پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


میهمان ناخوانده در ضیافت اضداد


میهمان ناخوانده در ضیافت اضداد
● نظری به كتاب «تجدد ناتمام، روشنفكران ناكام: جامعه شناسی تجدد ایرانی»
«رفته رفته آن حالت حیرانی و بی خبری را كه این زندگانی پرتنش و پرآشوب به جان آدمی انداخته درمی یابم. با این همه چیزهای رنگارنگ كه هر لحظه از برابر دیدگانم می گذرد، راستی راستی سرگیجه گرفته ام. از میان این همه چیز كه به مغزم خطور می كند، حتی یكی نیست كه قلبم را تسخیر كند، و این جمله چنان احساساتم را برمی آشوبد كه یك باره از یاد می برم كه چیستم و از آن كیستم.»
اینها جمله هایی است كه قهرمان رمان «الوئیزنو» (نوشته ژان ژاك روسو در ۱۷۶۱) خطاب به معشوقه اش می نویسد و در آن شرح می دهد كه چگونه در مواجهه با رویدادهای حسی فضایی «جدید» به تدریج از پا درمی آید، شرح «تجربه»ی فردی كه از آغوش امن و ایمن جماعت و زادگاه خویش پای در صحنه «شهر» نهاده است. شهر ساحت وقوع خیل كثیر تجربه های تازه ای است كه تاثیرهای ناهمگونشان در وجود فرد به وحدت نمی رسد و پی درپی او را بی قرار وبی تاب می كند. بعدها، گئورگ زیمل جامعه شناس شهیر آلمانی در سال های آغازین قرن بیستم ویژگی بارز انسان «مدرن» را این دانست كه او چیزی نمی یابد كه «قلبش را تسخیر كند». دگرگونی پرشتاب و بی امان محرك های بیرونی و درونی با تشدید تحریك های عصبی در فرد ساكن «كلانشهر» همراه می شود. بنا به روان-جامعه شناسی زیمل، آنچه تجربه زندگی شهری را برای فرد مدرن سرشتی تراژیك می دهد، جدایی و شكاف بین منطق و رشد صور جهان برون (به تعبیر وی «روح عینی») و ظرفیت و قابلیت فرد برای جذب محتواهای آن صور در ظرف معانی شخصی (به تعبیر وی «فرهنگ ذهنی») است. مدرن بودن یعنی بازیگر این نمایش تراژیك شدن، تن سپردن به تناقض ها و تعارض ها، و رویارویی با سیل رویدادهای حسی كه ارمغانی جز حیرت و گیجی برای فرد ندارند و البته با این همه كم نیاوردن. شهر مدرن صحنه نمایش عظیمی است كه یك یك افراد در آن قهرمان به شمار می آیند (یا باید بیایند)، صحنه تاخت و تاز نیروهایی كه در نظر اول مهارناپذیر و دارای قدرت فوق بشری و بل ماورایی می نمایند اما به طرزی غریب در فرد مدرن شور نبرد برمی انگیزند. مدرن بودن قسمی ماجراجویی است حتی اگر بدانی زندگی چندان بسته به پیشامدها و زیر بار رویدادها است كه فرجامی جز شكست برای رسیدن به قرار و آرام نداری، راه بازگشت به هر گونه «خویشتن»، «جماعت» یا «سنت» گذشته هم بسته است و با این حال، فرد مدرن به این رنج-لذت تراژیك دل می سپارد.
● میهمان ناخوانده
سال گذشته، نویسنده ای خوزستانی كتابی را با عنوان «تجدد ناتمام، روشنفكران ناكام» به جمعیت كم شمار كتابخوان ما تقدیم كرد كه البته شمارگانش یك هزار مجلد است و با همه این اوصاف باز هم امیدی به فروش آن یا احیاناً استقبال از آن نیست. مع الوصف كتاب غلامرضا گودرزی به رغم پاره ای ضعف ها (در چارچوب نظری و قالب تدوین مطالب) كتابی خوب و ساده و خوشخوان است. كتاب آقای گودرزی اگر برخی سرفصل ها و عنوان ها و (به گمانم) عنوان فرعی روی جلد «جامعه شناسی تجدد ایرانی»، را حذف كند، یك كتاب شناسی جذاب (البته نه جامع) از مكتوبات فارسی راجع به مدرنیته است كه در آن می توانید آرای گروهی از روشنفكران ایرانی را راجع به مدرنیته در ساختی كلاژگونه كنار هم مطالعه كنید. گودرزی به شمار زیادی كتاب و پایان نامه و نشریه های علمی و تخصصی در زمینه مسائل اجتماعی و سیاسی ایران مراجعه كرده و كوشیده نمایی از چند و چون رویارویی روشنفكران ایرانی با مدرنیته در دو ساحت نظر و عمل ترسیم كند و سرآخر، نظرهایی درباره دموكراسی و آزادی و بررسی موانع تحقق و استمرار آنها در ایران را با خواننده در میان بگذارد. او از مدرنیته به عنوان یك پروژه یا پروسه یاد می كند و از ناتمام بودن آن به علل مختلف (نظیر غیبت نگرش تاریخی و عدم توازن در سه عرصه فكری/ ساختاری/ هویتی) سخن می گوید. همچنین اشاره وار دو رویكرد رایج در مطالعات را (البته بدون ذكر مصادیق شان) زیر سئوال می برد: یكی رهیافت تجربی (كمیت گرا و سنجه پذیر) و دیگری رهیافت هستی شناختی ایرانی.
گودرزی مدرنیته را به «مهمانی ناخوانده» برای ایرانیان مانند می داند و روشنفكران را حاملان پروژه ناتمام آن در ایران و فهرست وار به رهیافت های مختلف مواجهه تاریخی روشنفكران ما با آن و شكل های گونه گون پذیرایی از این مهمان ناخوانده: از «تغییر الفبا و پروتستانتیسم اسلامی» آخوند زاده تا «بازگشت به خویشتن» شریعتی، از «مبارزه مسلحانه» امثال بیژن جزنی و مسعود احمد زاده تا دیدگاه امثال ملكم خان مبنی بر «اخذ تمدن فرنگ بدون هیچ گونه دخل و تصرف ایرانی» و... و نیز به تلاش های نظری مختلف برای سبب یابی عقب ماندن ایران از قافله تمدن غرب، از قبیل نظریه استبداد شرقی/ ایرانی.
غلامرضا گودرزی به درستی از مدرنیته به عنوان مهمان ناخوانده یاد می كند، مهمانی كه از او دعوت به عمل نیامده، لحظه ورودش پیش بینی نشده و چون آمده بالفور شناخته نشده و پس از مدت ها آثار ورود و حضورش احساس شده است. در این جا می خواهم به موضوع نه چندان تازه ای در زمینه انتخاب معادل برای مدرنیته اشاره كنم كه بالطبع دغدغه ذهنی و كاری كسی است كه از بد حادثه دست به ترجمه می برد. به جای مدرنیته در فارسی چه بگذاریم؟ نواندیشی، امروزگی، تجدد یا مدرنیت؟ از بین معادل های احتمالی، مترجمان ما عموماً از كلمه «تجدد» بهره جسته اند و گروهی «مدرنیته» را به همان شكل معمول فرانسه آن (مثل «اتوریته»= authority) وارد متون فارسی كرده اند. طرفداران استعمال «مدرنیته» اغلب چنین استدلال می كنند كه تجدد معادل «دقیقی» برای كلمه مدرنیته نیست، چون تمام معنا و «مفهوم» آن را نمی رساند، مشكلی كه بعضاً در ترجمه كلمه های كلیدی فلسفی پیش می آید (مانند aufhebung در قاموس هگل)- برای نمونه، چنان كه گودرزی هم اشاره می كند، بابك احمدی چنین نظری دارد. در مقابل، طرفداران استعمال «تجدد» می گویند كلمه تجدد می تواند به تدریج همان دقت و بار معنایی را كه امروزه مدرنیته در انگلیس و فرانسه و... دارد در زبان فارسی پیدا كند- ازجمله، عباس میلانی.
