیامبر و امامان بر مردم ابلاغ می‌كنند و آورنده دین ما نیستیم كه بخواهیم نوآوری كنیم .
●نو استنباط كردن جایز نیست
اجتهاد یعنی استنباط حكم . مجتهدی ممكن است مطلبی را كه قبلاً خودش یا دیگران استنباط كرده‌اند طور دیگری از نو استنباط كند این اشكالی ندارد و اجتهاد است ولی بدعت غلط است و از بزرگترین گناهان است در حدیثی آمده است : اگر كسی بدیدن اهل بدعت برود دین را خراب كرده است در حدیث دیگر آمده است «فباهتوهم» واژهٔ بهت در دو معنا بكار می‌رود یكی محكوم متحیّر كردن مثل ابراهیم كه با نمرود مباحثه كرد و در آخر او را مبهوت و متحیّر نمود و معنای دیگرش دروغ گفتن است كه شیخ انصاری چنین تصریح می‌كند كه باهتموهم یعنی با منطقی قوی با انها روبرو شده و آنانرا مانند آنچه كه حضرت ابراهیم با نمرود مباحثه نمود مبهوت كنید و عدّه‌ای دیگر چنین تفسیر می‌كنند كه اگر اهل بدعت را دیدید برای كوبیدنشان از وسیلهٔ نامقدّس دروغ گفتن استفاده كنید گروهی از قبائل عرب نزد پیامبر آمدند و گفتند : ما مسلمان میشویم به سه شرط
۱- یكسال دیگر این بتها را بپرستیم .
۲- نماز نخوانیم
۳- آن بت بزرگمان را خودمان نشكنیم .
حضرت فقط شرط سوّم را پذیرفتند امّا بقیّه را محال دانستند زیرا كه این پذیرفتن , صحّه گذاردن بر بت‌پرستی و سرپیچی از فرمان الهیست و طبق فرمودهٔ علی(ع) : پیامبر در یك جا با صلابت و‌ در یك جا با نرمش عمل می‌كردند و لكن مواردش را می‌شناختند .
●ابراهیم پسر رسول‌الله
ابراهیم پسر هیجده ماهه پیامبر كه از ماریّهٔ قبطیّه بدنیا آمده بود,از دنیا رفت و پیامبر(ص) سخت محزون شدند و اشك ریختند در همان روز خورشید گرفت مردم چنین فكر كردند كه خورشید گرفته بخاطر فرزند پیامبر و اینچنین شایعه كردند ولی پیامبر(ص) در برابر آن احساسات سكوت نكردند و نخواستند كه از جهالت مردم برای هدایتشان استفاده كنند و خود بر منبر رفته و فرمودند كه خورشید بخاطر بچّهٔ من منكف نشده است ...
علی(ع) وقتی كه با معاویّه مواجهه می شود هنگامیكه معاویه كرانه‌های فرات را بر یاران علی می‌بندد عدّه‌ای را برای مذاكره می‌فرستد و معاویه نپذیرفت كه آب را رها كند علی(ع) ناچار به حمله شد و وقتی پیروز شده و شریعه را گرفتند به افرادش اجازه نداد كه آب را بر دشمنان ببندند و فرمود كه: آب را خداوند هم برای كافر و هم مسلمان قرار داده است و این از مردانگی نیست.●داوود پیغمبر:
قرآن در مورد داستان داوود به این اندازه اشاره كرده است كه : آنگاه كه در محراب بود و ناگاه از بالای محراب جمعی آمدند كه خصم و گروه متخاصم بودند این دو نفر پیش داوود آمدند و یكی به نمایندگی از جمع گفت این برادر من ۹۹ گوسفند دارد و من یكی بیشتر ندارم و همان یكی را هم از من مطالبه می‌كند و داوود فرمود كه او به تو ستم كرده است و بسیار زیادند افراد شركاء كه بعضی به بعضی دیگر ظلم می‌كنند و داوود دانست كه این از طرف ما امتحانی بوده است به تضرّع و استغفار افتاد و خدا هم توبه‌اش را پذیرفت .
در روایات عامّه آمده كه داوود پیغمبر در محراب مشغول نماز خواندن بودند كه شیطان بصورت یك مرغ زیبا ظاهر شد و داوود هم نمازش را شكست و به دنبالش رفت مرغ به بالای پشت‌بام رفت داوود هم آنجا رفت در این هنگام زن یكی از سردارانش بنام عوریاء آبتنی می كرد داوود به یكی از سردارانش نامه‌ای می‌نویسد كه این سرباز را به جایی بفرستد كه زنده برنگرددو او هم چنین می‌كند سرباز كشته می‌شود و داوود با او ازدواج می‌كند ملائكه این صحنهٔ ساختگی را برایش ساختند كه به او بگویند كه مثل شما مثل شخصی است كه ۹۹ گوسفند دارد و در عین حال طمع به یك گوسفند رفیقش دارد آنگاه داوود متوجّه شده و توبه كرد و خدا هم توبه‌اش را پذیرفت .
امام رضا (ع) در جواب كسانی كه چنین تعبیر كرده‌اند می‌فرماید: در قرآن این مطالب طرح نشده است و قضیه این است كه روزی داود پیغمبر با خود گفت من در میان مردم آنچنان قضاوت می‌كنم كه هیچگاه یك ذره تخلف نمی‌كنم. مثل داستان یوسف و آدم و این یك ذره عجب سبب شد كه خداوند عنایتش را از بنده‌اش بگیرد تا عجز او برایش ثابت شود در دعا هم از پیامبر اكرم (ص) وارد شده است كه گفته‌اند « خدایا مرابه اندازه یك چشم بر هم زدن هم بر خودم وا مگذار» و خداوند این امتحان را برای داود (ع) پیش آورد تا سرانجام وی به اشتباه‌اش پی برد و ریشه اشتباه خودش را به دست آورد كه فكر منیت كرده است.
و این داستانهای جعلی همه زیر سر یهود است كه دست به تحریف و قلب كردن حقایق می‌زند آنان كه نژاد باهوش و متقلب‌اند كه همیشه دستشان روی شاهرگهای اقتصادی و فرهنگی جامعه است بخصوص خبرگذاریها بدست آنان می‌چرخد و فكرها را بنفع خود تغییر می‌دهند اینان حتی تورات خود را تحریف كرده پر از دروغ كرده‌اند كه قرآن دروغشان را روشن می‌كند.
ولی آیا آنها كه نزد داود آمدند واقعاً انسان بودند یا فرشته. اگر فرشته بودند آیا آنها این داستان ساختگی را درست كردند برای بیداری داود (ع)؟‌علامه طباطبایی در تفسیر المیزان ذكر فرموده‌اند:
اولاًمسلم نیست كه آنها فرشته بودند و بر فرض فرشته بودن, تمثل فرشتگان بوده است و آنها مربوط به عالم ماده, نیستند كه بگوییم راست است یا دروغ و مسئله تمثل, مسئله دیگری است یعنی حقیقتی بصورت دیگری ظهور پیدا می‌كند نظیر رویای صادقه.
راست و دروغ در تمثل فرشتگان این است كه با حقیقت منطبق باشد و آن منطبق بود و برای یك حقیقت از وسیله غیرمقدس استفاده نمی‌شود و سؤال دیگر این است كه در اسلام استفاده از وسیله نامشروع برای هدف مشروع جایز نیست چرا پیامبر دستور حمله به كاروان كفار قریش را می‌دهد؟ و یا جهاد را كه بعضی می‌گویند كه اسلام كشتن انسانهایی را برای پیشرفت اسلام اجازه داده است.
جواب: منظور ما انسان، انسان بیولوژی و زیست‌شناسی نیست. اگر انسان مثل شمر و معاویه بر ضد انسانیت و عدالت و توحید قیام كند این انسان احترام ندارد و كشتن او هم زشت نیست بلكه برای یك مصلحت عالی‌تر است.
و اما در مورد كفار قریش, اینها كسانی بودند كه در طول ۱۳ سال مسلمانان و پیامبر اكرم (ص) را آزار رساندند و از هیچ جنایتی خودداری نمی‌كردند و گروهی رباخوار بودند. مال التجاره‌شان را هم از این راه بدست آورده بودند مال چنین مردمی محترم نیست و در موارد دیگر مثل مسئله دروغ گفتن برای حفظ جان انسان مومن از قبیل اهم و مهم است.
●دعوت به حق:
دعوت به حق ومسئله تبلیغ, طبیعتش بگونه‌ایست كه راه باطل و پوچ را نمی‌پذیرد. قرآن می‌فرماید: ای پیامبر, اگر عنایت الهی نبود نزدیك بود لغزش بكنی, لغزش پیامبر چه بوده است با آنكه پیامبر اكرم (ص) سخن كفار را كه خواستند برای اسلام آوردن تا یكسال معترض بتهایشان نشود قبول نكرد ولی شاید خطوری در ذهن پیامبر اكرم (ص) كرد كه برای هدایتشان, مماشاتی انجام بدهیم. خطاب آمد: نه, طبیعت ایمان این مماشات را نمی‌پذیرد. مسئله ایمان مثل مسئله حقوق اجتماعی نیست كه برای نجات جان یك انسان دروغی بگوید و بعد هم اعلام كند كه برای نجات جان یك انسان دروغ گفتم. در مسئله ایمان دلیلی كه برای دعوت مردم آورده‌ایم اگر دروغ باشد و بعد دروغ بودن آن معلوم گردد ضربه‌ای التیام ناپذیر به ایمان می‌زند مرحوم میرزا حسینی نوری در كتاب لؤلؤ مرجان می‌فرماید:
بعضی از اهل منبر دو چیز را رعایت نمی‌كنند:
۱- راستگویی را به بهانه داشتن هدف مقدس و اگر حدیثی ضعیف كه دروغ بود را بخوانیم مانعی ندارد.
۲- اینكه هدف ما گریاندن برای امام حسین (ع) است و مقدس. وی نصف كتاب را به اینكه اسلام اجازه نمی‌دهد كه ما برای تبلیغ دین حتی به روایات ضعیف متوسل شویم چه رسد به دروغ و نصف دیگر را به اخلاص كه درگریاندن امام حسین (ع) خلوص نیت شرط است و بعد مسئله اجر و اجرت.
روزی واعظی برای گریاندن مردم چراغها راخاموش كرد با سنگ به زدن مردم پرداخت و مردم را به گریه انداخت. اینكار صحیح نیست و قرآن می‌فرماید: ای پیامبر شما از راه حق و حقیقت بروید اثر كردنش را ما تضمین می‌كنیم پیغمبران هم همین راه را رفتند و به نتیجه‌ای كه می‌خواستند رسیدند.
●چگونگی تبلیغ و رساندن پیام حق:
نحوه تبلیغ و رساندن پیام حق به مردم یكی دیگر از آموزشهای رسول خداست و شاید بعضی فرقی بین دعوت به اسلام با دعوتهای دیگر قائل نشوند. قرآن در سوره طه در مورد موسی (ع) این مطلب را بیان می‌كند در حركت بسوی مصر همسر موسی (ع) دچار درد زایمان می‌شود و پیغمبر برای گرم كردنش در آن سرما به دنبال آتش, برای آتش‌گیره‌ای می‌رود و در آنجا با وحی الهی مواجه می‌شود و وحی به او می‌رسد و ماموریت برای رساندن پیام الهی به فرعونیان را پیدا می‌كند و به مقام نبوت نائل می‌شود. او شروع می‌كند به سخن گفتن با پروردگارش كه: پروردگارا به من شرح صدر بده, بر ظرفیت روحی من بیفزا و كار را بر من آسان بگردان . پس حضرت سنگینی و دشواری این كار را احساس می‌كردند. « پروردگارا گره را از زبان من باز كن این بدین معنی نیست كه حضرت لكنت زبان داشته بلكه مقصود همان است كه قرآن بر آن تأكید می‌كند كه بایستی ابلاغ پیامبر, ابلاغی مبین, روشن و راهنما باشد. و در ادامه می‌گوید باز بودن زبان را برای این می‌خواهم كه سخن مرا بفهمند و برادرم هارون را معاون من گردان.
موسی تقاضای شرح صدر می‌كند اما قرآن نسبت به پیغمبر اكرم (ص) بعنوان یك امر داده شده بیان می‌كند: « ای پیامبر ما به تو شرح صدر دادیم و این بار سنگین را از روی دوشت برداشتیم بطوریكه سنگینی‌اش نزدیك بود پشتت را بشكند. ای پیامبر, ما نامت را در همه جا بلند كردیم و كار سخت است ولی اگر انسان تحمل كند سستی‌ها در شكم سختی‌هاست» كنایه از اینكه صبر پیشه كن و در آیه دیگر یعنی (‌ انّ مع العسر یسرا) هم بر آن تأكید می‌كند و پیامبر احساس كردند كه همراه هر سختی دو آسانی است و چهره مباركشان شكفته شد.
و اگر آنچه كه به علی (ع) فرمودند: نسبت شما به من نسبت هارون است بر موسی » را در نظر بگیریم خواهیم فهمید كه مطابق تفاسیر شیعه و روایات آیه ( فاذا فرغت فانصب) ناظر بر خلافت علی است.
و در آیه‌ای از سوره یا ایها المزمل خداوند خطاب به پیغمبر اكرم (ص) می‌فرماید: ما بزودی و عنقریب سخنی سنگین را بر شما القا خواهیم كرد كه جز همان دعوت مردم و هدایت مردم چیز دیگری نیست خیلی از مكتبها بشر رابسوی منافعشان حركت می‌دهند پیامبر هم بسوی احقاق حقوقشان حركتشان می‌دهند ولی این حركت كوچكترین حركت است حركت بزرگتری كه انبیاء ایجاد می‌كنند حركتی است كه به واسطه آن انسان را از منزل نفس, بسوی حق حركت می‌دهند و این مهمترین كار انبیاء است ایشان نه تنها مظلوم را علیه ظالم, بلكه ظالم را هم بر علیه خودش, بر می‌انگیزانند و آن را توبه گویند تبلیغ اسلام مثل كنجد صادف شده ایست كه مردم آنرا در شیشه می‌بینند و نمی‌دانند كه چه بر سر آن آمده است و ما باید خیلی مسائلی كه بین خدا و پیامبر است و در قرآن پیامی می‌فرماید بیاموزیم مثل مسئله دعوت و تبلیغ .
●دعوت و تبلیغ كار آسانی نیست و شرایطی دارد:
اولین شرط در امر دعوت كه از قرآن می‌آوریم مسئله شرح صدرو ظرفیت وسیع است گاهی ابلاغ, به حسی است مثل اخطاریه‌ای كه یك مأمور دادگستری به رؤیت یك نفر بعنوان متهم می‌دهد این كار آسانی است. گاهی ابلاغ به چشم و گوش كافی نیست و ابلاغ عقل هم واجب است و باید با ابزار برهان و استدلال پیام را به عقل برساند و پیامبران می‌خواستند كه این پیام را ابتدا به عقل‌ها ابلاغ كنند و قرآن نیزاز پیامبر می‌خواهد كه با حكمت و موعظه حسنه مردم را به راه پروردگار بخواند و نیز گواه, نوید دهنده و نذیر باشد. نذیر به معنی ترساننده نیست بلكه مخوف ترساننده است و نذیر یعنی اعلام خطر كننده و پیامبر فرستاده شده تا اعلام خطركننده باشد. همانطور كه در سالهای اول بعثتشان بر دامنه كوه صفا رفتند و ابتدا از مردم می‌پرسند كه ای مردم مرا در میان خود چگونه شناختید گفتند: امین و راستگو. اگربرشما اعلام خطركنم كه دشمن پشت این كوهها است آیا می‌پذیرید.گفتند: آری . پس از این گواهی فرمودند: من اعلام می‌كنم این راه شما دنباله‌اش عذاب شدیدالهی است درهر دو دنیا ومن آمدم كه شما را بسوی خدا دعوت كنم.
●راه دعوت به خدا :
قرآن مجید راه دعوت بخدا و زنده كردن عقل‌های افراد بشر را بیان می‌كند برای رساندن پیام‌ها به عقل تنها ابلاغ دعوت الهی كافی نیست. بلكه تنها مرحله اول دعوت است. معلم و فلاسفه سخن وفكری را درعقل مردم نفوذ می‌دهند اما پیامبر الهی را علاوه بر عقل بر دلها وعمق روح بشرنفوذمی‌دهند فیلسوف سخنی را درنهایت درعمق افراد نفوذمی‌دهد و تنها گروه خاصی كه شاگردانش هستند زبانش را می‌فهمند زیرا بدون استفاده از اصطلاحات فراوان نمی‌تواند حرفش را بگوید و این خود, نشانه عجز اوست ولی پیامبران از هیچ اصطلاحی استفاده نمی‌كنند و با ابلاغ مبین با دو جمله حرفشان رابیان می‌كنند ای پیامبر بگو كه خدا یكی است و پر است و نه زائیده است و نه زائیده شد و مثل و مانندی ندارد.
قرآن در مورد توحید در نهایت سادگی بیان می‌فرماید: كسی كه به پیامیر ایمان می‌آورد سراسر وجودش وابسته به او می‌شود هنگامیكه پیام الهی به دلها برسد و آنها را تسخیر كند جامعه‌ها را بحركت در می‌آورد حركتی كه نه تنها در مسیر احقاق است بلكه انسانها را تائب می‌كند و اشكها را جاری می‌كند.
بعضی اگر كلمه تبلیغ را بشنوند فكر می‌كنند كه یك چیز غیر حقیقی و دروغپردازی به خود مردم می‌خواهند بدهند ولی قرآن در مورد تبلیغ می‌فرماید: « بلاغٌ مبین» آن دعوت كننده‌ای به نتیجه می‌رسد كه بلاغش آشكار و روش و بیانش ساده و همه كس فهم باشد مثل خطبه‌های علی (ع).
در قرآن در مورد نصح زیاد آمده است نصح یعنی خیرخواهی و خصوصی, نصح در عربی مقابل نحش, یعنی ناخالص و مخلوط آمده است آن كسی می‌تواند داعی الی الله باشد كه سخنش نصح باشد به فرموده قرآن كریم سخنی كه از قلب برخیزد و بر قلب نشیند.
از دیگر صفات انبیاء پرهیز از تكلف است. در سوره صاد می‌فرماید: من معامله‌گر نیستم و مزد واجرتی نمی‌خواهم از شما و من متكلف نیستم. تكلف یعنی به خود بستن و خود را به مشقت انداختن. اما معنای دوم آن « قول بغیر علم» است یعنی غیر از پیغمبر و امام هر كس دیگری كه باشد همهٔ مسائل را نمی‌داند همه چیز را همگان دانند. چه كسی می‌تواند ادعا كند كه هر چه بپرسند من جواب می‌دهم پیغمبر و علی می‌توانند ادعا كنند مرحوم شیخ انصاری مرد نابغه در علم و تقوی, وقتی كه چیزی از ایشان سوال می‌كردند او نمی‌دانستند كه بلند بگویند. ندانم, ندانم, ندانم
این طور می‌گفتند كه شاگردان یاد بگیرند كه اگر چیزی را نمی‌دانند ننگشان نیاید از اینكه بگویند نمی‌دانم.●بشارت و پیامبران:
قرآن در مورد تبشیر می‌فرماید: ای پیامبر ما تو را فرستادیم تا مبشر انسانها باشی انسان اگر بخواهد فرزندش را به كاری وا دارد از دو روش استفاده می‌كند. ۱- راه تشویق و نوید مثلاً در مورد مدرسه رفتن آثار و فوائد تحصیل را ذكر می‌كند ۲- ذكر عواقب و خیم مدرسه نرفتن و بی‌سوادی.
تبشیر و انذار شرط لازم و كافی هستند در دعوت انسانها و هركدام به تنهائی كافی نیست ولی جنبهٔ تبشیر بایستی بیشتر از جنبهٔ انذار باشد و در قرآن هم در آیات زیادی تبشیر را مقدم می‌‌دارد تبشیر قائد است یعنی جلودار و انذار سائق است یعنی از پشت سر حركت می‌كند و سوق می‌دهد.
●تنفیر :
تنفیر یعنی فرا دادن و با انذار فرق می‌كند در انذار واقعاً ازپشت سر این شخص را به جلو براند ولی تنفیر یعنی كاری بكند كه انسان فرار بكند گاهی پدر و مادر بجای تبشیر و انذار كاری می‌كنند كه در روح بچه یك نوع نفرت و بیزاری از مدرسه پیدا شود لذا این است كه می‌بینیم پیامبر اكرم (ص) به معاذ كه برای تبلیغ به یمن فرستاده بودند فرمودند: ای معاذ, اساس كارت مژده و ترغیب باشد و كاری نكن كه مردم را از اسلام متنفر كنی.
●یمن :
مردم یمن بدون هیچگونه لشكركشی مسلمان شدند علت مسلمان شدنشان بدین صورت است كه: پیامبر(ص) نامه‌ای به خسرو پرویز نوشت و او را به اسلام دعوت كرد خسروپرویز نامه را پاره كرد و نامه‌ای را به پادشاه یمن نوشت كه فرد را برای تحقیق بفرستید و این مرد (پیامبر) را دست بسته بیاورید نزد من تا مجازاتش بكنم. پادشاه یمن افرادی فرستاد خدمت رسول اكرم (ص) آنها به پیامبر گفتند كه جواب شما به نامه خسرو پرویز چیست؟ پیامبر گفت بعداً بیائید و تا حدود ۴۰ روز آنها را معطل كرد و بالاخره پیامبر (ص) فرمودند: جوابش این است كه دیشب خداوندگار ما شكم خداوندگار شما را بدست پسرش درید و كار تمام نشده است و بروید موضوع از اساس منتفی شد. وقتی برگشتند هنوز خبر به پادشاه یمن نرسیده بود وقتی خبر را به او گفتند او گفت: سبحان الله اگر خبر درست باشد علامت نبوت این مرد است بعداً خبر از شیرویه رسیدكه اكنون من پادشاه این مملكت‌ام به آن مرد عربستانی كه دعاوی پیامبری می‌كند معترض نشوید در آن زمان نیمی از یمن كه اكثریت ایرانی بودند مسلمان بودند و برای تبلیغ نیمی دیگر پیامبر (ص) معاذ بن جبل و سپس علی (ع) را فرستادند و به معاذ تبشیر و نه تنفیر را توصیه فرمودند.
از توصیه‌های پیامبر اكرم (ص) این است كه: در عبادت آن قدر زیاده‌روی نكنید كه روحتان نشاط را از دست بدهد و عبادت را با رغبت و میل انجام دهید, بر خود تحمیل نكنید والا روحتان گریزان می‌شود و یك خاطره بدی از عبادت در ذهن شما پیدا می‌شود متكلمین یك از شرایط نبوت را نداشتن نقص عضو در پیامبر و نداشتن صفتی می‌دانند كه موجب تنفر شود و نیز جذاب بودن از لحاظ جسمانی می‌دانند.
سخنان یك مبلغ نباید در مردم تنفر ایجاد كند و از ملامت كمتر استفاده كند زیرا اكثراً نتیجه منفی می دهد و پیامبر به معاذ فرمود: « یسر و لاتعسر» كارها را ساده و آسان بگیرید و بر مردم سخت مگیر و در جای دیگر فرمود: خداوندا مرا با شریعت و دینی كه با سماحت و گذشت است مبعوث نمود گذشت دین بدین صورت است كه مثلاً می‌گوید: اگر مسافر هستید و روزه برایتان سخت است و یا اگر خوف ضرر دارید روزه و وضو را انجام ندهید.
●خشیّت و خداترسی:
از شرایط مسائل دعوت, مسئله خشیت است كه قرآن می‌فرماید برای مبلغان دین و مذهب دو شرط لازم است: ۱- خودشان از خدا بترسند و پیامبر هم در دعاهایشان می‌فرمودند. پروردگارا از خشیت و هیبت خود آنقدر نصیبمان كن كه آن خشیت در قلب ما باشد و مانعی بشود بین ما و معصیتهای ما ۲- جز خدا از هیچ كس نترسند.
●فرق بین خشیت و خوف:
خوف نگران عاقبت بودن و تدبیر برای آینده كردن است اما خشیت حالتی است كه ترسی بر انسان مسلط می‌شود بطوریكه جرأت خود را از دست می‌دهد و شهامت بر معصیت ندارد.
●استقامت:
جرأت و استقامت از خصوصیاتی است كه در سیره انبیاء و بالخصوص پیامبر (ص) دیده می‌شود یك نویسنده غربی در كتاب « محمد پیغمبر كه از نو باید شناخت» د ونكته را بخوبی مجسم كرده است: ۱- تدبیر فوق‌العاده پیامبر كه هر كسی آنرا مطالعه كند پیامبر اكرم را فردی مدبر و حكیم فوق‌العاده‌ای می‌داند ۲- استقامت پیامبر كه در برابر مشكلات مانند یك كوه می‌ایستادند.
تذكر:
مسئله دیگر در تبلیغ مسئله تذكر است قرآن می‌فرماید: ای پیامبر بیدار كن مردم را تذكر بده و یادآوری كن.
●تفكر و تذكر:
در قرآن دو مطلب ( فكر و تذكر) نزدیك بهم مطرح شده است: تفكر یعنی كشف كردن چیزی را كه انسان نمی‌داند اندیشیدن برای بدست آوردن آنچه كه نمی‌داند تذكر یعنی یادآوری مسائلی كه در فطرت انسان وجود دارد و انسان از آن غافل است.
دو حالت جهل و خواب با هم متفاوتند گاهی انسان از اطراف خود بیخبر است چون نمی‌داند كه پیدا است و گاهی هم بیخبر است چون خواب است و خداوند به پیامبرش می‌فرماید: جاهل را به تفكر وادار كن و غافل را به تذكر, ای پیامبر خوابها را بیدار كن و غافل‌ها را متنبه كن وقتی بیدار شدندخود بخود دنبال كار می‌روند.
وقتی حسین (ع) با دشمنی مقابل می‌شدند چنان با رشادت و شهامت مقابله می‌كردند كه خم به ابرو نمی‌آوردند ولی با كسانیكه می‌خواستند ارشادشان كنند متواضعانه از بی‌اعتنایی‌ها چشم پوشی می‌كردند برخی كشیشهای مسیحی چنین تبلیغ می‌كنند كه اسلام دین دعوت با شمشیر است و متأسفانه گاهی مسلمانان هم حرفهایی می‌زنند كه اسلحه بدست دشمن می‌دهند مثلاً افرادی می‌گویند اسلام با مال خدیجه و شمشیر علی یعنی بازروزور پیش رفت. قرآن حتی در یك جا هم ندارد كه دین اسلام با زر و زور پیش رفته است. شكی نیست كه مال خدیجه (ع) در پیشرفت اسلام موثر بوده و خدمت كرد اما خدمت نه به معنای رشوه دادن برای مسلمان شدن كسی بلكه بدین معنی كه مسلمانان را از گرسنگی و تنگدستی نجات داد. و شمشیر علی نه به معنای بزور اسلام آوراندن مردم است بلكه شمشیر علی در برابر شمشیر دشمن كه قصد دارد ریشه اسلام را از بین ببرد می‌ایستد و در جنگ خندق تنها علی بود كه در جواب هل من مبارزه دشمن برخاست و سرانجام با اجازه رسول (ص) به مبارزه پرداخت و عمربن عبدود را از پای در آورد و اسلام را نجات داد.
اسلام دین شمشیر است اما شمشیر همیشه آماده دفاع ازجان و سرزمین مسلمین و توحید است اگر كسی از جان و مال و سرزمین‌اش دفاع كند صحیح است و اگر از مظلومی دفاع كند مقدس‌تر است زیرا كه دفاع از جان و سرزمین خودش نیست و اگر از علم كه یكی از مقدسات بشر است دفاع كند باز صحیح است توحید هم حقیقتی است كه برای بشریت است و جزئی از فطرت بشر، قرآن هم برای نجات از عواملی كه باعث ازبین بردن توحید می‌شوند دستوراتی را می‌دهد و آنگاه كه عوامل از بین رفت توحید تجلی می‌كند حضرت ابراهیم (ع) هنگامیكه مردم از شهر خارج شدند تمام بتهای آنها را شكست و تبر را به گردن بت بزرگ انداخت و هنگامیكه مردم عصبانی از ابراهیم سؤالی كردند كه آیا تو بتها را شكسته‌ای؟ گفت از بت بزرگ بپرسید. گفتند: بتها كه نمی‌توانند حرف بزنند اگر نمی‌توانند پس چرا عبادتشان می‌كنید و این جاست كه عمل ابراهیم موانع را برداشت و فطرت تجلی كرد و به گفته قرآن سخنی كه از قلب برخیزد بر قلب می‌نشیند و آن تنها درابلاغ پیامهای الهی است آن عده از ایرانیان كه برای تبلیغ دین زرتشت وارد هند شدند نتوانستند هسته زنده‌ای را تشكیل بدهند دین اسلام مانند مسیحیت از سرزمین خود خارج شده امروزه در همه جای دنیا پیروانی دارد اما اسلام نسبت به مسیحیت از سرعت پیشروی بیشتری برخوردار است و بگفتهٔ یك شاعر فرانسوی مقام پیامبر در سه چیز هیچ احدی را به پایه خود نمیرساند:
۱- فقدان وسائل مادی مردی كه هیچ نیرو و قدرتی نداشت
۲- سرعت پیشرفت و عامل زمان
۳- بزرگی هدف
●علل پیشرفت اسلام:
۱- روش و اخلاق و رفتار پیامبر (ص)
۲- زیبایی و شورانگیزی و عمق قرآن معجزه پیامبر
۳- شخصیت و نوع رهبری حضرت رسول
۴- تاریخ زندگانی پیامبر (ص)
در قرآن هم به خلق و خوی نرم و روحیه بردباری و تحمل و عفو رسول اشاره شده است و اخلاق پیامبر را عاملی برای جذب مسلمین می‌داند ولی ایشان در مسائل اصولی و كلی, با صلابت و انعطاف ناپذیر بودند.
روزی مردی یهودی خدمت رسول (ص) آمد و مدعی شد كه من از شما طلبكارم پیامبر فرمود: اولاً كه شما از من طلبكار نیستید و ثانیاً اجازه بدهید من بروم منزل و پول را بیاورم. یهودی نپذیرفت و بیشتر خشونت نشان داد پیامبر به یارانش اجازه ندادند كه كاری به او داشته باشند و آنقدر نرمشی نشان دادند كه یهودی در همانجا اشهد را گفت و ایمان آورد.
ولی هنگامیكه یك زن از اشراف قریش دزدی می‌كند و عده‌ای وساطت می‌كنند كه از قطع كردن دستش صرفنظر كند زیرا در این صورت آبروی یك فامیل اشرافی محترم از بین می‌رود ولی پیامبر نپذیرفتند و ایشان هرگز در مسائل اصولی سازش‌ نشان نمی‌دادند.
و علی هم چنین بودند با مردم مزاح می‌كردند مادامی كه به حد باطل نرسد مردم آنرا عیب شمردند و گفتند كه خلیفه باید عبوس باشد پس چرا پیامبر این طور نبود خداوند در باره پیغمبر می‌فرماید: ای پیامبر اگر تندخو و خشن بودی نمی‌توانستی مسلمین را جذب كنی و از اطرافت پراكنده می‌شدند.
علی (ع) در مسائل اصولی نرم نبودند و با صلابت رفتار كردند بطوریكه حاضر نشد به برادرش عقیل ذره‌ای بیشتر از سهمش از بیت‌المال بدهد و آنچنان پیغمبر اكرم (ص) با مسلمین نرم و یگانه بودند كه مسلمین عجیب شیفته آن حضرت شدند.
زنی آمدن خدمت رسول اكرم (ص) و بچه ۶ ماهه‌اش را آورد و عرض كرد یا رسول‌الله این بچه را روی دامان خود بنشانید تا تبرك شود و برای او دعا كنید. حضرت پذیرفت و از این قبیل زیاد می‌آوردند و چه بسا بچه‌ها دامان حضرت را آلوده می‌كردند, پدر و مادرهایشان ناراحت می‌شدند و می‌دویدند كه بچه‌ها را از دامان پیامبر بگیرند و حضرت می‌فرمود: آنها را راحت بگذارید.
●شوری و مشورت :
یكی دیگر از شئون اخلاق نرم پیامبر, مشورت بود پیامبر نیازی به مشورت نداشتند ولی به دو دلیل اینكار را انجام می‌دادند:
۱- پایه‌گذاری این اصل كه بعداً هر كس حاكم شود خود را مافوق دیگران نداند و با مردم مشورت كند.
۲- برای شخصیت دادن به همراهان و پیروان.
قرآن می‌فرماید: ای پیامبر قبل از آنكه تصمیمی بگیرید مشورت كنید و در مشورت كردن دو دل نباش, در تصمیمت قاطع باش و به خدا توكل كن از او كمك بخواه.
ذكراین مطلب بمناسبت اصل دعوت و تبلیغ بودكه یكی از اركان تبلیغ, رفق و ملایمت وپرهیز از هرگونه خشونت واجباراست البته مسئله رهبری ومدیریت مسئله مستقلی است كه احتیاج به بحث مفصلی دارد.
منابع و ماخذ :
تلخیصی بر كتاب سیره نبوی : تالیف استاد شهید مطهری


همچنین مشاهده کنید