جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

حرکت جوهری و مسئله پیدایش نفس ناطقه و رابطه آن با بدن


حرکت جوهری و مسئله پیدایش نفس ناطقه و رابطه آن با بدن
● تقریر مسئله رابطه نفس و بدن
سخن این است كه بالوجدان دانستیم كه ما را نفسی است كه همیشه با ماست و غبار هیچ غیبتی به چهره جمیلش نمی‏نشیند و بالبرهان فهمیدیم كه این حقیقت همیشه حاضر از نوع جسم نمی‏باشد؛ زیرا هیچیك از نشانه‏های جسم بودن را ندارد. از طرف دیگر این را هم می‏دانیم كه این موجود به مجرّد عین بدن ما نمی‏باشد زیرا گاهی از بدن و اعضاء و اجزای آن اعم از ظاهری و باطنی، غافل می‏شویم ولی این حقیقت را كه همان نفس ناطقه است هرگز فراموش نمی‏كنیم۱؛ كه چگونه می‏توانیم به فراموشی‏اش بسپاریم و حال آنكه آن عین آگاهی و بتعبیر دقیقتر عین عقل و عاقل و معقول است.
حال دراینجادرپی‏كشف این سرّ و راز هستیم كه بین آن حقیقت مجرّد و این بدن خاكی و مادّی چه رابطه‏ای وجود دارد؟ و چگونه این دو موجود مستقل و از دو قماش كاملاً مختلف باهم می‏سازند و در صلح و آشتی خِردپسند بسر می‏برند. دقّت خردمندانه و تدبّر دردمندانه در حول این مسئله، عظمت و صعوبت آن را كاملاً می‏نمایاند و عقل هر متفكری را به تعقّل مضاعف وامی‏دارد.
متكلّمین و حكیمان و فیلسوفان بعمق و عظمت این مسئله كاملاً پی برده‏اند و لذا پس از اندیشه ورزی طولانی در این زمینه، هر كدام نظری را ابراز نموده‏اند و حالا نوبت ماست كه به لطف خداوند، بنقل و نقد آراء این رهبران اندیشه بپردازیم.
● نظر مشهور درباره رابطه نفس و بدن
نحوه‏نگرش درباب‏ارتباط نفس و بدن ارتباطی وثیق با نحوه حدوث نفس ناطقه دارد. كسانی كه در زمینه حدوث و قدم نفس بر این باور بودند كه نفس ناطقه در هنگام حدوث بدن از جانب علّتش حادث می‏گردد و بعنوان یك موجود مجرد و مستقل وارد مملكت تن می‏شود؛ در اینجا نیز باید بر اساس همان دیدگاه عمل كنند.
فیلسوفان مشّائی با توجّه به دیدگاهی كه در باب حدوث نفس دارند، رابطه نفس و بدن را یك رابطه تأثیر و تأثر می‏دانند؛ از نظر ایشان نفس با حدوث بدن حادث می‏شود ولی هیچگونه رابطه علّی و معلولی میان نفس و بدن وجود ندارد؛ بلكه هر كدام بطور جداگانه حادث می‏شود و بدن مملكت و آلت نفس قرار می‏گیرد، بدون اینكه پای حلول بمیان آید.
بنابراین تنها رابطه میان نفس و بدن رابطه اشتغال نفس به بدن است. ابن سینا دقیقا قائل به این قول است و رابطه نفس و بدن را رابطه اشتغال نفس به بدن می‏داند.
از نظر وی، بدن انسان وقتی معتدل و مناسب گشت و لیاقت خدمت به پادشاه نفس را كسب نمود در این هنگام عقل فعّال نفس آدمی را خلق می‏كند و از عالم علوی بر بدن إفاضه می‏نماید تا اینكه در بدن تصرّف كند و آن را تدبیر نماید.
ایشان در این زمینه می‏گویند:
"العلاقه بین النّفس و البدن لیس علی سبیل الإنطباع بل علاقه الإشتغال به حتّی تشعر النفس بذلك البدن و ینفعل البدن عن تلك النّفس"۲
یعنی رابطه نفس و بدن بصورت إنطباع نمی‏باشد بلكه علاقه میان آنها اشتغال نفس به بدن است تا اینكه نفس از طریق آن بدن إدراك كند و بدن نیز از آن نفس منفعل شود...
شیخ الرئیس در "اشارات" نیز بر تأثیر و تأثّر متقابل نفس و بدن تأكید می‏كند و إذعان دارد كه هر كدام از اینها از دیگری تأثیر می‏پذیرد.۳
برخی از بزرگان، رابطه نفس و بدن را رابطه عاشق و معشوق می‏دانند و در اثبات این ادّعا، چنین می‏گویند: "یك چیز گاهی بگونه‏ای به چیز دیگر تعلّق دارد كه اگر آن متعلّق تركش گوید متعلّق از بین می‏رود مثل تعلّق اعراض و صدر مادّی بمحلّشان؛ گاهی هم تعلّق چیزی بچیزی [از این] ضعیف می‏باشد بطوریكه با كوچكترین عامل رشته پیوند قطع می‏شود و متعلّق هم بحال خود باقی می‏ماند مثل تعلّق اجسام به مكانهای خود كه به آسانی می‏توانند از مكانهایشان حركت كنند.
تعلّق نفوس به ابدان نه بقوّت قسم اوّل است و نه بضعف قسم ثانی، همچون قسم اوّل نیست به این دلیل كه نفس ذاتا مجرّد است و از محلّ خود بی‏نیاز می‏باشد. و بدین دلیل همچون قسم دوم نیست كه (در اینصورت) لازم می‏آمد انسان بتواند بمجرّد مشیّت بدون نیاز بوسیله‏ای دیگر، بدن را ترك گوید.
... وقتی این دو قسم باطل گشت، ثابت می‏گردد كه تعلّق نفس به بدن مانند تعلّق عاشق به معشوق می‏باشد عاشقی كه جبلّهًٔ عشق به معشوق دارد. اینگونه تعلّق نفس به بدن تا زمانیكه بدن مستعدّ این باشد كه نفس بدان تعلّق گیرد، قطع نمی‏شود، همچون تعلّق صانع به ابزارهایی كه در كارهای مختلفش به آنها نیاز ندارد...۴"
تأمّل در عبارتهای مذكور نشان می‏دهد كه لبّ مطلب، همان است كه شیخ الرئیس گفته است؛ زیرا از شیوه بیان و مثالی كه در پایان عبارات آمده است كاملاً روشن است كه تعلّق نفس به بدن از نظر این بزرگوار نیز تعلّق تدبیری است و نفس از این نظر به بدن، عشق می‏ورزد كه ابزار كار اوست. اصولاً چه آنهایی كه قائل به قدم نفس ناطقه می‏باشند و چه آنهایی كه آن را روحانیهٔ الحدوث می‏دانند هیچ چاره‏ای جز قبول این نكته ندارند كه روح همچون مرغی است كه در قفس تن زندانی گشته است هر چند برخی از این بزرگان از تعبیرات "عاشقی و معشوقی"، استفاده كنند. و برخی دیگر، عبارت "اشتغال نفس به تن" را بكار برند و بعضی دیگر بیان "تدبیر و اداره" را بكار بندند؛ ولی با همه توضیحات، این سؤال باقی می‏ماند كه چگونه از یك موجود مجرّد و بدن جسمانی، یك نوع جسمانی حاصل می‏شود؟ ما با چه مجوّز منطقی، این دو موجود جدا از هم را كه هر كدام از یك دیار دیگر است با هم آشتی می‏دهیم و اسم نوع انسانی را بدان می‏گذاریم؟۵
صدرالمتألهین تنها كسی است كه با استفاده از حركت جوهری این سدّ بزرگ را برداشت و با شیوه نوین و هضم پذیر و عقل پسند به حلّ این مشكل عظیم نایل شد؛ و ما اكنون راه حلّ وی را برای این مشكل همراه با مقدّمات آن بیان می‏كنیم:
● انواع تعلّق
صدرالمتألهین قبل از بیان نظر خاصّ خود درباره رابطه نفس و بدن به بیان مقدّمه‏ای دقیق می‏پردازد و با بیان أنحاء تعلّق، نحوه تعلّق نفس به بدن را از میان آنها مشخص می‏كند و می‏گوید:
اوّل، تعلّق و حاجت شیئی بشی‏ء دیگر از لحاظ قوّت و شدّت تعلّق، متفاوت و مختلف می‏باشد.
قویترین و شدیدترین تعلّقات، همان تعلّق بحسب ماهیّت و معنی می‏باشد چه در ذهن و چه در خارج؛ مانند تعلّق ماهیّت به وجود.
دوم، تعلّق چیزی بچیز دیگر بحسب ذات و حقیقت می‏باشد؛ بدینگونه كه‏ذات وهویّت چیزی‏به‏ذات و هویت چیز دیگری تعلّق داشته باشد مانند تعلّق ممكن به واجب.
سوم، تعلّق بحسب ذات و نوعیّت به ذات و نوعیّت متعلّق به، مانند تعلّق عرض مثلاً سواد بموضوع، مثلاً جسم.
چهارم، اینكه وجودوتشخّص چیزی در حدوث و بقاء به طبیعت و نوعیّت "متعلّق به" تعلّق داشته باشد مانند تعلّق صورت بمادّه‏زیرا صورت‏درتشخّص، محتاج به مادّه است ولی نه به مادّه معین بلكه به مادّه مبهم و غیر متعیّنی كه در ضمنِ ماده معیّن و مشخّصی متحقّق می‏گردد.
تعلّق صورت به ماده مبهم، نظیر تعلّق سقف به ستونی كه بر وی استوار گردد و علی الدوام بستون دیگری تبدیل شود و هر لحظه بر یكی از ستونها استوار گردد، نه به ستون معیّنی؛ و یا نظیر تعلّق و احتیاج جسم طبیعی در وجود خارجی به وجود مكانی نامعلوم؛ كه بدین خاطر حركت‏آن ازهر یك‏ازمكانها بمكان دیگری، آسان می‏باشد.
پنجم، اینكه چیزی بحسب وجود و تشخّص در حدوث بچیز دیگری تعلّق داشته باشد نه در بقاء مانند تعلّق نفس به بدن از نظر ما؛ بطوری كه حكم نفس در آغاز تحقیق / حركت جوهری و مسئله پیدایش...
فیلسوفان مشّائی رابطه نفس و بدن را یك رابطه تأثیر و تأثر می‏دانند؛ از نظر ایشان نفس با حدوث بدن حادث می‏شود ولی هیچگونه رابطه علّی و معلولی میان نفس و بدن وجود ندارد؛ بلكه هر كدام بطور جداگانه حادث می‏شود و بدن مملكت و آلت نفس قرار می‏گیرد، بدون اینكه پای حلول بمیان آید.
پیدایش و حدوث در حكم طبایع مادّی است كه به مادّه مبهمهٔ الوجود نیازمند است، پس نفس در آغاز پیدایش و حدوث، متعلّق به مادّه بدنی است كه مبهمهٔ الوجود می‏باشد؛ بگونه‏ای كه بدن بعلّت توارد استحالات و تعاقب مقادیر مختلفی بروی، دائما در تحوّل و تبدّل است. لذا باید گفت كه نفس در اوائل تكوین و حدوث، متعلّق به مادّه مبهمی است كه در ضمن تحوّلات و تبدلات گوناگون، ثابت و باقی است؛ نه ماده خاصّ معین.پس شخص انسانی هر چند از حیث هویت نفس، شخص واحدی است؛ ولی از حیث جسمیّت یعنی جسم مأخوذ بشرط لا و جسم بمعنی مادّه و یا موضوع، نه جسم مأخوذ لابشرط و جسم بمعنی جنس یا نوع، موجود واحد مشخص نیست؛ بلكه از این حیث، واحد نوعی است كه در ضمن واحدهای شخصی متعاقبی موجود می‏گردد.
ششم، اینكه چیزی جهت استكمال و إكتساب فضیلت برای وجودش بچیزی متعلّق باشد ولی نه در اصل وجودش بمانند تعلّق نفس به بدن از نظر جمهور فلاسفه بطور مطلق؛ زیرا آنها بر این باورند كه نفس پس از بلوغ صوری بدن و تكمیل خلقت آن، برای استكمال و إكتساب فضائل دیگری به بدن تعلّق می‏گیرد؛ و این نوع تعلّق، ضعیفترین اقسام تعلّقات مذكوره است؛ و آن مانند تعلّق صانع به ابزار می‏باشد.۶
● تقریر نظر صدرالمتألهین در بـاب رابطـه نفس و بـدن
در فلسفه ملاصدرا، آن دو گانگی و ثنویّت میان نفس و بدن بكلّی زایل گردید و هرگونه توهّم جدایی و انفكاك وجودی بین اینها از بین رفت؛ زیرا از نظر ملاصدرا مغایرتی آنچنانی میان نفس و بدن وجود ندارد؛ بلكه ادامه وجود بدن است كه پس از آنكه بدن عوالم جمادی و نباتی و حیوانی را پشت سر گذاشت و وجودش را كاملتر نمود در این هنگام، همچون مراحل سابق، آماده قبول فیض حقّ تعالی می‏شود و چون در این مقام، اشرفیتی پیدا كرده و قدم فراتر گذاشته است لذا كمالی كه در این هنگام بر او افاضه می‏شود از سنخ دیگر است؛ كمالی است كه در مسیر تحوّل ذاتی‏اش به آن اعطا می‏شود.
بنابراین از نظر این حكیم الهی هیچ ناآشنایی میان نفس و بدن وجود ندارد زیرا اینگونه نیست كه یك موجود مجرّد خلق شود و مأمور اداره كشور تن باشد بلكه در واقع یك وجود است كه از جسم عنصری شروع می‏شود و با تحوّل ذاتی و حركت جوهری در مسیر تكامل می‏افتد و در هر مرتبه‏ای بمناسبت آن مقام، فیض لایق از جانب واجب الصور بدان إفاضه می‏شود تا اینكه پس از گذر از عالم حیوانیت كه إنتهای مراحل و سفرهای قبلی است باز فیض و كمالی مناسب به آن إفاضه می‏شود و این كمال كه همان نفس باشد هر چند از مراحل قبلی كاملتر است ولی باز خیلی ضعیف است. موجودی است كه می‏توان گفت این موجود، نهایت صور مادّی و بدایت صور ادراكی است و بعبارت دیگر، آخرین قشر جسمانی و اوّلین دانه و مغز روحانی است كه استعداد رسیدن بمقام بسیار متعالی را دارد و از طریق حركت جوهری به آنچه كه اندر وهم نمی‏گنجد می‏رسد.
بنابراین یك نوع اتّحاد خاص بین نفس و بدن حاكم است نه اینكه جدا از هم و بیگانه از یكدیگر باشند و بعد با هم اُنس بگیرند؛ بلكه در واقع یك وجود است كه در تحوّل جوهری‏اش واجدِ كمال خاصی بنام نفس شده است؛ و پس از این مقام هم با حركت جوهری بصورت كاملاً هماهنگ بحركت خود ادامه می‏دهد و آن دو كمالات بالقوه‏شان را تدریجا بفعلیّت می‏رسانند تا اینكه بمرتبه‏ای می‏رسند كه جمله، جان می‏شوند و كلیه بالقوه‏ها بفعلیّت می‏رسند.
مكتب صدرالمتألهین‏دراین‏زمینه چنین تعلیم می‏دهد:
"آنچه باید دانسته شود این است كه انسان در اینجا مجموع نفس و بدن می‏باشد و این دو علی‏رغم اختلافی كه در مقام و منزلت دارند، هر دو به یك وجود، موجودند. گویا شی‏ء واحدی هستند كه دارای دو جنبه است: "یكی متبدّل و نابود شونده، همچون فرع؛ و دیگری ثابت و باقی چون اصل؛ و هر اندازه نفس در وجودش كاملتر شود، بدن لطیفتر می‏گردد و اتصالش به نفس شدیدتر می‏شود و اتحاد میان آن دو، قویتر؛ تا اینكه وقتی وجود عقلی گردید بدون هیچ مغایرتی، یك چیز شود."۷
"أحدی در این امر شكّ ندارد كه نشئه تعلّق به بدن غیر از نشئه تجرّد از آن می‏باشد؛ چگونه می‏تواند شكّ كند و حال آنكه نفوس در این نشئه بدنی بگونه‏ای می‏گردند كه هر كدام از آن به بدنی مرتبط می‏شود و بصورت اتحاد طبیعی با آن متّحد می‏گردد و از اتّحاد طبیعی آن دو، یك نوع طبیعی به حیوانی حاصل می‏شود و در نشئه عقلی هنگام إستكمالش با عقل مفارق متّحد می‏گردد."۸
بنابراین از نظر صدرالمتألهین رابطه نفس و بدن إتحاد طبیعی و علاقه لزومی است و بهیچوجه پیوند و ارتباط آن دو، جبری و ساختگی نمی‏باشد. باز در این زمینه می‏فرماید:
"حقیقت این است كه بین نفس و بدن، علاقه لزومیّه حاكم است ولی نه مثل معیّت متضائفین و نه مانند معیّت دو معلولِ علّت واحد در وجود، كه بین آن دو رابطه و تعلّقی وجود ندارد. بلكه مانند معیّت و همراهی دو شی‏ء متلازم بگونه خاص، مانند مادّه و صورت؛ و تلازم بین آن دو همچون تلازم میان هیولای اولی و صورت جسمیه می‏باشد. پس هر كدام از آن دو نیازمند به دیگری است بگونه‏ای كه به دور محال منتهی نمی‏شود. پس بدن در تحقّقش به نفس نیاز دارد ولی نه به نفس مخصوص بلكه به مطلق آن۹ و "نفس هم به بدن نیازمند است ولی نه از حیث حقیقت مطلقه عقلیه‏اش بلكه از جنبه وجود تعیّن شخصیّه و حدوث هویّت نفسیه‏اش".۱۰
پس باید دانست كه "میان نفس و بدن صرفا معیّتی همچون معیّت سنگ قرار گرفته در كنار انسان، نمی‏باشد بلكه نفس صورت كمالی برای بدن می‏باشد و تركیب میانشان طبیعی است"۱۱ و "نفسیّت نفس مانند پدر بودن پدر و فرزند بودن فرزند و كتابت نویسنده و مواردی از این قبیل كه می‏توان آنها را بدون آن اضافه در نظر گرفت نمی‏باشد؛ زیرا ماهیّت، بنّا و برای خود وجودی دارد و برای بنّا بودن وی نیز وجودی دیگر است و جهت انسانیّت وی بعینه جهت بنّا و بودن وی نیست، اوّلی (انسانیّت) جوهر است و دوّمی (بنّا و بودن) عرض نسبی؛ و حال آنكه نفس چنین نیست.
نفسیّت نفس همان نحوه وجود خاص آن می‏باشد و اینطور نیست كه ماهیّت نفس وجود دیگری دارد كه نفس بحسب آن، نفس نمی‏باشد مگر پس از إستكمالات و تحوّلات ذاتی كه در ذات و جوهر نفس واقع می‏شود و در این هنگام پس از بالقوّه عقل بودن، (بالفعل) عقلی فعّال می‏گردد."۱۲
پس از همه این توضیحات به این نتیجه رسیدیم كه از نظر صدرالمتألهین نفس و بدن، رابطه اتّحادی طبیعی دارند و موجودی بوجود واحد می‏باشند و در واقع یك چیز است كه در حركات جوهری خودش از دنیای سه بعدی و چهار بعدی حركت می‏كند و به دنیای بی‏بعدی می‏رسد یعنی دنیایی كه نه طول دارد و نه عرض دارد و نه عمق و زمان. این دو در حقیقت، مراتب نقص و كمال حقیقت واحدی هستند و روح مانند یك جسم حادث می‏شود و مانند یك روح باقی می‏ماند.۱۳
نفس كه در بدو حدوثش همچون صورت منطبع در مادّه می‏باشد بواسطه تحوّل درونی در مسیر استكمال قرار می‏گیرد و بتدریج بر شدّت وجودیش افزوده می‏شود و هر چقدر جلوتر حركت می‏كند بدنش رو به نقص و إضمحلال می‏گذارد۱۴ ولی همین إضمحلال تدریجی طبیعی بدن، پشت سرگذاشتن كاستیها و حركت بسوی كمالات برتر می‏باشد۱۵ تا اینكه نفس از طریق حركت ذاتی بجایی می‏رسد كه نفسیّت آن كه همان جنبه تعلّق به بدن می‏باشد، زایل می‏شود و تبدیل به عقل می‏گردد.۱۶
پس چقدر نادرست است این اعتقاد كه نفس ناطقه از نخستین مرحله تعلّق به بدن تا آخرین مراحل بقاء، جوهر واحدی است مجرّد از مادّه و ثابت در هر حال.۱۷
از نظر ابن سینا بدن انسان وقتی معتدل و مناسب گشت و لیاقت خدمت به پادشاه نفس را كسب نمود در این هنگام عقل فعّال نفس آدمی را خلق می‏كند و از عالم علوی بر بدن إفاضه می‏نماید تا اینكه در بدن تصرّف كند و آن را تدبیر نماید.
در فلسفه ملاصدرا، آن دو گانگی و ثنویّت میان نفس و بدن بكلّی زایل گردید و هرگونه توّهم جدایی و انفكاك وجودی بین اینها از بین رفت.
از نظر صدرالمتألهین نفس و بدن، رابطه اتّحادی طبیعی دارند و موجودی بوجود واحد می‏باشند و در واقع یك چیز است كه در حركات جوهری خودش از دنیای سه بعدی و چهار بعدی حركت می‏كند و به دنیای بیبعدی می‏رسد.
چقدر نادرست است این اعتقاد كه نفس ناطقه از نخستین مرحله تعلّق به بدن تا آخرین مراحل بقاء، جوهر واحدی است مجرّد از مادّه و ثابت در هر حال.
صدرالمتألهین تنها كسی است كه با استفاده از حركت جوهری سدّ بزرگ مسئله پیدایش نفس ناطقه و رابطه آن با بدن را برداشت كه بدینوسیله، آن دوگانگی و ثنویت میان نفس و بدن به كلی زایل گردید و هر گونه توّهم جدایی و انفكاك وجودی بین اینها از بین رفت.
نویسنده:منصور ایمانپور
پاورقیها:
۱۶- همان، ص ۱۲ و ۱۱.
۱۴- المبدأ و المعاد، الفنّ الثانی، المقالهٔ الثانیهٔ، ص ۳۲۱؛ و نیز: الاسفار، همان، ص ۳۱۹.
۱۵ - المبدأ و المعاد، همان؛ و نیز: الاسفار، همان.
۱- العلاّمهٔ الحلّی، كشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، تصحیح و تعلیق: حسن حسن‏زاده آملی، چ پنجم، مؤسهٔ النشر الإسلامی التابعهٔ لجماعهٔ المدّرسین بقم المشرّفهٔ، قم ۱۴۱۵ ه··.ق. ص ۱۸۴-۱۸۳.
۱۲- همان، ص ۱۲ و ۱۱.
۱۰- همان.
۱۷- علم النفس یا روانشناسی صدرالمتألهین، ج ۲ و ۳، ص ۱۳۵.
۱۱- همان، ص ۳۸۴-۳۸۳.
۱۳ - مطهّری، مرتضی، مقالات فلسفی(۲)، ج اوّل، انتشارات حكمت، تهران ۱۳۶۹، ص ۱۸ و ۱۷.
۲- النجاهٔ، القسم الثانی فی الطبیعیات، ص ۱۸۹.
۳- الإشارات و التنبیهات، ج ۲، ص ۳۰۷ و ۳۰۶.
۴- المباحث المشرقیهٔ، ج ۲، الجزء الثّانی، الباب الخامس، الفصل الثّانی، ص ۳۸۳ و ۳۸۲.
۵- الاسفار، ج ۱، ص ۲۸۲.
۶- همان، ج ۸، الجزء الاوّل من السفر الرابع، الباب السابع، فصل (۱) ص ۳۲۸-۳۲۴.
۷- همان، الجزء الثانی من السفر الرابع، الباب التاسع، فصل(۴)، ص ۹۸.
۸- همان، الباب السابع، فصل (۳)، ص ۳۵۲.
۹- مراد از مطلق نفس یا حقیقت عقلیه آن می‏باشد یا مراتب نفس در مسیر استكمال جوهری كه دارای اصل محفوظ می‏باشد (الاسفار، همان، ص ۳۸۲، تعلیقه حكیم سبزواری).
منبع:نشریه خرد نامه صدرا ،شماره ۱۴
منبع : خبرگزاری فارس


همچنین مشاهده کنید