در اینجا می خواهم ضمن دفاع از استعمال «مدرنیته» اشاره كنم به این كه حضور این دو كلمه (مدرنیته و تجدد) از جهاتی به كاربرد تلفن و هاتف در زبان عربی شبیه است. بدین معنی كه به گمانم بهتر آن است كه ایرانیان تا همیشه ناخوانده بودن این مهمان را به خاطر داشته باشند و یادشان نرود یا امر برشان مشتبه نشود كه مدرنیته با ایشان بیگانه است. منظورم این است كه ما نه از آن روی كه معادل دقیقی برای modernity نداریم بلكه برای تذكر مدام این مهم كه ما به لحاظ تاریخی با «تجربه»ای نو رودررو شده ایم، باید نامش را حفظ كنیم. مدرن بودن به تعبیر عالی و شیوای مارشال برمن، یعنی «زیستن یك زندگی سرشار از معما و تناقض»، چونان نقشی كه تلفن در فیلم «تشریفات ساده» ایفا می كند.
چندان مهم نیست كه ایرانیان برای nation معادل شاید نابجای «ملت» را به كار بردند كه اصلاً به معنای دین بوده و واژه ای قرآنی به شمار می آید. مهم این است كه ما در زبان مان، در ساحت تبلور تجربه تاریخی در قالب كلمات و الفاظ، تناقض هایی از این دست را تجربه كنیم، این كه چگونه مفهومی دینی- قرآنی محمل ساخت الفاظ و مفاهیمی بس جدید قرار می گیرد- از «مله ابراهیم» (=دین و مذهب ابراهیم) و «عاشقان را ملت و ماوی خدا است» (یعنی دین عاشقان...) به ملت گرایی در ازای ناسیونالیسم برسیم. باری، مدرنیته ایرانی داغ این تناقض و خاطره این مهمان ناخوانده را تا همیشه بر پیشانی دارد و به خودی خود بر پاره ای سویه های تجربه تاریخی، در مواجهه با مدرنیته پرتوی روشنگر می افكند.● مدرنیته، مدرنیسم
نكته بعدی كه به بحث خواهم گذاشت مربوط به چارچوب نظری كتاب آقای گودرزی می شود اینكه اتفاق نظری راجع به مفاهیم پایه بحثی در كار نیست مجوزی به دست نمی دهد كه به پژوهش خویش ساختی كلاژی بدهیم. برای نمونه، سخن گفتن از سوبژكتیویته به عنوان شالوده وجودی انسان مدرن بی گمان كار درستی است، آوردن عبارتی از هایدگر آن هم از متن دست چندم (از كتابی نوشته مسعود پدرام) برای توضیح مفهوم «افسون زدایی از جهان» ذیل عنوان بحث «تجدد همچون فرآیندی اجتماعی- تاریخی» وجهی ندارد. چنان كه مشهور است. هایدگر در كنار نیچه به تعبیر هابرماس دو فیلسوف بزرگ «ضد روشنگری» به شمار می آیند و اساساً در كتابی كه قرار است تجدد ایرانی را جامعه شناسی كند چنین نقل قول هایی نقض غرض است. البته آقای گودرزی در اشاره به دشمنان درجه یك مدرنیته در بحثی البته نارسا و نابسنده به درستی از «سنت گرایان پسامتجددنما» حرف می زند كه به گفتارهای خویش رنگ و لعاب هایدگری می زنند، از هیچ جامعه شناسی توقع نمی رود به زیروبم فلسفه نامتعارفی چون تفكر هایدگر آشنا باشد اما انتظار بجایی است كه او از هایدگرزدگی مجامع تجددستیز ایرانی سخن بگوید.
از این مهم تر، تلقی آقای گودرزی از خود مدرنیته است. او به درستی از «پروسه و پروژه مدرنیته» حرف می زند اما در گام بعدی یك دفعه می گوید «مرادم مدرنیته در «كلیت» آن است.» بله درست است كه «نمی توان بدون مدرنیسم و مدرنیزاسیون از مدرنیته سخن گفت و بالعكس» اما این دلیل نمی شود كه طبق برداشت آقای گودرزی از كار برمن، هرگاه از مدرنیته حرف می زنیم به یك «كلیت» نظر داشته باشیم و همه آن مفهوم ها را در ذیل عنوانی واحد و صدالبته واجد تناقض مفهومی و منطقی (منظورم «مدرنیته ایرانی» است) بگنجانیم. به هر روی این را بهانه می كنم تا به معضل نظری ریشه ای تری در خصوص مباحث نظری مربوط به مدرنیته در ایران بپردازم. قطع نظر از اینكه در امكان بحث از «مدرنیته به عنوان یك كلیت» جای بحث و چون و چرا هست، خلط مقوله بین مدرنیته و مدرنیسم پیامدهایی دارد كه هر بحثی را در خصوص مدرنیته به طور عام و مدرنیته ایرانی به طور خاص ابتر می گذارد.
به جرات می توان گفت (چنان كه گفته اند)، «تجربه مدرنیته» بهترین و مناسب ترین كتابی بوده كه در زمینه مدرنیته به فارسی درآمده است. گذشته از ترجمه درخشان فرهادپور، هوشمندی وی در انتخاب عنوان دوم كتاب به جای عنوان اصلی روی جلد فارسی و تاكیدهای بعدی او روی مفهوم «تجربه»، «تجربه مدرنیته» الگویی عالی به دست می دهد برای قرائت متون و وضعیت هایی كه به شكل های مختلف «تجربه» می كنیم. با همه این اوصاف، در كتاب برمن ایرادی هست كه هنگام بهره برگرفتن از آن باید لحاظ گردد.مارشال برمن از «تجربه»ی مدرنیته در پیوند تنگاتنگ با پیدایش چشم انداز شهری و اسطوره توسعه و پیشرفت بی وقفه سخن می گوید و در كنار آن فرآیندهای مدرنیزاسیون را در دو حوزه اقتصاد و سیاست مطرح می كند. اما در ادامه، مدرنیته را با مدرنیسم خلط می كند و بعضاً به جای هم به كار می برد. مسئله این است كه مدرنیته اولاً «دوره ای تاریخی»،«وضعیت» و«تجربه ای انضمامی» است كه با گسترش شهرنشینی، فردگرایی، تحولات سریع، عقلانی سازی ( به مفهوم وبری كلمه، با سه مولفه صنعتی شدن ودموكراسی و دولت های ملی)، دین زدایی یا عرفی گرایی و فرآیند تفكیك اجتماعی گره خورده است.مدرنیسم، اما، جهان بینی و جنبشی فكری (روشنفكری) و زیباشناختی است استوار بر آزمایشگری در عرصه های مختلف هنری. كند و كاو در ابعاد «آگاهی» و جست وجوی ابزار بازنمایی هنری. و بدین ترتیب، مدرنیسم با رشد فرهنگ انتقادی و جریان های آوانگارد پیوندی ناگسستنی می یابد. هدف مدرنیسم پرده برداشتن از تناقضات درونی مدرنیته است. مدرنیسم در حقیقت «اعتراضی» است به اوضاعی كه آدمی در آن با خود بیگانه می شود و تلاشی است برای رهایی از این با خودبیگانگی به مدد غلبه بر تعارضات آن «وضعیت» در قلمرو زیباشناسی. راست این است كه مدرنیته ماهیتی دو پاره دارد و همواره بر ضد خود منقسم می گشته و همواره در كشاكش میان چارچوب های اجتماعی و گفتاری متعارض به سر می برده است. مدرنیته _ دست كم از آغاز سده ۱۹- سیل خروشانی از نیروها به راه انداخته كه در صور و جهات متعدد جاری شده است، نیروها و انرژی هایی كه در آن واحد یاس وامید، ویرانی و پیشرفت، نظم و نابسامانی، جور و رهایی به بار آورده اند. مدرن بودن یعنی تاب آوردن چنین وضعی، وضعیتی كه در آن آرمان های عصر روشنگری و وعده های فلسفه روشنگری در بوته آزمون قرار می گیرد و مردمان واقعی (و البته شخصیت خیالی آثار هنری مدرن) میزان تحقق و امكان امتناع تحقق آنها را تجربه می كنند و تامل در نفسشان بر اثر درونی شدن این تجربه با واقعیت شهرها و كلان شهرهای مدرن پیوند می خورد.نخستین كسی كه در تاریخ غرب كلمه «مدرنیته» را به كار برد، شارل بودلر شاعر فرانسوی سده ۱۹ بود. او می نویسد: «مدرنیته نیمه شناور، ناپایدار و پیشامدی هنری است كه نیمه دیگرش تغییرناپذیر، ازلی و ابدی است». جنبشی كه از دل این وضعیت و به شرط تحقق آن، سر برمی آورد پیوسته در میان این دو سویه متضاد روح مدرنیته در نوسان است: مدرنیسم خیابان ها و مدرنیسم موسیقی و تئاتر و پژوهش. از سویی، مواجهه با هستی گذرای مدرن و از سویی، جست وجو در پی ذوات ازلی و كلیات عامی كه بی دوامی تجربه مدرن را در خود جذب كنند و از آن فراتر روند: میل درونی به هدایت و مهار تاثیرات رشد و توسعه «افسار گسیخته» و تلاش در راه عقلانی ساختن آنها.همه حرف این است كه باید از مدرنیته به عنوان یك دوره تاریخی (در پیوند با دوران روشنگری و رنسانس و چه بسا تفكر قرون وسطی و روند شكل گیری سرمایه داری و طبقه بورژوا) و یك وضعیت و تجربه انضمامی سخن گفت تا مواجهه درست و نادرست با آن معنا بیابد.
دیر زمانی پیش، ماركس گفته بود، بورژوازی یگانه طبقه حاكمی است كه اقتدارش را از نیاكانش [یا از هر مرجع اقتدار دیگری] به ارث نمی برد و سال ها پیش مرحوم حمید عنایت (كه جایش در كتاب گودرزی به راستی خالی است)در «اندیشه سیاسی در اسلام معاصر» نوشت «شكست آزادی خواهی در ایران (و كشورهای عربی) بی شك آن قدر كه ناشی از فقدان شكل گیری خاص اجتماعی و اقتصادی از جمله طبقه متوسطی خودمختار، آگاه و برجسته بود ناشی از بی انسجامی مفهومی و فكری نبود».تجربه مدرنیته ایرانی صرف نظر از همه عوامل دچار این مشكل است كه تجربه كنندگانش (سوژه های مدرنیته) هنوز به قالب یك طبقه یا قشر آگاه شكل نگرفته اند. مدرنیزاسیون از بالای ناجور و مزخرف رضا شاهی و محمدرضا شاهی و سنت پرستی های مسخره هویت گرا و گذشته زده كه حاضر به تصدیق غنای معنوی فرهنگ و «سنت ها»ی مدرنیستی نبودند و نیستند، هیچ كدام به پاگیری این طبقه مدد نرساندند. تجربه مدرنیته نیازمند افراد طبقه متوسط خودمختاری است كه مهیای از دست دادن و آماده رویارویی با تناقض ها و تعارض ها و نهایتاً قادر به تحمل سرشت تراژیك تجربه زندگی مدرن باشند.
در كتاب «تجدد ناتمام، روشنفكران ناكام» در فصل سوم، گفتاری كوتاه درباره دوره بندی جریان های روشنفكری ایران هست كه شاید خواندنی ترین و بهترین بخش كتاب گودرزی باشد.گودرزی آغاز مواجهه یا تكوین روشنفكرانه ایرانی را به ۱۳۰ سال پیش بازمی گرداند و روی هم رفته از شش دوره سخن می گوید. دوره اول به سه دهه قبل از خیزش مشروطه خواهی تا استقرار پارلمان مربوط می شود و دوره آخر، دوران پس از انقلاب ۵۷ است و از تقسیم بندی مشهور روشنفكران ایرانی به سكولار و مذهبی و تقسیم بندی های خردتر نظیر سكولار راست، چپ و پست مدرن و... یاد می كند.چاپ كتاب هایی از این دست در موقعیت برزخی جامعه ما هم طبیعی است و هم شاید مایه امید، هر چند بعید نیست تقدیر مدرنیته در ایران همان تجربه (به تعبیر فرهادپور) «پاتتیك» یا رقت باری باشد كه همواره در آن واقعه ای را به عنوان چیزی كه قرار نیست تحقق یابد تجربه كنی و بدین سان ما در عرصه نمادی و خیالی روزبه روز مدرن تر و چه بسا پست مدرن تر می شویم و به جامه منتقدان قهار مدرنیته درمی آییم.
صالح نجفی
غلامرضا گودرزی
اهواز: انتشارات معتبر ۱۳۸۴
۱۰۰۰ نسخه
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید