جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


اینک ، اینک نیست


اینک ، اینک نیست
● درباره مجموعه شعر «سیماب های سیمین»
«سیماب های سیمین» آخرین كتاب شعر م. موید، یك كار شعری ویژه است كه میراث درخشان دوران شعر موج نو دهه ۴۰ و،۵۰ میراث عظیم شعر فارسی، خصوصاً شیوه شیوایی در زبان لایه مند حافظانه و دستامدهای هنجارزدای روایت پسامدرنیستی را با هم حمل می كند و این صداهای مختلف و پارادوكسیكال (سنت و سنت ستیزی) در متن زبان فاخر و متشخص شاعر به گوهری بدل می شوند كه در دوران تنزل و میانمایگی شعر، حكم كیمیا را دارد. این شعر یك مكالمه بینامتنی یكتاست كه بین شاعر و سیمین دانشور شكل می گیرد و می بالد و یكه به لحاظ فرم و در ادامه زبان یكتای شاعر است. «سیماب های سیمین» و «تو كجاست» كه با فاصله اندكی از هم منتشر شده اند از آن دست آثار شعری نایاب و چندسویه اند كه در اوج آوانگاردیسم، از فخامت و خوش اندامی فرم و زبان تردستانه و استادانه ای برخوردارند و گواه فرهیختگی و نخبگی دسترسی ناپذیر شعری اند كه فاصله شعر اصیل و ماندگار را با شعرواره ها آشكارا برمی سازند. این دفتر شعر هیجان انگیز یادآوری می كند كه شعر درخشان و نو دیریاب است و در همان حال مدرنیسم بدون خوانش پهناور و ریشه دار واقعیتی شاعرانه و ارجمند نخواهد بود. «سیماب های سیمین» و «تو كجاست»، حاوی همین تذكر ضروری اند تا شعر را از یاد نبریم.
م. موید شاعری منزوی در پایان دهه ششم عمر از موج نویی های اصیل دهه چهل است و نخستین نكته حیرت انگیز درباره او عدم حضورش در ژورنالیسم شعری است در حالی كه اهل شعر مدام او را ستوده اند و شاعران و خوانندگان حرفه ای شعر پیش از انقلاب، جایگاه یكه اش را می شناسند. شاملو، رویایی، آتشی، حافظ موسوی، عنایت سمیعی، شمس لنگرودی، اسماعیل نوری علاء ، ... و بسیاری دیگر، هر یك به مناسبتی بر نوبودگی و یكه بودن شعر م.موید تاكید كرده اند. موید سالیان طولانی از انتشار كتاب سر باز زد. شاعران موج نو، نظیر بیژن الهی، بهرام اردبیلی و ... دیگران، به سبب نوعی شورشیگری و امتناع برابر شعر رایج زمانه، انزوا را ترجیح می دادند. بعد از انقلاب، م.موید آثار شعری اش را منتشر ساخته: «با لبخنده ی ماه»، «گلی اما آفتابگردان»، «تو كجاست» و اكنون، «سیماب های سیمین». هر چند جایزه برترین شاعر سال كارنامه چشم ها را متوجه او كرد اما نایاب بودن آثارش مدام معرفی او را به نسل امروز به تعویق انداخته است و این دوری البته دلیل دیگری هم دارد: شعر م. موید شعر ژورنالیستی است، البته ژورنالیسم، شعر او را برنمی تابد، شعر او، شعر شعراست و او شاعر شاعران. چنانكه هایدگر این را درباره هولدرلین به كار برده است و این قیاسی مع الفارق نیست. شعر او آوای وجود است. از این بابت می توان او را با یدالله رویایی، بهرام اردبیلی، هوشنگ ایرانی و م.آزاد مقایسه كرد. ارزش و قدر آثارش در ازدحام میانمایگی و شعرگونه های سطحی و بی بنیه و ذائقه مشوش زمانه و دوران های انقلابی گری و نمایش های خیابانی شعر ناشناخته مانده است. اكنون سیماب های سیمین بار دیگر گواه داوری درست كسانی مثل عنایت سمیعی است كه در مصاحبه ای اخیراً تاكید كرده است كه م.موید «شاعر همه فصول است». به نظر می رسد دیگر زمان آن رسیده كه نام م.موید را به خاطر بسپاریم و فرصت آن آمده كه شعرشناسان شعر او را اعتراف كنند.
م.موید در موخره «سیماب های سیمین» فضایی را كه فضای گفت وگوی بینامتنی و درونی شاعر است با سیمین دانشور وصف می كند. متن هایی كه درهم می شوند- متن شعر او و متن اثری از سیمین دانشور و نامه هایش به همسرش -جلال آل احمد- تبدیل به فرم جذاب و ساختاری دلنشین گشته اند. در دیباچه دیر شاعر از این مكالمه درونی چیزهایی را فاش می كند: این پس زمینه رابطه دور او است با آنچه سرچشمه های نهانی شعر سیماب های سیمین را می سازد و به كودكی اش برمی گردد. «مرا از زمین برمی گیرد و در آغوش خویش می فشرد. مهربان است. پدرم به سفر رفته است. این آقا دوست پدرم است. نامش آسید محمدتقی است. برایم چیكلیت آورده است. اینجا به شكلات چیكلیت می گویند. من سه ساله ام این آقا می آید و حال و روزگار ما را می پرسد و می رود تا چند روز دیگر باز بیاید و بازوان بگشاید و مرا از زمین برگیرد.
و دیرگاه گشت. آسید محمدتقی دیده نمی شد. به برنایی رسیده بودم. از پدرم پرسیدم:
آسید محمدتقی پیدا نیست!؟
آقای بروجردی پیغام داد یكی برگزیده شود و به نزد سادات نخاوله در مدینه برود. چند روز بعد آسید محمدتقی به من گفت: می خواهم خودم بروم! بروم؟
گفتم: می خواهی برو! اما ممكن است كشته شوی!
گفت: بدم نمی آید كشته شوم. و رفت و كشته شد.»
آسید محمدتقی كه شاعر خاطره كودكی اش را از او در نجف باز می نویسد برادر بزرگتر جلال آل احمد است. بعدها در كانون نویسندگان اول م. موید با جلال آشنا می شود و برادر شهید جلال ریسمان رابطه می شود: «تازه دو دل می شوم. نكند اینكه جلال به سویه ای برانگیزاننده برادر! برادر! می كند، همان آسید محمدتقی باشد!؟ نكند همان باشد. اما چیزی مرا از یك دل شدن و پذیرفتن نشانه ها بازمی دارد. میان این دو سنخیتی نمی بینم و بدان اندازه هم نیستم تا به تویه این دو سرك بكشم و برادری شان را دریابم. اما رویه شان كم و بیش یكی نبود. آسید محمدتقی آرامش می نمود و جلال توفندگی.
سكوت و آرامشی اگر می دیدی پیش درآمد تشر بود و بیشتر نیشتر.»
اكنون ما می بینیم شعرهایی كه فواره می زنند و در باران خود نهال گفت و گویی شاعرانه را با سیمین دانشور می رویانند. سرچشمه شان كجاست: «در سوگ جلال دو كار داشتم و یكی همان ۱۳۴۸ ساخته شد. دادم به نوری زاده تا در جایی احتمالاً مجله ای كه صفحه ادبی اش را داشت به چاپ برساند كه نشد و گفت ساواك نگذاشت. بعدها شنیدم در جایی چاپ شده اما ندیدم. آن مرد ثقل دایره بر او بود/ سر در گرو نبود و نیالود/ آن قامت بلند رسا را/ آن سایه دار مرد/ آن عریان/ حالا چگونه بنشینیم/ بی مركزی كه ثقل دایره بر او بود/ آن سایه دار مرد/ پیوسته شمع می خواست/ در یاد یار و دیاران بود/ با یاد یار و دیاران/ از پله های اسالم پایین شد/ و سمت خاك/ فراز آمد/ حالا چگونه برخیزیم/ تا سفره/ تا میدان/ آن سایه دار مرد یكی هم در سال ۱۳۶۹ ساخته آمد. و هر دو بی هیچ نام و نشانی از سیمین یا جلال/ در نخستین مجموعه از كارهایم كه به چاپ رسید درج گردید:
پرستو/ چه شهربانویی تو/ ای پرستو/ شاهزاده نامتلاشی
اینها پیش زمینه شاعر بودند تا چون به نامه های سیمین برسد و نامه ها را بخواند سیمین شعر خویش شود. به ناگهان خواست و شد، دچار و ناچار مد اكسیر شعر
و گفته اند سیماب بخش اعظم اكسیر است كه از جانی دیگر جانی دیگر می سازد و از تنی دیگر، تنی دیگر و هست، هستی نو می شود، به ناگهانی خواست و شد به دمی اینك.
و گفته آمد. اینك/ اینك نیست»
اكنون ما با سرچشمه های این مكالمه شعری آشنائیم. اما شعر بلند سیماب های سیمین در كجای شعر اكنونی مان جای دارد؟
شاعر در دیباچه دیر از اتفاق ناگهانی همه شعر با ما حرف می زند. اما شعر سیماب های سیمین كه روی می داد با خود همه رویدادهای شعری م. موید را حمل می كند، این رویداد در زبان ویژه او اتفاق افتاده است و زبان او ماوای هستی او است و هستی شعری او طی سال های مدید با مهارت های غریب كاركرد نامتعارف واژگان، همنشینی عادت ستیز و نیز احاطه بر ریشه های كلام از یك سو و نیز تسلط بر یك فرهنگ وسیع ایرانی و همچنین سنت های معرفتی اصیل حكمت بومی و سنت ادبی ما به ویژه زبان حافظ از سوی دیگر و از ضلع سوم با آگاهی فراوان بر مدرنیسم اروپایی و آمریكا به ویژه آسیایی یعنی حشر و نشر با الیوت،اكتاویو پاز، ازرا پاوند و نزار قبانی درآمیخته است. و این ریشه داری، اصالت و مدرنیسم از همان آغاز شعر خود را به رخ می كشد. مدرنیسمی اصیل كه حركت شیوای زبان آن هرگز محافظه كارانه نیست و با گستاخی آوانگاردیسمی خاص و بی سابقه درآمیخته است و یك آغاز هستی شناسانه را به یك فرم صوتی بدل می سازد و مناسب ترین آغاز برای گفت و گو از یك زن/ آفرینشگر است: شیوای شیب بود و / خمان
شیوای نمود
شیوای جهشوارگی آب
شروع شعر پی در پی سویه های فرمال زبان، ایجاز باورنكردنی، درون بودگی نوعی معرفت شعری كه از شكل به معنا و از معنا به ایهام می گریزد و نیز آغاز مناسب را برای منظومه ای با بنای زبانی/ فلسفی و شعری/ موسیقایی پی ریزی می كند. شعر م. موید تا امروز همواره بر این عناصر اتكا داشته است. نخست ما با شیوایی زبانی كه به گوش ایرانی ما خوش می نشیند و سرشار از شور و جشن و شكفتن چند سویه صداست روبه رو می شویم. زبانی كه فرم آن در اصوات كلام مقدس، شعر حافظ و خوشه های صوتی اشعار شاملو و نیز رویایی سابقه دار است و از همان آغاز با كلمات شیوا، شیب و جهشوارگی شكل می گیرد. در تمام كتاب این حركت آوایی جاری است و به اشكال گوناگون موسیقی زبان را شكل و سازمان می دهد. مثل همین نسبت صدا/ معنای «او» در «بود» و «نمود» قابل اشاره است با صدای «آ» ها، كه فواره وار و فورانی از جهش، تجسمی صوتی می سازد و در حركت بلند صداهای شیوای جهشوارگی آب با «آ» های«پای»، «گذار»، «گوزن های» كاجستان در می آمیزد و از یك سو به طیف حلقی «گ» و «ك» می پیوندد كه باز سویه صوتی دیگر جهشوارگی را با حرف «گ» در كلمات «گذار»،«گوزن های» و «كاجستان» در عبارت شعری «پای شیب تند گذار گوزن های كاجستان» تناسبی تازه می بخشد و از سوی دیگر با حركت از آواهای بلند (آ) به آواهای حلقوی، فرود و شیب را تصویر می كند كه به دنبال شیوای جهشوارگی آب از بالا به فروسو، از آ به گ و سپس به «او» و «ی»، به زبان شیب فواره و فرود می دهد. پس از «كاجستان»، در قطعه «با رویش درونی ی سبزینه های لب فروبسته/ تنگنایی ی چنانی ی مرا/ گشود» این «او» ها و «ی» ها تكرار شده و ساختار یافته اند و ما فضای آوایی به شیوه ای شاعرانه و استادانه و شیوا یك فوران زبانی/ وجودی را از «بود» به نمود، از درون بودگی، به بیرون افتادگی، از لب فروبستگی سبزینه های درونی به گشایش و ظهور، فرم داده اند.همین ظرایف و نهفته كاری ها و مهارت های متفاوت و غریب است كه شعر ناب و ماندگار و درخشان را از آثار روزمره و متوسط القامه متمایز می سازد و زندگی یكتا با زبان را فاش می سازد و در ادامه سنت شعری عظیم و تجربه زبانی بزرگ شعر كلاسیك فارسی، مدرنیسمی اسطقس دار و استخواندار و عظیم متولد می گرداند. مدرنیسمی كه ضعیف و ناتوان و كم دامنه و كم ظرفیت و توام با بی ذوقی و كم دانشی نیست بلكه گردآورنده همه نیروهای عظیم تجربه شعری ما است. و ضمناً به بهانه میراث به تكرار نمی نشیند و محافظه كاری پیشه نمی كند. كالبدشكافی آغاز كتاب شعر سیماب های سیمین، ما را از این قدرت و احاطه و نسبت میراث و بداعت شعری متعلق به دوران زرین شعر آگاه می سازد و به نظر من كتاب دیگر شعری كه از م. موید همین روزهای اخیر به بازار آمد یعنی «تو كجاست» حتی نیرومند و تابناك تر از سیماب های سیمین قدرت های شعری او را آشكار می نماید و لایه مندی شعرش را باز می تاباند و لایه داری ظریف در همین قطعه آغازین ما را به معناپردازی چندجانبه فرامی خواند.
شعر گفت و گوی شعری اش را با سیمین ،چه سان شكل داده است: آغاز و كلمه نخست شعر«شیوا» است. «شیوای شیب بود و/ خمان- شیوای نمود».
اولاً شاعر در شعرش از «شیوا» سود جسته است. چون شیوا، قبل از هر چیز كلمه دوست داشتنی اوست و او برای گفت وگویی دلپذیر آن را خرج كرده است. در فضای زبانی شعر م. موید شیوا می درخشد چون هم مبین زبان و هم هستی است. زبان اشیا، شیب نارنجستان صبح، صنوبرها سر به سر هم، و شیره نرگس و چتری بسته كه در خود چتری باز را نهان دارد، همه و همه به چشم او شیوا هستند. ثانیاً او هستی را چون زبان می خواند و می شنود و در همان حال از هستی آفرینش گر/ انسان، یك نویسنده حرف می زند كه ویژگی او شیوایی زبان اوست. این است راز گره خوردگی شیوای شیب بود/ با شیوای نمود.
خم شدگی، خمان، انحنا، در شروع شعر خود حسی از شیوایی منحنی را بین خطوط ترسیم می كند. جهان خود به شكل یك پیدایش مایل تصویر می شود. میل كردن از بود و درون به بیرون و نمود، شكل دامنه جهان و خمش فضا/ زمان، همگی به نحو حیرت انگیزی با این شیب و فرود انفجار و جهشوارگی آب از بود به نمود و این خمان شعر سازگار می شوند و عمق معنوی زبان تشكل می یابد.
این تنگنایی كه گشوده می شود این بود كه به نمودی شیوا بدل می شود، این سبزینه های لب فروبسته رویش درونی كه مجال گشودگی و نمایش می گیرند روایت آغازین شعر م. موید از سیمین دانشورند. اما در این آغاز چند اتفاق زیرپوستی می افتد. یكی به راوی ربط دارد. راوی شعر شاعری است كه سیمین در او حلول می كند. شاعر كه مرد است، در اعماقش از هستی و نیمه آفرینشگر/ زنانه و آنیمای وجودش آگاه است برای همین وقتی می تواند سیمین را به شعر بدل كند كه «سیمین شعر خویش شود.» او به ناگهان خود را سیمین شعری می یابد كه می سراید: دچار و ناچار اكسیر شعر. و اكسیر بخش اعظمش چنانكه در فرهنگ و حكمت سنتی ذكر است، سیماب است كه از جانی دیگر، جانی دیگر می سازد. و سرٍّ اكسیر شعر، از جان راوی، جانی دیگر ساخته است و این است كه شعر سیماب های سیمین، رفتامدی است بین راوی/ شاعر و راوی/ سیمین و برهم افتادگی و انطباق و یكی شدگی این دو در جایی از روایت و بدین سان روایت در این شعر خود یك طیف سیال می سازد و مدام زبان و شعر، جلال سیمین و كلام شیرین، سیمین شعر و شاعر، شعر و زبان و جلال،و كلام و فرزندان سیمین و جلال (آثار زبانی) و شعر درهم می آمیزند و سراسر شعر بدین سان پیش می رود، بدون آنكه هویت انسانی هر یك به هویت اسطوره ای بدل شود و هم سیمین و هم جلال و هم شاعر، آمیزه گوهرهای درخشان و نیز بدی های انسانی اند: كه این تو/ چنان بود و/ گاه/ [چنان است كه بداندیش تو باد]/
تكنیكی نو و عادت ستیز در شعر سیماب های سیمین وجود دارد كه به رغم هنجارزدایی پسامدرنیستی اش، به خوبی با مدرنیسم م.موید همنوا و با ساختمان منظومه اش گره خورده و به یك عنصر فرمیك و اصلی بدل گشته است و آن استفاده از خود جملات سیمین دانشور و تكه هایی از نامه های او به جلال است. هر بار چیزی عیناً از زبان و روح و جان و آگاهی عاشقانه سیمین درون شعر سرایت می كند و سپس در كلمات شاعر روح آن جاری شده و سیمین شعر خویش اش را برمی سازد. اما چرا نامه های سیمین به جلال به پلی بدل شده كه گفته هایی از خانم دانشور را- نثرهایی با روح شعر- نقاط تلاقی زبان شعر و زبان عشق كرده است؟
به سبب آنكه، با رجوع به روح و تجربه زیسته شده شاعر و نیز باورها و آگاهی های او به فرآیند بود تا نمود سیمین دانشور و رویش درونی سبزینه های لب فروبسته او، با واسطه یك سبزناب، وجود معصومانه جاری در معشوق و والایی و سیادت آن جان دیگر عشق سبز جلالی، شكفته شده و به فراز آمده و این تجلی حقیقتی برین و والاست در زنی كه شایسته شور عشقی دیگر و شكوفایی و رویشی دیگر در زمان بوده است. جان وحدت یافته ای كه با واسطه معشوق مجلل دست سیمین را در دست بانوی شهر همیشه نهاد و از او شهربانویی دیگر ساخت.
فكر می كنم یكی از زیباترین رابطه های خلاق فرمی/ زبانی كه با سرشت زبان، شعر را یكپارچه عرضه كرده، در شعر نو فارسی همین جا شكل می گیرد و كلام و زن و انتظار و عصر و جان عصر و كلام معصوم منتظر را به هم می پیوندد و روح هستی، زبان، شعر و آفرینش ادبی را در زمانی چشم به راه و موعود بازمی آفریند: تو/ این من/ برآیند توده ابر سبز/ برآیند زهدان های زنهاردار/ هم برآیند نرگس و سوسن/ مرا شور نواختی و/ دست مرا/ در دست بانوی شهر همیشه/ شهربانویی دیگر ساختی و/ با پسرانم كلمات/ برومندی كودكان كلام را/ به دستم پرداختی/
این زهدان زنهاردار هستی كه از آلودگی و تاریكی و دروغ و بیدادگری دور است و انسانی می آفریند كه برآیند نرگس و سوسن هایی است پرورنده پاكی محض، به واسطه یك عشق مجلل و جلالی در جان سیمین سرایت می كند. در اینجا راوی دیگر سیمین است: مرا شور نواختی و/ دست مرا در دست بانوی شهر همیشه/ شهربانویی دیگر ساختی و/ با پسرانم كلمات/...
اما اگر اندكی دقت كنیم جدا از بارورشدگی سیمین در این عشق و بار گرفتن نوزاد كلمات و هم سرشتی انسان/ كلمه كه هر نوزاد واقعی نیز كلمه ای است در شعر الوهی، ما نوعی برهم تنیدگی بین شاعر و سیمین نیز می بینیم.
و چنین است كه این شعر در تلاقی یك مدرنیسم آوانگارد و شگردهای پسامدرنیستی و بر متن عظیم سنت ادبی ما و فرهنگ ما منظومه ای بلند تا یك كتاب: سیماب های سیمین را فرامی جوشاند و خوانش نویی از شعر نو ارائه می دهد در حالی كه روایتی شعری و چندصدایی و عاشقانه را در مدار سیمین، جلال، سیمین شعر و شاعر به طور بی سابقه ای به گنجینه ادبیات ما افزوده است. م.موید بین شاعران زنده، همراه رویایی، مدرن ترین شاعری است كه دغدغه های زبانی و شهود زبانی او، كشتی توفان زده شعر ما را از گرداب ابتذال و میانمایگی می رهاند و به مدرنیسم معنایی جدی می بخشد: «... برآیند كویر آفتاب خیز تا بازگشت شیراز/ و جهان/ لبریز می شود از/ سلام/ جهان راستای مدار سیب/ سیب/ سیب/ [خدانگهدار. راستی من در نامه هایم هیچ وقت به تو سلام نكرده ام... سلام.] اینك/ اینك نیست» و منظومه پایان می یابد.
میراحمد میراحسان
م.موید
نشر ثالث
چاپ اول- ۱۳۸۵
تعداد:۲۰۰۰ نسخه
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید